پدیده خودکشی موضوعی بسیار مهم در آسیبهای اجتماعی است. تمایل به خودکشی در هر شکل آن احساسی است که بخشی از آن موضوعِ تحقیقات روانشناختی است.
معمولا بیشتر افراد دستکم یک بار در زندگی به خودکشی فکر کردهاند و عدهای به گونهای آن را امتحان کردهاند. در این میان کسانی هم توانستهاند امکان زندگی کردن را از خود بگیرند.
۱۰ سپتامبر (۱۹ شهریور)، «روز جهانی پیشگیری از خودکشی»، روزیست برای بالا بردن آگاهی عمومی نسبت به خودکشی و پیشگیری از آن. هر سال سازمان بهداشت جهانی (WHO) و فدراسیون جهانی سلامت روان (WFMH)، برنامههای این روز را میزبانی میکنند و مراسم ویژهای در کشورهای مختلف برگزار میشود.
بیش از ۷۰۰ هزار مرگ در سال به دنبال خودکشی
سازمان جهانی بهداشت تخمین میزند سالانه بیش از ۷۰۰ هزار نفر به دلیل خودکشی جان خود را از دست میدهند و حدود ۷۷ درصد از کل خودکشیهای جهان در کشورهای با درآمد کم و متوسط (LMICs) اتفاق میافتد.
در ماههای گذشته خبرهای متعددی درباره خودکشی، به ویژه خودکشی نوجوانان و کارگران در ایران منتشر شده است. دلایل این خودکشیها را بیشتر «فقر اقتصادی» و «نابهسامانیهای اجتماعی و خانوادگی» اعلام کردهاند.
بر اساس آمارهای پزشکی قانونی، در سال ۹۹ روزانه به طور میانگین ۱۵ نفر در ایران بر اثر خودکشی جان باختهاند.
بهمن ماه ۹۹ روزنامه «اعتماد» در گزارشی به نقل از یک منبع آگاه در سازمان پزشکی قانونی ایران اعلام کرده بود آمار خودکشی از ابتدای سال ۹۹ در مقایسه با مدت مشابه سال گذشته، ۴/۲ درصد افزایش یافته است. این در حالی است که وبسایت سازمان پزشکی قانونی کشور از دی ماه ۹۹ به این سو، هیچ گونه آماری درباره تعداد خودکشیهای رخ داده در سطح کشور ارائه نداده است.
اهمیت پرداختن به خودکشی
هر صحبت یا تهدیدی مبنی بر خودکشی، یک زنگ خطر به شمار میرود. در چنین مواقعی احتمال اینکه فرد به صورت بالقوه به پایان دادن به زندگی فکر کند، بسیار زیاد است و اطرافیان باید این هشدار را به مراتب جدی بگیرند.
مرکز کنترل و پیشگیری از بیماریها (CDC)، در این باره نوشته است:
«اگر کسی نشان داد که قصد خودکشی دارد، به صحبتهایش گوش کنید و نگرانیهای او را جدی بگیرید. در مورد برنامههایشان سوال کنید و اجازه دهید بدانند که شما اهمیت میدهید و آنها تنها نیستند. آنها را تشویق کنید که فوراً از یک متخصص آگاه کمک بگیرند.»
اما آیا اهمیت پرداختن به خودکشی صرفا به دلیل آمار و ارقام آن است یا عوامل دیگری وجود دارد؟
به گفته موریس ستودگان، استاد دانشگاه در سوئیس و رواندرمانگر سیستمی، باید بدانیم که حتی اگر ما با درد و رنج طاقتفرسا و دائمی یا بیماریهای ناعلاج دست به گریبان هستیم، باز هم در هر حالت روشهایی برای مقابله با افکار و احساسات مبنی بر تمایل به خودکشی و غلبه بر رنجها و دردها وجود دارد.
این محقق و رواندرمانگر سیستمی به زمانه میگوید:
«گاهی این رنجها آنقدر رشد میکنند که ما حتی به ارضای اساسیترین نیاز خود یعنی نیاز به بقا بیتفاوت شده و در تعارض بودن و نبودن و داشتن و نداشتن، از روی خشم، ناتوانی و استیصال در یک بحران تصمیم میگیریم. طبیعتا زندگی یک ارزش است و مانند همه پدیدههای دیگر اجتماعی، زیست روانی هم باید جدی گرفته شود زیرا که با از بین رفتن یک شخص، نه تنها رنج و مشکلات پایان پیدا نمیکنند بلکه در سیستم تقسیم میشوند. برای نمونه، خودکشی یک مادر یا پدر یا فرزند، میتواند اثرات دراز مدت بر زندگی کودکان یا والدین داشته باشد و آنها را سالها در زمینه سلامت روان ناکارآمد کند. از این رو مسأله خودکشی یک مسأله بسیار جدی است و نباید تنها با اعداد و آمار با آن بندبازی شود بلکه خودکشی یک متغیر مهم روانی-اجتماعی است که آسیبها و مشکلات زندگی و همچنین تابوهای زنده یک جامعه را در ویترین فرهنگی گذاشته و به مرور زمان از یک ناهنجار به هنجار تبدیل میکند.»
به گفته ستودگان، هر چقدر زندگی انسانها در عمده جوامع از ارزشهای سنتی و جمعگرا به ارزشهای مدرن و فردگرا سوق پیدا میکند، تقبل مسئولیت برای زندگی جمعی کمتر شده و فرد خود را با رنج و درد خود تنها میبیند:
«در بحرانهای متفاوت به دلیل نبود مهارتهای لازم برای حل مشکلات یا کنار آمدن با دردها و رنجها و معنابخشی به زندگی، نبود آگاهی کافی نسبت به عواقب نابودی یک زندگی و مشکلات آن برای بازماندگان یا وجود نقطه کور در بررسی مسائل روانی و اجتماعی از پرسپکتیو سیستمی، ممکن است شخص به زندگی خود پایان دهد که یا یک حذف فیزیکی است یا ناموفق میماند که در حالت دوم نه تنها فرد نتوانسته به رنج خود پایان دهد، بلکه رنج جدیدی به آن افزوده است- به امید اینکه شاید دیده و شنیده شود.»
به عنوان سیستم کمکی، این موضوع که تمایل به خودکشی نشانه نقص در شخصیت یک فرد نیست بلکه یک رفتار ناکارآمد از روی ناتوانی در یک برهه بحرانی است، باید مهم و جدی گرفته شود.
به گفته ستودگان، این مسأله به این معنی نیست که شخص بیمار روانی، ضعیف یا دچار کمبودهای عاطفی است:
«این حس میتواند معناهای گوناگون داشته باشد. مثلا اینکه ما به اندازه کافی برای آن رنج رشد نکردهایم یا هرگز با چنین موضوعی روبهرو نبودهایم.»
ستودگان میگوید گاهی شرم از یک عمل میتواند ما را کاملا غافلگیر کرده، توان غلبه بر هیجانها را از ما بگیرد و منجر به اقدام به خودکشی شود:
«در اینجا حائز اهمیت است که بدانیم حتی برخی از سرشناسترین افراد، بهترین سیاستمدارها و بااستعدادترین نوابغ هم در بازهای از بحران در زندگی خود این حس را تجربه میکنند و این بدان معناست که ناتوانی در یک بحران، امری طبیعی و انسانیست.»
بسیاری باور دارند خودکشی نیاز به شهامتِ گذشت از زندگی دارد اما ستودگان معتقد است شهامتِ واقعی برای مدیریت این احساس در بحران و مقابله با استقبال از مرگ یا برگشت از لبه پرتگاه به زندگی است چرا که به گفته او، نابود کردن آسانتر از ساختن است.
این رواندرمانگر سیستمی در ادامه توضیح خود میگوید:
«شهامت روبهرو شدن با زندگی و شجاعت برخورد با مشکلات و بحران و توان ایستادن در برابر طوفان زندگی، قابل یادگیری است. همه اینها مهارتهایی هستند که میتوان از کودکی در مدرسهها آموخت. از نگاه من در مدرسهها و در سیستم آموزشیای که بر منطق ریاضی و فرضیههای علمی استوار شده است، جای پرورش و شناخت و مدیریت احساس هنوز هم عمیقا خالیست. این مختص ایران و اروپا و شرق و غرب هم نیست بلکه ناتوانی انسان مادیگرا در یک جهان مصرفگراست و عدم باور بر توانایی انسان در مهار هیجانها و احساساتش.»
علل آمار بالای خودکشی در ایران
آمار خودکشی در ایران رو به افزایش است و نه تنها درباره آن هیچگونه شفافیتی وجود ندارد که از سال ۹۸ به بعد از سوی مرکز پزشکی قانونی ایران به عنوان مرجع رسمی تعیین دلیل مرگ افراد، به روزرسانی و اعلام نشده است.
بنا بر گزارش سال ۱۳۹۸ مرکز پزشکی قانونی، پنج هزار و ۱۴۳ نفر در این سال بر اثر خودکشی جان خود را از دست دادند.
به نوشته رسانههای دولتی، نرخ خودکشیهای منجر به مرگ در ایران از ۵/۴۵ نفر در سال ۹۶ به ۷/۲ به ازای هر ۱۰۰ هزار نفر در سال ۹۹ رسیده است.
این رقم در برخی استانهای کشور ۱۰، ۱۵ و ۲۰ نفر در هر ۱۰۰ هزار نفر گزارش شده است.
ستودگان علل آمار بالای خودکشی در ایران در سه دهه اخیر را از نگاه روانشناختی و آسیبهای اجتماعی و مددکاری به هشت قسمت تقسیم میکند:
الف) در یک سیستم کلان کشوری:
«عدم وجود قوانین کافی در حمایت از کرامت و ارزشهای فراگیر انسانی و حقوق بشر سبب آن شده است که انسانها در طبقات گوناگون با مزایای آن تقسیمبندی شوند. برای مثال، خانوادههای شهدا، جانبازان، سپاه، بسیج، عوامل نظام و غیره که از مزایای خاصی برخوردار بودهاند. این عدم توازن اجتماعی حتی تا ورود به سیستم تحصیلی و دانشگاه موثر بوده و در نوجوانان و جوانان ایجاد ناامیدی کرده و فشارهای روانیای به وجود آورده که نتیجه آن گرفتن تصمیم حذف فیزیکی بوده است.»
ب) در یک سیستم اخلاقی و عدالت اجتماعی:
«عدم وجود شفافیت در عملکرد رجال سیاسی و مذهبی، ناامیدی در مردم را افزایش داده است. سیستم بیعدالتی در جزا و اعدامها (به عنوان مثال دزدیهای کلان سران مملکت به نام دین و مذهب اتفاق میافتد و کیفر آنان و خانوادههایشان در این زمینه به مراتب خفیفتر از یک دزدی ساده است که میتواند به اعدام و قطع کردن دست بینجامد)، عدم احساس امنیت را در مردم بالا برده و آنان را به بحرانهای روانی و نهایتا عدم تمایل به ادامه زندگی و ناتوانی در تغییر سوق میدهد.»
پ) در یک سیستم فرهنگی:
«تعارضهای زیست فرهنگی و ایجاد فقر و جنگهای روانی (به عنوان مثال با زندانی کردن، مجازات گروهی، قتلعام و سرقت اموال بهائیان یا نوکیشان)، ایجاد تنفر در جامعه را دامن زده و خشم و خشونت و بیعدالتی را ترویج داده و افراد را در یک ناامیدی و ناتوانی و افسردگیِ جمعی فرو میبرد و امید به زندگی را از آنها میرباید. از همین رهگذر تعجب نمیکنیم که اکثر جوانان قصد یا دستکم آرزوی مهاجرت دارند».
ت) در یک سیستم رعایت حقوق فردی و اجتماعی:
«عدم احترام به حقوق دیگران مانند خشونت در خیابانها و حمله گروهیِ آمران به معروف و ناهیان از منکر، مجازات آزادیخواهان در گفتار و پوشش و در نهایت محدود کردن شادی افراد به حداقلِ آن مانند جدا کردن پارکها به زنانه و مردانه، جدا کردن جنسی متروها و دانشگاهها، عدم حضور زنان در استادیومها، جداسازی مدارس ابتدایی و راهنمایی که مشکلات عدیده در قشر جوان جامعه و عقدههای روانی جنسی و جنسیتی به وجود آورده و امکان کسب مهارتهای برخورد با جنس مخالف (نه به عنوان ابژه جنسی) در جوانان و نوجوانان را در عرصههای گوناگون جامعه از آنها گرفته است. در این وضعیت، تولید فشارهای روانی به رعب و وحشت جامعه دامن زده و امید به آینده را از بین برده است.»
ث) در یک سیستم آموزشی:
«آموزههای تئوریِ دینی در مدارس بدون داربست کافیِ احساسی و پشتیبانی در خانواده، زمینهسازی در کودکان و عدم وجود شفافیت در آموزهها، رفتارهای تئوریسینهای دینی و ایجاد رعب و وحشت دینی و احساس گناه در کودکان از طریق آموزشهای ناسالم و ایدئولوژیک، امکان تفکر نقادانه و گوناگونیِ افکار را از آنها گرفته و جامعه جوان را به سوی یونیفرم شدن افکار ارتجاعی سوق داده است، به گونهای که حق گوناگون بودن از بین رفته و اینگونه تعصب که شکلی از اختلال روانیست مجال رشد یافته. از طرف دیگر بیاساس بودن روایات و آیهها و آموزهها، کودکان را به پوچی زودرس سوق میدهد- که نتیجه پوچی، تلاش افراد برای حذف کردن فیزیکی خودشان است.»
ج) در یک سیستم اقلیتها و حقوق اقلیت:
«خودکشی در اقلیتهای جنسی جامعه LGBTQ در ایران رو به رشد بوده و این افراد و حقوقشان به عنوان انسان نه تنها به رسمیت شناخته نشده بلکه با نگاه تحقیرآمیز مورد ضرب و شتم و مجازات و حتی اعدام قرار گرفتهاند. امید به زندگی از آنها سلب شده و جز فرار، مخفی کردن هویت خود و نهایتا حذف کردن فیزیکی خودشان، راهی برای ادامه نمیبینند.»
چ) در یک سیستم اقتصادی:
«از سویی دزدیهای کلان، رکود اقتصادی، بیکاری، اعتراضات دائمی کارگران، فرهنگیان و بازنشستگان و در فقر نگه داشتن ملت با ایجاد نابرابری سیستماتیک در تفاوت قشرها مانند کاخنشینانِ آخوند و فرزندانشان در خارج از کشور و از سوی دیگر، کولبران تحصیل کرده کُردستان و قتلعام آنها، امید به زندگی و تحصیل را در قشر وسیعی از جامعه از بین برده و به ناامیدی و افسردگی جمعی در میان مردم دامن زده است.»
موریس ستودگان میگوید که هشتمین عامل، سیستم بهداشتی-روانشناختی است:
«در سیستم آموزشیِ روانشناسی در دانشگاههای ایران گاهی بین ۴۰ تا ۵۰ درصد از دروس غیرمرتبط با روانشناسی بوده و به ترویج دین یا آموزههای دینی در دانشگاهها پرداخته شده است. این یک شستوشوی مغزی و از سوی دیگر انتقال ایدئولوژیهای متعصب در سیستم روانشناسی است که دانشجویان را شدیداً در تعارض قرار داده و به آنها امکان تفکر انتقادی را نمیدهد و اینگونه عده کثیری از روانشناسان و حتی روانپزشکان با تجربه در ایران مبانی را بر دین و آموزههای دینی گذاشته که خالی از خطر برای مراجعین نیستند.»
با این تفاصیل میتوان گفت تمام سیستم کشوری از سویی آگاهانه و از سوی دیگر از روی نداشتن آگاهی، قادر به پاسخگویی به نیازهای اساسی جامعه نبوده و جایی که نیازهای اساسی مردم تأمین نشود، تلاش برای خودکشی افزایش پیدا میکند.
انسانها برای بقا نیاز به امنیت و آرامش دارند اما ستودگان میگوید در ایران در بیش از چهار دهه اخیر امید به زندگی روزبهروز تقلیل یافته و از این رو آمار اختلالات رو به افزایش شدید است:
«در جامعه ایران شادی و لذت فردی به شدت کاهش یافته و شادی و لذت گروهی به پستوی خانهها و مهمانیها و باغهای خصوصی رفته و آمار مرگ و میر و سوءاستفاده از الکل رو به افزایش است. عزاداریهای مذهبی عمومی شدهاند و جشنها و شادیها خصوصی، که گاهی هم با مجازات روبهرو میشوند. اینگونه جامعه به سوی افسردگی رفته و خودکشی در افسردگی معمولترین رفتار شخص خواهد بود.»
خیلی عالی
سپاسگزارم
مریم شیدایی / 09 September 2022