فرض کنیم در سال ۱۳۴۲ یک جریان روشنفکری یا نواندیشی دینی وجود داشت با همین خطوط فکری کنونی. شما به عنوان یکی از چهره‌های این جریان چه موضعی در برابر شورش ۱۵ خرداد می‌گرفتید؟

خمینی: نگاه سنتی و بنیادگرایانه به دین و سیاست و حاکمیت بی‌چون و چرای علما و نیز غرب‌ستیزی
خمینی: نگاه سنتی و بنیادگرایانه به دین و سیاست و حاکمیت بی‌چون و چرای علما و نیز غرب‌ستیزی

بی‌گمان اگر در سال ۴۲ جریان نواندیشی دینی به گونه‌ای که الان هست و سخنگویانی چون اکنون داشت، قطعاً به حمایت بدون قید و شرط و کامل از آیت‌الله خمینی برنمی‌خاست. اصولا آموزه‌های علما و فقیهان سنتی در آن زمان و این زمان چیزی نیست که مطلوب نواندیشان و مصلحان مسلمان باشد. فقیهان سیاسی عصر صفوی به بعد مستقیم و غیر‌مستقیم در پی اقتدار هرچه بیشتر صنف خود در حاکمیت بودند. البته شماری اندکی به زعامت سیاسی فقیه (ولایت فقیه) باور داشتند اما در نهایت (به دلایلی) احراز سلطنت را نه ممکن می‌دیدند و نه مفید (مانند نائینی در مشروطه) و شماری هم بودند که مفید می‌دانستند ولی ممکن نمی‌دیدند و وقتی امکان آن فراهم آمد با تمام قوا برای کسب آن کوشیدند (مانند آیت‌‌الله خمینی) و البته کسانی بودند که به مقتضای وفاداری به دیدگاه کلام سنتی شیعی (وجوب اطاعت از حکومت تحت فرمان ولی معصوم و حرمت اطاعت از حاکم غیر معصوم) نمی‌توانستند با تأسیس حکومت شرعی در عصر غیبت موافق باشند اما همینان نیز از قرن پنجم به بعد همواره بر اطاعت سلاطین از خود و اجرای بی‌چون و چرای شریعت در دولت اصرار داشتند و غالباً در این مسیر با پادشاهان و امیران مجادله و مبارزه می‌کردند (مانند تمام فقیهان سنتی  از حاج آقا حسین قمی در روزگار پهلوی اول و  آیت‌الله بروجردی در عصر پهلوی دوم) اما نواندیشان دینی از گذشته تا ۱۵ خرداد و تاکنون اصولاً با هیچ نوع حکومت دینی-روحانی موافق نبودند. اگر هم گاه از حکومت اسلامی در دهه ۱۳۴۰و ۱۳۵۰ سخن گفته‌اند با تبیین و تفسیر دیگری بوده و حداقل با مدل فقیهی-روحانی نبوده است. با این‌همه فکر می‌کنم در همان زمان هم نواندیشان اسلامی با حفظ مرزها و مواضع خود می‌بایست به سرکوب ناموجه معترضان اعتراض می‌کردند و از مردم و ازحقوق انسانی و مدنی آیت‌الله خمینی و دیگران حمایت می‌کردند.

چرا نهضت آزادی، به عنوان پیشرو فکر نو اسلامی نتوانست خصلت ارتجاعی خمینی را دریابد؟

گرچه برای من هم این پرسش مطرح است و هنوز به پاسخ قانع‌کننده و جامعی نرسیده‌ام، اما در مقام تببین می‌توانم تحلیلی و در واقع پاسخی تاریخی برای آن داشته باشم. در این مورد دو نکته قابل یادآوری است:

حسن یوسفی اشکوری: نواندیشان دینی از گذشته تا ۱۵ خرداد و تاکنون اصولاً با هیچ نوع حکومت دینی-روحانی موافق نبودند. اگر هم گاه از حکومت اسلامی در دهه ۱۳۴۰و ۱۳۵۰ سخن گفته‌اند با تبیین و تفسیر دیگری بوده و حداقل با مدل فقیهی-روحانی نبوده است.

یکم- تلقی بازرگان، طالقانی، سحابی (پدر) به عنوان بنیادگذاران نهضت آزادی و نمادهای نواندیشی اسلامی در دهه دهه ۳۰ – ۵۰ از روحانیت سیاسی و ضد استبداد تلقی عالمان مشروطه‌خواه بود و در واقع همان انتظار را از آنان داشتند. توضیح کوتاه این است که سحابی یک سال پیش از مشروطه به دنیا آمده بود و بازرگان یک سال بعد و طالقانی یک سال بعدتر. چنان‌که از افکار و منش سیاسی آنان در طول زندگی‌شان برمی‌آید اینان تحت تأثیر آموزه‌های جنبش مشروطیت ایران بودند: یعنی تغییر تدریجی دموکراتیک ساختار استبداد سلطنتی از طریق قانونگرایی، حق حاکمیت ملی و تأسیس و تقویت نهادهای دموکراتیک مانند احزاب و مطبوعات آزاد و نهادهای مدنی و توسعه ایران. این شخصیت‌ها و شاگردان و پیروان فکری‌شان تا مقطع انقلاب ایران غالباً بر همین روش و منش باقی ماندند. از آنجا که عالمان برجسته عصر مشروطه مانند طباطبایی، بهبهانی، خراسانی (و علمای ثلاثه نجف)، نائینی و ده‌ها تن از این عالمان حامی مشروطه نقش مهم و تعیین‌کننده‌ای در پیروزی مشروطیت داشتند و از این‌رو خاطره خوشی از آنها در اذهان و خاطره‌ها به یادگار مانده بود، میراث‌داران مشروطیت نیز تمایل داشتند که عالمان ضد ‌استبداد به مبارزات مردم بپیوندند و با نفوذ و اعتبار دینی و مردمی که در قاطبه دینداران جامعه و حتی در کارگزان حکومت دارند، به چیرگی بر استبداد یاری رسانند. جنبش آغازین روحانیت و از جمله مواضع آیت‌الله خمینی نیز در مجموع مؤید همین رویکرد بوده است. فراموش نکنیم مخالفت اصولی علما با ماجرای انجمن‌های ایالتی و ولایتی عمدتاً مستند بود به قانون اساسی مشروطه. گرچه از شرع نیز سخن گفته می‌شد اما محور اصلی همان قانون اساسی بود. بیانیه‌های نهضت آزادی نیز در آن زمان کم و بیش تقویت همین محور مشترک با علماست.

دوم. نکته دیگر این است که جریان نواندیشان دینی غیر‌ حوزوی، مذهبی بودند و از جهات مختلف با علما و نهادهای دینی رایج و به‌ویژه با روحانیان سیاسی و ضد استبداد نقاط مشترک استواری داشتند و همین اشتراکات موجب شده بود همکاری نانوشته‌ای بین جریان‌های اصلاح‌طلب دانشگاهی و حوزوی شکل بگیرد. این همراهی حتی در سطوحی بین روشنفکران غیر ‌مذهبی در عصر مشروطه و دهه ۲۰ تا ۵۰ با علمای مبارز وجود داشت. روابط محکم نهضت آزادی و دیگر نواندیشان مخالف در تهران و مشهد و دیگر شهرهای ایران با مراجع قم به ویژه آیت‌الله شریعتمداری در دهه ۴۰ و ۵۰ نمونه‌ای از این روابط و یک نوع همکاری است. این همکاری به جایی رسیده بود که بازرگان و گروه او توانستند شریعتمداری را در امور اقتصادی (مانند سرمایه‌گذاری در  کارخانه) بکشانند. البته به لحاظ کارکردی این همکاری به سود هر دو طرف بود.

حسن یوسفی اشکوری: تاریخ روحانیت شیعی چندان درخشان نیست و به رغم برخی عملکردهای مثبت و ملی شماری از عالمان دینی این نهاد در مجموع به عنوان عامل بازدارنده عمل کرده است.

در جریان نواندیشی دو شاخه متمایز وجود داشت. شاخه‌ای با گرایش راست و لیبرال و شاخه ای با گرایش چپ و  رادیکال و نوعی سوسیالیست. روابط جریان راست با علما گرچه بیشتر و جدی‌تر بود اما جریان چپ نیز، به رغم نقدهای رادیکال از روحانیت، باز هم در سطوحی با برخی از علمای هم سو با خود روابط و داد و ستد فرهنگی و سیاسی داشت و هر دو از هم حمایت می‌کردند. جریان راست با روحانیون معتدل و کمتر سیاسی روابط بیشتری داشت و جریان چپ با علمای و روحانیون مبارز و انقلابی. حتی شخصیتی مبارز چون مهندس بازرگان پس از آزادی از زندان در سال ۴۶ حاضر شد در دارالتبلیغ آیت‌الله شریعمتداری سخنرانی کند در حالی که جریان چپ روحانی و غیر روحانی این نهاد فرهنگی-آموزشی را تحریم کرده بود و در مقابل این جریان با آیت‌الله خمینی و آیت‌الله منتظری و دیگر عالمان مبارز پیوندهای محکمی داشتند. نمونه بارز آن تلاش سازمان مجاهدین خلق برای جلب حمایت آیت‌الله خمینی در نجف برای خود بود که البته کامیاب نبود. مسجد جلیلی تهران به امامت آیت‌الله مهدوی کنی مرکز دینی-انقلابی اعضای سازمان مجاهدین (به ویژه رضایی‌ها) بود. بخش عمده هزینه‌های مادی و امکانات تبلیغی مبارزان سیاسی غیر حوزوی و حتی سازمان مجاهدین را علما مستقیماً و یا مقلدان بازاری آنان تأمین می‌کردند.

در هرحال معما چو حل گشت آسان شود. امروز پس از ۵۰ سال ساده است این پرسش که چرا در آن زمان نواندیشان دینی و به ویژه جریان انقلابی و مبارز ضد‌استبداد از علما و از جمله خمینی حمایت کرده و به تعبیر شما جنبه های ارتجاعی افکار و نهضت روحانیت را ندیده‌اند. در آن زمان تشخیص دقیق آینده ناممکن بود و کسی نمی‌توانست پیش‌بینی کند که فردا و فرداها خمینی و همفکرانش برای خود دعوی حکومت خواهند کرد. به ویژه فراموش نکنیم که خمینی در طول ۱۵ سال مبارزه چندان دلیری و پایداری از خود نشان داده بود که همه را مفتون خود کرده بود؛ از نظر فکری نیز با آزادیخواهی پرشور خود و دفاع از حقوق مردم در برابر استبداد دل از همه ربوده بود؛ با افکار مترقی و شعارهای مد روز هم راست را مفتون کرده بود و هم چپ را. حتی چپ و راست غیر مذهبی را. چه شد که در مرحله فرجامین انقلاب همه تقریباً بی‌استثناء به رهبری آیت‌الله خمینی تن دادند؟

با این همه اگر واقع‌بینانه داوری کنیم انتظار می‌رفت که تمام نیروی مبارز دوران مبارزه تمام ابعاد و لوازم اندیشه و رفتار احتمالی آینده آیت‌الله خمینی و دیگران را در نظر می‌گرفتند و حداقل با احتیاط بیشتری رفتار می‌کردند. تاریخ روحانیت شیعی چندان درخشان نیست و به رغم برخی عملکردهای مثبت و ملی شماری از عالمان دینی این نهاد در مجموع به عنوان عامل بازدارنده عمل کرده است. به ویژه پس از انتشار ولایت فقیه در سال ۴۸ و طرح سلطنت فقیه می‌بایست نیروهای مترقی و آزادیخواه را هشیار کرده باشد. به‌نظر می‌رسد تمام نیروهای سیاسی و روشنفکری چپ و راست و مذهبی و غیر مذهبی از درک تاریخی عمیقی برخوردار نبوده و از نهاد علما و روحانیت تحلیل منطقی و واقع‌بینانه‌ای نداشتند. گرچه در این میان دکتر علی شریعتی تا حدودی مستثناست. استبداد و سانسور گسترده و پایدار عصر پهلوی‌ها نیز موجب شده بود هم اطلاعات تاریخی و منابع مستقل اندک و کمیاب باشد و هم سرکوب بخش‌هایی از روحانیت برای آنان ایجاد مظلومیت کرد و در ایران نیز مظلومیت نوعی حقانیت ایجاد می‌کند. با این همه تحولات تاریخی عموماً خوابگردانه رخ می‌دهند و کمتر می‌توان پیامدها را تشخیص داد. واقعاً چه کسی می‌توانست به درستی بداند که دو آیت‌الله مبارز و انقلابی دو سرنوشت کاملاً متفاوت و حتی متضاد پیدا کنند؟ خمینی و منتظری. نه سرنوشت خمینی در پیش از انقلاب چندان قابل پیش‌بینی بود و نه منتظری بعد از انقلاب.