دکتر محمد دهقانی نویسنده، مترجم، منتقد ادبی و استاد سابق دانشگاههای سمنان و تهران است. او در سال ۲۰۰۶ برنده جایزۀ دیپلم افتخار انجمن ادبی پارناسوس یونان برای ترجمۀ آثار کازانتزاکیس و در سال ۱۳۹۲ برندۀ جایزۀ بهترین نقد کتاب در حوزۀ تاریخ و جغرافیا از خانۀ کتاب ایران شد. این پژوهشگر پژوهشگاه علوم انسانی و عضو هیأت امنای کتابخانۀ مینوی تالیفهای متعدی دارد، از جمله: عنصری، ابن سینا، ناصر خسرو، فرخی سیستانی، منوچهری. ترجمههای او عبارتند از: دانش خطرناک شرق شناسی و مصائب آن، خرد و فرزانگی از نگاه پو، روانشناسی عمومی، تاریخ اجتماعی ایران در عصر آل بویه، علم و دین. جدیدترین اثر محمد دهقانی کتاب حدیث خداوندی و بندگی با عنوان فرعی تحلیل تاریخ بیهقی است.
در این مصاحبه از محمد دهقانی درباره انگارههای رهبری چندگانه در جنبش مشروطیت پرسیدهایم.
گفتوگو با محمد دهقانی
■ شیریندخت دقیقیان: آیا انگارههای رهبری چندگانهای را میتوان در جنبش مشروطیت مشاهده کرد و اگر چنین است کدامند و شکستها و موفقیتهای آنها را چگونه ارزیابی میکنید؟
محمد دهقانی: آنچه در تاریخ معاصر ما به «انقلاب مشروطه» معروف شده است در حقیقت کوششی بود برای اصلاح دستگاه سلطنت قاجار که تا اواخر قرن نوزدهم میلادی، براساس همان نظام تیولداری و ارباب-رعیتی برجای مانده از عهد باستان، ایران را تحت لوای «ممالک محروسه» (کشورهایی که پادشاهی قاجار پاسدار آنها بود) اداره میکرد. هر یک از این ممالک یا ایالات والی یا فرمانروایی داشت که آنجا را برحسب مصالح و منافع خود اداره میکرد و بهاصطلاح بسط ید داشت و به هیچکس جز سلطان پاسخگو نبود. تعلیم و تربیت و نیز محاکم شرعی (به تعبیر امروزی، آموزشوپرورش و قوّۀ قضائیه) تقریباً یکسره در دست روحانیان بود و از این رو، پس از والیان، روحانیان صدر اوّل هر مملکت یا ایالت از قدرت زیادی برخوردار بودند. با این حال، موازنۀ قدرت را رعایت میکردند و عموماً مطیع و پشتیبان سلطنت و نمایندگان آن (فرمانداران ایالات) بودند. جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلیشاه قاجار ناتوانی سلطنت قاجار را در حراست از ممالک ایران آشکار کرد و عباسمیرزای نایبالسلطنه را به فکر اصلاحات نظامی و اداری انداخت. از اینجا به بعد، یعنی تقریباً از نیمههای قرن نوزدهم، بود که گروه دیگری از دل دیوانسالاری قاجار سربرآورد که داعیۀ اصلاح داشت و ایران را با امپراتوریهایی چون روسیه، عثمانی، فرانسه، و انگلیس مقایسه میکرد و آرزو داشت که دستگاه نظامی و اداری ایران را با تقلید از آنها سامان دهد. علاوه بر آنها، جمعی از بازرگانان ایرانی هم عمدتاً در اثر دادوستد با کمپانی هند شرقی و روسیه و عثمانی و حتا کار و زندگی در آن سرزمینها با وجوهی از مدرنیسم غربی آشنا شدند و به نوشتن رسالهها و کتابهایی پرداختند تا ایرانیان را با اقتصاد، صنعت، بروکراسی، و تعلیموتربیت مدرن آشنا کنند. این دو گروه اخیر، یعنی دیوانسالاران و بازرگانان، هستۀ آغازین نیروی سومی را پدید آوردند که در آغاز «منوّرالفکر» و سپس «روشنفکر» نامیده شدند. همین نیروی سوم، یعنی منوّرالفکرها یا روشنفکران بودند که نخستین دمدمههای اصلاح و تحوّل را در گوش ایرانیان دمیدند و زمینه را برای نهضت یا انقلاب مشروطه آماده کردند. بعدها گروهی از روحانیان هم به اینها پیوستند و انقلاب مشروطه به رهبری دو دسته، یعنی در وهلۀ نخست روشنفکران عمدتاً متشکل از بوروکراتها و بازرگانان و سپس روحانیان نوجویی آغاز شد که برخلاف روحانیان سنّتی چندان پیوندی با دربار قاجار نداشتند و بیشتر با بازار و بازرگانان در پیوند بودند. پس در رهبری نهضت مشروطه دست کم چهار گروه یعنی دیوانسالاران قاجار، بازرگانان، روحانیان و روشنفکران مؤثر بودند. به نظر میرسد دغدغۀ اصلی این رهبران آن بود که ایران را از حالت «قرون وسطایی» ممالک محروسه به در آورند و یک ملّت-دولت مدرن (nation-state) بدل کنند. به این منظور، قدرت سلطان را، که در عالم نظر بیحدوحصر بود، باید محدود و مشروط میکردند و نظام تعلیموتربیت و نیز قوّۀ قضائیه را از انحصار روحانیان به در میآوردند تا بتوانند اصل «عدالت» را که شعار و هدف اصلی نهضت یا انقلاب مشروطه بود محقَّق کنند.
رهبران انقلاب مشروطه البته نتوانستند به این هدف اصلی دست یابند، اما نهضت آنها به هر حال زمینهای فراهم آورد برای آن که ایران از قالب «ممالک محروسه» در آید و به کشوری بدل شود که نظام اداری واحدی، مبتنی بر اصل تفکیک قوای مقنّنه، مجریّه، و قضائیه بر آن حاکم گردد. البته در این مورد هم عملاً چندان توفیقی به دست نیامد، اما اصل تفکیک قوا، دست کم در عالم نظر، نهادینه شد و نهاد تعلیم و تربیت هم از انحصار روحانیان خارج شد و آموزش و پرورش در قالب مدارس جدید شکل گرفت که خود توفیق بزرگی بود.
■ در انقلاب مشروطیت به ویژه پیامد دوران استبداد صغیر پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط لیاخوف روسی زمانی فرارسید که اقوام گوناگون ایران برای نجات کشور به میدان آمدند و تنوع قومیتها در فتح تهران (از آذربایجان، رشت، سرداران ارمنی، بختیاری و غیره) دیده شد. چه انگارههای رهبری و ائتلاف در این دوران دیده شد، چه نقایصی داشت و تا چه اندازه کار آمد بود؟
در انقلاب مشروطه دیوانسالاران، روحانیان، و بازرگانان به دو گروه تقسیم شده بودند: اقلیت و اکثریت. اقلیت منافع خود را همچنان در گروِ مناسبات کهن استبدادی میدیدند و اکثریت، برخلاف آنها، خواستار جامعهای مدرن و مبتنی بر عدالت بودند. روشنفکران هم که عمدتاً آمیزهای از عناصر نوجو و پیشروِ این سه گروه بودند طبعاً به اکثریت پیوستند. به توپ بستن مجلس نتیجۀ شورش اقلّیت زورمند بر اکثریت ناتوان و نوپایی بود که منافع آن عدّۀ قلیل را تهدید میکرد. محمدعلی شاه قاجار توانست به یاری لیاخوف روسی مجلس را که به گمان او جرثومۀ فساد بود به توپ ببندد و انبوهی از نمایندگان را به جوخۀ اعدام بسپرد و نهال مشروطیت را به خیال خود برکند. اما نسیم ملایم مشروطه بوی خوش اصلاحات را دیگر در همه جای ایران پراکنده و آرزوهایی در دِماغ مردم برانگیخته بود که دیگر کمتر کسی حاضر بود از آنها صرف نظر کند. در واقع، پس از به توپ بستن مجلس بود که نهضت مشروطه به انقلاب بدل شد، زیرا مردم این امید را یافته بودند که بالأخره از «رعیت» به «شهروند» بدل شوند و حقوقی مساوی به دست آورند و بر اساس آن حقوق بتوانند نمایندگانی در قوۀ مقنّنه و هیئت حاکمه داشته باشند؛ قوّۀ قضائیه را هم از چنگ روحانیان وابسته به دربار درآورند و مستقل کنند. وقتی دیدند که مستبدان به رهبری محمدعلی شاه میخواهند همۀ این امیدها را نقش بر آب کنند، دست به کار شدند و نیروی تازهای پدید آوردند. این نیروی تازه که باید آن را نیروی چهارم و قویترین نیروی انقلاب مشروطه دانست نیروی اصناف و مردم عادی کوچه و بازار بود. آنها رهبرانی هم برای خود یافتند که مشهورترینشان باقرخان و ستارخان بودند. این رهبران نه از تجار و دیوانسالاران بودند، نه صبغۀ روحانی و روشنفکری داشتند. اما منافع خود را با منافع نیروهای مترقّی نهضت مشروطه همسو میدیدند. پس به جنگ با قوای دولتی پرداختند و پس از پیروزی بر نیروهای ایالتی به سوی پایتخت سرازیر شدند. در پایتخت و پس از پیروزی بر قوای استبداد بود که اختلاف و انشقاق میان چهار نیروی اصلی انقلاب بروز کرد. دیوانسالاران کارکشته با همدستی بخش زیادی از روحانیان و روشنفکران نیروی چهارم را، که ابزار و عامل اصلی شکست استبداد و پیروزی انقلاب بود به حاشیه راندند و پس از آن اختلافها و انشقاقها شدّت بیشتری گرفت. در مجلس دستهها و فراکسیونهای مختلف به تخطئۀ یکدیگر پرداختند و نهادی که قرار بود موجب انتظام و ثبات و آرامش کشور بشود مایۀ دشمنی و افتراق شد. مستزاد مفصّلی که میرزادۀ عشقی در وصف مجلس چهارم مشروطه سروده و پر از دشنام است نمونۀ گویایی است از اوضاع و احوال آن روزگار. بعضی ابیات آن را از باب نمونه در اینجا نقل میکنم:
این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود! − دیدی چه خبر بود
هر کار که کردند، ضرر روی ضرر بود− دیدی چه خبر بود
دیگر نکند هو، نزند جفته مدرس − در سالون مجلس
بگذشت دگر، مدتی ار محشر خر بود − دیدی چه خبر بود
آن کس که قوام است و به دولت همه کاره است − از بس که بود پست
در بی شرفی، عبرت تاریخ سیر بود − دیدی چه خبر بود
هر دفعه که این قحبه، رئیس الوزرا شد − دیدی که چهها شد
شهزاده فیروز همان قحبه خائن − با آن پز چون جن
هم صیغه «کرزن » بد و هم فکر ددر بود − دیدی چه خبر بود
سرچشمه پستی و خداوند تلون − آقای تدین
این زنجلب از «داور» زن قحبه بتر بود − دیدی چه خبر بود
زبان تلخ و پر از دشنام امثال میرزادۀ عشقی و عارف قزوینی نمونۀ گویایی است از آشفتگی فکری و روانی بخش مهمّی از نیروهای انقلاب مشروطه. همین آشفتگی بود که بیم از ناامنی و هرجومرج را دامن زد و زمینه را برای برانداختن سلطنت قاجار و سپس دیکتاتوری رضاشاه آماده کرد و آرمانهای اصلی انقلاب مشروطه یعنی آزادی و عدالت را به باد داد.
■ پس از جنگ اول جهانی و اشغال ایران از سوی قوای روس از شمال و انگلستان از جنوب و پیامد آن قرارداد ننگین وثوق الدوله در سال ۱۹۱۹ شاهد خیزشهای مسلحانه جدا جدا و ارتباط گسیخته شدیم، خیابانی در تبریز، میرزا کوچک خان در شمال، گروههای دیگر از جمله حیدرعمواوغلی در شمال و کلنل محمد تقی پسیان در خراسان که همهء آنها سرکوب شدند و رهبرانشان کشته شدند. مشکل این انگارهء رهبری مسلحانه منطقهای در چه بود؟
در آستانۀ قرن جدید خورشیدی به سر میبردیم و جهان، به قول سعدی، «چون موی زنگی» در هم افتاده بود. جنگ جهانی اوّل، با سلاحها و صحنههای هولناکی که بشر تا آن زمان به چشم ندیده بود، تازه به پایان رسیده و زخمهای برجا مانده از آن در ایران تازه سر باز کرده بودند. انقلاب اکتبر روسیه حادثۀ عظیم دیگری بود که بلافاصله پس از جنگ جهانی به وقوع پیوست و فضای سیاسی و اجتماعی ایران را سخت متأثر کرد. قیام جداییطلبانۀ خیابانی و میرزا کوچکخان و ترورهای حیدرخان عمواوغلی (که بر اساس سندی که من بهتازگی در گنجینۀ اسناد مینوی یافتم و منتشر کردم به احتمال بسیار قوی از کسانی چون سید حسن تقیزاده دستور میگرفت) و نیز شورش کلنل پسیان در ژاندارمری خراسان همه حاکی از آن است که انقلاب مشروطه بدل به اژدهایی چند سر شده بود و هر سر هوایی دیگر داشت و به جای کمک به سرهای دیگر با آنها در جنگ بود. سران یا رهبرانی که از خاکستر آن انقلاب برخاسته بودند آرمانها و ایدئولوژیهای متضادی داشتند که آنها را از همکاری با یکدیگر و پذیرش رهبری واحد باز میداشت و به ستیز با یکدیگر سوق میداد. از یک سو با کسانی چون میرزا کوچکخان مواجه میشویم که با الهام از انقلاب شوروی میخواست جمهوری گیلان را پدید آورد و لابد از آنجا به فتح سایر ایالتهای ایران بپردازد و «اتحاد جماهیر ایران» را پایهگذاری کند و «ممالک محروسه»ی روزگار قاجار را به «جماهیر محروسه» بدل کند. خیالات شیخ محمد خیابانی هم از این دست بود، که البته قومیتگرایان ترک هم به او پیوسته و طبعاً نوای جدایی از ایران را ساز کرده بودند و میخواستند جمهوری ترکزبان آذربایجان را تأسیس کنند. اشغال شمال و جنوب ایران به دست روسها و انگلیسها نیز اوضاع را از آنچه بود آشفتهتر کرد و در میان مردم این هول و هراس را پدید آورد که ایران بهکلی از هم بپاشد و دیگر سنگ روی سنگ بند نشود. همین هول و هراس بود که در نهایت به کودتای اسفند ۱۲۹۹ انجامید و مقدمات ظهور دیکتاتوری مدرن (سردار سپه یا رضاشاه بعدی) را فراهم کرد. خلاصه مشکل اصلی رهبران شورشها و نهضتهای برآمده از انقلاب مشروطه این بود که آرمانهایی بس بزرگ و غالباً رمانتیک و اخلاقی و نگرشی تنگ و محدود و متعصبانه داشتند که دستیابی به آن آرمانها را ناممکن میکرد. این تضاد میان آرمان و نگرش به گمانم یکی از عوامل اصلی شکست انقلاب مشروطه بود. بر این نکته باید تأکید کنم که نقاط اشتراک آرمانها و ایدئولوژیهای رهبران مشروطه اندک و در عوض وجوه افتراق آنها فراوان بود.
■ درسهای مثبت و منفی انقلاب مشروطیت در زمینهء رهبری کاریزماتیک و انواع آن را چگونه خلاصه میکنید؟
محمد دهقانی: مهمترین مشکل رهبری کاریزماتیک این است که رهبر را به بتواره یا خدایگانی خطاناپذیر و «فعالٌ لما یُرید» بدل میکند. این قابلیت کاریزماتیک راه را بر پدیدهای میگشاید که در دنیای کهن به آن «جباریت» میگفتند و در روزگار مدرن از آن به «دیکتاتوری» تعبیر میکنند. رهبران کاریزماتیک برخاسته از فضای انقلاب مشروطه (نظیر ستارخان، خیابانی، و کوچکخان) هیچکدام فرصت آن را نیافتند که بر مسند سیاست مستقر شوند و از ظرفیت کاریزماتیک خود برای ایجاد حکومتی قدرتمند استفاده کنند. ولی میشود تصوّر کرد که با توجه به اوضاع آن روز ایران اگر هم موفق میشدند و قدرت را به دست میگرفتند احتمالاً به همان جایی میرسیدند که رضاشاه رسید: دیکتاتوری. انقلاب مشروطه علاوه بر آرمان عدالت که آرمانی کهن بود آرمان مهم دیگری را مطرح که ایرانیان بهکلی با آن بیگانه بودند و آن آرمان مدرن آزادی بود، آزادی مدنی و سیاسی. تا پیش از عصر مدرن، «آزادی» و «آزادگی» در زبان فارسی مفهومی فردی و اخلاقی بود، اما در جریان انقلاب مشروطه و پس از آن آزادی بسط معنا یافت و رنگ مدنی و سیاسی و اجتماعی به خود گرفت. «عدالت» هم از مفهوم سنّتی خود فراتر رفت و به مساوات و «برابری» یعنی برخورداری همگان از حقوق مساوی در مقابل قانون بدل شد. خود «قانون» هم آرمان تازهای بود که انقلاب مشروطه آن را به ارمغان آورد. اما خطای بزرگ تقریباً همهی رهبران انقلاب مشروطه این بود که به تعبیر دکتر آجودانی در کتاب روشنگر مشروطۀ ایرانی این مفاهیم را به همان مفاهیم آشنای سنّتی و دینی تقلیل دادند تا عامۀ دینداران و رهبران روحانی را به پذیرش آنها ترغیب کنند.
■ آیا در تاریخ مشروطیت نشانی از ناتوانی یا عدم آگاهی از اهمیت ائتلافهای سیاسی و قومی دیده میشود؟ در این زمینه چه درسهایی را برای امروز جمعبندی میکنید؟
محمد دهقانی: نهضت مشروطه بیشتر مبتنی بر ائتلاف دینی و مذهبی بود. قانون اساسی مشروطه هم این را بهروشنی نشان میدهد، چنان که در اصل یازدهم، ذیل عنوان «قسمنامه»، چنین آمده است:
«ما اشخاصی كه در ذيل امضا كردهايم خداوند را به شهادت میطلبيم و به قرآن قسم ياد ميكنيم مادام كه حقوق مجلس و مجلسيان مطابق اين نظامنامه محفوظ و مجری است تكاليفی را كه بما رجوع شده است مهما امكن باكمال راستی و درستی و جد و جهد انجام بدهيم و نسبت به اعلیحضرت شاهنشاه متبوع عادل مفخم خودمان صديق و راستگو باشيم و به اساس سلطنت و حقوق ملت خيانت ننمایيم و هيچ منظوری نداشته باشيم جز فوائد و مصالح دولت و ملت ايران».
گرچه در قانون اساسی مشروطه، جز همین تأکید بر به شهادت گرفتن خداوند و قسم یاد کردن به قرآن (لابد بر این اساس که همۀ نمایندگان باید معتقد به خدا و قرآن باشند)، نشان چندانی از تعصب دینی یا قومی یا سیاسی دیده نمیشود، این را هم نمیشود نادیده گرفت که هیچ کوششی هم در آن برای پذیرش تکثر دینی و سیاسی و قومی و در نتیجه ائتلاف آراء گوناگون صورت نگرفته است، گویی تدوینکنندگان آن اصولاً این تصوّر را نداشتهاند که ممکن است بعضی از نمایندگان مجلس مسلمان یا اصلاً معتقد به خدا نباشند یا ممکن است دلبستگیها و وابستگیهای سیاسی و قومی متنوّعی داشته باشند. معلوم نیست نمایندگانی که مسلمان نیستند یا اصلاً ملحد و بیدیناند یا نمایندگانی که دلبستگیهای قومی و نژادی دارند اوّلاً به مجلس راه مییابند و ثانیاً اگر راه یافتند تکلیفشان چیست.
■ انقلاب مشروطیت با دستاوردها، کاستیها و بن بست هایش الگوهایی از رهبری سیاسی و مردمی را در پیش گرفت که برخی به پیروزی و برخی به شکست انجامیدند. بررسی و تحلیل تجربههای این انقلاب میتوانند روشنگر راه امروز جامعهء ایران در جنبش و انقلاب زن زندگی آزادی باشند. به نظر شما کدام درسهای مربوط به شیوههای رهبری در انقلاب مشروطیت امروز به کار مردم ایران میآیند؟
مهمترین درس به نظرم این است که تنوّع و تکثّر دین و عقیده و زبان و نژاد و قومیت باید به رسمیت شناخته شود و همۀ آحاد مردم ایران، با هر دین و عقیده و زبان و قومیتی، باید از حقوق برابر برخوردار باشند، یعنی هر گونه تبعیض دینی و عقیدتی و نژادی و سیاسی و اجتماعی باید از میان برود. رهبران سیاسی جامعه هم به طریق اولی باید فارغ از تعصبات دینی و قومی باشند و خود را نماینده و سخنگوی همۀ ایرانیان بدانند.
■ به نظر شما امروز در انقلاب زن زندگی آزادی چه شیوههای رهبری مدرن و نوآورانهای سربرآوردهاند که تا کنون دیده نشده بودند؟ کدام انگارههای رهبری را مناسب با شرایط کنونی جنبش دمکراسی خواهی در ایران میدانید؟
محمد دهقانی: هنوز زود است که از «انقلاب» سخن بگوییم. راستش به نظر من هیچ انقلاب تازهای در کار نیست. آنچه امروز در خیابانهای ایران شاهدیم، اگر دوام یابد و به نتیجه برسد، در نهایت مرحلهای دیگر از حرکت حدوداً ۱۵۰ سالۀ ایران به سوی مدرنیسم و مدنیت امروزی است، حرکتی که با اصلاحات میرزا تقی خان امیرکبیر آغاز شد و با انقلاب مشروطه وارد مرحلۀ دیگری گشت. دیکتاتوری پهلوی و سپس انقلاب اسلامی و نهضت بازگشت به دین و جنگ هشت ساله و… همگی مراحل دیگری از همان حرکت به سوی مدرنیتهاند. الآن به نظر میرسد که ایرانیان دارند به مرحلۀ تازهای قدم میگذارند. اگر بخت یاری کند و آن قدر زنده بمانیم که شاهد تحولات چند سال آینده باشیم گمان نمیکنم که برای ورود ایرانیان به لایههای مختلف رهبری سیاسی بجز داشتن شناسنامۀ ایرانی و صلاحیت عمومی (مسائلی از قبیل سن و سال و صلاحیت جسمی و عقلی و علمی و عدم سوء پیشینۀ جزایی و حقوقی) اعتقاد به هیچ دین و آیین خاص یا طبقه و قومیت و زبان ویژهای محلی از اعراب داشته باشد. به امید آن که شاهد چنان روز و روزگاری باشیم.
نکات آموزنده زیادی در این گفتگو میتوان یافت. سپاس و درود بر شما
محمد / 22 December 2022