استناد به رجحان بد به بدتر در سالهای اخیر در عرصه سیاسی ایران سکهای رایج در میان مدافعان کنشهای محافظهکار و تحول طلبی در چارچوبی نزدیک به عرصه قدرت بوده است. این رویکرد در فضای سیاسی ایران که چشم انداز روشنی برای آینده وجود ندارد ریشهدار است. وقتی همواره گذشته وضعیتی مطلوب و نوستالوژیک در برابر حال و آینده دارد و بخش مهمی از جامعه حسرت روزهای خوب گذشته را میخورد، طبیعی است دیگر انتظار روزهای خوب، یوتوپیایی به نظر میرسد. در فضایی فراخوان توسل به گزینش بد به جای بدتر، در پراتیک سیاسی این روزهای ایران پژواک بلندی دارد.
ترجیح بد بر بدتر در کجا؟
حرف درستی است که سیاست همیشه انتخاب گزینه خوب در برابر گزینه بد نیست. گاهی باید بین بد و بدتر انتخاب کرد و بر همین روال حتا از شر بدترین به بدتر پناه برد. بنابراین به اصل قضیه نمیتوان اشکالی وارد کرد. بخصوص در شرایط بحرانی و به خطر افتادن حیات کشور این نگرش کارایی و وجاهت بیشتری پیدا میکند.
در اینجا این سئوال مطرح میشود: آیا دل بستن به گزینش بد و بدتر انتخابی نا محدود است و همیشه میتوان یک وضعیت وحشتناک را در نظر گرفت و برای رهایی از آن به گزینهای با بدی کمتر روی آورد؟ آیا محدودیتی باید وجود داشته باشد؟ یا اینکه بالاخره از جایی به بعد دیگر تفاوت مخاطرات بین گزینههای موجود آنقدر نیست که انتخاب توجیه داشته باشد.
محل نزاع در اینجا است که آیا آستانه و حد و سقفی باید متصور شد یا اینکه در هر شرایطی اگر متاع خوبی پیدا نشد باید کم خطرترین جنس را برگزید، حتی اگر تفاوت آسیبها ناچیز باشد.
راهکار رحجان بد بر بدتر در شرایطی کارآمدی دارد. اما فایده مندی آن در حالتهای استثنایی است. این رجحان نباید تبدیل به رویهای دایمی شود و در هر گامی با توسل به لزوم تغییرات تدریجی توجیه گردد. نداشتن حد امتناع از گزینشی بد به صورت رجحان بد بر بدتر، پتانسیل سازنده جامعه را تباه میسازد و به تثبیت وضعیت موجود کمک میکند.
پاسخ به این سئوال در عرصه سیاسی ایران سخت و دشوار است. انتظار پاسخ شسته و رفته، منطقی به نظر نمیرسد. اما میتوان توقع داشت گفتوگو و بحث، محدودههای موضوع را روشن سازد و چنان شود که فرایند گزینش بین بد و بدتر حالت مدار بسته و فرساینده پیدا نکند و ملاکهایی مشخص شود تا معلوم گردد چه هنگام چنین گزینشی معنا دارد و چه هنگام باید آن را نه به صورتی نسبی مشکلگشا، بلکه به صورت مطلق مشکلافزا دانست.
معمولا در پدیدههای طبیعی و یا حالتهایی که با مدلهای ریاضی توصیف میشوند محدودههایی وجود دارد که تفاوت زیادی باهم ندارند. معمولا نقاط عطف که تغییر شیب و زاویه پیدا میشود اهمیت دارند، اما نقاط بینابین از اهمیت بالایی برخوردار نیستند، به عبارت دیگر تعیین کننده به شمار نمیآیند. به عنوان مثال زلزله ۸ ریشتر با ۷ ریشتر به لحاظ قدرت تخریب تفاوت معناداری برای مردم ندارد. هر دو چنان ضربه مهلکی به منازل و تاسیسات عمومی میزنند که شدت آلام و درد مجالی برای بررسی تفاوتها باقی نمیگذارد. در عرصه سیاست نیز چنین اصلی صادق است اگر چه درجه آن به میزان پدیدههای طبیعی و مسائل ریاضی نیست.
موقعیتهایی پیش میآید که تفاوت بین بد و بدتر از منظر حل مشکلات جامعه و کاستن از آلام مردم علی السویه است. ایراد دل بستن همیشگی و انتظار فایدهمندی مطلق از راهکار ترجیح بد به بدتر یا بدتر به بدترین فقط در بی نتیجهگی و یا افتادن در تسلسل گزینش بین گزینههای با شرارات کمتر نیست بلکه پتانسیل سازنده و امید به امکانپذیری انتخاب خوب را زایل میسازد و جامعه را به پذیرش وضع موجود ترغیب میکند. گویی هیچ راهی برای دفع شر موجود نیست و لاجرم باید در بین گزینههای منفی، سراغ کم دردسر تر آن رفت.
انتخاب بد با هدف دفع بدتر لزوما شرایطی را پدید نمیآورد که مسیر به سمت خوبی برود. البته جلوگیری از خرابکاری بیشتر میتواند هزینه درست کردن و ترمیم خرابیها را کمتر نماید و راه سازندگی را با ناهمواریهای کمتری مواجه سازد.
اما لازمه این کار تبیین چارچوبی است که در آن رجحان دفع شر بزرگ تر با شر کوچک تر تجویز میشود. این رجحان نامحدود نیست و قرار نیست الی الابد در چرخه بی پایان تقدم بد بر بدتر قرار گرفت و تصمیم به اقدامات جدی تر برای تغییر سرنوشت را رها کرد. ملت مجبور نیست همیشه بین بد و بدتر انتخاب نماید. باید نقطه پایان و شرط فایده مندی این روش تعیین شود.
نقد افراط در پیروی از منطق رجحان بد بر بدتر
بررسی سیر تحولات فضای پیشا انتخاباتی ریاست جمهوری یازدهم تا کنون، نشانگر نوعی افراط در کاربست این الگوی تصمیم گیری سیاسی در بین بخشی از اصلاح طلبان و معترضین به وضع موجود است. انگار این افراد حد یقفی در گزینش بد و بدتر قائل نیستند و سرنوشت ایران هیچگاه قرار نیست در دست گزینههای خوب قرار بگیرد!
آنها به گونهای استدلال کردند و میکنند که نتیجه منطقی دیدگاه شان ابتدا حمایت از خاتمی و رفسنجانی بود سپس در صورت عدم حضور آنها به گزینههای دیگر رو میآورند: روحانی و عارف هم بد نیستند، اگر آنها هم شانسی نداشتند، قالیباف مناسب است؛ اگر شاهین اقبال بر دوش او ننشست میتوان به ولایتی پناه برد. اگر این کار هم میسر نبود آنوقت میتوان روی کم خطری نسبی حداد عادل در قیاس با جلیلی حساب کرد. البته جلیل نیز نمیتواند نقطه پایان این فرایند باشد. اگر قرار باشد بین حسبن الله اکرم و مجتبی شاکری با جلیلی گزینش صورت بگیرد آنگاه جلیلی نیز از مطلق کردن منطق رجحان بد به بدتر سربلند بیرون میآید!
همانگونه که مشاهده میشود این مسیر قهقرایی پایانی ندارد. طبیعی است در این صورت وضعیت موجود تثبیت میشود و گفتمان تحول به حاشیه میرود. اگر ضابطه و شرطی برای موقتی بودن و شأن استثنایی راهبرد فوق قرار داده نشود آنگاه مخیر کردن جامعه بین گزینش بدها مدار بستهای را شکل میدهد که جامعه را اسیر خود میسازد.
کسانی که به شکل مطلق از ترجیح بد به بدتر دفاع میکنند و انتهایی برای این رویه قائل نیستند مرتب استدلال میکنند که راهکارهای رادیکال و غیر محافظهکارانه امکانپذیر نیستند و صبر و حوصله و تمهید مقدمات اوضاع را بهتر میسازد لذا باید فعلا با بد ساخت. نتیجه این سیاست این خواهد بود: انباشت پتانسیل و توان در جامعه شکل نمیگیرد و آستانه توقع و انتظار نیروهای معترض و تحول خواه پایین میآید. آنان پس از چندی خود نیز بخشی از وضع موجود میشوند و با آن میسازند.
تاکید بر تقویت اراده نیروهای تحول خواه و آمادگی برای تغییر، بدیلی است بهتر از حداقلی کردن خواستها، بخصوص وقتی هیچ تنگنا و محدودیتی برای عقب رفتن و رضایت به گزینههای نا مطلوب وجود ندارد.
در راستای یک استراتژی به یک بدتر موردی راضی می شوی که به نتیجه ای قابل توجه در آینده برسی. اما اگر حاصل بین بد و بدتر، روند انحطاط 35 ساله و در آستانه فروپاشی قرار گرفتن کشور بود، چه نتیجه ای گرفته ای؟ جز روند تصاعدی منفی بدتر و بدتر و بدتر .. بدون هیچ نقطه عطفی در تغییر جهت یا حداقل ثابت ماندن بدتر در یک سطح مشخص؟
فرهنگ سیاسی ما هنوز آغشته به فرهنگ توده ای است: که همیشه در برابر هیولایی به اسم امپریالیسم باید به هر خاری و خفت و ارتجاع و عقب ماندگی تن در داد و ثناگوی تاکتیکی کوتوله ها بود که *وز ضدامپریالیستی ول می دهند.
رژیم هم با تمام کودنی اش این نبوغ روشنفکران اصلاح طلب و ملی-مذهبی و اکثریتی را فهمیده است. مثلا حالا هیولای سعید جلیلی را علم کرده است که این نابغه ها از ترسش به روحانی و قالیباف و ولایتی پناه برند.
زمانی که کشور فروپاشید و به هرج و مرج کشیده شد این آقایان نابغه باید پاسخگو باشند!
الف- سلامتیان / 05 June 2013
اخطارهای وسیعی در مورد رای دادن و گزینش بین بد بدتر شنیدیم، اما هیچ یک حاوی یک جایگزین عملی و ممکن در صورت رای ندادن نبودند، از نظر بنده که داخل نشین کشورم پتانسیل کافی برای آماده سازی فضا در جهت تحول و رسیدن به نقطه ی عطف رهایی از بد و بدتر و حرکت به سمت شرایط خوب، با رای ندادن ایجاد نخواهد شد، و از آنجا که اکثریت مطلق تصمیم به رای دادن دارند، اقلیتی را که بتوان برای رای ندادن قانع کرد آنقدر محدوند که قطعن رای ندادنشان نه هزینه ای برای نظام ایجاد خواهد کرد، نه منجر به ایجاد پتانسیلی در جهت تغییر شرایط خواهد شد، و نه پتانسیل ضعیف و فرسوده ی اپوزیسیون را تقویت خواهد کرد
آریان / 07 June 2013