نوشتن درباره قیام این روزهای مردم علیه جمهوری اسلامی کاری است سخت و پیچیده. از حجم فزاینده اخبار و رویدادهای قیام، و نیز تولید هرروزه آثار هنری و ادبی برای و درباره قیام که بگذریم، هنوز حتی عنوان جاافتاده و مورد توافقی عمومی برای این قیام در دسترس نیست. برخی آن را جنبش “زن، زندگی، آزادی” خوانده‌اند، برخی دیگر به آن قیام ژینا می‌گویند و دیگرانی انقلاب ژینا. انقلاب زنان و انقلاب فمینیستی هم از عناوین محبوب بوده است. کسانی هم از عبارت انقلاب ملی استفاده می‌کنند و در روزهای ابتدایی قیام هم به‌ تبعیت از شیوه نامگذاری قیام‌های چند سال اخیر همچون دی ۹۶ و آبان ۹۸، عبارت شهریور ۱۴۰۱ شنیده می‌شد ولی با تداوم قیام این عنوان تقریبا محو شد. می‌توان ادعا کرد که دلیل اصلی این بی‌نامی یا چندنامی، همین تداوم قیام است که برخلاف موارد پیشین امکان فاصله‌گیری از آن را برای تثبیت یک عنوان مشخص فعلا منتفی کرده است. با این حال، این عناوین بار ایدئولوژیک و معنایی خاص خود را هم دارند و مجموعه روابط متنوعی از تضاد و تنش گرفته تا توافق و همپوشانی بین آنان برقرار است. به عبارت دیگر، این تکثر عناوین خود نشانه‌ای از تعدد و تنوع نیروهای دخیل در این قیام است.

لحظه آغازین قیام که صورتبندی اولیه نارضایتی عمومی، شعار غالب و اسم رمز قیام را تعیین کرد، مراسم خاکسپاری ژینا در زادگاهش سقز بود. بر روی سنگ قبرش متن کوتاهی به کُردی نوشته شده بود حاکی از نامیرایی و جاودانگی او و تبدیل شدن نامش به نماد. نامش حقیقتا نماد و اسم رمز قیام شد اما آن نام مهسا است نه ژینا؛ یعنی نام شناسنامه‌ای او و نه نامی که خانواده و دوستانش او را صدا می‌زدند. در کردستان کماکان نماد قیام ژیناست اما خارج از کردستان غالبا مهساست. این تفاوت تا حدی می‌تواند تصادفی باشد و عاری از غرض سیاسی خاصی اما بخشی از آن هم ریشه در این واقعیت دارد که بخش‌هایی از مخالفان حکومت برای دهه‌ها و هماهنگ با قدرت دولتی، نگاهی از بالا به پایین و پر از ظن و تردید به غیرفارس‌ها داشته‌اند و حتی همصدا با حاکمیت، تلاش‌ها و مبارزات تبعیض‌ستیزانه آنان را با انگ «تحزیه‌طلبی» سرکوب کرده‌اند. البته سردادن شعارهایی همچون «کردستان، چشم و چراغ ایران» و نظایر آن برای بلوچستان و آذربایجان نشان از هوشمندی و خلاقیت معترضان دارد اما باید دانست که مسئله تبعیض علیه حاشیه، بویژه غیرفارس‌ها، و رسیدگی به آن بسیار بیشتر از اینها کار می‌برد. به قول مالکوم ایکس: «اگر چاقویی را نُه اینچ در پشت من فروکنی و شش اینچ بیرون بکشی، بهبود حاصل نمی‌شود. اگر چاقو را کامل هم بیرون بکشی، باز هم بهبودی در کار نیست. بهبود، التیام زخمی است که ضربت چاقو آفرید.»

شعار محوری قیام هم سرگذشتی مشابه از تنش و تعارض نیروها به خود دیده است. کُردبودن ژینا امکان پیوند مبارزه با زن‌ستیزی در ایران را با جنبشی انقلابی و چپ در کردستان فراهم ساخت که گرچه در فراسوی مرزهای ایران ولی از سالها پیش از جمله شعارهایش ژن-ژیان-ئازادی بود. ترجمه این شعار به فارسی با ابتکار عمل بخشهایی از جنبش زنان و جنبش دانشجویی در مرکز، صورتبندی نوینی از مقوله رهایی زن را برای جامعه ایرانی مرئی کرد که در پیوندی درونی و مستقیم با امر کلی آزادی در دل یک زندگی انسانی قرار دارد. این صورتبندی نه تنها همبستگی بخشهای وسیعی از مخالفان حکومت را امکانپذیر کرد بلکه در همان روزهای اول صورتبندی اصلاح‌طلبانه‌ای را بالکل از صحنه خارج کرد که به دنبال تقلیل مسئله به «کثافت گشت ارشاد» بود. با وجود این، در همان روزها و هفته‌های ابتدایی، و درترجمه ژن-ژیان-ئازادی به زن-زندگی-آزادی عناصر مهمی از جمله مبانی نظری و تاریخ این شعار منتقل نشدند یا به قول انگلیسی‌زبان‌ها در ترجمه گم شدند. در چنین فضایی شعار «مرد، میهن، آبادی» به عنوان مکمل «زن، زندگی، آزادی» مطرح شد، در حالی که اندک آشنایی با دستگاه مفهومیِ زیربنایِ ژن-ژیان-ئازادی کافی بود تا معلوم شود که آن شعار نه مکمل که نقض و نفی زن، زندگی، آزادی است.

تعارضات و چندگانگی‌ها  در میان معترضان به خوبی نشان می‌دهد که تضادها و تبعیض‌های متکثر در جامعه نیازمند مبارزات متکثر و قدم‌های متعددی است و یک رخداد سیاسی یگانه یعنی سرنگونی حکومت تمامی این تضادها را حل نمی‌کند. سرنگونی جمهوری اسلامی به دلیل اینکه این رژیم نقش موثری در تحکیم و بازتولید این تبعیض‌ها دارد، شرط لازم مواجهه با این تضادهاست اما شرط کافی نیست.

برای جنبش زنان حزب کارگران کردستان، پ‌ک‌ک، و رهبر این حزب، عبدالله اوجالان، شعار ژن-ژیان-ئازادی عصاره چارچوب نظری و برنامه سیاسی آنها برای درهم شکستن ساختارهای سلسله مراتبی سلطه انسان بر انسان است که در دوران معاصر به بارزترین شکل در مدرنیته سرمایه‌داری، دولت-ملت و ملی‌گرایی تجسم می‌یابد. «مرد، میهن، آبادی» دقیقا در نقطه مقابل این سیاست رهایی‌بخش و بازنمایی‌کننده سیاست مردسالارانه، ملی‌گرایانه و توسعه‌‌گرایانه‌ای است که به اسم پیشرفت و آبادانی، آزادی و عدالت را سلاخی و سلطه یک اقلیت بر اکثریت را درپی دارد. اغراق نیست اگر ادعا کنیم که ترکیب «مرد، میهن، آبادی»، دیکتاتورهای توسعه‌طلبی همچون هیتلر و موسولینی را هم به وجد می‌آورد و از این رو عجیب نیست که این شعار تا همین جا هم به یکسان مورد استقبال طرفداران جمهوری اسلامی و حکومت پهلوی قرارگرفته است. فارغ از اینکه این شعار واقعا ساخته و پرداخته حکومتی‌ها بود یا نه، این حقیقت که بخشهایی از معترضان این شعار را تکرار می‌کنند نشانه‌ دیگری از وجود نیروها و نگرش‌های متضاد در دل این قیام است. در واقع با برداشتهای متفاوتی از ساختارهای مرد-پدر سالاری در میان مخالفان روبه‌رو هستیم که تردیدهایی جدی درباره استفاده از عنوان «انقلاب فمینیستی» برای نامیدن این قیام به همراه دارد.

چنین تعارضات و چندگانگی‌هایی در میان معترضان به خوبی نشان می‌دهد که تضادها و تبعیض‌های متکثر در جامعه نیازمند مبارزات متکثر و قدم‌های متعددی است و یک رخداد سیاسی یگانه یعنی سرنگونی حکومت تمامی این تضادها را حل نمی‌کند. سرنگونی جمهوری اسلامی به دلیل اینکه این رژیم نقش موثری در تحکیم و بازتولید این تبعیض‌ها دارد، شرط لازم مواجهه با این تضادهاست اما شرط کافی نیست. سرنگونی حکومت گامی ضروری و بنیادین برای درهم شکستن نظام تبعیضات متکثر است اما در کنار آن ضرورت تغییر روابط مادی-اجتماعی و به‌هم خوردن توازن قوا به نفع نیروهای ضدتبعیض نباید از نظر دور نگه داشته شوند. به همین دلیل، در این مرحله از قیام می‌بایست ستمدیدگانِ تبعیض‌هایِ خاص از سازماندهی خود و متشکلشدن بر محور تجربه تبعیض خود در ضمن هماهنگی و پیوند با قیام عمومی غافل نشوند. از نقاط قوت این قیام در مقایسه با موارد قبلی، بویژه جنبش سبز، اینست که نقطه آغازین و موتور محرک آن گروههایی از شهروندان درجه دو و تحت ستم‌های خاص (زنان و کُردها) بوده‌اند و همین واقعیت، انگیزه مضاعفی برای پیوستن دیگر اقشار تحت ستم شد: از بلوچستان و آذربایجان تا اقلیتهای جنسی و جامعه کوییر. در نتیجه، آن نیرویی که به اسم حفظ اتحاد، هرگونه اشاره به تبعیض‌های خاص وعلل و عوامل آن را برچسب تفرقه‌افکنی می‌زند، در حقیقت تهدیدی سیاسی و استراتژیک برای تداوم قیام است چرا که یکی از شریان‌های حیاتی قیام یعنی همبستگی از طریق طرح و پیگیری خواسته‌های أجزاء متفاوت جامعه را هدف گرفته است. دریچه این شریان را نه تنها باید محافظت کرد بلکه می‌بایست آن را فراخ‌تر و عمیق‌تر کرد. مثلا در حالی که کارگران به شکل منفرد، حضوری پررنگ در این قیام داشته‌اند اما حضور تشکیلاتی طبقه کارگر-به جز بخشهایی از جنبش معلمان و کارگران صنعتی- هنوز ابعاد گسترده و عمومی پیدا نکرده است. این خود نیازمند گسترش افق سیاسی قیام و تأمل در خلق امکان‌هایی برای حمایت مادی از تشمکلهای کارگران در راستای تسهیل پیوستن فعالانه‌تر آنان به قیام است.

سویه خطرناک دیگر در تاکید مضاعف بر اتحاد به عنوان یگانه رمز پیروزی، کم‌اهمیت شمردنِ توان و اقدامات تخریبی حکومت از سوی مبلغان افراطی اتحاد است. چنین نمایانده می‌شود که فارغ از آنکه طرف مقابل، یعنی حکومت، چه قابلیت‌هایی دارد و چه برنامه‌ها و سازوکارهایی برای مقابله با قیام اتخاذ کند، حفظ صفوف متحد- آن هم به هر قیمتی- منجر به سرنگونی جمهوری اسلامی ‌می‌شود. می‌بایست به تبعات زیانبار این رویکرد برای قیام هشیار بود بویژه از آنجایی که حتی در همین مراحل ابتدایی قیام هم از انتشار گزاره‌هایی غیرمستند و توهم‌آلود همچون فرار مقامات نظام یا تحلیل‌رفتن قوای سرکوب حکومتی فروگذار نکرده است. این نگاه که مشخصا از سوی برخی رسانه‌های خارج از کشور و بخشهایی از اپوزیسیون حکومت تبلیغ می‌شود، ریشه در مسئله دور و دراز دستِ‌کم گرفتن و کوچک‌شمردن جمهوری اسلامی در میان مخالفان حکومت دارد که می‌بایست با جزئیات بیشتری بدان پرداخت.

Ad placeholder

جمهوری اسلامی، حکومت ابلهان ناکارآمد؟

به موازات افزایش گستره و عمق بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حکومت در سالهای اخیر، گرایش به توصیف زمامداران حکومت به افرادی با بهره هوشی پایین و جاهل نسبت به هنر حکمرانی در میان مخالفان و تحلیلگران هم پررنگ شده است. در این روایت، ناکارآمدی جمهوری اسلامی در برآوردن نیازهای اقشار وسیعی از جامعه به حماقت مقامات و ناتوانی کلی آنان در مملکتداری نسبت داده می‌شود. در واقع، از این گزاره درست که صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی شایستگی تامین رفاه و آزادی و عدالت را برای عموم مردم ندارند، این نتیجه گرفته ‌می‌شود که آنها موجودات نادانی هستند که هیچ از حکمرانی و اداره مملکت نمی‌دانند. در این بین تاکید خاصی هم بر بیگانگی آخوندها با قابلیتهای حکمرانی به دلیل عدم آشنایی آنان با دانش و فنون مدرن می‌شود. پرسشی که پیش می‌آید اینست که پس این حکومت چگونه بیش از چهار دهه بر سریر قدرت مانده است؟

توسل رژیم به خشونت و سرکوب، پاسخ معمول است. تردیدی در بی‌رحمی و خشونت سازمان‌یافته جمهوری اسلامی علیه مخالفانش و کارایی این اقدامات در تداوم حکومت نیست اما این نمی‌تواند تنها عامل توضیح‌دهنده باشد. حکومت پل پوت، دیکتاتور سابق کامبوج، در عرض سه سال نزدیک به دو میلیون از مخالفانش را کشت اما آن حکومت قریب به همان سه سال در قدرت ماند. می‌توان به ایدئولوژی شیعی حکومت در جامعه‌ای با اکثریت شیعه، ارائه خدمات اجتماعی رایگان، بویژه در دو دهه ابتدایی پس از انقلاب ۵۷، و جذب‌شدن برخی از اقشار محروم در ساختارهای دولتی هم به عنوان دلایل مهم دیگر در پایداری جمهوری اسلامی اشاره کرد. اما عامل مهمی که کمتر بدان پرداخته شده است، توانایی تدوین استراتژی‌های کلان و خرد در راستای حفظ قدرت انحصاری در مقاطع مختلف بوده است. کلید فهم این توانایی حکومت، در نگاه به اقدامات و اعمال آن از زاویه منافع حاکمان است، در حالی که بسیاری از مخالفان حکومت، اعم از فعالان سیاسی و مردم، صرفا از زاویه دید خود یا از منظری اخلاقی به این موضوع نظر می‌کنند.

شکل غالب محکومیت سیاسی جمهوری اسلامی توسط مخالفانش اینگونه است که لیستی بلندبالا از جنایات و بی‌تدبیری‌های حکومت را ردیف کرده که منجر به خسارتهای فراوانی به مردم شده‌اند. اما اگر به بسیاری از این سیاستها از زاویه دید حاکمان نگاه کنیم، درمی‌یابیم که آنها اتفاقا تدبیرهایی بوده‌اند که مقامات حکومت برای تامین منافع خود اندیشیده‌اند و در موارد زیادی هم به اهداف خود رسیده‌اند. مثلا بسیار می‌شنویم که ادامه جنگ با عراق پس از بازپس‌گیری خرمشهر کاری غلط و نابخردانه بود که موجب خسارات فراوانی به مملکت شد. با این حال اگر از زاویه دید خمینی و هوادارانش در آن زمان که به دنبال قبضه کامل قدرت و تثبیت حاکمیت خود بودند به قضیه نگاه کنیم، ادامه جنگ این امکان را به آنان داد که در سایه جنگیدن با دشمن خارجی، بقایای اپوزیسیون متشکل در داخل- بویژه کردستان- را با خشونتی تمام‌عیار حذف یا از کشور بیرون برانند. به همین دلیل هم بود که خمینی جنگ با عراق را نعمت دانست. نمونه دیگر، این نظر رایج است که درافتادن با آمریکا و پرهیز از تنش‌زدایی با غرب، آثار زیانباری برای کشور داشته و خود دلیلی محکم بر عدم آشنایی حکومت با دیپلماسی و سیاست به طور عام است. در حالی که از دریچه نگاه حکومت، شواهد بسیاری نشان می‌دهد که رابطه حسنه با آمریکا هیچ تضمینی برای بقا نیست و از قضا آمریکا سر بزنگاه پشت متحدانش، از جمله شاه سابق، را خالی می‌کند. علاوه بر این، ضدیت با آمریکا نه تنها محبوبیتی نسبی برای جمهوری اسلامی در بین مردمان جهان جنوب، یا جهان سوم، دست‌وپا کرد بلکه استفاده از لولوخورخوره‌یِ آمریکا امکان انسجام پایگاه اجتماعی حکومت و سرکوب ناراضیان را تسهیل هم کرد. از یاد نبریم که محمدرضاشاه پهلوی در عین روابط مستحکم با آمریکا و غرب و نیز دوپینگ سیاسی از طریق کودتای ۲۸ مرداد، سی و هفت سال حکومت کرد در حالیکه جمهوری اسلامی علیرغم قطع رابطه و مبادلات تنش‌آلود با آمریکا و اسرائیل و نیز تحریم‌های اقتصادی، تا بدین جا چهل و سه سال دوام آورده است. مثالهای اینچنینی و نظایر آن نشان می‌دهد که برخی از سیاستها و اقدامات جمهوری اسلامی برخلاف تصور بسیاری از مخالفانش حاکی از عقلانیت، و در مواردی هوشمندی، استراتژیک آنان در جهت حفظ و تداوم قدرت انحصاری خود بوده است. حکومت در کنار اینها خطاهای سیاسی و جنایات متعددی هم مرتکب شده است اما اینها توجیهی برای دستِ‌کم گرفتن یا نادان دانستن تمامی مقامات و اجزاء حکومت نیست. قیام کنونی هم می‌بایست از انگاره کوچک‌شمردن حکومت فاصله بگیرد وگرنه به قول آنتونیو گرامشی: «اگر دشمن بر شما مسلط شود و شما او را تحقیر کنید، آیا تصدیق می‌کنید که تحت سلطه کسی هستید که آن را پست‌تر می‌دانید؟ اما او چگونه توانست بر شما مسلط شود؟ چطور شد که دقیقاً در لحظه‌ی تعیین‌کننده‌ای که باید میزان برتری شما و حقارت‌اش را آشکار می‌کرد، شما را شکست داد و نشان داد که از شما برتر است؟ شیطان باید با آچار فرانسه‌ای کار را خراب کرده باشد. خوب، یاد بگیرید که شیطان را با آچار فرانسه‌ای در کنار خود داشته باشید.»[1]

Ad placeholder

نه توهم، نه شکست‌پذیری

دشمن را باید خوب شناخت و نقاط قوت و ضعفش را تصدیق کرد. جمهوری اسلامی در طول حیات خود نشان داده که برای حفظ خود برنامه دارد و در این راه قابلیت استفاده موثر از نیروها، ابزارها و منابع در دسترس برای بقای خود و تضعیف مخالفان را دارد. پس معترضان انقلابی هم باید برنامه داشته باشند و داشته‌ها و نیروهایشان را به موثرترین شکل برای ازکارانداختن بازوهای سرکوب حکومت به‌ کار گیرند. جمهوری اسلامی دیگر آن حکومت آخوندی نیست که در آن دسته‌های پاسدار و بسیجی با روضه و منبر آخوندها تهییج شوند و با اتکا به شیدایی و جمعیت خود به جنگ به اصطلاح «دشمنان نظام» بروند. جمهوری اسلامی امروز یک دیکتاتوری نظامی-ولایی است که سرداران و پاسدارانش به نان و نوایی رسیده‌اند و حفظ نظام برایشان در حکم حفظ مال و منالشان است. آنها از تجهیزات و تکنولوژی‌های امنیتی و نظامی مدرن برای کنترل و سرکوب معترضان در کنار دیگر روشهای مرسوم استفاده کرده و در این راه هزینه خواهند کرد.

در طرف مقابل، باور به امکانپذیریِ سرنگونی حکومت در میان معترضان ریشه دوانده و این خود کابوس هر نظام اقتدارگرایی است. پراکندگی اعتراضات و شجاعت و سماجت معترضان در زنده‌نگهداشتن قیام، نیروهای سرکوب را عصبانی کرده و مقامات رده بالای حاکمیت از جمله فرماندهان نظامی را واداشته که به تداوم قیام واکنش نشان داده و رجزخوانی کنند. با این حال، حاکمیت هنوز منسجم عمل می‌کند و اعتماد به نفس خود را در برخورد با قیام حفظ کرده است. مزیت مهمی که در این میان به مخالفان حکومت می‌تواند یاری برساند، جمعیت بالای آنان در مقایسه با حکومت و هوادارانش است. عمیق‌شدن بحران مشروعیت رژیم، آسیب‌پذیری حاکمیت در برابر قیام‌های سراسری را تشدید کرده است. هر چه از جمعیت ناراضیان خاموش کاسته و به نفرات معترضان فعال در میان مخالفان حکومت افزوده شود، بیشتر شاهد بروز آثار تشتت در نیروهای سرکوب و نیز تصمیم‌گیرندگان بلندمرتبه حکومت خواهیم بود. علاوه بر این، و حتی شاید مهمتر، متشکل‌شدن و سازماندهی معترضان است. جمهوری اسلامی ممکن است در موارد معدودی، بویژه در سالهای اخیر، برخورد شدیدی با برخی از منتقدان مستقل و منفرد نکند اما هیچگاه در سرکوب هرگونه تشکل و تشکیلاتی تردیدی به خود راه نداده است چرا که به خوبی می‌دانند که تجمیع نیروها با اهداف و برنامه‌های مشترک در خارج از حلقه‌های وفاداران به حکومت، تهدیدی حیاتی برای اقتدار حکومتی است. تشکیل کمیته‌های هماهنگی و سازماندهی در سطح محلات، مناطق و شهرها نه تنها هزینه‌های اعتراضات علنی و خیابانی را کاهش می‌دهد بلکه راه را برای تحقق تدریجی تظاهرات میلیونی در نقاط مختلف کشور و اعتصابات سراسری هم هموار خواهد کرد. متشکل‌شدن دمکراتیک مردم، اثر مثبتی بر امکان مقاومت موثر در برابر گرایشهای اقتدارگرای موجود در اپوزیسیون در فردای سرنگونی نیز خواهد داشت.

تا بدین جای قیام، کردستان (به معنای شهرهای با جمعیت اکثریت کُرد) هم به لحاظ نسبت بالای معترضان فعال و هم از نظر انسجام و هماهنگی میان معترضان، کیفیت متفاوتی نسبت به بقیه نقاط کشور عرضه کرده است. هر دوی این موارد تا حد زیادی مدیون سابقه فعالیتهای متشکل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در کردستان است. برای افزایش حضور معترضان فعال در بقیه نقاط کشور (تظاهرات خیابانی یا جمعیتهای ده‌ها هزار نفری) و تکثیر شبکه‌های هماهنگی، می‌توان با تاریخ و فرهنگ مبارزات سیاسی کردستان آشناتر شد و تجربیاتشان را به کار گرفت. مردم متشکل و متحد بر سر آرمانهای دمکراتیک سدی محکم در مقابل حکومت فعلی و هر نیروی سیاسی غیردمکراتیکی خواهد بود که در فردای سرنگونی قصد حکمرانی کند. تجربه کردستان در فردای انقلاب ۵۷ نشان داد که این مقاومت واقعا امکانپذیر است و با وجودی که مردم مناطق دیگر ایران کردستان را تنها گذاشتند و فقط چند سازمان کوچک چپ به یاری شتافتند، باز هم این مقاومت کمابیش تا میانه‌های دهه ۶۰ ادامه داشت. آن روزها آخوندها و پاسدارها به نام اسلام و تمامیت ارضی به کردستان لشکرکشی کردند در حالی که مسئله کردها نه اسلام بود و نه تمامیت ارضی. کردستان، اما، با تمامیت‌خواهی اسلامی و اقتدارگرایی مرکزگرا مشکل داشت و دارد. در نتیجه، همبستگی با کردستان نیازمند فراتر رفتن از شعار و تظاهرات پراکنده است؛ همبستگی واقعی در تکثیر الگوی سیاسی و مبارزاتی کردستان در دیگر نقاط کشور است. این اتفاق در سالهای پس از ۵۷ روی نداد و شد آنچه شد. این بار هم تضمینی برای عدم تکرار این فاجعه نیست. ارتقای هوشیاری و آگاهی سیاسی و به موازات آن تداوم عمل سیاسی ضد تبعیض و ستمگری در هر شکل و شمایلی، چه امروز و چه در فردای سرنگونی، حداقل تضمین برای آینده‌ای امیدبخش است.

برای این منظور، می‌بایست از شتابزدگی، خودفریبی و در یک کلام توهمات نسبت به خود و نیز دشمن دوری جست. در مقابل، ارعاب و سرکوب حکومتی هم نباید ما را اسیر شکست‌پذیری کند. راه روشنِ پیش رو از فاصله میان توهم و شکست‌پذیری می‌گذرد. به قول هربرت مارکوزه: « تحت هیچ شرایطی نباید تسلیم توهمات شویم. اما حتی بدتر از این، تسلیم‌شدن به شکست‌پذیری رایجی است که شاهدش هستیم. آماده‌سازی و تدارکات، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است. پس بیایید هر طور که می‌توانیم ادامه بدهیم- بدون هیچ توهمی، ولی حتی بیشتر، بدون شکست‌پذیری.»

–––––––––––––––––––––

 پانویس


[1] این ترجمه با تغییری جزئی متعلق به حسن مرتضوی است.

Ad placeholder