قریب به پنجاه روز از جنبش مردم ایران بر ضد نظام جمهوری اسلامی می‌گذرد. پنجاه روزی که ماده‌ی تحلیل برای یک عمر تحلیل و بررسی روشنفکران و اندیشه‌ورزان داخلی و خارجی فراهم کرده است. بسیاری از آنان از سرعت سرسام‌آور و شتاب فزاینده‌ی اتفاقات شوکه شده‌اند و تنها به نظاره نشسته‌اند. عده‌ای نیز با خیال این که نه هنگام درنگ که هنگامه‌ی کار است به بدنه‌ی مردم پیوسته‌اند و ستایشگر شجاعت آنان‌اند و از دیدن چنین ماراتن نفس‌گیری میان گلوله و جمعیت به هیجان آمده‌اند.

سوای درستی یا نادرستی هر تحلیل و یا فعالیتی، همه بر سر این که شرایط فعلی شرایط منحصر به‌فرد و خاصی است توافق دارند. در تاریخ ایران و در تاریخ جهان قیام ها، شورش ها، انقلاب‌های بسیاری رخ داده است که همه از حیث خاص‌بودگی شرایط با یکدیگر اشتراک دارند. وحدت همه‌ی این رخدادها در دو چیز مشهود است: ابتدا خاص‌بودگی شرایط آنان و دیگر حرکت آن‌ها از یک وضعیت به وضعیتی دیگر. خاص‌بودگی هر جنبشی را وا می‌نهیم و در مقطعی دیگر به آن می‌پردازیم که آیا این جنبشی خاص در تاریخ ایران است یا که نه. فی الحال به یک نکته بسیار مغفول در «حرکت» این جنبش‌ها در نسبت با معلولیت نگاه می‌اندازیم و رد آن را در جنبش فعلی پی می‌گیریم.

خشونت و حذف

از مشروطه بدین سو – اگر مشروطه را نه به عنوان اولین بلکه مهم‌ترین جنبش دو سده‌ی قبل در نظر بگیریم – تمامی رخدادهای ناگهانی ایران به جز کودتای رضاخان که اطلاعات قابل اعتنایی از چند و چون آن در دست نیست، همراه با خشونتی گزاف بوده‌اند. هر خشونت ناگهانی و عریانی، اعم از زدوخورد یا دستگیری و کشتار نیاز به سطحی از مقاومت نیروی غالب و نیروی مغلوب دارد. در این جا غالب و مغلوب از پیش تعیین شده نیست و از پیش نمی‌توان جایگاه‌ها را به انسان‌ها دسته‌ها یا گروه‌ها نسبت داد. گرچه می‌توان پیش‌بینی کرد که با توجه به میزان بهره‌وری از نیروها و تجهیزات کدام دسته می‌تواند خشونت بیشتری بورزد.

چنان که واضح است کسی برای دستگیری یا کشتن افرادی که هیچ قدرتی ندارند بی‌شک احتیاجی به خشونت ندارد. خشونت تنها در لحظه‌ی مقاومت می‌تواند شکل بگیرد (اگر نخواهیم خشونت و مقاومت را هم ارز بیانگاریم). مقاومتی که خود را در اشکال گوناگون مفصل بندی می‌کند، مانند مقاومت فردی در برابر بازداشت شدن تا مقاومت جمعی در برابر دستور یا امری که از نظرگاه مقاومت‌کننده قابل پذیرش نیست. اما تمام این نیروهای فشار و هم چنین نیروهای مقاومت در نقطه‌ی درگیری به یک جابه‌جایی و حرکت احتیاج دارند. مقاومت در سکون اتفاق نمی‌افتد و حتی از حیث جغرافیای شهری همواره با یورش و فرار، سنگربندی و پایگاه، راهپیمایی و متفرق شدن، پناه‌گرفتن و حرکت‌کردن همراه است. با این تفاصیل هر شخص یا دسته‌ای با توان مانور بیشتر در حرکت، امکان تاب آوری بیشتری در صحنه‌ی برخورد را داراست.

از لحظه‌ی شروع این قیام تظاهرات و راهپیمایی‌های بسیاری در حمایت از این جنبش شکل گرفته است. در تورنتو، سیدنی، کلن، لندن، واشنگتن و بزرگترین آن‌ها در برلین همه و همه از لزوم حضور همه‌ی گروهها و دسته‌ها در میانه‌ی جنبش و آینده‌ی ایران سخن به میان می‌آورند و این جنبش را متعلق به همه‌ی مردم ایران چه داخل چه خارج، وابسته و عضو هر گروه و دسته و حزب می‌دانند. در تجمع برلین، از گروههای اقلیتی جنسی و قومی نیز دعوت شد تا سخنرانی کنند و آن‌ها نیز ایده‌های خود را برای فردای ایران عرضه کنند. آن‌ها نیز در مقام تئوریسین یا سخنگو یا کنشگر دسته‌ای که به آن تعلق دارند سخنرانی کردند و تمام توان خود را برای همبستگی با جنبش، ضمن حفظ شاخصه‌های منحصربه‌فرد خود به کار بردند. گرچه که این اقلیت‌ها به نحوی خود را ارائه می‌کردند که گویا هیچ هویت دیگری به جز هویت جنسی/اتنیکی یا به طور اعم اقلیتی ندارند – وقتی اقلیت به اعم مضاف می‌شود و همچنین وقتی اقلیت، «اقلیت‌ها» می‌شود خود لحظه‌ای ویرانگر برای آن‌هاست – و گرچه در موارد عدیده‌ای خواسته‌های آنان با یکدیگر در تضاد و تناقض آشکار و پنهان قرار داشت اما همه در خصومت با رژیم فعلی ایران در اشتراک بودند. مع‌هذا به طور نمادین این گونه همبستگی، در خود این سیاست را می‌پروراند که اگر امکان حضور فیزیکی ما در ایران فراهم بود، ما نیز دوشادوش مردم ایران بر ضد جمهوری اسلامی به خیابان‌ها می‌آمدیم و همراه زنان و مردان ایرانی در ایران جنبش شرکت می‌جستیم. با گذر از این که چقدر این گزاره به حقیقت نزدیک می‌تواند باشد، تنها گروهی که چه در خارج از کشور چه در داخل کشور توقعی در حضور آن‌ها در تجمعات نیست گروه معلولان است و اگر کسی این قاعده را بشکند و در تجمعات شرکت کند، کما این که در بعضی از عکسهایی که از ایران، و بیشتر خارج از ایران دیده می‌شود، نشان از چندرنگی و چندگانگی و تکثر این جنبش دارد. معلولان زینت بخش مجالس دوستداران تغییر نظام در ایران هستند، و با این که این جنبش خود را مدافع حقوق تمام اقلیت‌ها می‌داند و از هر اقلیتی دعوت به همراهی و همکاری می‌کند، اساسا با چیزی به نام “معلولیت” بیگانه است.

Ad placeholder

حضور معلولان

واقعیت مسلم این است که معلولان، به ویژه معلولان با درجه‌ی معلولیت بالاتر، در جنبش جایی نمی‌توانند داشته باشند. این مسئله را شاید بتوان سوای از این یا آن جنبش، تنها با توجه به شکلی که جنبش در آن خود را صورت بندی می‌کند بهتر متوجه شد.

با مقدمه‌ای که گفته شد هر جنبشی نیازمند شکلی از تحرک است که این تحرک نه بخشی از جنبش بلکه جزو شروط شکل‌گیری هر جنبشی است. لذا کسانی که بیماری یا معلولیتی دارند که امکان جنبش و تحرک آن‌ها را کاهش می‌دهد یا سلب می‌کند نمی‌توانند جایی در این تغییر مکان داشته باشند. آن‌ها عاملی محدودکننده تلقی می‌شوند که با حضور خود نه تنها کمکی به اعتراضات خیابانی نمی‌کنند بلکه امکان جرح و مرگ را برای خود یا کسانی که ممکن است از آنان حمایت کنند فراهم می‌کنند. دویدن با ویلچر، و پنهان شدن با عصای سفید و جنگیدن با واکر و گوش به زنگ بودن بدون قدرت شنوایی در خود متناقض و مضحک است. خیابان برای ویلچر و واکر و عصا مناسب‌سازی نشده است، عابران و سواران به معلولان بی توجه‌اند و شب‌ها که عمده‌ی اعتراضات در این زمان صورت می‌گیرد، وضعیت به حد اعلای تاسف می‌رسد.

بنابراین از معلولان تقاضا می‌شود که در جبهه‌های دیگری به جنگ علیه ظلم و جور بپردازند. مثلا با حمایت‌های لجستیکی یا شرکت در کمپین‌ها و پلتفرم‌های مجازی از چنین جنبشی حمایت کنند. اما گره کار در این‌جاست که این نوعی خلع سوژگی از معلول است. همان گونه که در جنگ ایران و عراق دوربین‌های صداوسیما هر دفعه سراغ زنان محله‌ای می‌رفت و آنان را در حال تهیه غذا یا لباس برای رزمندگان نشان می‌داد و مکرراً بر این موضوع تاکید می‌کرد که شان و فعالیت آن‌ها دست کمی از جنگیدن در جبهه‌های جنگ ندارد بلکه حتی گاهی – با رعایت شرایطی – از آن هم بالاتر است. پس این جنبش یا هر جنبشی گرچه خود را مدافع گروههای مختلف نشان می‌دهد و بسیار بر این موضوع تاکید می‌کند که مدافع تمامی اقلیت‌هاست- تاکیدی که خود نشانگر محرومیتی مشکوک است – اما پیشاپیش نقش‌ها را تقسیم کرده است. معلولان در پشت صحنه و جوانان رشید و چابک، با اسم رمز دهه هشتادی‌ها، در جلوی صحنه. معلولان باید پیگیر تقویم جنبش، اخبار و اتفاقات از پشت مانیتورهای و گوشی‌ها باشند و آن جا حضور خود را به عنوان یک معلول اثبات کنند و به مبارزه بپردازند. این خود علاوه بر تجربه نکردن هیچ امر بی واسطه‌ای در خیابان، گیر افتادن در قاب ایدئولوژیک عکس و ویدئو و توییت است. هر کدام از این مدیاها و واسطه‌ها، قواعد خود را به کاربر خود تحمیل می‌کنند که فرقی بنیادین با اتفاقات و وقایع به قول معروف «کفِ خیابان» دارد.

معلول امکان زیستن واقعی را از دست می‌دهد و تنها با اسم کاربری خود هویت می‌یابد. هویتی که باید تحت تکرار پر دامنه‌ی «من یک معلول هستم، پست‌های من را بخوانید، توییت‌های من را ببینید، من یک معلول هستم.» تبدیل به امری ملال‌انگیز و خسته‌کننده می‌شود. بنابراین خود را در این اجبار می‌بیند که هر دفعه با ارائه‌ی روایتی دراماتیک‌تر و تازه‌تر و معصومانه‌تر و مظلومانه‌تر، خود را از نو در کورس رقابت‌های مدیایی قرار دهد.

ایزوله‌کردن معلول در بدو امر از سوی خانواده، همچون هر ایزوله‌کردن دیگری در ایران، و در ادامه از سوی تمام نهادها و افراد، از جمله معاند و موافق، صورت می‌گیرد. از طرفی دیگر این جنبش خط فاصل خود را از همه‌ی گروه‌هایی که در آن شرکت نکردند ولی دنبال سهم خواهی‌اند مشخص کرده است. پس از چه رو باید به معلولی که تنها در توییتر و تلگرام و اینستاگرام فعال است وقعی بنهند؟

خیابان از آن کسانی است که در آن دویده‌اند، باتوم خورده‌اند، گاز اشک آور تنفس کرده‌اند یا دوست و رفیقشان را دستگیر کرده‌اند یا کشته‌اند. هم چنین تقاضاهای پرخرج معلولان برای حضور در جامعه‌ی پساانقلابی نه تنها جزو اولویت‌های میان‌مدت و بلندمدت جایی ندارد بلکه نمی‌تواند از ریشه جایی در فردای ایران داشته باشد، چرا که وضع فاجعه‌بار اقتصادی ایران امکان چنین تقاضاهایی را نمی‌دهد و همچنین اولویت طبیعتا با اقلیت 10 میلیون نفری معلولان ایران، بنا بر گزارش‌های ناقص سازمان بهزیستی ایران، نیست.

بنابراین بزرگترین اقلیت ایران، که دیگر خود اکثریتی ماندگار است کمترین سهم را از شعارها و واقعیت‌های این جنبش به خود اختصاص می‌دهد. همه‌ی این اتفاق‌ها دست‌دردست هم جایگاه خانه نشینی معلول را تثبیت و بازتولید معلولیتِ معادل با سرباربودگی را تضمین می‌کند. تصور فردای ایران در رفاه و دموکراسی، که در آن هر اقلیتی، نیازهای خود را تامین خواهد کرد و در کلیت همه چیز رو به بهبود می‌رود و قیام ما قیامی است که همه در آن پیروز می‌شوند، تصور خام‌دستانه‌ای است که در قیاس با حال حاضر کشورهای پیشرفته‌ی جهان حاصل شده است که حتی بسیاری از آن‌ها هم حال و روز خوبی در رسیدگی به معلول و معلولیت ندارند.

Ad placeholder

چه باید کرد؟

تنها افق باقی‌مانده برای این که بتوان معلولیت را از حیث یک عملگرایی بی‌خاصیت و نمادین به یک کنش واقعی و انقلابی تبدیل کرد تقسیم بار ایستای آن به همه‌ی عناصر پویای جنبش است. اگر جنبش بر این مدعاست که شرایطی فراهم خواهد کرد که قوه‌ی تمامی گروهها امکان فعلیت خواهد داشت، پس باید برای آمادگی هر گروهِ همراهی دست به کار شود؛ باید معلولیت را نه امری بدواً شخصی بلکه امری کاملاً اجتماعی ادراک کند، همان‌گونه که قومیت و جنسیت امری اجتماعی است. کسی برای مهسای کردستانی یا ایرانی یا صرفا زن به خیابان نمی‌آید. همه وی را از آن خود می‌دانند.

گروه‌های در معرض خطر بیشتر احتیاج به توجه بیشتر برای رسیدن به نقطه‌ی صفر مبارزه دارند وگرنه در این سیلان و حرکت بسیار، گم می‌شوند و به احتمال فراوان آسیب می‌بینند. همان گونه که از کودکان و زنان به عنوان گروه‌های آسیب‌پذیر نام برده می‌شود، معلولان هم که خود گروهی که چندین برابر در معرض خطر است باید شناسایی شود. اما همه باید خود را مسئول کاهش خطرات این گروه بدانند.

حلقه‌های حمایتی گرد معلولان چنان می‌بایست چنان متراکم شوند که امکان آسیب دیدگی آنان را به حداقل برسانند. با این همه نقطه‌ی ظریفی میان حمایت از گروههای پرخطر و قیم‌مآبی وجود دارد که از قضا چندان هم روشن و مشخص نیست.

بسیاری از پیشنهادها و راه حل‌ها گرچه صورتی دوستانه و هواخواهانه دارند، اما دانی ندانی، خود مروج و تثبیت کننده‌ی نوعی بازداندگی عمومی برای معلولان است. همان‌گونه که در مورد حضور زنان در کنش‌های اجتماعی اولین بازدارندگی‌ها از سوی کسانی است که چنین پیشنهادهایی را به زعم خود برای حفظ و حفاظت از کیان و شأن وی عرضه می‌کنند.

مرزی ظریف، مبهم و نادقیق میان به‌رسمیت‌شمردن خودآیینی یک شخص، احترام به تصمیم‌گیری حتی در زمان خطر و میانه‌ی خطر، درعینِ حال حمایت بی دریغ با قیمومیت صحنه و انسانهای حاضر در خطر، وجود دارد. چنین مرزی می‌تواند در بنیاد خود بیان کننده ماهیت هرجنبشی باشد. این مرز حیاتی خود این پرسش را طرح خواهد کرد اگر روزی این جنبش تبدیل به انقلاب شود و پیروز گردد، چنین انقلابی از چه کسانی دزدیده می‌شود و به چه کسانی خدمت خواهد کرد.

Ad placeholder