جنبش حقوق معلولان، یک جنبش اجتماعی در سراسر جهان است که افراد دارای معلولیت آن را پدید آوردهاند. این گروه از شهروندان میخواهند با این جنبش به حقوق مدنی خود از جمله حق تعیین سرنوشت، دسترسی به آموزش همگانی، آموزش حرفهای، اشتغال و مستمری بازنشستگی، دسترسی به ساختمانها، کاهش آسیبها و مقابله موثر با تبعیضهای اجتماعی دست بیابند.
در ایالات متحده آمریکا، در سالهای دهه ۱۹۷۰ جنبش حقوق معلولان تحت تاثیر جنبش سیاهان و جنبش زنان که موج دوم آن در اواخر سالهای دهه ۱۹۶۰ آغاز شده بود به یک نیروی تحولآفرین اجتماعی فراز آمد.
مستند «اردوگاه معلولان» به کارگردانی نیکول نیونهام و جیم لبرشت از محصولات کمپانی نتفلیکس تلاش میکند فراز و مقطعی از جنبش حقوق معلولان را با زبان سینمایی که برای مخاطب خستهکننده نباشد و حتی او را سرگرم هم کند به بیان درآورد. اما آیا میتوان با رویکردی عامپسندانه و به یک معنا بازاری در قالب هنر سرگرمکننده حقیقتِ جنبش معلولان را به میان مردم برد؟
میگویند «لذت» یکی از سویههای آثار ادبی و هنر است، اما آیا یک فیلم مستند آن هم درباره موضوعی مانند معلولیت که با رنج و تبعیض درآمیخته میبایست الزاماً سرگرمکننده باشد؟ اگر مبنا را بر این بگذاریم که یکی از اهداف انسان از ادبیات و هنر سرگرمی، تحملپذیر کردن «بار غیرقابل تحمل هستی»ست، آیا میتوان به لحاظ اخلاقی و وجدانی به معلولیت با زبان و بیان حماسی پرداخت و پایانی خوش برای آن رقم زد، چنانکه کمپانیهای بزرگی مانند نتفلیکس از برکت رنج دیگران جیبهاشان روز به روز پرتر شود؟
در میزگردی با حضور م. مهاجر، نویسنده که خود دارای معلولیت است، فرشته نزاکتی، فارغالتحصیل روانشناسی و داستاننویس و منتقد سینما و دکتر حمید فرازنده، پزشک و نویسنده با توجه ویژه به مستند «اردوگاه معلولان» که پیش از این در رادیو زمانه آن را معرفی کرده بودیم، به این موضوعات و پرسشها میپردازیم.
فرشته نزاکتی ابتدا به ما میگوید که مستند «اردوگاه معلولان» چرا از نظر سینمایی و محتوایی اثر قابل تأملی است. دلیل انتخاب او چه بوده است؟
مستند «اردوگاه معلولان»
فرشته نزاکتی – «اردوگاه معلولان» فیلمی خوشساخت و البته امیدوارکننده به وضعیت معلولان است. اما آنچه فیلم را از یک فیلم صرفا امیدوارکننده و پررنگ و لعاب به شدت دور میکند و در رده فیلم های ارزشمند قرار میدهد بر پایه حقیقت بودن آن است. این فیلم مستند روایت زندگی گروهی از معلولان است که از کمپی تابستانی که تاثیر زیادی بر شخصیت و اعتماد به نفس و نحوه حضور آنها در اجتماع میگذارد شروع شده و تا رهبری جنبش تاریخی مهمی در امریکا ادامه مییابد و البته که با پیروزی این جنبش که هزینهها و تلاشهای زیادی نیز میطلبد، کام بیننده را شیرین میکند.
در انتخاب این فیلم مانند دیگر فیلمهای این گروه به چند سوال پاسخ دادم: چه فیلمهایی را باید انتخاب کنم؟ جواب من این بود: فیلمی که به مخاطب عام (مخاطب خاص و محقق یا دغدغهمند قطعا اکثر فیلمهای این حوزه را دیده و دنبال میکند و اشراف خوبی به موضوع دارد و لزوما مخاطب من نیست) که از نظر من فردی است که فیلم میبیند و به دنبال افزایش آگاهیاش از جهان پیرامون به واسطه فیلم دیدن است، هم آگاهی بدهد و هم امید از وضعیت معلولان و هم طیف وسیعی از آنها را نشان بدهد آن هم در بستری طولی(تاریخی). این فیلم همه این موارد را در بر دارد. با شخصیت ها از نوجوانیشان شروع میکند، در طول زمان با آنها ادامه میدهد و نهایتاً در زمان ساخته شدن فیلم و بزرگسالی با آنها مصاحبه میکند و ما را هرچه بیشتر با وجود انسانی آنها آشنا میکند و به دانش ما نه تنها از واقعه تاریخیای که از آن سخت میگوید، آشنا میکند بلکه با شخصیت و افکار و آرزوهای آنها را نیز با ما در میان میگذارد.
به عنوان یک فیلم که قرار است سرگرمکننده و در عین حال آگاهیبخش باشد، کمپ معلولان به خوبی عمل کرده است و در عین حال به یک جنبش مدنی بزرگ هم اشاره دارد و نشان میدهد در کشورهایی با کمی آزادی بیشتر و قانون مدارتر چطور اعتراضات مدنی به ثمر مینشیند، نتیجه این جنبش نه تنها در امریکا بلکه در تمام کشورهای جهان باعث ایجاد امکانات مناسب معلولان شده و جهان را برای معلولان به مکانی مناسبتر بدل کرده است. مسالهای که برای هیچ قشری و با هیچ موضوعیتی، هرگز در کشور خودمان اتفاق نیفتاده است.
از طرف دیگر آیا این فیلم نماینده تمام معلولان است؟ خیر! آیا تمام روایتهای معلولان سراسر جهان را در خود دارد؟ خیر! آیا روی تلخ و دیگر زندگی معلولان یا چالشهای آنها را در زندگی روزمره یا در برخورد با مردم نشان می دهد؟ تا حدی. اما من به این پرسش پاسخ دادم که آیا این فیلم ارزش دیدن دارد؟ ارزش صرف یک بعد از ظهر، یکی دو ساعت روز تعطیل، که مخاطب از میان تمام فیلمهای هالیوودی و بالیوودی و سریالها و دیگر آثار سینمایی ایران و جهان انتخابش کند و بعد با رضایت از انتخابش و با نگاهی کمی به روزتر و آگاهتر به جهان و زندگی روزمره خودش برگردد؟ بله. آیا از آن دسته فیلمهایی است که با دیده شدنش جهان را به جایی بهتر برای معلولان بدل می کند؟ بله.
و در آخر معتقدم فیلم، به عنوان ابزاری فرهنگساز، در شکلدهی به دیدگاه افراد جامعه به مسایل مختلف بسیار موثر است و معلولان به عنوان اقلیتی کارا و ارزشمند، شایسته نگاهی مثبت به شخصیت و وجودشان به عنوان شهروندان جامعه هستند و این فیلم، نگاهی این چنینی را برای مخاطبانش فراهم میکند. نگاهی حاکی از احترام و بسیار انسانی که در فیلم هم به شدت بر آن تاکید میشود.
چرا مستند نتفلیکس درباره جنبش معلولان آگاهیبخش نیست
م- مهاجر: میتوانیم در ابتدا با دو نوع رویکرد انتقادی به سراغ فیلم برویم. یا این که شروع کنیم فریم به فریم و سکانس به سکانس فیلم را تحلیل کردن و آن را از دریچهی فنی و محتوایی بررسی کردن یا رویکرد دیگر این که به آن به عنوان دریچه و رویکردی به مساله معلولان بنگریم. من قسم اول را وامیگذارم چرا که نه چنین مستندی پتانسیل چنین تحلیلی را داراست نه چندان به کار مخاطب عام که در اینجا از او سخن رفت میآید. پس با همان واژگانی که خانم نزاکتی به عنوان کلیدواژههای معرفی – که در اینجا کلمهی مناسبتری تا نقد به نظر میآید – چنین مستندی استفاده کرده است آغاز میکنم.
بعد از دوران روشنگری که آگاهی را به عنوان یگانه راه نجات بشریت و عقل را به عنوان تنها سرچشمهی زندگی صحیح به ما عرضه کرد، تفسیرهای گوناگونی از معنای آگاهیبخشی شده است. اما نقطهی پیوند این آگاهی به عمل و اخلاق، مسالهای بوده است که همواره حتی تا امروز روز محل جدال و اختلاف است. از مفاهیمی چون پراکسیس، انقلاب، آگاهی طبقاتی، اخلاق جمعی، فضاهای عمومی، سازماندهی، تصویب قوانین و مقررات گرفته تا تکثیر جزوه یا حتی در مرحله پیشرفتهتر اینترنت و شبکههای همرسانی همه و همه با بهره از رویکردی که از نحوه اتصال آگاهی و عمل داشتهاند، تاسیس شدهاند و خود را گسترش دادهاند. اما نکتهی وامانده این است که با هیچ ابزار و روشی نمیتوان تاثیر آگاهی بر عمل را مستقیم و غیرمستقیم اندازهگیری کرد. نهایتا میتوان گمانهزنیها و احتمالات، یا بررسی همگرایی مثبت و منفی عاملی با عاملی دیگر را در شرایط آزمایشگاهی، با مقادیر کمی بررسی کرد که آن هم در این یک فقره – یعنی تاثیر آگاهی بر عمل – بسیار نارسا و با کمی شجاعت میتوان گفت بیمعنی است. با این مقدمه پس میبایست ابتدا مشخص کرد که چه میزان آگاهی از یک مساله، با چه ابزار و نگاهی، از چه دریچهای میتواند تاثیری در عمل، قانون یا اخلاق داشته باشد. دیدن یک مستند باسمهای از شبکهی نتفلیکس که در مورد قفس بزرگی از انسانهای متفاوت است که بعد از چند سال خود راوی پیروزی آن قفس شدهاند میتواند چه چیز را تغییر دهد؟ نادیده گرفتن وضعیت اقتصادی اجتماعی دورانی که چنین کمپی در آن بنا میشود و نسبت دادن فعالیتهای گروهی و دستهای – که از بنا به نقصی بازشناسی شدهاند و خودخواسته برای قفس نامنویسی کردهاند – به صرف افراد و ندیدن رابطهی فعالیت فردی در هر زمان با وضعیت اقتصادی و اجتماعی آن دوره چه چیزی را می تواند تغییر دهد؟
من این مفهوم آگاهی را به مرحلهای قبلتر فرومیبرم. چگونه اساساً میتوان این تاریخ رسمی ایدئولوژیکی را همچون غذای یخکردهی تکراری و هر روزه، با پروتاگونیستهایی به نام معلولان و آنتاگونیستهایی به نام غیرمعلولان، خوراک آگاهی نامید؟ آیا بعد از گذشتن روایت تاریخ از فروید و فوکو، این گونه جستارهای قهرمانپرور، که از بد حادثه حتی روایت هم نیستند، چرا که انتساب شخصی ندارند و همچون محصول کارخانهای از سه پردهسازی سیدفیلدی صنعتی شدهاند، را میتوان آگاهیبخش نامید؟ آگاهی بخشیدن به عامه از طریق نتفلیکس خود شوخی زشتی است. گویی آگاهی سکهی جادویی شانس است که اگر به کسی تعلق گرفت وی را از مغاک بدبختی به غایت خوشبختی روان میکند، حتی اگر این سکه از جیب دیوی به نام نتفلیکس افتاده باشد.
اینجا چندان نیازی به کوندرا و بهومیل هرابال نیست که مبنای بررسی ما را از هستی معلولین قاعدهمند کند. با یک چرخش موضع از سمت معلولین به سمت مخاطب مستند میتوان دست بدون آسِ چنین مستندهایی را برای بار هزارم خواند. چه چیزی باعث می شود کسی که روز تعطیل در خانه نشسته است، با لذت توامان با آرامش وجدان، پیگیر چنین مستندی شود؟ این مساله، مساله معلولان نیست مساله تبدیل چنین سوژهی ناقصی به انسان مشعوف از کِردهی خویش است. من نتفلیکس را باز کردم و به جای تماشای سریال آ یا ب به سراغ محتوایی ارزشمندی به نام crip camp رفتم و از کردار خویش خوشحالم و سعی میکنم این را به دیگران نیز توصیه کنم. در این جا دو اتفاق واضح افتاده است: شخص خود را علاقهمند به محتوایی اجتماعی که در دستهی دغدغههای نویسنده جای میگیرد نشان داده است و بنا به قاعده همزیستی، وظیفهی خود را در قبال آن به انجام رسانده است. دوم این که شخص با این تفاوتگذاری، میان کسانی که نتفلیکس بد و نتفلیکس خوب نگاه میکنند فاصله انداخته است. اینجا عملی اتفاق نیفتاده است اما سوژه مخلوع این را به عنوان عامل تفاوتگذار بازشناسی میکند. میتوان پیشنهاد تماشای این فیلم را با این چهار گزاره صورتبندی کرد:
(۱) لذت ببرید (۲) از این لذت خود احساس خوشایند داشته باشید (۳) لذتی که گرچه با همان مدیوم با لذتهای سریالها و فیلمهای باسمهای یکی است اما چون موضوعی در ارتباط با معلولان دارد متفاوت است (۴) این لذت انسانی و دوستدار گروههای محروم جامعه است. من علاقه مندم بحث را در این مورد ادامه دهم که چرا چنین مستندهایی ساخته میشوند و چه کسانی آن ها را نگاه میکنند. اما در مورد نکات دیگر این مستند- این که امیدبخش است یا جانکاه، خوب است یا بد، لازم است یا لازم نیست – بنده سخن دیگری ندارم.
فرهنگِ «اگر بخواهی، تحقق هم پیدا میکند»
حمید فرازنده – من به عنوان یک تماشاگر وفادار سینما اول از همه این را بهتر است بگویم که خیلی کم شده است که برای لذت بردن بنشینم فیلمی را تماشا کنم. فیلم تماشا کردن درست مثل کتاب خواندن یا موسیقی شنیدن پا گذاشتن به قلمرو اندیشه است برای من. البته حساسیتهای خانم مهاجر به کمپانیهای هالیوود یا نتفلیکس را هم درک میکنم، اما از طرف دیگر هم میدانیم که بسیاری از فیلمهای خوب تاریخ سینما هم از هالیوود بیرون آمدهاند: از هیچکاک و مهمتر از او، از جان فورد بگیرید و بیایید تا برادران کوئن در همین نتفلیکس. البته جریان غالب در این جاها همان است که خانم مهاجر فرمودند، اما این هم هست که گاهی، که من باب مثال ژیژک مهمان شبکه بی بی سی میشود، من دیگر همهی خشمم را از بی بی سی فرومینشانم و حواسم را شش دانگ جمع سخنان ژیژک میکنم. چون او از هر میکروفونی برای رساندن حرفش بهره میبرد. البته فیلم کمپ کریپ هم در سطح مصاحبه با یکی از مهمترین فیلسوفان معاصرما نیست.
تا آنجایی که من از فیلم فهمیدم، مستندی است که به شواهد تاریخیاش وفادار مانده است. همان طور که خانم نزاکتی مطرح کردند، نقش یک کمپ دوستانهی تابستانی در سازماندهی یک جنبش به نظر من موفقیتآمیز نشان داده شده است. و در روایت واقعیت به عنصری ساختگی برخورد نکردم. همان آدمهایی که در جوانی در اردو با یکدیگر آشنا شده بودند، همان آدمهای زمینگیر، سوار بر ویلچرهایشان در آغاز دههی ۷۰ به خیابانهای نیویورک میریزند، راهبندان میکنند و پس از چند سال مبارزهی مدنی و حقوقی قانون ۵۰۴ را که مربوط به برداشتن تبعیضهای اجتماعی بر آنان است به تصویب دولت امریکا میرسانند. اتفاقا در فیلم آشکارا مقاومت دولت را در به تصویب نرساندن این قانون میبینیم. فراموش نکنیم این اولین جنبش موفقیتآمیز کریپها در جهان است، و در واقع اگر کریپها امروز در هر گوشهی جهان نسبت به سالهای پیش از ۱۹۷۰ در شرایط بهتری زندگی میکنند، همه را یکی مرهون همین حرکتایم. البته میتوان از فیلم ایراد گرفت که چرا دردها و رنجهای کریپها را آن طور که باید منعکس نکرده است. و اینکه کریپها فقط این افراد که در فیلم دیدیم، نیستند. اما این یک مستند دربارهی کریپها به معنای عام نیست. یک مستند دربارهی یک جنبش خاص در جغرافیا و زمان خاصی است و افرادی هم که در فیلم میبینیم همه افراد حقیقیاند.
چیزی که در مورد این فیلم خوب است در ذهن داشته باشیم این است که یک فیلم فیکشنال نیست؛ یک مستند است. منظورم این است که انتقادهای خانم مهاجر برای من وقتی به تمامی قابل قبول میشد (چون با نظر ایشان در پایه موافقم و هر دو یا احتمالا هر چهار نفرمان از یک چشمانداز به موضوع مینگریم) که ما شاهد یک فیلم داستانی دربارهی معلولان میشدیم. حال آنکه این فیلم دربارهی چیزی است که واقعا اتفاق افتاده است، و چه خوب شد که اتفاق افتاده است. من انتظار نداشتم که آن جمع دوستانه در تاریخ امریکا یک انقلاب سوسیالیستی راه بیاندازند. چیزی که شاید در یک فیلم داستانی توقعش را داشته باشم. پس شاید بهتر باشد فیلم را رها کرد و به خود این حرکت پرداخت اگر انتقادی به آن هست. یعنی خانم مهاجر برای ما شرح دهند آیا این جنبش در آن سالها آیا یک رویکرد انحرافی بود؟ آیا پشتش مثل بسیاری از مواقع یک ریاکاری و صحنه سازیِ کاپیتالیستی نهفته بود؟
جدای از این، نکتهی مهمی که خانم مهاجر مطرح کردند، تاثیر آگاهی بر عمل بود. این فیلم چنان آگاهیِ کنشگرانه به تماشاگرش نمیدهد، هدف هم این نبوده است. اما در خود فیلم که دقیق شویم، میبینیم از قضا آن چیزی که باعث عملگرایی در آدمهای ماجرا میشود، آگاهییابیشان نیست. چون همهشان از وضعیت خود و مغایرات قانونی از اول آگاه بودهاند. عملگرایی آنان نه نتیجهی آگاه شدنشان که نتیجهی پیوند دوستانه و رفته رفته تحکیم شدهای است که بُنیانش همان کمپ تابستانی بود که همه یک جا جمع شدند و از هر چیز حتا خصوصیترین امیال جنسی و خواب و رویاهای خود برای یکدیگر گفتند. که یکی از فرازهای فیلم است. من بار اول بود که میدیدم معلولان درباره سکس به این راحتی حرف بزنند. چیزی گذرا هم نبود این در فیلم. از قضا ریتم فیلم سنگین میشد و با شکیبایی قابل توجهی روی این موضوع زوم شده بود؛ و همه، روایاتی حقیقی از آدمهای حقیقی. شما اگر به خصوص راجع به این ویژگیهای کاملا خصوصیتان برای کسی یا کسانی حرف بزنید، -در روانشناسی هم هست- زمینهی محکمی برای یک دوستی پایدار بین خود فراهم میکنید. البته آن سالها فرهنگ پیشرو امریکای شمالی، که نظیرش در هیچ کجای دنیا وجود نداشت، جنبشهای دیگر اجتماعی، مثل جنبش هیپیها و جنبش ماری جوانا و حرکتهای بزرگ دیگری هم بود که معلولان را تحت تاثیر خود قرار داد. یک اتمسفرِ «بخواه و متحقق کن» بر فرهنگ امریکای شمالی حاکم بود که تاثیرش را بر ادبیات و شعر آن دورهشان هم برجا گذاشت.
صحبت ما به این مستند محدود است، وگرنه میشد در بارهی چیزهای دیگر هم سخن گفت. چون به کار من مربوط میشود، مثلا من کنجکاو شدم آن سالها در جریان این جنبش، پزشکان، و در واقع سیستم درمان و پزشکی کجای معادله بودند؟ که فعلا درز میگیرم.
چگونگی بازشناسی انسانها به عنوان معلول
م. مهاجر: من همچنان از گفت وگو راجع به موقعیتها و محتوای فیلم پرهیز میکنم. بسیار سخت و ناراحتکننده توانستم دیدن فیلم را به پایان برسانم و چنین نوشتاری حتی در حد پرداخت در یک رسانهی فارسیزبان که هیچوقت در هیچ کجا تاثیری بر سیاستهای داخلی بزرگترین استریمر جهانی فیلم ندارد هم به نظرم رسمیت دادن به چنین محتوایی است و من با تمام سعیام میخواهم از این رسمیت دادن پرهیز کنم، در حد و اندازه و سهم خودم.
من به دنبال کشف روابط پنهان و پیگیری آن تا منظومهی محبوب این روزهای کاپیتالیستی-نئولیبرالیستی نیستم. از طرفی هم نتفلیکس را به عنوان اسم رمز مطرح میکنم که با آن چیزهای دیگر معنی میشوند. همانجا هم ذکر کردم که من بحثی در مورد کارکردهای فنی و درخشان بودن یا نبودن آنها از لحاظ فنی هم ندارم. چه که این اساتیدی هم که آقای فرازنده ذکر کردند من حیث زنستیزی یا قومیتستیزی در فیلمهایشان ید طولایی دارند. قصدم این است که نظم نشانگانی حاکم بر فضای مستندهایی شبیه این مستند کذایی را نشان دهم. نه از یک حساسیت که جناب فرازنده بنده را به آن هل دادند، بلکه از یک چالش از یک طرف کنترلگر و از طرف دیگر معرفتشناختی صحبت میکنم. چگونه است که انسانهایی به نام معلول بازشناسی میشوند؟ کدام ذهنی با کدام استدلالی انسانهای گوناگون را صرف نظر از رنگ و نژاد و جنسیت به عنوان معلول شناسایی میکند؟
موضع ما در قبال این سوال میتواند راهگشای نگاه ما به حوزه معلولیت باشد. ما شاهد فضایی هستیم که همه با ذکر این نکته که دارای نقص هستند – قبلا هم اشاره کردم دارای نقص بودن خود در خود متناقض است – گرد هم جمع آمدند. نقص عامل وحدت بخش گروهی میشود که پیشاپیش نقصشان به اثبات رسیده و حال در خیابان به دنبال رسمیت بخشیدن به نقص هستند. هر گروه اقلیتی با مبتذلترین نشانگان همبستگی سعی میکند خود را به عنوان امری متفاوت، نه امری ناقص جلوه دهد. نشانگان پیشبینی این گروه نقص به رسمیت شناخته شده توسط انسان های فاقد نقص است. یعنی انسانهایی که به تعریف انسان هایی فاقد نقصاند، فقدان نقص خود را با تشدید رسمیت بخشیدن به نقص تقویت میکنند. هر گروهی – دارای نقص و فاقد نقص – با تقویت و مشخص کردن مرزهای دیگری، قوام خود را تضمین میکند. خط فاصل پررنگتر و حد واسط کمرنگ تر میشود. لازم به گفتن نیست که میتوان تصور کرد که در جهانی که همهی انسان ها دارای نقص باشند دیگر نقص معنی ندارد. مثلا کسی انسانها را به دستهی با بال و بی بال تقسیم نمیکند. چرا که اساسا انسان تعریف خود را بدون بال کامل میکند و بال داشتن موضوعیتی ندارد. هم چنین قابل تصور است که هر تقسیمبندی بر اساس یک خصیصه – که در این جا از قضا خصیصهای سلبی است – دستورالعمل های مخصوص به خود را در پی دارد. ما وقتی درباره ی زنان صحبت میکنیم یا در مورد کودکان، پیشاپیش پیوندهای خود را با این دستورالعملها اعلام کردهایم. مثلا زنان و کودکان از جنگیدن معاف هستند، زنان احتیاج به بهداشت و کودکان احتیاج به بازی دارند، رابطه جنسی با کودکان ممنوع است، زنان دورهی پریود مخصوص به خود را دارا هستند. با این تفاصیل گرچه تعریف عامل به وجود آمدن این دستورالعملهاست اما خود این دستورالعملها آن تعریف را تقویت میکند و خطوط مبهم را واضحتر میکند. طبقهبندی معلولان از این هم پیشرفتهتر است، چرا که آنها پیش از زن، بچه، مرد یا هر جنسیت، قومیت، حزب یا دستهای معلول هستند. در مورد کمپی که فقط انسانهایی با نقصان میپذیرد چه میتوان گفت؟ آنها در نقصان خود تقویت میشوند و این نقصان تقویت شده دیگر افق ایجاب و خلق نیست بلکه نقصانی است در خود مانا که از سوی ساختار اجتماعی تعریف و تثبیت شده است، تا بدانجا که معلولین مذکور خودشان را به همان عنوان بازشناسی میکنند و از حقوق منتسب به این هویت اجتماعی معین یعنی معلولیت سخن میگویند. همچنین متناسب با این نقصان تثبیت شده دستورالعمل های متعارف نیز صادر میگردد که معلول را از یک وضعیت مبهم به یک ابژه ی بهداشتی تبدیل میکند و دستورالعملهایی متعاقب با آن صادر میشود که در ظاهر امر واقعیتی سوسیالیستی(!) دارند اما در باطن نشان از تشکیل تشکیلات وسیعی با وظایف آمارگیری، طبقه بندی، آزمایش ها و تجربه های علمی و کاربردی، و درنهایت کنترل دارد.
جالب بودن و قابل دیدن بودن و لذت بردن یا هرچیزی شبیه اینها که با تغییر ترتیب واژگان چیز تمیزتری از کار درنمیآید، هم خود برآیند همین وضعیت است. با این حساب کمپ معلولان تفاوت معنادار و ماهوی با باغ وحش ندارد. گویی انسانهای بدوی که از خارج از قاره سبز در قرن نوزدهم به باغ وحشها آورده میشدند و مردم برای آنها روزشماری میکردند اکنون به صورتی دیگر بازگشتهاند و جذابیت دراماتیک جدیدی به نام «درحال مبارزه» به آنها اضافه شده است.
آقای فرازنده گفتند من در جایی ندیده بودم که معلولان در مورد زندگی جنسی خود صحبت کنند. اینجا شاید نقطهی بنیادینی است که من در مورد آن صحبت میکنم. به صورت بنیادین مفهوم معلولیت، قبل از صحبت کردن در مورد زندگی جنسی، نطفهی خود را در ذهن مخاطبش بسته است. آنچه که مخاطب طلب میکند اتفاقات جدید و شگفتآور و قلقلکدهنده از زندگی این حیوان جدید باغ وحش است. این دفعه مستندی به نمایش در میآوریم که نه تنها با انتظارات شما از زندگی خستهکننده، سراسر مرارت و رنج معلولین متفاوت است بلکه در مورد زندگی جنسی معلولان که از بد حادثه موضوعی مبهم است سخن به میان میآید. اما سوال اینجاست که مگر از هر شخص دسته یا گروهی، مثلا سیاسی قومی یا مذهبی انتظار میرود در مورد زندگی جنسی خود صحبت کنند؟ یا نکنند؟ چرا باید چنین مسالهای موضوعیت داشته باشد؟ مگر نه این است که مخاطب پیش خود از بیپروایی انسانی که قرار بود فقط نقش ویلچرسوار را ایفا کند یا نقش ناشنوا یا نابینا، حال حرفهایی جسورانه میشنود؟ آنها از حدود مورد انتظار ما از معلول فراتر رفتهاند و ما را شگفتزده کردهاند. از نظرگاه چنین مخاطبی چنین است که انگار: باورکردنی نیست اما آنها هم زندگی جنسی و دراماهای سکسی دارند و از آن جالبتر – لذت بخشتر – در مورد آن حرف هم میزنند! دیگر به این که خود این سخن گفتن در مورد زندگی جنسی چه رابطهی پیچیدهای با مسالهی کنترل دارد نمیپردازم که سخن به درازا نکشد. از همه ی دوستان که تا اینجا همراه بودند هم ممنونم.
زبانهای گرفتار قید و بند ایدئولوژیک
حمید فرازنده – آقای نوش آذر، با دقت در اظهارنظرهای مطرح شده فکر میکنم که میزگرد را باید به همین جا خاتمه داد.
قبلا با شما هم که صحبت میکردیم، گفتم که به نظر من گفت وگو شبیه یک دوِ امدادی است. به این معنی که هر کدام از طرفهای درگیر گفتوگو چه خوب است که موضوع بحث را تا جایی پیش برند و سر سخن را به دیگری بسپارند تا در نهایت از دل این گفتوگو یک متن به دست آید. این مستلزم آن است که اولا از یک زمینهی مشترک شروع کنند، که در خصوص کار ما در اینجا یعنی اینکه لااقل فیلم مورد بحث را هرکدام یک بار تا به آخر تماشا کرده باشند. و دوم اینکه به نسبت معینی در حین گفت و گو منِ خود را عقب نگه دارند و صمیمانه کنجکاو دانستن نظرات بقیهی حاضران باشند. اگر من در پایان گفت و گو بفهمم که طرفهای دیگر گفت و گو مرا به جایی جلوتر یا دیگر رساندهاند که پیش از گفت و گو برایم ناممکن یا خارج از دسترس بود، آن گفت و گو سازنده بوده است. وقتی من فقط تبدیل به یک دهان شوم و دو گوش خود را ببندم، و به بیانی دیگر مرجع حقیقت را دانستههای پیشین خود بپندارم، پس ضرورتی هم به دانستن نظرات دیگر پیدا نمیشود.
به نظر میرسد که گفت و گو نه از رهگذر کلمات بلکه تا جایی که ممکن است با کسب مهارت در سنجش حساسیتها امکانپذیر است. این را شاید بتوان این طور تئوریزه کرد که: «نه کسانی که به یک زبان صحبت میکنند، بلکه کسانی که حساسیتهای مشابهی دارند، میتوانند با یکدیگر گفت و گو کنند و یکدیگر را ارتقا بخشند.»
میخواهم بگویم آقای نوش آذر، زبانهای گرفتار قید و بند ایدئولوژیک، از توانایی ارتباط کلامی با دیگران محروماند. آنها زبان هایی خودبسنده هستند: و در بهترین حالت زبانهای حکیمانهاند. صحبت از آگاهی، خودآگاهی میکنیم، اما دشمن خودآگاهی این است که ندانیم آگاهی تنها از رهگذر آگاهیِ غیر محقق میشود.
حسین نوشآذر – قرار نبود در این میزگرد شرکت داشته باشم، به این دلیل ساده که بر موضوع بحث، یعنی بر فیلم «اردوگاه معلولان» تسلط ندارم، دکتر حمید جان فرازنده اما مرا از پشت پرده روی صحنه آورد. بحث معلولیت از نظر فرهنگی لایههای بسیار متعددی دارد. هنر سرگرمکننده میتواند مخاطب را با لایههای سطحی بحث آشنا و ذهن او را برای پذیرش و درک لایههای عمیقتر آماده کند. در ادبیات معاصر ایران همین بحث سالهاست که در زمینه ادبیات عامپسند مطرح بوده و هنوز هم مطرح است.
از دکتر فرازنده، از همکارانم خانم فرشته نزاکتی و از خانم م مهاجر تشکر میکنم. هدف این بود و این است که به اتفاق به درک بهتری از معلولیت برسیم. در نظر من این هدف در این میزگرد در حد امکان، شاید تا حدی تحقق یافته باشد و با اینحال میدانیم که در این بحث پیچیده که با فرهنگ عمومی، اقتصاد و سیاستهای تبعیضآمیز و همچنین با روانشناسی درآمیخته، گرههای ناگشوده بسیاری باقی مانده است. از یکایک دوستان تشکر میکنم که وقت و آگاهیشان را در اختیار زمانه قرار دادهاند.