اعتراض‌ها به قتلِ حکومتی مهسا (ژینا) امینی در ایران بیشتر از ۱۰ روز تداوم یافته است. انتظار می‌رود روندِ این اعتراض‌ها که اکنون بسیار گسترده‌تر شده و مطالباتی فراتر از برچیده شدنِ بخشی از نظامِ کنترلِ سیاسی و فرهنگی از دلِ آن بیرون آمده، در روزهای آینده هم تداوم داشته باشد، چه در قالبِ حضورِ خیابانی، چه در فرمِ اعتصاب و زمزمه‌هایی که هم‌اکنون درباره کنش‌هایی تشکل‌هایی از جمله تشکل سراسری فرهنگیان شنیده می‌شود.

نگاهی گذرا به مهم‌ترین اعتراض‌های سراسری ضدحاکمیتی در ۴ دهه اخیر ایران نشان می‌دهد که هر دوره از اعتراض‌ها ویژگی‌ها و الگوهای خاصِ خودش را داشته است. اعتراضاتِ آغاز شده از اواخر شهریور ۱۴۰۱ هم خصلتهای یگانه خویش را نشان داده است. ریزشِ ترس، تزریق امید، بازسازی جامعه، پیشگیری از انهدام، همبستگی، عقب راندن ارتجاع و ضرورت تشکل از جمله ویژگی‌های این دوره از اعتراض‌هایی بوده که از سوی گروهی از شرکت‌کنندگان و ناظران نام یک «انقلاب» را به خود گرفته است.

Ad placeholder

ریزشِ ترس و تزریقِ امید

جامعه ایران به شکلی خودانگیخته، بدون هرگونه رهبری متمرکز و سازمان‌دهنده در این روزها امید به تغییر را در خود زنده کرده است. آن «هیولا»یی که حاکمیت سال‌ها است تلاش می‌کند تصویر آن را در ذهن‌ها حک کند، اکنون شکست خورده، چرا که راهی جز رویارویی با آن نمانده. بخش بزرگی از ترس به نسبت هر چیزی معمولا ناشی از تصویرپردازی‌های گاه خیالی در مورد آن و ممکن نبود یا نکردنِ رویارویی مستقیم و شناختِ آن است. اکنون اما جنبشِ پیشرو مردم ایران با پیشگامی زنان و جوانان، رویارویی مستقیم با هیولا را جایگزین آن تصویرپردازی‌های بزدلانه کرده است. اتفاقا امروز بیشتر از هر زمان دیگری شناختی مطلوب از حاکمیت و شیوه‌های سرکوب و ارعابش به دست آمده؛ و چون از نزدیکترین فاصله ممکن لمس شده؛ دیگر «حنایش رنگی ندارد».

بختیار علی، نویسنده کُردِ رمان مشهور «آخرین انار دنیا» در تحلیلِ فرم‌های فاشیستی قدرت و با اشاره به فرمِ مشخصِ «داعش» یادآوری می‌کند که این شکل از قدرت‌گیری اگرچه بسیار مخرب و کُشنده، اما در نهایت محکوم به شکست است. به این دلیل که همواره ستون‌های اصلی «اقتدار» و «مشروعیت» در سیستم‌های دامنه‌دار از قدرت، بر مبنای «ترس» شکل می‌گیرد. این ترس و رابطه‌اش با حکومت‌ورزی را اسلاوُی ژیژک در یک جمله خلاصه کرده است:

 «اگر آن‌گونه که من می‌خواهم رفتار نکنی، آن‌گاه آن‌گونه که می‌خواهم با تو رفتار خواهم کرد.»

این ترسِ بازدارنده، مبنای عملکردِ پیش‌بینی‌پذیرِ بخشِ بزرگی از شهروندان در سیستم سیاسی معمول خواهد بود. اما برای مثال زمانی که دولتِ اسلامی داعش بدون هرگونه مقدمه و قانون و واسطه‌ای ارابه‌های مرگ را به وحشیانه‌ترین شکل ممکن به راه می‌اندازد، دیگر اقتدار و مشروعیتی معنا نمی‌یابد، چرا که چنین سیستمی بر مبنای «قدرت مرگ» شکل گرفته و تنها تا زمانی کارایی دارد که جوخه‌های اعدام و خون هم به عریان‌ترین شکل ممکن بر پا باشد. این برای سیستم یک تناقض اساسی به بار می‌آورد. الیتِ حاکم در چنین شکلی از قدرت از یک سو ناچار است برای تداومِ حیاتش مدام قصابی کند و کشتار راه بیاندازد و از سویی اگر بخواهد در طولانی‌مدت به همین شکل عمل کند، کسی برای حکومت کردن بر او باقی نمی‌گذارد. به بیانی دیگر آن‌ها نمی‌توانند صرفا بر سنگ‌ها و خاک و درخت و دریا حکومت کنند. آن‌ها به وجود «محکومان»ی از نوع خودشان نیاز دارند. اما دستگاه مرگشان اگر مهار نشود، چیزی از همین محکومان هم باقی نمی‌‌گذارد.

داستانِ قدرت‌گیری جمهوری اسلامی هم مشابه همین وضعیت است. هرچند به دلیل قرار گرفتن بر زمینه‌های اجتماعی و تاریخی متفاوت، نمی‌توان آن‌ها را یکی خواند. اما جمهوری اسلامی هم از همان روزهای آغازینش با به راه انداختنِ ماشینِ کشتار استقرار یافت. نظام پس از تثبیت قدرتش همزمان با جنگ با دشمن خارجی، فرصت را برای نابودی دشمن داخلی هم مناسب تشخیص داد. اعدام‌های فله‌ای دهه ۶۰ آغازگرِ نوعی از حکومت‌داری بود که تا به امروز هم ادامه دارد. حکومت‌گران راه تداوم حیات و سرپوش گذاشتن بر تضادها را تکیه بر «قدرت مرگ» یافتند. در تمامِ این سال‌ها کشتند و کشتند و کشتند.

به همین دلیل هم به زودی «بحران مشروعیت» گریبانگیرشان شد. آن‌ها اکنون بر سرِ یک دو راهی تاریخی قرار گرفته‌اند. یا کشتارِ بیشتر و امیدِ واهی به تداوم یا تسلیم شدن به اراده و خواستِ جامعه. راهی جز این باقی نگذاشته‌اند و ظاهرا تاکنون هم مسیرِ کشتار را انتخاب کرده‌اند.

Ad placeholder

بازسازی جامعه

یکی دیگر از ویژگی‌های مهمِ این دوره از اعتراض‌ها در ایران، اراده‌ معطوف به بازسازی اجتماعی در آن است. اگر گستردگی این اعتراض‌ها را برآیندِ واکنش به گستردگی مسائلی بدانیم که مستقیما حیاتِ اجتماعی و زیستگاه جمعی مردمِ این کشور را تهدید می‌کند، آن‌گاه از این حضورِ چشمگیر هم غافلگیر نمی‌شویم. عملکردِ هسته سخت حاکمیت مسئول اصلی به وجود آوردن مسائل موجود است، از مسائل معیشتی و تضادهای طبقاتی گرفته تا مسئله محیط زیست و آزادی‌های فردی و جمعی. جامعه اما خطر را احساس کرده است. جامعه‌ای که منابعِ طبیعی و سرمایه انسانی و اجتماعیش سال‌ها است در حالِ احتضار است و رو به سوی نابودی نهاده است؛ اکنون بارِ دیگر جنگ برای بقای جمعی را به راه انداخته است، حتی به قمیتِ مرگ‌های بیشتر.

این تلاشی است برای بازسازی در شرایطی که سیسیتم حاکم نه تنها هیچ اراده و انگیزه‌ای برای جبران خسارت‌های به بار آورده‌اش ندارد، بلکه ثابت کرده ماندگاری بیشترش به معنای سرعتِ هرچه بیشترِ «انهدام» است. این جا است که غلبه بر یک ترسِ بیهوده و بی اساس دیگر هم در این میدان نبرد، رنگ می‌بازد.

پیشگیری از انهدام

سال‌ها است جمهوری اسلامی در برابر مخالفانش در داخل، انگشت اشاره‌اش را به سمتِ سوریه و یمن و افغانستان می‌برد. سال‌ها است تبلیغ می‌کند که اگر آن‌ها نباشند، سرنوشتِ کشورهای جنگ‌زده اطراف در انتظار ایرانیان خواهد بود. این را در سطحی تبلیغ کرده‌اند که بسیاری از شهروندان و حتی جریان‌های سیاسی هم آن را باور کرده بودند. حتی گروهِ موسوم به «مقاومتی‌ها» هم در کنارِ دیکته جمهوری اسلامی سال‌ها است تلاش می‌کنند خود و مردم را از چیزی به نام «انهدام اجتماعی» در صورت سقوط جمهوری اسلامی بترسانند. آن‌ها اما همراه با حاکمیت یک چیز را نادیده گرفته‌اند. آن هم این نکته است که جامعه هم‌اکنون خود را در حال انهدام می‌بیند. آیا انهدام چیزی جز خشکاندنِ منابع طبیعی و زیست‌بوم است؟ آیا انهدام چیزی جز نابودی آمال و آرزوهای بخش بزرگی از جمعیت یک کشور است؟ آیا استبداد و خفقان موجود، خود یک انهدام اخلاقی و فرهنگی تمام معنا را به بار نیاورده؟ و آیا وضعیت اقتصادی کنونی پیامدی جز انهدام اجتماعی خواهد داشت؟

بر این اساس، اعتراض‌های کنونی، نه تنها به سمتِ انهدام اجتماعی نمی‌روند، بلکه تمام تلاششان بر این است که از انهدامِ کامل جامعه و طبیعت در این سرزمین جلوگیری کنند. تداوم وضعِ موجود چیزی جز بن‌بستِ سیاسی به دنبال نخواهد داشت. تکان‌های سیاسی گسترده همچون این دوره از اعتراض‌ها اما دستِ‌کم می‌تواند فضا را برای سر برآوردنِ نیروهای جدید و مطرح شدنِ شیوه‌های دیگر مدیریت و راه‌حل‌ها فراهم کند. در یک کلام، فضا برای تنفس فراهم می‌شود. می‌توان امیدوار بود در فضایی باز و دموکراتیک، جامعه آن‌چه را که به صلاحش تشخیص می‌دهد فراهم کند.

همبستگی

از هم‌گسیختگی، اساسی‌ترین آفتی بوده که حاکمیت جمهوری اسلامی تلاش کرده به جامعه تزریق کند. از هر ترفندی برای جدا کردنِ مجموعه‌ای از انسان‌ها از هم استفاده کرده‌اند. با تحریک اختلافات مذهبی، دامن زدن به تنفرهای هویتی و عمیق کردنِ شکافِ نسلی و جنسیتی و طبقاتی. اکنون اما همه آن مردمی که تلاش کردند از هم دورشان کنند، علیه آن‌ها یکصدا شده‌اند.

پس از وضعیتِ انقلابی سال‌های منتهی به ۵۷، این نخستین‌ باری است که از کردستان تا بلوچستان، یک نوع همبستگی و هم‌صدایی شنیده می‌شود. تنفرها و تفرقه‌های قومی و مذهبی در حالِ رنگ باختن هستند و ارتجاع چیزی برای گفتن ندارد. مردان در کنار زنان ایستاده‌اند و فریادِ «عدالت، آزادی، پوشش اختیاری» سر می‌دهند. آذربایجان و کردستان بار دیگر می‌خواهند به تاریخِ تجربه‌های دموکراتیک‌شان بازگردند، از تضادِ ساختگی کُرد و تُرک گذار کنند و راه حلی برای مسائل حقیقی‌شان بیابند. مشهد و قم با نگاه به سراسر ایران در جست و جوی تکیه‌گاهی دیگر غیر از «آخوند» و اسلام سیاسی هستند و مردمِ رشت به نشانه همدردی با مردم کردستان و اعتراض به قتلِ ژینا، دو هفته است که به خانه‌هایشان بازنمی‌گردند. «تهران» دیگر یک مرکزیتِ همه‌جانبه نیست و چه بسا برای رهایی به پیشگامانِ عدالت و آزدای در حاشیه چشم دوخته و به حمایت از آن برمی‌خیزد.

همه این‌ها یعنی زنده شدنِ «اخلاق». آن هم در شرایطی که دلمردگی و ناامیدی و تنفر، در حالِ ریشه دواندن در جامعه بود. اخلاق در پیوندهای اجتماعی و سیاسی یعنی همبستگی و آگاهی به سرنوشت مشترک و تعهد به حفاظت از یکدیگر.

Ad placeholder

عقب راندن ارتجاع

پیشگامی زنان در اعتراض‌های اخیر ایران، فرصتِ هرگونه موج‌سواری نیروها و گروه‌های ارتجاعی را از آن‌ها سلب کرده است. مسئله زنان و ستم جنسیتی از جمله موضوع‌هایی است که در صورت‌بندی هیچ نیروی مرتجعی جای داده نمی‌شود و در رابطه با آن حرفی برای گفتن ندارند. برای مثال، بسیار پیش آمده که در رقابت‌های درونی و نزاع‌های گفتمانی جناح‌های موسوم به اصلاح‌طلب و اصول‌گرا در ایران، بخش بزرگی از طبقه فرودست جامعه در دامِ لفاظی‌های عدالت‌طلبانه اصول‌گرایان گرفتار شده و به آن‌ها دل بسته. موفقیتِ پوپولیسمِ احمدی‌نژادی نوعی از همین موج‌سواری بود. احمدی‌نژاد محصولِ یک خلأ گفتمانی حول مسائلِ اساسی طبقه فرودستِ جامعه بود که خود را در مفصل‌بندی گفتمانی موسوم به «اصلاح‌طلبی» نمی‌دید. به همین دلیل مسئله طبقه پایین جامعه و نیازهای پاسخ‌داده نشده آن‌ها فرصتی برای موج‌سواری احمدی‌نژادی فراهم کرد که می‌خواست میانِ جریانِ خودش و طبقه فرودست جامعه یک «این‌همانی» ایجاد کند. او در این بازی انتخاباتی با تکیه بر مفاهیم و ادبیاتِ «مستضعفین» موفق شد، و در همان حال، بدترین وضعیتها را برای همان «مستضعفین» رقم زد.

گفتمان‌های مرتجع مشابه هم معمولا در موضوع‌های مختلف فرصتِ مانور دارند. اما در رابطه با مسئله زنان، ارتجاع حرفی برای گفتن ندارد. مرکزیت یافتنِ «زن» و مسائلش در خیزش سراسری مردم ایران، این حرکت را به سمتِ نفی هرگونه ستمِ انسان بر انسان سوق خواهد داد، چرا که زنان از جمله ستمدیده‌ترین قشرها در ایران بوده‌اند و رفعِ ستمی جنسیتی، مستلزم رفع تمامی شکل‌ها و روابط ستم خواهد بود. پیشروی آن‌ها به شکلی آگاهانه، جنبش آن‌ها را صرفا محدود به برداشتن روسری نخواهد کرد.

ضرورت تشکل‌یابی

اعتراض‌های امروز جامعه ایران به مرحله‌ای رسیده که بیش از پیش نیاز به تشکل‌یابی را ضروری ساخته است. بسیاری معتقدند که اعتراض‌ها «رهبری» و «سازماندهی» مشخصی ندارند و این یک ضعف است. اما موضوع این است که اکنون در تقابل با شیوه‌های سلسله‌مراتبی و قدرت‌طلبانه رهبری جنبش‌های اعتراضی، نوع تازه‌ای از رهبری و سازماندهی در حال تولد است که لزوما سرنوشتِ جنبش‌های اجتماعی را در دستان یک نفر یا حتی یک حزب و چند الیتِ مشخص محدود نمی‌کند. به جای آن، رهبرانِ محلی و از پایین شکل می‌گیرند و مسیر اعتراض و مطابه را هدایت می‌کنند.

کانون جوانان محلات تهران، یکی از همین فرم‌های شکل‌یابی است که در مراحل اولیه خود است. آن‌ها مردم معترض را سازماندهی می‌کنند، به آن‌ها پنهانی آموزش می‌دهند و مسئولیت فراخوان‌های تجمع را بر عهده گرفته‌اند. این یک نوع جدید از رهبری و سازماندهی از پایین است. اگرچه ممکن است ضعف‌هایی داشته باشد، اما تمرینی است برای بازگشت به امرِ محلی، مدیریت شورایی و دموکراسی رادیکال. تشکل‌های دانش‌آموزان، کارگران، دانشجویان و معلمان و بازنشستگان هم که به مرور و با زحمت جایگاهی برای خود یافته‌اند، از اعتراض‌ها حمایت کرده‌اند. این نشان می‌دهد که نیاز به تشکل‌یابی و حرکت به سمت آن، می‌تواند یکی از ثمره‌های مترقی اعتراض‌های اخیر باشد که در مراحل بعدی می‌تواند با هزینه کمتری مطالبات بیشتری را پیش ببرد. از جمله خلأ و ضرورتِ تشکل مستقلِ سراسری زنان در جامعه امروز ایران، بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود.