در زندگی روستایی و صنعتی، از گذشته تا امروز، پرورش حیوانات (دام و طیور) برای استفاده از گوشت آنها به عنوان منبع پروتئین بوده است، چیزی که در این روند فراموش میشود، گذشته از جان این موجودات، شعور حیوانی و احساسشان است و بنابراین در پرورشگاههای صنعتی و روستایی حیوانات اهلی دو بار از حق حیات سلب میشوند: یک بار زمانی که که هنوز زندهاند ولی انسانها به آنها به عنوان تکههای گوشت نگاه میکنند و زمانی که آنها را میکشند تا از گوشتشان تغذیه کنند. دو داستانِ گوسالهی بیتاب (یادداشت پیشین) و مرغدانی، یکی به پرورش سنتی حیوانات اهلی و دیگری به پرورش صنعتی حیوان اشاره دارد.
داستان مرغدانی با همذاتپنداری بین انسان محروم و مرغهای پرورشی، با نشان دادن رنج حیوانی سعی در تشریح رنج انسانی دارد. گرچه نگاه این داستان دقیقاً زیست محیطی و از منظر مشفقانه به حیوانات نیست، اما از آنرو دارای اهمیت است که به پدیدهی صنعتی شدن مرغداری در ایران میپردازد.
مرغداری؛ نام دیگر کشتارگاه
در حین سرک کشیدن در گوگل دربارهی تاریخچهی آغاز مرغداری صنعتی در ایران، متوجه شدم که مرغداری صنعتی در ایران صنعت نسبتاً نوپایی است البته اگر حدود صدسال را برای یک صنعت، عمر کمی در نظر بگیریم. با این همه اگر سال ۱۳۰۹ را اولین گام در تأسیس مرغداری و دامپروی در نظر بگیریم، خواهیم دید که عملاً تا فواصل سالی ۱۳۵۰ تا ۵۴، این صنعت رشد چندانی نداشته و آزمون و خطاهای آن بیشتر از موفقیتش بوده است. طرفه اینکه من به عنوان فردی طرفدار حقوق حیوانات که معضلات اخلاقی زیادی را در این نوع بهرهکشی از دام و طیور میبینم، متوجه شدم که دقیقاً همان سالهایی که من متولد شدم این صنعت هم رونق گرفته است. آیا این همسانی تاریخها پیامی برای من دارد؟ هنوز نمیدانم. تنها میدانم به عنوان کسی که به اصول و ارزشهای اخلاقی خاص خودم اهمیت میدهم باید تا آنجا که میتوانم از مشارکت در اعمال ظلم و ستم به حیوانات و انسانها کنار بکشم. وقتی در سیستمهای مکانیزهی صنعتی حیوانات به عنوان کالا مورد بهرهبرداری قرار میگیرند متوجه شباهتهای زیادی با شیوهی بهرهکشی از انسانها میشوم و این همان چیزی است که داستان مرغدانی با تمام وجوه سمبلیکش به آن پرداخته است.
تا قبل از سال ۱۳۰۹، مصرف گوشت پرندگان در ایران بسیار کم بود و نحوهی پرورش مرغ و خروس در روستاها و برای تأمین مایحتاج تخممرغ خانواده انجام میگرفت. تنها زمانی از گوشت مرغ یا خروس استفاده میشد که پرنده پیر و از کار افتاده میشد و در این صورت گوشت طیور بخشی از غذای خانواده را تشکیل میداد که در شهرها فقط نصیب اعیان و اشراف میشد. در سال ۱۳۰۹ با اهداف بررسی و تکثیر نژادهای بومی دام و طیور، توسعه نژادهای اصیل دام و طیور خارجی در ایران و نیز اختلاط نژادهای خارجی با نژادهای بومی ایران اولین گامها برداشته شد و این در حالی بود که این صنعت حدود یک قرن از کشورهای توسعه صنعتی عقب بود و بنابراین دانش غرب که در تولید و پرورش تخممرغ و جوجهکشی و تولید مرغهای گوشتی الگوی صنعتی در کشور قرار گرفت. چند سال بعد در حیدرآباد کرج و سپس خراسان، فارس و مازندران مؤسسات دامپروری بنیان گذاشته شد. تحقیقات و آزمونها در سال ۱۳۲۰ با توجه به عدم وجود متخصصین و عدم علاقه مردم به این فعالیت با شکست مواجه شد. جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفیقن این صنعت را به کل عقب راند تا در سال ۱۳۳۳، به کمک اصل چهار ترومن و با کمکهای فنی آمریکا تعدادی نژاد اصیل خارجی مانند نیوهمشایر، ردایلندرد و… وارد ایران شد و در روستاها پخش شد. یک سال بعد مؤسسه رازی در ایران توانست واکسنی برای مقابله با بیماری نیوکاسل که باعث تلفات زیادی در مرغداریها میشد تولید کند و جلوی مرگ و میر طیور تا حدی گرفته شد. با وجود تمام تلاشها در سال ۱۳۳۹ نسبت تولید تخممرغ در موسسات تجاری به کل تولید کشور ۰۱/۱ درصد بوده است. برنامهی تجاریسازی پرورش مرغ و تخممرغ همچنان در سالهای بعد ادامه یافت تا بالاخره در سال ۱۳۵۴ تأسیسات کشتارگاه و سردخانه و کادر فنی و علمی به صورت مجموعهای خودکفا در صنعت مرغداری ایران به فعالیت پرداخت و برای اولین بار در سال ۱۳۵۵ تشکیلات بستهبندی و ذخیره تخممرغ پردیس درکرج با طرفیت تولید ۴۵ تن گوشت و ذخیره ۶۰ تن تخممرغ به بهرهبرداری رسید. در سال ۵۸ تعدا زیادی از تشکیلات بزرگ و مجتمعهای اداری بخش خصوص مصادره و در اختیار دولت قرار داده شد به طوری که امروزه دولت با بانکهای نهادی مانند بنیاد مستضعفان و بنیاد شهید دارای تشکیلات عظیم مرغداری هستند و کار تولید طیور در ایران را به عهده دارند.
با بالا رفتن سطح بهداشت عمومی، بهبود کیفیت تغذیه، واکسیناسیون عمومی، کنترل بیماریهای واگیردار و عواملی از این دست در کنار بهبود نسبی وضعیت اقتصادی، ایران هم مثل دیگر کشورهای جهان با رشد جمعیت شهری و روستایی مواجه شد. افزایش جمعیت نیاز به منابع تجدیدپذیری برای تغذیه و سلامت مردم داشت و بنابراین با الگوبرداری از دیگر کشورهای پیشگام در زمینه تولید خوراک صنعتی، به ایجاد و گسترش مرغذاریها و گاوداریها و شیوه مکانیزه دامداری و کشاورزی متوسل شد. در کوتاه مدت این مسأله بهبودی نسبی را سبب میشود، همانطور که در دیگر کشورها جواب داده است اما رشد جمعیت شتابی بسیار بیشتر از حد تصور دارد و بنابراین برای پاسخدهی به نیاز غذایی این جمعیت انبوه، تنها نکتهای که از آن غافل میشود زندگی اسارتبار و هولناک دام و طیور است. خوشبختانه با گذشت زمان و در حال حاضر معلوم شده است که کیفیت هورمونی مرغ و دام پرورشی نه تنها مناسب تغذیه انسان نیست بلکه ضررهای فراوانی هم دارد با این همه و با این عیب بزرگ صنعت مرغداری چرخهای عظیم و طویل این صنعت میچرخد و همچنان که افراد طبقات بالاتر به محصولات ارگانیک و مرغ سبز و اصطلاحاتی از این دست برای بهبود وضع بهداشت و تغذیه خود روآوردهاند، این جمعیت بیچیز و کم درآمد است که همچنان که اعمال سلطه را بر خود تاب میآورد، خوراک بنجل را هم تاب میآورد و تا ساز و کاری جهانی برای بهبود کیفیت تغذیه از یک سو و پایان بخشی به رنج بیپایان دام و طیور نباشد هیچ کشوری به تنهایی کاری از دستش برنخواهد آمد مگر گامهایی کوچک برای بهبود وضعیت کشاورزی و تغییر عادات غذایی مردم و تا رسیدن به این تغییر کامل بر عهده تک تک افراد است که خود را شریک در این فاجعهی زیست محیطی بدانند که عواقبش نه تنها بر حیواناتی که تبدیل به کالای غذایی ما شدهاند بلکه بر کل سیارهی زمین مشهود است و عواقبش تمام ساکنان آن را در برخواهد گرفت. شاید وقت آن رسیده که مسائل انسانی را با نگاهی کلیتر که یکی از آنها بحرانهای زیست محیطی است بنگریم. این موضوع گرچه در کشورهای صنعتی که پیشینهای بس جلوتر در استثمار طبیعت دارند آغاز شده است اما به این معنا نیست که کشورهایی با پیشینه کمتر از میزان صنعتی شدن خود را از این بحران مبرا کنند.
با درک مسائل کلان زیست محیطی میتوان از دام سانتیمانتالیسم رایج در نگرشِ به ظاهر حیواندوست اما در اصل مشغول صنعتیسازی بهرهکشی از حیوانات فاصله گرفت و مطالبهی زیست محیطی را تبدیل به مطالبهای همهجانبه کرد. این که چه نیروها و منافعِ عظیمِ اقتصادی در صنابع پرورش دام و طیور دست اندر کار است محل پرسش است. منع و توصیهی مردم به عدم گوشتخواری راهحل مساله نیست چون بحران را از شکل کلان خارج و تبدیل به موضوعی شخصی و اخلاقیات میکند که گرچه در ذات خود بد نیست اما فرصت را به دست سودجویان میدهد تا همچنان که به اندرزهای اخلاقیمان مشغولیم و از سانتیمانتالیسم رایج در مهرورزی به حیوانات مشعوف میشویم، دست از پرسش بزرگتری بکشیم که میگوید با کدام عقل و منطق دست به سلاخی دیگری و طبیعت زده میشود؟
خردی که از دورهی روشنگری برتری و سلطه و اسعتمارِ سوژه بر ابژه را ممکن و بههنجار کرده است در چه لحظاتی از تاریخ شکل گرفته است؟ نگاه خودشیفتهوار انسان به خودش که خود را مرکز عالم میبیند از چه لحظهای پر رنگ میشود؟ و در آخر، نگاه اربابگونه به جهان و مجوزِ افسارگسیخته در سلاخی هر چیز به هدفِ «سود» و فایده برای انسان چگونه و از کجا آمده است و تا کجا به نابودی زندگی خود انسان بعد از نابودی طبیعت منجر خواهد شد؟
مرغدانی نوشته محمد محمد علی
مکان داستان: در بالای شهری نامعلوم (احتمالاً تهران)، جایی به نام مالک آباد.
زمان داستان: نامعلوم (احتمالاً اوایل آغاز به کار مرغداری صنعتی در ایران)
مرغدانی[۱] نوشته: محمد محمدعلی، نشر هستان، ۱۳۷۸،تهران
«ماه در استخر ریز ریز شده بود و مثل برادههای نقره روی هم میلغزید. سر ستونها و کنگرههای عمارت اربابی همچنان سنگین و خاموش به نظر میآمد.
نزدیک دروازۀ باغ کاشفی بوق زد. نعمتالله پرده در اتاقش را کنار زد.
کاشفی گفت: فردا اول وقت بیا پیشم.
همین که حرکت کردیم، برگشتم یک مرتبۀ دیگر آقاولی را ببینم، عینکش را برداشته بود و دنبال ماشین میدوید[۲].»
چند سطر بالا، سطرهای پایانی داستان مرغدانی است؛ داستانی که از سلطهگری حرف میزند. نظام سلطه بر تمام مراتب حیات اجتماعی و فردی انسانها مسلط است و از همین روست که چنین نامی بر آن نهاده شده است. سلطه سلسله مراتبی از فرادستترین تا فرودستترین طبقات تعریف میکند که هر طبقه، بنا به وظیفهای که برایش تعریف شده، مثل چرخ دندههای یک ماشین کار خود را انجام میدهد تا به هدف نهایی که خدمت به فرادستترین طبقه است نائل آید. این نظام گسترههای فراوانی را دربرمیگیرد که اولین نشانههایش را میتوان در عصر استعمارگری- که منجر به زیر سلطه گرفتن مردمان کشورهای مستعمره میشد- یافت و تا نظامهای توتالیتر ادامه مییابد. در هر شکلی، سلطهگری همه چیز را از انسان و طبیعت و حیوان و منابع زمینی و طبیعی یک سرزمین در خدمت اهداف خود درمیآورد. سلطه فقط نیرویی خارج از توان ارادهی زیردستان نیست و نه تنها بر معیشت آنها اثر میگذارد بلکه ذهن و روان موجود تحت سلطه را در اختیار خود قرار میدهد، آنقدر که هویت فرد یا موجود زیر سلطه، بهکل تغییر یافته و هویتی تازه کسب میکند که پاسخگوی نیاز یا اجبار تحمیل شده بر او در فضای جدید است.
میتوان برای سلطه از جوامع استعمارگر و استعمارزدهی تحت انقیاد آنها، نظامهای توتالیتری، روابط سلطهگرانهی کارفرما و کارگر (در دوران پیش از تصویب قوانین کار) و نیز نظامهای بردهداری به عنوان نمونههای دم دست تاریخ و حافظهی بشری مثال آورد. اما آنچه موضوع قرن و زمانهی ماست، نه فقط اشغال حیات آدمی توسط نظامهای سلطهگر است بلکه معطوف کردن نگاه به سمت حیواناتی است که منبع غذایی ما شدهاند. بنا به ذات غریزی، هر موجود زندهای به دنبال کسب غذا از طبیعت است، غذای انسان هم از دام و طیور و ماهیان تأمین میشود؛ امری که گرچه بخشی از چرخهی حیات است اما در دو قرن اخیر به خاطر افزایش بیسابقهی رشد جمعیت انسانی، انسان را تبدیل به موجودی کرده که نسبت به منابع طبیعی حیات، موضعی سلطهگرانه دارد. از طرفی دانستن این نکته ضروری است که «چطور زجر انسان از منظر ایدئولوژیک و بهطور نظاممند به زجر حیوانات مرتبط است[۳].»
در واقع بهرهکشی از انسانها در گسترهای جهانی به بهرهکشی عظیمتر حیوانات انجامیده است از این روی که انواع بهرهکشی بنا به قواعد و اصولی آجر به آجر ساخته شده در طول قرون، تبدیل به قاعده شده است و انسانهای فرودست، گرچه از اعمال سلطه بر انسانهای فرادست ناتوانند اما توان اعمال سلطهای را که از قبل قانونمند شده است بر حیوانات زیردست خود که همان حیوانات اهلیاند دارند و اگر این را کنار اعمال سلطه انسانهای فرادست بر حیوانات نیز بگذاریم، خواهیم دید که حیوانات دو برابر انسانهای تحت ستم زیر سلطهاند؛ هم از سوی انسانهای تحت ستم و هم از سوی فرادستان. «شاید از برخی جهات این تصور که سلطهی انسان بر انسان، به سلطهی انسان بر طبیعت منجر میشود عجیب به نظر برسد اما این شیوهی ارتباط با اکوسیستم، با میانجیگری فرهنگ و تاریخ ما اتفاق افتاده است. ما از نظامهای اجتماعیمان برای درک و سازماندهی رابطهمان با دنیای طبیعت استفاده میکنیم. بنابراین از نظر بوکچین، مشکلات محیط زیستی، مشکلات مناسبات اجتماعی است.[۴]»
در داستان مرغدانی، نوشتهی محمد محمدعلی ما با تمام جزئیات قاعدهمند سلطهگر و سلطهپذیر مواجهیم: از همان اولین جملات داستان که دیالوگهای کوتاهی بین دو نفر است ما به نوع روابط از بالا تا پایین شخصیتهای اصلی داستان پیمیبریم. آقاولی، سرایدار بازنشستهای که دنبال کار میگردد. راوی که دنبال راهی است تا بتواند کاری برای او دست و پا کند. کاشفی که در واقع ارباب است و کاری برای آقاولی سرایدار دارد ولی در ابتدا نگران است که آیا از پس آن برخواهد آمد یا نه؟ مکان داستان مرغداری است در باغی که قرار است آنها، آقاولی، راوی و کاشفی بروند تا آقاولی و راوی آنجا را ببینند و اگر موافقت شد، (که از تمام وجنات کاشفی پیداست که گویا مطمئن است او این کار را میخواهد چون نیازمند است)، مشغول به کار شود. اما با ورود به مرغداری تصور آقاولی زحمتکش از کار در مرغداری، کاملاً مخدوش میشود. فضای ترسیم شده در داستان قدم به قدم ما را همراه آقاولی به نقطهای میرساند که یقین کند او حاضر به کار کردن در اینجاست اما متوجه میشود چندان هم حق انتخاب ندارد. نداشتن حق انتخاب که گام به گام و دیالوگ به دیالوگ در داستان چیده شده موقعیت بغرنجی را پدید میآورد که پاسخ چرایی آن، همان پاسخی است که در تحلیل نظام سلطهگر به آن استناد میکنیم. آقاولی از همان ابتدای داستان یک چشمش را میبندد:
«اول متوجه نشدم با عینکش چه کار کرده است. فقط یک سفیدی دیدم. وقتی دید نگاهش میکنم، آمد وسط اتاق ایستاد. پشت شیشهی سمت چپ عینکش، یک تکه کاغذ سفید چسبانده بود. با یک چشم درشت و مشکی نگاهم میکرد. معلوم بود شب را نخوابیده است. چند تا از موهایش بدخواب و رو به بالا شکسته بود. با شانههای پهن و افتاده، همان کت راه راه و شلوار گشاد همیشگی تنش بود. هیچ نگفت و سرش را خاراند.[۵]»
از همان ابتدا عناصر داستان طوری چیده شده که سقوط و لابدّی شخصیت اصلی-آقاولی- را تداعیگر است. لابدی برای کار و سقوط به خاطر نوع کار. اما آقاولی که یک چشمش را بهخاطر تنبلی چشم (دلیل منطقی درون داستانی) بسته است با آن یکی چشمش به دنیایی وارد میشود که بار عذاب آن را از کودکی با خود داشته است. جایی در داستان، خطاب به راوی میگوید که روزگاری همین کفترهای چاهی رزق و روزی آنها بودهاند.
«بچه که بودم، برادرم یک چادر شب برمیداشت، میرفت سر چاه. گاهی مرا هم میبرد. میگفت: «ولی بالا باش.» و خودش میرفت پایین. سی تا سی تا ازین زبان بستهها را لوله میکرد توی چادرشب و یک هفتهای پدرم را از بابت مخارج خانه جلو میانداخت. خیلی جَلَب بود. گاهی برای گنجشکها هم تله میگذاشت. بیچارهها گوشتی نداشتند. من نمیخوردم.[۶]»
فقر در اینجا، در همین دیالوگ کوتاهی که نویسنده بدین طریق، شمهای از شخصیت داستانی را برای خواننده فاش کرده است، نقش بارزی در این سقوط داشته است. سقوطی که چاه هم نشانهی فیزیکی آن است. اما او کودک بوده و ناظر. بار این گناه، از بچگی با او هست که حالا برای کبوترها دان خرد میکند شاید به دعایشان، آن نحوست کودکی را از سر بگذارند. شاید! ما نمیدانیم و اینها همه تفسیر خارج از متن داستان است. آنچه در متن داستان عیان است آن گذشته است و این حال در مرغداری و هر دو در لابدّی فقر و دست و پا زدن برای کار. داستان با خونسردی راوی پیش میرود. راوی قضاوتی از احوال آقاولی، کاشفی، یا اهالی مرغداری نمیکند، صرفاً مثل فیلمبرداری هر آنچه را که میبیند ضبط میکند تا بعد به کار پایان داستان بیاید. در راه از خیابانهای شمال شهر میگذرند؛ جایی که بالای شهر است و آقاولی «همیشه دلش میخواسته مدتی بالای شهر کار کند.» در جایی که احتمالاً در نظر او خبری از سقوط و سگدو زدن برای لقمهای نان نیست. او ماشین جوجهکشی را دخالت در کار خدا میداند که باعث خندهی راوی و کاشفی میشود.
حالا او در موقعیتی گروتسک در فضایی قرار گرفته که مرغها، نه همان مرغهاییاند که او همیشه درکوچه و خیابان دیده یا در خیال خود حضورشان را در آن مرغدانی تجسم میکرده و نه او قرار است کسی باشد که به مرغها سر بزند و برایشان آب و دان بریزد.
«سالن اول بزرگتر از بقیه بود و پر از مرغهای یکدست سفید. با چند قفس و پاراوان برای گرفتن مرغها و چند چکمۀ لاستیکی سیاه که کنار در افتاده بود. کاشفی گفت: اینها را که معلوم نیست چندتاست سر ببرد. روزی هم که قرار نیست، نبرد. گاهی واقعاً سخت است. یعنی بعضیها وقتی به کشتن میافتند، یعنی چشمشان به خون میافتد، نمیتوانند جلوی خودشان را بگیرند. یک وقت چشم باز میکنند و میبینند عوض فایده رساندن به ما ضرر هم رساندهاند.» (50 داستان کوتاه فارسی. ص ۴۳۱ ).
در ذهن آقاولی، فقط کفترهای چاهی و گنجشکهای بچگیاش نیستند که سر و صدا میکنند، او خاطرهای نه چندان دور از جیک جیک قناریهای بیآب و دان ماندهای دارد که رهایش نمیکند یا لااقل حالا یکی یکی در سرش بالا میآیند. داستان فضای کشتارگاه را با خشکی، درختهای بی برگ و باری که در اثر نرسیدن آب خشکیدهاند، لانههای بیحفاظ پرندگان بر شاخساران لخت درختها، لکه ابری همچون لحافی ضخیم از پر در آسمان، و باد ملایمی که با هر وزش شاهپرهای قدیمی را از قفسهای اسقاط بر زمین میریزد، توصیف میکند. او وارد جایی شده است که بوی مرگ جای زندگی را گرفته اما فقط هم بوی مرگ نیست، بوی کشتار است؛ مرگ عمدی، حساب شده، سودآور (برای مالک) و سیستماتیکی در فضای آن مرغدانی در جریان است و او این را میداند. حتی رفتار اهالی و کارکنان مرغدانی هم با یکدیگر و با او تحت تاثیر همان شومی کشتار، یخ و زننده است. آنها نمیخندند مگر به تمسخر و یخ از سر و روی وجناتشان پیداست. میگوید: «پس قسمت ما این بوده که من بعد، روزی ما قاطی گه مرغ باشد؟» کاشفی خود اذعان میکند که هیچوقت از نزدیک به کشتار مرغها نگاه نمیکند، سر و صدایی که راه میاندازند اعصابش را ریش میکند. آقاولی، مثل عروسکهای کوکی، هر چه میگویند پیش میرود. وارد اتاق کشتار میشود، پیشبند را از گردن آویزان میکند، کارد را برمیدارد و داستانهای کاشفی را دربارهی سرکارگر قبلی که قرار است آقاولی جای او را بگیرد تعریف میکند؛ از خوش صداییاش، خاطرهاش از اولین کشتن او که فقط شنیدنش جان را به لب میرساند و … حرفش را تمام نمیکند. حواسش به بویی نیست که تا منخرین ولی را آزرده، صدای خروس بیمحلی را که انگار فقط او میشنود آنقدر که گوششان به آن خو کرده است. مرغ از دستش رها میشود و میشنود که کارگر قبل از او روانی شده بود. انگار مردی بلند قد با پنجههای خونی محکم زده باشد به دیوار و در فاصله دو پنجه با خطی خوانا بخواند که «یادت بخیر زعیم.» و کنارش پرندهی کوچکی نقش شده که منحنی بالش با ظرافت ترسیم شده است. آقاولی میخواهد چیزی دربارهی زعیم بپرسد ولی نمیپرسد. زعیم در داستان یک اسم است، اسمی گذرا و کاری. ضربهی مرگ است. میتوان به جای آقاولی اندیشید که همان کارگر قبلی است که خوش صدا بوده و روانی شده. زعیم مرده. خودکشی کرده. طاقت این کشتار از تن و جان آدمی بیرون است. و یکی یکی کارگرهای کشتارگاه مثل همان مرغها در صف مرگند؛ در صف کشتار.
محمدعلی با جایگزینی درست موقعیت، دیالوگ و فضا در کنار زبان خاطرهگوی راوی، توانسته تقارنی بین مرگ و مرگ ایجاد کند. بین مرگ آدمیزاد در اثر کار کثیف و مرگ مرغهای بیگناه. شاید حتی بتوان به این داستان از دیدی اجتماعی نگریست که زاویه دیدی محتملتر است در آن سالهای نوشتنِ این داستان اما در زیرلایهی این داستان که خبر از سقوط و بیکسی یا بیپناهی میدهد ناخودآگاه به ظلمی که انسان بر حیوان میبرد هشدار میدهد. این جنایت که حیوان دیگر فقط خوراک آدمی نیست، بلکه موجودی است بیحس، بیروح و بیهدف در هستی که تولید و مرگش همه برای انسان و در دست اوست. آن هم انسانی که خود برای خراب نشدن اعصابش چشم بر آن میبندد.
یکی از مشخصات داستان موفق، داشتن نقطهای کانونی است. داستان مرغدانی محمدمحمدعلی به راحتی تمام عناصر داستان را حول نقطهی کانونی خود جمع کرده است: ترس از فقر و ترس از جنایت. جنایتی در قالب کار با ناگزیری و به ظاهر بیحق انتخاب. زعیم اما کسی است که گامی فراتر برداشته که شایسته حک اسمش با پنجههای خونین بر دیوار مرغدانی باشد. آن اسم، نامی است که جهان ناگزیری را تغییر داده است.
تقارنی که بین انسان و حیوان در موضوع مرگ و ناگزیری در این داستان همپای هم پیش رفته به نوعی یادآور تنگاتنگی رابطهی طبیعت وحشی و طبیعت انسانی هم هست. ویلسون در کتاب در جستوجوی طبیعت میگوید:
«حرف من این است که تنها راه شناخت کامل هر کدام از این دو، بررسی دقیق هر دو با همدیگر به عنوان محصولات تکامل است. به این ترتیب تاریخ طبیعی معنای بیشتری مییابد و تنوع حیات که ما از طریق انقراض گونهها چنین بیپروا کمر به نابودیاش بستهایم، ارزش بیشتری پیدا میکند. رفتار انسان از این زاویه، نه محصول تاریخ ثبت شده، یعنی ده هزار سال اخیر، بلکه نتیجه تاریخ دیرینه است؛ مجموع تغییرات ژنتیکی و فرهنگی که طی صدها هزار سال انسان را پدید آوردهاند. به باور من، ما به این نگاه دورنماتر نیاز داریم، نه فقط برای شناخت گونهی خودمان، بلکه پیش از آن برای تضمین آیندهاش.[۷]»
و این آینده نه فقط نیاز به خوراک یا حفظ بقای آدمی بر زمین که مستلزم بقای دیگر موجودات است که آن هم هست بلکه در نمایی گستردهتر. میتوان فرهنگ، اقتصاد (کم کردن فقر) و از همه مهمتر از بین بردن کالاشدگی انسان که کالا شدگی طبیعت و موجودات تحت تسلط آدمی را به دنبال دارد، در نظر گرفت. فقر گرچه خود تابعی از ظلم است، سبب ساز ظلم بیشتر هم هست. این داستان نسبت به دیگر داستانهای منتخب این مجموعه مقالات که با نگرشی محیط زیستی نقد شدهاند، از قدمتی طولانیتر برخوردار است و بارها نقد و بررسی شده است. از این رو بد نیست نگاهی گذرا به پیشینهی نقد این داستان داشته باشیم.
در نقدهایی که بر داستان مرغدانی نوشته شده است، تأکید اصلی بر زمان خلق داستان است. این زمانمند کردن داستان، گرچه به کشف حال و هوای نویسنده در وضعیت اجتماعی خاص آن دوران کمک میکند اما داستان را در محدودهی زمانی خود محصور نگه میدارد و برای آن تاریخ مصرف تعریف میکند. یادمان باشد که میتوان برای تمام داستانها، زمانمندی را در نظر گرفت چه آن داستانها دارای تاریخ مصرف باشند چه نباشند. محدود کردن محتوای داستان به بعد زمانی و حوادث اجتماعی و سیاسی سالهای خلق داستان باعث میشود که حواس خواننده از دیگر مقولاتی که ممکن است در داستان رخ داده باشد و حتی خود نویسنده از ناخودآگاهش در آن برهه اطلاع نداشته باشد از دست برود. از این منظر است توضیح حسن میرعابدینی در کتاب صد سال داستاننویسی ایران که «مرغدانی» را زیر عنوان شوربختیهای نسل (پس از انقلاب) یاد میکند و با این توضیح کلی در مورد داستانهای محمد محمد علی به سراغ مرغدانی میرود. او مینویسد:
«محمد محمدعلی به مشکلات روشنفکران و کارمندانی میپردازد که زیستی ناامن و کابوسناک دارند. اعتمادهای در حال فروریختن و اضطرابهای آرامشربا سبب ناتوانی شخصیتهای روحیه باختهی آثار او در برقراری ارتباط با دیگران میشود. اینان که توان واقعیت بخشیدن به رویاهای خود را از دست دادهاند زندگییی بیمارگون یافتهاند.[۸]»
و درباره داستان مرغدانی مینویسد: «آقاولی یک حذف شده از جامعه است که مانند مرغهای حذفی که «وقت مردنشان رسیده است» و هراسانتر از بقیه هستند، سردرگم است. گیرافتاده در تنگنایی که توان رهایی از آن را ندارد، ناگزیر از پذیرفتن کار در کشتارگاه است.[۹]» میرعابدینی آقاولی را کسی میداند که سرنوشت خود را نپذیرفته (برخلاف دیگر داستانهای مجموعه بازنشستگی که این داستان در آن آمده است)، و بنابراین از دل این داستان میتوان نوعی شورش، انقلابیگری یا حداقل نارضایتی را بیرون کشید. یادداشت کوتاه حسن میرعابدینی بر داستان مرغدانی از این جنبه دارای اهمیت است که شرایط اجتماعی سیاسی را در نوشتن داستان از نظر دور نداشته است.
مقالهی «داستان کوتاه تمثیلی در ادبیات معاصر ایران»، ضمن پرداختن به انواع داستانهای کوتاه تمثیلی در ادب معاصر ایران، مرغدانی را از دسته داستانهای تمثیلی برشمرده و از این زاویه به این داستان نگریسته است. بر اساس این مقاله، «تمثیل یکی از تمهیدات و شیوههای بازنمایی ماجرای داستان است که در ادبیات پربار کهن فارسی، همواره روایتپردازان از آن بهرهمند شدهاند. داستان کوتاه معاصر فارسی، با اینکه به لحاظ شکل و جهتگیری روایی تحت تأثیر ادبیات غرب است، در این گونهی ادبی از تمهیدات و شگردهای کهن هم استفاده شده است.» این مقاله عمر تمثیلپردازی را تا ادبیات تعلیمی و عرفانی ایران عقب میبرد و معتقد است که شاعران از «این شیوه، برای بازنمایی اندیشهها، آرمانها و جهان مطلوب خود بهره گرفتهاند.» بر اساس این مقاله، برخی نویسندگان در دهههای سی و چهل برای پنهان کردن درونمایه سیاسی داستان به تمثیل متوسل میشدند و سپس از قول منبعی دیگر نقل میکند که:
«بنابراین در داستانهای تمثیلی سیاسی، از آنجا که عامل ترس، ترس از استبداد، مرکز قدرت و …، نقش اساسی را در خلق و نوشته شدن آنها دارد، طبیعی است که نویسنده جرأت گشودن گرهها را نخواهد داشت و اگر این شهامت را داشته باشد و گرهگشایی کند، کاری باطل انجام داده است. نمونه برجسته این نوع داستانهای تمثیلی را میتوان در داستان «غولومی» از اسلام کاظمیه و نیز «مرغدانی» اثر محمد محمدعلی گرفت.[۱۰]»
همچنین نویسندگان مقاله در بخشی که به داستانهای تمثیلی واقعگرایانه پرداخته است، با اشاره به کتاب تمثیلهای خوانش اثر پل دمان یادآور میشوند که «روایتهای رئالیستی هم تمثیلهایی هرمنوتیکی هستند؛ حتی هنگامی که توصیفاتی محاکاتی از شخصیتها و کنشهای زندگی واقعی باشند.» و بیان میکنند که با این همه برخی داستانهای واقعگرایانه از آنجا که میتوانند به مابهازایی بیرون از خود ارجاع دهند، وجه تمثیلی میگیرند و داستان مرغدانی از این دسته است. زیرا شخصیتها و رخدادها در معنای واقعی و مجاز جزء به کل نیستند، بلکه مرغداران نمادی از افراد حذف کننده هستند و مرغهای دورریختنی هم نمادی از افراد حذف شدنی. و از این رو، محمد علی در این داستان توانسته به تمثیلی سیاسی دست یابد و داستان مرغدانی «یکی از سیاسیترین و انتقادیترین داستانهای کوتاه معاصر است.» و در ادامه متذکر میشوند که چون داستان طرح پیچیدهای ندارد، معنا و وجه زیباییشناسی درخوری هم ندارد و خواننده هم میداند که داستان درباره یک مرغدانی نیست (و البته این نظر نویسندگان مقاله است) و از این رو تمثیل سیاسی آن برجسته میشود. به عبارت بهتر، نویسندگان مقاله اهمیت و اعتبار معنای این داستان را به لایهی زیرین و تمثیلی داستان میدانند و از عبارت «داستان باز بسته» برای آن استفاده میکنند. و بدین ترتیب مرغدانی را نماد کشور و جوجهها را نمادی از شهروندان تحت سیطرهی حکومت میشناسانند که از اوضاع سیاسی روزگار پهلوی به تنگ آمده بودهاند. و در این داستان اغراض و اهداف تمثیلهای حیوانات ممکن است مبتنی بر نشان دادن تضاد دنیای حیوانی با دنیای انسانی باشد یا «نشان دادن دنیای انسانی با دنیای حیوانی، نشان دادن تقارن دنیای حیوانی با دنیای انسانی، نشان دادن ترجیح دنیای حیوانی بر دنیای انسانی، و بالاخره نشان دادن حقارت دنیای حیوانی نسبت به دنیای انسانی.[۱۱]»
دیگر جستارهایی که بر این داستان حاشیه زده شده است نیز نگاهی تاریخنگر به داستان دارند و با توجه به نگاه آقای حسن میرعابدینی در صد سال داستان نویسی از ذکر آن خوددداری میکنم.
یادداشت من بر این داستان، که قبل از شرح پیشینه نقدهای این داستان آمد، از زاویه نگاهی برابر بین انسان و حیوان (مرغ در اینجا) بوده است و فرادستی و فرودستی را نیز از همین زاویه نگریسته است گرچه نمیتوان منکر نگرش اعتراضی-سیاسی نویسنده در این داستان شد، اما با فاصله گرفتن از این زاویه نگاه، میتوان لایههای دیگر داستان را هم دید و دریافت.
[۱] مجموعه داستان بازنشستگی و داستانهای دیگر. محمد محمد علی. نشر هستان. ۱۳۷۸
[۲] پنجاه داستان کوتاه فارسی. نشر نیکا. گردآوری مرتضا خبازیانزاده. ص ۴۴۰
[۳] اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات. باب تورِس.ترجمه گلناز ملک. ۱۳۹۶. نشر مرکز . ص ۱۴۵
[۴] اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات. ص ۱۱۳. نویسنده در صفحات پیشتر توضیح میدهد که « بوکچین در نوشتههایی، درک مارکس از سلطهی نظام طبقاتی را کنار میگذارد، زیرا آن را برای فهم مسائل سازماندهی اجتماعی و تخریب محیط زیست در جهان امروز محدودکننده و کوتهبینانه میداند.»
[۵] ۵۰ داستان کوتاه فارسی. ص ۴۲۲
[۶] همان
[۷] در جستوجوی طبیعت. غریزۀ زیستگرایی. ادوارد ویلسون. ترجمه کاوه فیضاللهی. نشر نو با همکاری نشر آسیم. چاپ سوم. تهران. ۹۷. ص ۲۷
[ ۸] صدسال داستان نویسی ایران. حسن میرعابدینی. نشر چشمه. تهران. ص ۹-۱۰۷۸
[ ۹] همان. ص ۱۰۸۰
[۱۰] داستان کوتاه تمثیلی در ادبیات معاصر ایران. نویسندگان: قدرت قاسمیپور. آرش آذرپناه . فصلنامه پژوهشهای ادبی. سال ۱۲. شماره ۴۷. بهار ۹۴.
[۱۱] همان
بسیار خوب. حالا که به صد سال داستان نویسی آقای حسن میر عابدینی اشاره کردید، لطفأ از ایشان علت حذف برخی از زنان داستان نویساز جمله فریده خردمند را از ایشان جویا شوید. در ضمن من خواننده مایلم بدانم نویسنده ی این مطلب کیست.
با سپاس
ف.خ. افروز / 05 September 2022