مقدمه مترجم: نامهی سرگشادهای زیر را جمعی چند صد نفره از نویسندگان و روشنفکران سوری، با همکاری افرادی از دیگر کشورها، درباره اتفاقات انقلاب سوریه و شیوهی بازنمایی آن، در مارس ۲۰۲۱، یعنی همین سال گذشته، نوشتهاند و آن را بلافاصله به چند زبان دنیا ترجمه کردهاند. نامه از موضعی چپ و در مخالفت با دیدگاه گروهی دیگر از چپها، که در متن تحتعنوان «آنتیامپریالیستهای احمق» نامیده شدهاند، نوشته شده است، افرادی که تحتلوای مبارزه با امپریالیسم بهحمایت از رژیم فاسد و مستبد اسد در سوریه میپردازند و انسداد موجود در مناسبات بینالمللی را دوچندان میکنند. آنها امپریالیسم را صرفاً محدود به مداخلهگری غرب میسازند و نسبت به اقدامات نظامی و سیاسی چین و روسیه بیتفاوتند و در حقیقت، بهطرز علنی یا تلویحی، از آن ستایش میکنند. نویسندگان نامه بهدرستی دیدگاه این دسته را، برخلاف چیزی که خودشان ادعا میکنند، دیدگاهی امپریالیستی، و همسو با نگاه راستهای افراطی موافق امپریالیسم، میدانند، چراکه برای آنها در نهایت فقط امپریالیسم غرب اجازه و حق دارند که جهان را اداره کنند و مردم کشورهای دیگر هیچ عاملیت یا خواستهی سیاسیای ندارند. به بیان دیگر، برای پروامپریالیستها و آنتیامپریالیستهای احمق فقط یک نیروی واقعی در جهان حکمرفاست: ناتو و آمریکا.
با اینکه مناسبات سیاسی داخلی در سوریه و ایران تفاوتهایی اساسی دارد و تاکید بر شباهت این دو کشور بیشتر از زبان همین آنتیامپریالیستهای احمق شنیده میشود، اما بههرحال خواندن نامهی زیر در شرایط فعلی ایران میتواند تداعیهای جالبی در ذهن خوانندگان ایرانی برانگیزد و توجهشان را به مشابهتهای شگفتانگیز میان نسخهی ایرانی و سوری افراد موردبحث جلب کند. در واقع اینگونه میتوان گفت: مبارزات مردم در هر جایی با یکدیگر متفاوت است اما آنتیامپریالیستهای احمق در تمام دنیا به یکدیگر شباهت دارند.
از شروع قیام ده سال پیش در سوریه، و بهخصوص بعد از اینکه روسیه در حمایت از بشار اسد وارد جنگ شد، شاهد تحولی عجیب و شوم بودهایم: پاگیری و رشد حمایت از بشار اسد تحت پوشش «ضدامپریالیسم» نزد عدهای که عموماً خود را «پیشرو» یا «چپ» میدانند و با انتشار دروغپراکنیهای دستکاریشده، مدام توجهات را از سوء رفتارهای مستندشدهی دولت اسد و متحدانش منحرف میسازند. این افراد، که خود را تحت عنوان مخالفان امپریالیسم معرفی میکنند، نگاهی مشخصاً «گزینشی» به بحث مداخلهی خارجی و تجاوز به حقوق بشر دارند، نگاه گزینشیای که در اکثر مواقع با مواضع دولت چین و روسیه کاملاً همسو است. کسانی هم که در این بین با دیدگاه مطلق و آمرانهشان موافق نباشند، اغلب (و البته بهاشتباه) برچسپهایی همچون «شیفتگان رژیم چنج» و یا «بازیچههای منافع سیاسی غرب» میخورند.
این گروه، بهواسطهی رویکرد سادهانگارانهاش، بیتردید نقشی تفرقهفراکن و فرقهگرایانه دارد. برای آنها، هر جنبشی در راستای دموکراسی و کرامت بشری که با منافع دول روسیه و چین در تضاد باشد، همواره کار دشمن غربی است و همچون نتیجهی نفوذ غرب تصویر میشود. هیچ کدام از این جنبشها بومی و داخلی تلقی نمیشوند، هیچ کدام در حکم مبارزهی مستقل ملی علیه دیکتاتوری وحشیانه (مانند سوریه) نیستند و هیچ کدام آرزوهای مردمی که، بهجای زندگی در ستم و سرکوب، طالب حق زندگی با کرامتند را بازنمایی نمیکنند. در واقع، آنچه تمام این جریانهای بهاصطلاح ضدامپریالیسم را بههم وصل میکند، امتناع از مواجهه با جنایات اسد و حتی خودداری از تایید وقوع سرکوب شدید خیزش مردمی بهدست دیکتاتور سوریه است.
چنین مواضعی از جانب نویسندگان و رسانهها در سالیان اخیر رشد چشمگیری داشته و مسالهی سوریه را در پیشانی انتقاداتشان نسبت به امپریالیسم و مداخلهی خارجی قرار داده است، امپریالیسمی که مشخصاً محدود به غرب است و مداخلهی ایران و روسیه در سوریه را معمولاً در بر نمیگیرد. مروجان این نگاه با پنهانشدن پشت نقاب مخالفت با امپریالیسم سعی کردهاند خود را ادامهی سنت طولانی و قابلاحترامِ مبارزهی داخلی با سواستفاده قدرتهای امپریالیستی خارجی جا بزنند، سنتی که در طول تاریخ اکثراً، و نه همیشه، از دل چپ برآمده است.
اما آنها مشروعیت کافی برای تعلق به این سنت را ندارند. هیچ کدام از کسانی که بهصورت علنی یا تلویحی با حکومت پلید اسد همسویند در این سنت قرار نمیگیرند. ایضاً کسانی که، طبق نسخهای خاص از سیاست «چپ»، ایدهی مبارزه با «امپریالیسم» را بهشکلی گزینشی و فرصتطلبانه پیش میبرند، بهجای اینکه با این پدیده بهطرزی منسجم در تمام دنیا به مقابله برخیزند و مداخلهی امپریالیستی روسیه، چین و ایران را هم، در کنار مداخلهی غرب، پذیرفته و محکوم کنند.
این خبرنگاران و رسانههای رنگارنگشان، گاهی تحتپوشش فعالیت «خبرنگاری مستقل»، بهعنوان منابع اصلی دروغپراکنی و پروپاگاندا درباب فجایع حالحاضر سوریه عمل کردهاند. دیدگاه سیاسی آنها ذیل دستهی رئالپولتیک ارتجاعی جای میگیرد و در واقع همان «پاورپولتیکس»ِ ضددموکراتیک و سلسلهمراتبی هنری کیسنجر و ساموئل هانتیگتون است که سروته شده. رتوریک احمقانهی موجود در این سادهسازی وهنآمیز (و یا طبق گفتهی یکی از خودشان: «برعکسکردن فیلمنامه») میتواند به مذاق کسانی که میخواهند «آدم خوبها» و «آدم بدها» را در هر جایی از کرهی زمین تشخیص دهند، خوش بیاید و ابزاری برای بازتولید و ترویج نظرات عامهی مردم درباب سرشت «قدرتهای واقعی حاکم بر جهان»باشد، امری که در نهایت در خدمت تعمیق بنبست اسفبار موجود و مانع از شکلگیری و رشد رویکردی پیشرو و بینالمللی به سیاستهای جهانی باشد، رویکردی که، باتوجه به چالشهای سیاره در پاسخ به مسائلی مانند گرمایش جهانی، بهشدت به آن نیازمندیم.
شکی نیست که در اقصی نقاط جهان، از ویتنام و اندونزی و ایران گرفته تا کنگو و آمریکای جنوبی و مرکزی، شواهدی بسیار روشن و متعدد دارد که نشان میدهد قدرت ایالات متحده، بهویژه در دوران جنگ سرد و بعد از آن، بهطرز وحشتناکی ویرانگر و مخرب بوده است. سابقهی طولانی آمریکاییها در نقص گستردهی حقوقبشر، به اسم مبارزه با کمونیست در دوران جنگ سرد، همچون روز روشن است. در دوران پس از جنگ سرد، دوران بهاصطلاح «جنگ علیه تروریسم»، هم مداخلات نظامی آمریکایی در افغانستان و عراق هیچگونه دگرگونی اساسیای در این کشورها به بار نیاورده است.
همهی اینها صحیح، اما، برخلاف آنچه این افراد میگویند، آمریکا این بار عامل اصلی اتفاقات رخداده در سوریه نیست. چنین فرضیهای، بهرغم تمام شواهدی که در ردش وجود دارد، محصول یک فرهنگ سیاسی کوتهاندیشانه است که هم بر مرکزیت قدرت آمریکا در سطح جهانی و هم بر حق مسلم امپریالیسم در تشخیص طرفین خیر و شر، در هر زمینه و مکانی، صحه میگذارد.
همسویی ایدئولوژیک میان راست پرو-امپریالیسم و چپ پرو-استبداد در حمایت از رژیم اسد دردنمون و علامت این وضعیت بحرانی است و نشان میدهد مشکل بسیار مهم و جدی در جایی دیگر قرار دارد. پرسش اساسی اینجاست: وقتی مردمی بهمانند سوریهایها مورد بدرفتاری حکومت قرار میگیرند و به زندان ظالمانی میافتند که، بهبهانهی کوچکترین مخالفتی با قدرت خود، سریعاً دست به شکنجه، امحا و کشتار معترضین فکر میزنند، چه کاری میتوانند بکنند؟
در زمانهای که بسیاری کشورها روزبهروز از دموکراسی دورتر و به اقتدارگرایی نزدیک میشوند، این یک پرسش سیاسی اضطراری است، پرسشی که همچنان پاسخی برای آن وجود ندارد. و چون هنوز پاسخی مناسب به آن داده نشده، مصونیت جنایی ستمگران و آسیبپذیری ستمدیدگان در سرتاسر جهان روز به روز بیشتر میشود.
در این زمینه، این «ضد امپریالیستها» هیچ حرف مفید و بهدردبخوری ندارند.آیا دربارهی خشونت سیاسیای که اسد، ایرانیها، روسها بر مردم سوریه اعمال کردند سخنی میگویند؟ دریغ از یک کلمه. اگر اجازه بدهید بایید بگوییم این امحا زندگی و تجربهی مردم سوریه بهنظر ما چیزی جز تجسد ذات تبعیض امپریالیستی و نژادپرستانه نیست.
شگفت آنکه این نویسندگان و وبلاگنویسان به حضور بعضی از ما سوریها که در دوران جنگ جانمان را بهخطر انداختیم، در زندانهای اسد تحت شکنجه بودیم (گاهی برای چندین سال)، عزیزان، دوستان و اعضای خانوادهمان را از دست دادهایم و بهناچار از کشورمان گریختیم هیچ اعتنایی نمیکنند و متاسفانه ما را از اساس بهحساب نمیآورند، در حالیکه بسیاری از ما از چند سال پیش راجعبه این اتفاقات و اهمیت آنها حرف زده و نوشتهایم.
تجربهی جمعی مقاومت مردان و زنان سوری، از روزهای انقلاب تا امروز، در جهان فرضگرفتهشدهی این افراد خللی بنیادین وارد میکند. اگر بعضی از ما مستقیماً با حکومت اسد بهمخالفت برخاستیم (اغلب به بهایی گزاف)، برای مبارزه با توطئهی امپریالیسم غربی نبود، بلکه میخواستیم با چندین دهه ستم، وحشیگری و فساد تحملناپذیر حکومت سوریه، که هنوز هم برقرار است، مقابله کنیم. استدلالی غیر از این و حمایت از اسد، چیزی نیست جز تلاش برای سلب هرگونه عاملیت سیاسی از مردم سوریه و تایید سیاست جنایتکارانهی اسد در داخل کشور، سیاستی که از دیرباز تا کنون سوریها را از حق تعیین تکلیف برای حکومت و شرایط زندگیشان محروم کرده است.
ما این تلاشهای برای «امحای» مردم سوریه از دنیای سیاست، همبستگی و اتحاد را دقیقاً مطابق با سرشت رژیمی میدانیم که بهشدت مورد تحسین نویسندگان موردبحث است. این آنتیامپریالیسم و چپگرایی، آنتیامپریالیسم و چپگرایی بیپرنسیبها، تنبلها و احمقهاست و فقط انسدادها و بنبستهایی که در نهادهایی همچون شورای امنیت سازمان ملل وجود دارد را عمیقتر میکند امیدواریم خوانندگانِ این نامه، در مبارزه با چنین دیدگاهی، به ما ملحق شوند.