چه چیز “معلول” را از “جانباز” جدا می‌کند؟ چه روندی و حرکتی در کار است تا “جانباز” با توجه به ساخت واژگانی خود (جان+باز) چنین بار مخصوصی پیدا کند؟

در فرهنگ سیاسی حکومتی امروزین، جانباز به کسی گفته می‌شود که در جبهه و یا مانور یا در مبارزه برای برقراری نظم، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم توسط نیرویی چه خودی چه ناخودی مورد صدمه یا لطمه قرار گرفته باشد. بیشتر جانبازان ایران بازمانده‌های جنگ ایران و عراق هستند که با اضافه شدن جانبازان انقلاب، جانبازانی که در رزمایش صدمه دیده‌اند و حتی جانبازان نیروی انتظامی، قشر نسبتا قابل توجهی را در خود جای می‌دهند. در میان بازنمایی‌های رسانه‌ای جمهوری اسلامی از معلولیت، دو بازنمایی پررنگ‌تر از دیگران خودنمایی می‌کند: معلولیت با عنوان جانبازی به‌عنوان امری مقدس برای همراهان با ایدئولوژی حکومت، و دیگری، معلولیت به‌مثابه عقوبت الهی یا پدیده‌ای طبیعی برای غیرهمراهان.

اگرچه معنای معلولیت گستره‌ای به پهنای تاریخ را داراست اما مفهوم جانبازی ریشه عمیقی در مفاهیم اسلامی و ایدئولوژی آن به‌عنوان مفهومی مقدس دارد و تاریخ آن به “صدر اسلام” می‌رسد. با پیروزی انقلاب ۵۷ و شروع جنگ عراق در سال ۵۹، معلولیت بر اثر جنگ هشت ساله به اتفاقی ملموس برای جامعه ایرانی تبدیل شد و دستگاه رسانه‌ای حاکم، همچنان که به شهادت و وصیت‌نامه‌سازی برای آنان می‌پرداخت، از جانبازان نیز غافل نشد: استفاده از تصاویر آسایشگاه‌های جانبازان، مصاحبه‌های مختلف، ارائه خدمات و امکانات مختلف رفاهی و دولتی به جانبازان و – به‌زعم حاکمیت – تبعیض مثبت برای اعضای درجه یک خانواده، پرداخت مستمری و ادامه مستمری پس از مرگ برای همسر و یا فرزندان و…. چنین به نظر می‌رسید که جانبازان گرچه از زندگی پیشین خود به عنوان یک غیر معمول و یک انسان عادی محروم شده‌اند اما چنین امتیازاتی می‌تواند مرهمی بر آلام آنان باشد.

تبعیض نهادینه شده

در ساختار کلی نیز جانبازان سازمان متفاوتی از سایر معلولین – یعنی سازمان بهزیستی – برای رسیدگی به امور معیشتی خود دارند و این نیز در ادامه سیاست تبعیض مثبت حاکمیت قرار دارد. سازمان اصلی رسیدگی به امور جانبازان بنیاد شهید است که با داشتن چندین شرکت و هولدینگ زیرمجموعه، اراضی، مسکن، کارگاه و کارخانه به نظر می‌رسید نباید مشکل اقتصادی عدیده‌ای برای رسیدگی به جانبازان داشته باشد. با این حال، وضعیت جانبازان هم در حالت مطلوبی قرار ندارد و امکانات یاد شده نیز نه به‌صورت عادلانه که با تبعیض‌های مختلفی در اختیار آنان قرار می‌گیرد چنان که در سال‌های گذشته خبرهای زیادی از درگیری با مسئولین، اعتراض و خودسوزی جانبازان یا فردی از خانواده آن‌ها در مقابل بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرهای مختلف گزارش شده است.

گرچه جانباز یک یا چند مرتبه وفاداری خود را به آرمان‌های حکومت یا دین اثبات کرده است اما همچون نقش ساختاری پسوند خود، همواره و «باز» باید آماده‌ی جان‌فشانی باشد. آنها باید هر آن عهد خود را با اتفاق تلخ گذشته احیا کنند و هر دفعه باز به صحنه‌ی مبارزه برگردند. اما این بار دشمن نه فرای مرزها، نه قاچاقچی، نه دیگری و نه حتی غریبه است. برعکس، ساختاری بسیار آشنا و هر روزه است که تن یا روان او را «باز» مورد تاخت و تاز قرار می‌دهد. او دیگر نه در یک سمت مشخص که در وسط این گسست افتاده است. نه معلول به معنای عام آن است، نه جزیی از مردم می‌تواند باشد چرا که می‌بایست قهرمان آنها بماند، نه جزیی از حکومت است چرا که نه به او رسیدگی می‌شود و نه جان‌فشانی او مورد توجه است چرا که آن‌ها برای جنگیدن با خدا معامله کرده‌اند و نه بنده‌ی خدا.

نمایش جانبازی

در بازنمایی جانبازان به عنوان کسانی که همچنان از دو سو متحمل چنین فشاری هستند تقریبا همه‌ی فیلم‌ها و سریال‌های تولیدی جمهوری اسلامی به یک راه رفته‌اند به جز سه فیلم، یعنی قارچ سمی اثر رسول ملاقلی پور و از کرخه تا راین و آژانس شیشهای اثر ابراهیم حاتمی کیا، آن هم اگر چندین لایه حجاب ایدئولوژیک و ضعف شخصیت‌پردازی را کنار بزنیم و از بسیاری کلیشه‌های این سه صرف نظر کنیم. بقیه حتی تا این حد هم پیش نیامده‌اند.

پوستر حکومتی به مناسبت "روز جانباز"
پوستر حکومتی به مناسبت “روز جانباز”

جانباز همواره کسی است که همچون قطب نمای خیر عمل می‌کند، همواره در طرف درست ایستاده، به خاطر طرف درست ایستادن هزینه داده و همچنان هزینه می‌دهد، از نشان دادن جانبازی‌اش حتی الامکان صرف نظر می‌کند و مثلا بنابر اتفاق پای مصنوعی او از جا کنده می‌شود یا از سرفه از هوش می‌رود یا جعبه قرص هایش از دستش می‌افتد، هیچ توقع خاصی ندارد و نباید داشته باشد جز این که زندگی خود را با هر مشقتی ادامه دهد، اساسا بهبود تن و روان برای او مطرح نیست و خود را وقف خدا، دین یا مملکت خود کرده است. در چنین نمایش غم‌انگیزی جانبازی دیگر نه به عنوان مشکلی بنیادین بعد از جنگ، بلکه به عنوان یادبودی از آن، مجسمه‌ای نیمه ساخت، و سلاحی برای سرکوب استفاده می‌شود. جانبازان به مثابه ابزاری برای اثبات این حرف هستند که جان‌فشانی‌های آنان ضامن بقای نظام فعلی بوده و تا تن‌ها و روان‌های آسیب دیده‌ی آنها برقرار است، حکومت نیز بر مدار حکومت‌داری می‌چرخد.

بنابراین جانبازی باید یک مشکل نیمه حل شده در بازنمایی باقی بماند. نه می‌تواند حل شود چون استناد به ایثار آنها دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت. آنها باید همواره راس العین چشمان ملت باشند. نه حکومت می‌تواند نسبت به آنها کاملا بی تفاوت باشد، چرا که این عمل با ادعاهای عظیم آنها در تناقضی اساسی قرار می‌گیرد. بنابراین بازنمایی آنها نیز به همین گونه است، بازنمایی جانبازانی خالی از روان و نیازهای روانی و خالی از بدن و نیازهای تنانه، اما همچنان جانباز و وفادار به آرمان ها. خیری که نصیب آنها شده با قربانی کردن قطعه‌ای از بدن یا روان به دست آمده که باید همچون شکافی لاینحل باقی بماند. بنابراین سرنوشت هر سه کاراکتر این سه فیلم مرگ است، چرا که سرکشی کمی بیشتر، قربانی بزرگتری همچون جان طلب می‌کند.

Ad placeholder

مقایسه با وضع معلولان عادی

اما با این حال همچنان جانبازان برای بازشناسی و تصویر شدن در جامعه وضعیتی بس بهتر از معلولان دیگر دارند. معلولین عادی نه‌تنها باید با مشکلات معلولیت خود، هزینه‌ها و عدم رسیدگی سازمان مربوط به خود یعنی بهزیستی و دیگر سازمان‌ها دست و پنجه نرم کنند، بلکه با پدیده‌ای مواجه‌اند که در رسانه ملی و مخصوصا سریال‌های اسلامی-شیعی ماه رمضان، معلولیت را به‌عنوان عقوبتی الهی معرفی می‌کند که نصیب انسان‌های خبیث داستان می‌شود و ما فقط از آن خبردار نمی‌شویم بلکه با داستانِ زجر آن‌ها همراه و از آن لذت نیز می‌بریم.

این نوع بازنمایی چنان فراوان و عادی است که انتقاد از آن به کتاب‌ها -هرچند تعدادشان به تمام انگشتان یک دست نمی‌رسد- و مقالات درباره معلولیت نیز راه یافته است. رضا عبداللهی در کتاب خود با عنوان “درآمدی بر جامعه‌شناسی قشربندی معلولیت در ایران؛ واکاوی نابرابری‌های اجتماعی افراد معلول” بیان می‌کند که «ابتلا به معلولیت و خصوصا ویلچر نشاندن “بدمن”های شرور و گناه‌کار سریال‌های تلویزیونی به‌مثابه کیفر و تقاص بدکاری‌ها (نظیر “زیور” در سریال آوای باران، “انیس” در مجموعه ستایش، «فرزانه» در سریال کیمیا و…) نمونه‌هایی دیگر از بازتولید کلیشه‌ها و برچسب‌های رایج معلولیتی در صداوسیماست».

محمد کمالی نیز در مقاله‌ای به‌نام “این تصویرسازی واقعیت ندارد”، بازنمایی معلولین در رسانه‌های داخلی را چنین شرح می‌دهد: «رقت‌انگیز و قابل ترحم؛ موضوعی برای خشونت؛ شیطانی و شرور؛ مرموز؛ نادر و عجیب؛ شگفت‌آور، باورنکردنی و فوق‌ستاره؛ موضوعی برای ریشخند و تمسخر؛ دشمن با خود؛ بار و تحمیل‌شده بر جامعه؛ ازنظر جنسی غیرعادی؛ ناتوان در مشارکت اجتماعی؛ و بالاخره شکل درست و صحیح آن: اشخاص عادی».

کمالی می‌نویسد: «معلولیت عذاب الهی نیست که شخصیت‌های منفی سریال‌های تلویزیونی بعد از سال‌ها انحراف و کلاهبرداری گرفتار آن شوند. تصویر مراکز معلولین نباید وسیله بازی با احساسات ]از طرف[ یک هنرمند شوند، تا «یک سیب» را به هزار برابر ارزش واقعی‌اش به‌نفع بهزیستی و به قیمت ضایع شدن آبروی معلولین خریداری کند».

Ad placeholder

نباید از این غافل شد که این دید به معلولیت ریشه در جوامع سنتی و ایدئولوژیک منطقه نیز دارد. سیف‌الرحمن عیارلمر از مسئولین دولت سابق افغانستان در امور شهدا و معلولین در یادداشتی به این نکته اشاره می‌کند که «باید به جامعه فهمانده شود که اصولا معلولیت یک قهر الهی و یک طاعون مخوف اجتماعی ]نیست[ و معلول، انسانی مفلوک، عاجز و شایسته کنار نشستن و تنهایی نیست، بلکه معلولیت انحرافی است در مسیر روابط طبیعی، علی و معلولی، و معلول حادثه‌دیده‌ای است در این فرایند ناخوشایند».

شاید تنها مثالی از چنین بازنمایی‌های تصویری که به صورت جدی و روان زندگی معلول را از این کشمکش‌های ایدئولوژیک نجات می‌دهد سریال هزاران چشم کیانوش عیاری و به ویژه اپیزودی است که به یک معلول جسمی حرکتی می‌پردازد. راوی که ستون نویس روزنامه است خود نابیناست و روایت گر زندگی معلول شاعرمسلکی است که به دوست خواهر خود علاقه‌مند شده است. شاید برای اولین بار در تاریخ بازنمایی‌های تصویری معلولیت در جمهوری اسلامی، جوانب مختلف یک کارکتر معلول در وهله اول به عنوان یک انسان و در وهله دوم به عنوان یک معلول به تصویر کشیده می‌شود. نخستین بار بود که نیاز تنانه معلول، حتی خشونت واضح پنهانی که از سمت خانواده و جامعه به او دیکته می‌شود به عریانی به نمایش درآمد.

عبداللهی در کتاب خود از الگوی پساساختارگرایی فوکو در مواجهه‌ی قدرت با بدن ]در این‌جا معلولیت[ صحبت می‌کند. او اشاره می‌کند که فوکو ذیل نظریه «قدرت» نیچه بااستفاده از مفهوم «سیاست بدن» نشان می‌دهد که طبقه مسلط چگونه بدن بهنجار را به‌عنوان معیاری برای تحقیر دیگری‌ها و طرد بدن‌های نشان‌دار معرفی می‌کند و باعث محرومیت اجتماعی آن‌ها می‌شود. این بدن‌ها «متعلق به جنس مونث، رنگین پوستان و افراد ناتوان (دارای معلولیت) است، و به بیان دیگر “نشان‌دار” و براساس معیارهای بهنجارانه، نامتعارف محسوب می‌شود». با یک مقایسه روشن می‌شود که جمهوری اسلامی در مواجهه با جانبازان، در یک بُعد به‌عنوان معلول -خصوصا پس از گذر زمان و سرد شدن داغ جنگ- تا جای ممکن به طرد افراد و توانایی‌های آن‌ها پرداخته و با برگزاری گعده‌های مختلف برای آنان سعی در به‌حاشیه راندن آن‌ها داشته است. نشانه‌های اثر ابتدایی این سیاست در فضای عمومی ایران در فیلم آژانس شیشهای دیده شد. در بعد ایدئولوژیک اما رویکرد جمهوری اسلامی در عین‌حال که جانبازان برایش همان بدن‌های نشان‌دار هستند، با مفهوم مقدس نیز دَرهم آمیخته می‌شود و نه به‌عنوان یک «دیگری» منفی که باید طرد شود، بلکه «دیگری» مثبت و مقدسی برای ایدئولوژی حکومتی از او ساخته می‌شود. این جایگاه والا دور از دسترس انسان‌های غیرمعلول و معلولین عادی است. این دیگری‌سازی نه صرفا برای طرد همان دسته از افراد، بلکه برای طرد گروه‌های دیگر نیز استفاده می‌شود. «دیگری» نشان‌داری که در همراهی با مفهوم «شهید» برای ایدئولوژی جمهوری اسلامی، نقشی کمکی در سرکوب صداهای غیرهمراه ایفا می‌کند.

منابع

  • درآمدی بر جامعه‌شناسی قشربندی معلولیت در ایران؛ واکاوی نابرابری‌های اجتماعی افراد معلول. رضا عبداللهی. تهران: دنیای اقتصاد، ۱۳۹۷.
  • کمالی، محمد، «این تصویرسازی واقعیت ندارد»، مجله مدیریت و ارتباطات، ش ۳۶، تیرماه ۱۳۹۱، صص ۲۷ و ۲۸. “نقل‌قول شده” در: درآمدی بر جامعه‌شناسی قشربندی معلولیت در ایران؛ واکاوی نابرابری‌های اجتماعی افراد معلول. رضا عبداللهی. تهران: دنیای اقتصاد، ۱۳۹۷.

Ad placeholder