جنبش “زن، زندگی، آزادی” پیش میرود. حکومت برای مقابله با معترضان هر روز شیوههای تازهای در سرکوب جوانان به کار میگیرد، اما معترضان نیز در مقابل آنها راههای تازهای ابداع میکنند تا ماشین سرکوب حکومت را از کار بیاندازند.
هر روز به جمعیت اعتراض کنندگان افزوده میشود و شعارهای تازهای سرداده میشود. نیروهای ضد شورش خسته و گیج در کنار و گوشه خیابانها و پارکها ولو شدهاند و دیگر توان مقابله ندارند. به خیابان آوردن بسیج ادارات به دلیل همراهی نکردن آنها با نیروهای ضد شورش عملا با شکست مواجه شد. شایع است که حکومت در آستانه تصمیم احمقانه دیگری است و آن استفاده از مزدوران خارجی برای سرکوب و کشتار ایرانیان است.
از طرف دیگر گروههایی که همیشه منتظر رسیدن میوه و چیدن آن هستند در کنار و گوشه دنیا خواهان سهم خواهی شدهاند. برخی مدعی رهبری هستند و برخی دیگر نیز از جانب مردم کسی را به رهبری نصب میکنند. در داخل ایران نیزاین هراس وجود دارد که این رهبران خودخوانده یا طرفداران آنها جریان اعتراضات را به بی راهه ببرند ویا موجب نارضایی مردم و یا ایجاد هرج و مرج آشفتگی در جریان اعتراضات شوند. به همین دلیل شاید در این مرحله از جنبش وجود رهبری واحد بتواند جنبش را از دام خطراتی که در کمین اش نشستهاند به سلامت عبور دهد. علاوه بر این ضروت داشتن یک رویه واحد و مشخص که بر اساس یک برنامه معین تدوین باشد بیش از پیش مطرح شده است. در غیر این صورت جنبش در گام بعدی متاسفانه به گل خواهد نشست و حکومت اسلامی سلطه خود را احیاء خواهد کرد.
تجربه انقلاب ۱۳۵۷
تجربه مردم ایران از انتخاب رهبر در انقلاب ۵۷ تجربهای تلخ و اندوهناک است. واقع امر آن است که وقتی صدام حسین خمینی را از عراق اخراج کرد او قصد داشت به کویت برود. اما شاه ایران دولت کویت را تهدید کرد و کویت هم خمینی را اخراج کرد. همین اتفاق باعث شد که نام خمینی به مطبوعات و خبرگزاریهای جهان راه یابد. طرفداران وی که اغلب در اروپا و آمریکا اقامت داشتند از فرصت پیش آمده سود جسته و وی را به فرانسه بردند. تصویر خمینی در مطبوعات آن روز دنیا تصویر یک مرد روحانی بیزار از قدرت و امور دنیوی بود که هدفش از مبارزه بر علیه شاه، کسب آزادی مردم در اجرای مناسک مذهبی بود.
گرچه اولین راه پیمایی آرام مردم بعد از نماز عید فطر سال ۵۷ اتفاق افتاد. اما در آن زمان جریان غالب در بین مخالفان شاه، روشنفکران چپ و احزاب ملی گرا از جمله نهضت آزادی بودند. در آن زمان شعارهایی چون اجرای قانون اساسی، آزادی فعالیت احزاب و آزادی زندانیان سیاسی شعارهای جریان مبارزه علیه حکومت شاه بود. متاسفانه این جریانات نتوانستند از میان خود رهبری را تعیین کنند. در نتیجه در شرایطی مشابه شرایط امروز، رسانههای خارجی از خمینی با عنوان رهبر جنبش یاد کردند. در شرایطی که سایر مخالفان داخلی هیچ گونه وسیله یا امکانات تبلیغاتی نداشتند و بشدت سرکوب میشدند، خمینی در فرانسه مستقر شد و با زیرکی خود و طرفدارانش توانست بر موج مبارزه بر علیه حکومت شاه سوار شود. او که ابتدا دم از آزادی و دموکراسی میزد توانست توده مردم را که اغلب مذهبی بودند به طرف خود جلب کند و جنبش فراگیر شد. درواقع شکست جنبش درقبل از انقلاب کلید زده شد. از زمانی که تودههای متدین به میدان آمدند و مبارزان سیاسی و احزاب در اقلیت قرار گرفتند.
خمینی بعدها با اتکا به قدرت همین تودههای عامی و کم سواد مطامع خود را پیش برد. بعبارت دقیق تر او باورهای مذهبی مردم را وسیله قرار داد و توده مردم را برعلیه خودشان و بر علیه الیت جامعه وارد میدان کرد. جریان انقلاب بعد از سقوط شاه به ضد خود تبدیل شد. یعنی بجای آزادی و دموکراسی، نوعی دیکتانوری مذهبی را بجای دیکتاتوری شاهانه مستقر کرد. سایر مطالبات مردم از جمله عدالت اجتماعی، حقوق زنان نیز از محتوی تهی شد و محتویی پوچ و احمقانه در جای آن نشست. اکنون نیز میتوان تحقق آن مفاهیم و آرمانها را در تمام سطوح اجتماعی به چشم دید. واقعیت این است که گروهی تبهکار به رهبری خمینی آرمانهای مردم را دزدیدند و بر سر سفره غنائم از هیچ جنایتی فروگذار نکردند.
جامعه ایران اکنون در شرایط مشابه قرار گرفته است. دوباره برخی تلویزیونهای فارسی زبان خارج از کشور درصدد هستند که فرد یا افرادی را به عنوان رهبر تبلیغ کنند، اما با توجه به تجربه ناگوار قبلی به نظر نمیرسد رهبران خودخوانده و ساخته تبلیغات سرمایهگذاری شده جایی در آینده جنبش داشته باشند.
روند تقابل با حاکمیت
جمهوری اسلامی از ابتدای روی کار آمدنش تا امروز هرصدای مخالفی را با شدت تمام سرکوب کرده است. نه تنها مانع شکل گیری هر نوع تشکلی شده بلکه هر ایدهای در این زمینه را در نطفه خفه کرده است. کسانی را سالها برعلیه استبداد شاهی مبارزه کرده بودند و در خیزش مردم در سال ۵۷ نقشی داشتند را دستگیر و زندانی کرد و به قتل رساند، و یا مجبورشان ساخت از وطن و خانه خود بگریزند و به هر طریق ممکن به پشت مرزها مهاجرت کنند. جمهوری اسلامی حتی از تعقیب آنان در کشورهای دیگر دست برنداشته و هر از گاهی فرد یا افرادی را بوسیله ایادی خود یا مزدورانی که استخدام کرده ترور کرده است. در واقع امنیت خود را با قتل مخالفان در داخل و یا ترور آنها در خارج از کشور تامین کرده است.
اما قلع و قمع مخالفان و آزادیخواهان صرفا محدود به رهبران، اعضاء و هواداران احزاب یا دگراندیشان نشد بلکه بعد از فوت خمینی یا بعبارت دقیق تر بعد از انتخابات مجلس چهارم در فروردین ۱۳۷۱ نوبت به حذف بعضی از خودیها شد و هسته مرکزی قدرت به تدریج صلب تر و کوچکتر شد. گرچه جریان اصلاح طلبی توانست در خرداد ۷۶ مدیریت قوه مجریه را کسب کند اما از همان زمان کلید حذف آنان نیز زده شد. مردم ایران شاهد بودند که اعتراض به تقلب در انتخابات سال ۱۳۸۸ در نهایت منجر به حصر وزندانی شدن کسانی شد که در ابتدای انقلاب خودشان بخشی از هسته مرکزی قدرت بودند.
اغلب مردم ایران که از استقرار حکومت اسلامی صدمات غیرقابل جبرانی خورده بودند، پس از جنبش سبز هم هنوز امید داشتند که رهبران اصلاح طلب به میدان آمده و مطالبات مردم را پیگیری کنند، به همین دلیل در اعتراضات خیابانی یا در دانشگاهها، خواست آزادی آنها را فریاد میزدند. این درخواست به نوعی تقاضای صلح و به کاربردن عقلانیت از طرف هسته مرکزی قدرت بود. اما حکومت حاضر به شنیدن صدای دوستان سابق خودش هم نبود وبه یک قدم عقب نشینی در مقابل آنها تن درنداد.
بدیهی است که مردم کم کم از هرگونه تغییری نا امید شدند و در دی ماه ۱۳۹۶ برای اولین بار اعتراضات خیابانی استقلال خودش را از جریان اصلاح طلبی اعلام کرد. طنین شعار« اصلاح طلب- اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا» نوید آغاز فصل جدید در مبارزه علیه حکومت اسلامی بود. در سال ۹۷ و ۹۸ اعتراضات بندریج راه تازهای را درپیش گرفت. دیگر کسی حاضر به گفتن ا«لله اکبر»های شبانه نبود. دیگر «یا حسین میرحسین» تمام شد و مردم در هر تظاهراتی رهبری جمهوری اسلامی را خطاب قرار دادند. و از آن پس ضرورت وجود رهبری مخالفان در اعتراضات خیابانی بیش از پیش حس میشود.
مشکل انقطاع
یکی از سیاستهای حکومت اسلامی از بدو انقلاب ۵۷ ایجاد گسست بین نسل قبل از انقلاب و بعد از انقلاب یود. بریدن پیوند بین نسل قبل از انقلاب و بچههای انقلاب از کتابهای درسی مدارس و حتی میشود گفت از سطح زبان آغاز شد. کتابهای درسی جدیدی چاپ شدند. یاوههایی را تحت عنوان تاریخ جعل کرده و در کتابهای درسی به خورد بچهها دادند. برخی کتابهای نویسندگان قبل از انقلاب ممنوع شد. زبان گفتار و نوشتار در نشریات و رادیو-تلویزیون به تدریج تغییر کرد. حکومت سعی کرد نگذارد هیچ نشانی از نام مبارزان سیاسی، فعالان اجتماعی، حتی افراد موثر در عرصه علم و فرهنگ و اقتصاد برجای بماند. در عوض نام کسانی را پر رنگ کردند که هیچکس آنها را قبل از انقلاب نمیشناخت. درنتیجه نسل بعد از انقلاب هیچ تجربه یا خاطره مشترکی با نسل قبل از انقلاب ندارد. فقط در سالهای اخیر است که به مدد حضور تلویزیونهای فارسی زبان خارج از کشور یا گسترش اینترنت برخی اطلاعات به نسلهای بعد از انقلاب رسیده است. آن هم تصویری اغلب غیرواقعی و باژگونه که ربطی به حقیقت آن روزگار و زمانه ندارد. اما بالاخره در سطح اسمها کلمات آشنایی تکرار میشود.
اعدامهای تابستان ۱۳۶۷ نیز از این نظردر امتداد همین ایجاد گسست بود. حکومت که نمیخواست آن فضای سیاسی سالهای شصت و قبل از آن، دوباره به جامعه برگردد تصمیم به حذف زندانیان گرفت. بدیهی است یکی از مهمترین قربانیان این سیاست ایجاد گسست فعالان سیاسی بودند که مجبور به مهاجرت از ایران شدند. این افراد از رهبران احزاب و گروهها گرفته تا هواداران آنها برای نسل جدیدی که در ایران زندگی میکنند یا برای تحصیل یا زندگی به خارج از کشور رفتهاند ناشناختهاند. در این زمینه همه ما داستانهایی تاثرانگیز شنیدهایم. اعضای سازمانی که هفت سال دردوران حکومت پلیسی شاه و ساواک یک تشکیلات مخفی را در بدترین شرایط رهبری میکردند یا کسانی که برای دفاع از حقوق مردم خطرهایی را به جان میخریدند و برای نسل قبل از انقلاب قهرمان به حساب میآمدند، یا کسانی که سالها در آن دوران زندانی کشیده اند، شکنجه شدهاند، کسانشان قربانی شدهاند، اکنون برای نسلهای بعد از انقلاب یک فرد عادی هستند که اصلا معلوم نیست به چه سودایی مهاجرت کرده و در این چهل سال کجا بودهاند.
نسل جوانی که در تظاهرات سال ۵۷ حضورداشتند در هر راه پیمایی و تظاهرات دهها نام و یا چهره را بر روی پلاکاردهایی که در دست تظاهر کنندگان بود میدیدند. کسانی که اگر خودشان زنده نبودند منش و گفتارشان الگوی رهبری جوانان آن زمان بود. اما اکنون نام هیچ کس به عنوان الگوی رهبری بر سر دستها به چشم نمیخورد. این مشکل فقط به این دلیل نیست که نسل جدید آرمانهای متفاوتی دارد، بلکه بیشتر به این دلیل است که نسل جدید با نسل قدیم گفتوگو ندارد، زبان و خاطره مشترکی ندارد. رابطهها گسستهاند.
نتیجه این شده که جوانانی که امروز در کف خیابانها هستند آشنایی با بازماندگان گروهها و فعالان سیاسی خارج از کشور ندارند و به همین دلیل نمیتوان انتظار داشت که کسی یا گروهی از میان مهاجران به عنوان رهبر معرفی شده و بتواند ایفای چنین نقشی را به عهده بگیرد. احتمال چنین امری بسیار دور از ذهن است. بدیهی است اگرهم گروهی از چنین اقبالی برخوردار شود در اولین برخورد توسط مخالفان متهم به عافیت طلبی یا فرصت طلبی خواهد شد. از این رو به نظر میرسد که رهبر یا رهبران میبایست از میان افرادی برگزیده شوند که در داخل ایران زندگی میکنند، با حاکمیت درگیر بودهاند و از آزمون مقاومت و پایداری و مردمدوستی را از سرگذراندهاند.
امروز علیرغم قلع و قمع بی محابای مخالفان به دست حکومت، هنوز افرادی در داخل کشور هستند که از قابلیتها و شرایط احراز رهبری بطور بالقوه برخوردارند و در صورتی که قدمی به جلو بردارند از اقبال عموم مردم بخصوص جوانان برخوردار خواهند شد.
طرح بحث و گفتوگو در مورد رهبری و برشمردن حداقل شرایط احراز قدم اول در انتخاب رهبری است. در واقع هدف این یادداشت متمرکز شدن بر روی این شرایط و ویژگیهای ضروری دررهبری است. این گفتوگوها اهداف ما و محدودههای مورد نظر را مشخص کرده و افراد یا گروههای که واجد آن باشند را مرجح میسازد. به هرحال تعیین ویژگیهای رهبری در این مرحله از انقلاب کاری بسیار ظریف و صد البته پراهمیت است و به همکاری و هم رایی همه کسانی نیاز دارد که تجربه و شناخت دارند و تغییر شرایط اجتماعی امروز ایران را ضروری و گریز ناپذیر میدانند.
مطالبات مردم
اولین و مهمترین شرط رهبری درک دقیق و درست از مطالبات مردمی است که در اعتراضات مختلف شرکت کرده و میکنند. شناخت درست این مطالبات در تعیین استراتژیهای جنبش و انتخاب تاکتیکها نقش تعیین کننده دارد. هرگونه هدف گذاری نیز باید با توجه به شرایط جامعه امروز ایران انجام شود. اهداف هم ناظر بر محدودیتهای شرایط موجود است و هم ناظر بر جامعه مورد نظر یا شرایط مطلوب مردم. برای جلوگیری از دراز سخنی از این اهداف بطورخلاصه نام برده میشود
۱- جدایی دین از سیاست در همه عرصه ها
۲- ایجاد جامعه دموکراتیک مبتنی بر رای مردم
۳- استیفای حقوق زنان
۴- برقراری عدالت اجتماعی در همه عرصه ها
۵- توسعه متوازن و همه جانبه
۶- توجه به محیط زیست
تقریبا تمام مطالبات مردم ایران در ذیل این ۶ هدف قرار میگیرند. ایجاد جامعه دموکراتیک هم به آزادیهای سیاسی و اجتماعی نظر دارد و همه به حقوق قومیتهای مختلف. یا هرگونه برنامه توسعه متوازن حفظ محیط زیست را در الویت خود قرار میدهد. اما به این دلیل که زنان و دختران در جنبش اخیر پیشگام بوده و در این چهل سال متحمل ظلم مضاعف شدهاند تاکید بر حقوق زنان به عنوان یک مطالبه مهم ضرورت دارد. همچنین حفظ محیط زیست امروز یکی از مسایل مبرم ایران است و تاکید مجدد بر آن بعنوان هدفی مستقل به همین دلیل است.
ویژگیهای رهبری
برای احراز شرایط رهبری پارمترهای ذیل دسته بندی شده است. لازم به توضیح است که این شرایط نیز با توجه به شرایط اجتماعی امروز ایران در نظر گرفته شده و بطور ضمنی نه تنها حاوی مطالبات مردم ایران است بلکه همچنین به مشکلاتی که ناشی از مدیریت سراپا فساد و خیانت و جنایت حکومت اسلامی است نیز نظر دارد.
۱- پاکدست بودن و مبرا بودن از هرگونه اتهام مالی
۲- داشتن آگاهی از وضعیت امروز جامعه ایران و الویت مطالبات مردم.
۳- داشتن دانش کافی از تاریخ معاصرایران و صف بندیهای گروهها و احزاب
۴- توجه داشتن به مطالبات فرهنگی و اقتصادی مردم
۵- آگاهی و باور داشتن به حقوق زنان
۶- آگاهی از وضعیت محیط زیست ایران
۷- آگاهی از روانشناسی اجتماعی جامعه ایران و مطالبات اقوام و قومیت ها
۸- باور داشتن به حفظ تمامیت ارضی کشور و ایران دوستی
۹- اطلاع از مسایل بین المللی و سیاست خارجی دیگر کشورها
۱۰- اهمیت دادن به حفظ منافع ملی کشور
۱۱- توجه کامل به ضرورت عدالت اجتماعی
۱۲- باور داشتن به دموکراسی و تعهد به آزادیهای سیاسی و اجتماعی
۱۳- اعتقاد داشتن به کار گروهی و شورایی و پذیرفتن رای اکثریت
۱۴- باور داشتن به عبور از حکومت جمهوری اسلامی
۱۵- بری بودن از انحصار طلبی و کیش شخصیت….
آنچه در بالا آمد ویژگیهای ضروری افراد یا گروههایی است که میتوانند به طور بالقوه در موقعیت رهبری قرار بگیرند. اما مهمترین و اولین شرط بدست گرفتن رهبری وفاق ملی و اقبال و قبول مردم و اکثریت کسانی است که با معترضان هم نوایی دارند و تصمیم قاطع دارند که از حکومت اسلامی عبور کرده و در اداره جامعه ایران به سوی آینده مشارکت کنند. با توجه به شرایط اعلام شده وظیفه هریک از معترضان است که رهبر یا رهبران مورد اعتماد خود را پیدا کرده و از انها بخواهند عبور مردم از این حکومت جنایت کار و ستمگر را رهبری کند.
شاید لازم به توضیح نباشد که رهبری وظیفهای دشوار و سنگین است و معمولا کسانی که توان و دانش رهبری را دارند خود در به عهده گرفتن چنین نقشی داوطلب نمیشوند. در واقع رهبری از طرف مردم به آنها تحمیل میشود. به همین طریق کسانی که خود داعیه رهبری دارند و خود را با چنین عنوانی معرفی میکنند یا آدمهایی خودخواه و کوته فکر هستند و از سنگینی مسئولیت چنین کاری آگاهی ندارند و یا اینکه افرادی هستند که دنبال تنوری داغ میگردند تا نان خود را به آن بچسبانند و از این نمد کلاهی برای خودشان بدوزند. در این خصوص نباید به افراد عافیت طلب که تازه با تظاهرات مردم به میدان آمده اند، اعتماد کرد.
امید است که صاحب نظران و افراد بیشتری در این گفتوگو مشارکت نمایند و از راه بحث استدلالی تصور از رهبری جنبش اعتراضی مردم تسهیل گردد.