مسکو ــ مراسم خداحافظی و بهخاکسپاری میخائیل گورباچف، آخرین دبیر کل حزب کمونیست و رهبر شوروی، سوم سپتامبر بدون حضور قدرتمردان کرملین در مسکو برگزار شد.
ولادیمیر پوتین دو روز پیش از آن در بیمارستان مرکزی مسکو سی و پنج ثانیه در برابر دوربین قرار گرفت تا به طور خصوصی به جسد گورباچف ادای احترام کند. او، طبق گفته ی سخنگوی کرملین «به دلیل مشغلهی کاری»، نتوانست در مراسم عمومی شرکت کند. از دیگر مقامات عالیرتبهی سیاسی روسیه نیز تنها دیمیتری مدودف، معاون رئیس شورای امنیت فدراسیون روسیه، در مراسم عمومی حضور داشت.
عدم برگزاری مراسم خداحافظی رسمی با گورباچف در مقایسه با مراسم باشکوهی که کرملین با حضور جمع کثیری از رهبران دنیا در سال ۲۰۰۷ برای باریس یلتسین ترتیب داد، تصویر روشنی از انزوای روسیه به نمایش می گذارد؛ انزوایی که «عملیات ویژهی نظامی» روسیه در خاک اوکراین آن را تشدید کرده و بر میزان «مشغلهی کاری» رئیسجمهور و گرفتاریهای مردمش به شدت افزوده است.
در مراسم بهخاکسپاری گورباچف، دیمیتری موراتوف (Dmitry Muratov) روزنامه نگار سرشناس روسی که به پاس چند دهه تلاش برای دفاع از آزادی بیان، صلح و دموکراسی در سال ۲۰۲۱ (به طور مشترک با ماریا رِسّو Maria Ressa ) برندهی جایزهی صلح نوبل شد، تصویری از گورباچف در دست داشت تا یادآوری کند که سیاستمداران روس هم میتوانند دغدغهای به نام صلح جهانی و خلع سلاح هستهای داشته باشند .
موراتوف در یادداشتی که به مناسبت درگذشت گورباچف در نوایا گازتا (Novaya Gazeta) منتشر کرد بر همین ویژگی او تأکید کرد:
«گورباچف سی سال صلح به ما هدیه کرد؛ چنین هدیهای دیگر نخواهد بود! گورباچف جنگ را بیارزش میشمرد. او باور داشت که دوران حل مسائل بینالمللی از طریق اعمال زور دیگر به سر آمده است. او به حقِ انتخاب ملتها ایمان داشت […] نیروهای شوروی را از افغانستان بیرون برد، به مسابقهی تسلیحات هستهای پایان داد؛ او حتی از فشار دادن دکمهی حمله هسته ای در طی تمرینات خودداری می کرد! […] او کشتن را نشانه ی شجاعت نمیدانست. او بدون خونریزی با کمونیسم خداحافظی کرد. حامیان امپراتوری دائماً او را به خاطر واگذاری آلمان، جمهوری چک و لهستان سرزنش میکردند و او زمانی در پاسخشان به طعنه گفته بود: “به چه کسی واگذار کردم؟ آلمان را به آلمانیها، لهستان را به لهستانیها، جمهوری چک را به چکها. پس به کی باید واگذار میکردم؟” حس طنز تلخ قویای داشت؛ چند سال پیش در مصاحبهای ناگهان گفت: “بنویسید تا همه به خاطر داشته باشند که هر دیکتاتور باید این را بپذیرد که نگهداری یک هواپیمای با سوخت کامل در یک فرودگاهِ مخفی همیشه ضروری است.” دو سال پیش او یک گزارش بسیار مفصل و دقیق برای سازمان ملل متحد تهیه کرده بود. در جمعی دوستانه قرار شد آن را برای ما بخواند. در کیفش را باز کرد و دسته ای کلفت از کاغذ روی میز گذاشت. روی صحفهی اول آن فقط یک جمله نوشته شده بود “ممانعت از جنگ ضروری است!”[…] اما دیگر مردی به نام گورباچف وجود ندارد تا بین صلح و انفجار هستهای قرار بگیرد. چه کسی جایگزین او خواهد شد؟ چه کسی؟ بگذارید برای همیشه به خاطر بسپاریم که او زنی را بیشتر از کارش دوست داشت، حقوق بشر را برتر از مصلحت نظام میدانست و صلح را با ارزشتر از حفظ قدرت شخصی. میگویند او توانست دنیا را عوض کند اما نتوانست کشورش را تغییر بدهد. بله، این هم امکانپذیر است. اما او هم به کشورش و هم به جهان هدیهای باورنکردنی داد؛ او سی سال صلح به ما هدیه داد؛ بدون تهدید جنگ جهانی و هستهای. کی دیگر قادر به چنین کاری است؟ اما تمام شد. چنین هدیهای دیگر نیست و نخواهد بود.»
میخائیل گورباچف در دوران قحطی و گرسنگی اوایل دهۀ ۱۹۳۰ در خانوادهای روستایی در جنوب روسیه به دنیا آمد و در فضایی مملو از اعتقاد و تلاش برای تحقق آرمانهای انقلاب ۱۹۱۷ رشد کرد؛ دو سال قبل از تولد او، پدربزرگش، که عضو حزب کمونیست بود، سیستم کشاورزی اشتراکی را در روستایشان به راه انداخته و به ریاست آن انتخاب شده بود.
یک سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم که طعم شیرین پیروزی بر فاشیسم روحیهی مردم شوروی را به شدت تقویت کرده بود، میخائیل به عضویت کامسامل «اتحادیه سراسری کمونیستهای جوان» درآمد و به زودی به عنوان مسئول این اتحادیه در منطقهاش- استاوروپول- انتخاب شد. او در سالهای پایانی دهۀ ۱۹۴۰ در کنار پدرش، که از جنگ برگشته بود، سخت به کار کشاورزی مشغول بود. برنامهی فشردۀ کاری بیست ساعت در شبانه روز نتیجه داد و او در هفده سالگی به دریافت «نشان پرچم سرخ تلاش» مفتخر شد؛ نشانی با ارزش که به پاس تلاش در زمینهی تولیدات علمی، اقتصادی، ادبی و هنری اعطاء میشد.
با اتمام دوران دبیرستان، میخائیل برای ادامهی تحصیل در رشتهی حقوق به بهترین دانشگاه کشور در آن زمان، دانشگاه دولتی مسکو، رفت. در ۲۱ سالگی به عضویت حزب کمونیست در آمد. سال مرگ استالین با اوج عاشقی او مصادف شد؛ با رئیسا دختر مورد علاقهاش که در همان دانشگاه فلسفه میخواند ازدواج کرد که تا آخرین سال قرن بیستم که رئیسا از دنیا رفت همچنان عاشقش ماند.
میخائیل بعد از اتمام تحصیلات، با رئیسا به استاوروپول برگشت تا یکی از مبلغان اصلاحات ضد استالینیستی نیکیتا خوروشوف، رهبر وقت شوروی، باشد. او نمایندی نسلی بود که خود را مارکسیت – لنینیست واقعی مینامید و استالینیسم را جریانی انحرافی. میخائیل تا دبیر اولی کمیتهی حزب کمونیست در آن منطقه رشد کرد و در اواخر دههی ۱۹۷۰ در سمت یکی از دبیران کمیتهی مرکزی حزب کمونیست در مسکو مشغول به کار شد و نهایتاً در ۵۳ سالگی به دبیر اولی حزب و رهبری شوروی رسید.
سبک رهبری گورباچف با رهبران قبلی شوروی بسیار متفاوت بود. او به طور مکرر از نیاز کشور به اصلاحات و دوبارهسازی -پروستریکا- اقتصادی حرف میزد. گورباچف معتقد بود که سطح تولیدات صنعتی شوروی را، که در بسیاری از زمینهها از امریکا عقبتر بود، میتوان آنچنان سرعت بخشید که تا سال ۲۰۰۰ با تولیدات ایالات متحده بین ۵۰ تا ۱۰۰ درصد مطابقت داشته باشد.
گورباچف نه لیبرال بود نه دموکرات و نه طرفدار بازار آزاد. او یک مارکسیست-لنینیست معتقد بود که وارث پنجاه سال جنگ سرد شده بود. او به بهبود عمیق روابط با غرب، بهخصوص ایالات متحده و ناتو اعتقاد داشت و از دورنمای جنگ هستهای بسیار نگران بود. او میدانست که هزینههای سنگین نظامی فرصت هر گونه اصلاحات اساسی را سلب میکند. بنابراین به حضور ده سالهی نیروهای شوروی در افغانستان پایان داد، در ژانویه ۱۹۸۶ علناً برنامهای سه مرحلهای برای خلع تسلیحات هستهای جهان تا پایان قرن بیستم پیشنهاد کرد که البته هیچگاه عملی نشد، او دیوار برلین را فرو ریخت، درهای کشورش را به روی غرب باز کرد، به مردم آزادی داد و امکان توسعه و رشد در عرصههای مختلف را برای آنها فراهم آورد. او سیاست شفافیتسازی در امور دولت را عملی کرد، که به باز شدن فضای سیاسی فرهنگی جامعه منجر شد. بسیاری از مخالفان شوروی از تبعید برگشتند، زندانیان سیاسی آزاد شدند، دگراندیشان دیگر تحت تعقیب نبودند، برگزاری تجمعات آزاد شد. او مشوق بحثهای صریح و علنی بود، در خیابان با مردم عادی وارد گفتگو میشد.
گورباچف به ساختار قدرت در شوروی بخش جدیدی اضافه کرد که اعضای آن از طریق انتخابات کاملاً آزاد تعیین میشدند. به عبارتی، برای اولین بار در تاریخ شوروی کنگرهی نمایندگان مردم شکل گرفت. اما هیچ کدام از این اصلاحات مانع فروپاشی شوروی نشد.
سیاستهای گورباچف در داخل روسیه با واکنشهای متضادی روبرو بوده است. روز سوم سپتامبر کسانی گورباچف را به خاک سپردند که او را انسانی بزرگ و صلحطلب مینامند که به پاس نقش برجستهاش در پایان دادن به جنگ سرد جایزهی نوبل سال ۱۹۹۰ را از آن خود کرد. این مردم نمایندگان آن ۲۰ تا ۳۰ درصد از جمعیت روسیه بودند که منتقد سیاستهای پوتین و مخالف جنگ هستند. اما از نظر اکثر روسها گورباچف یک گناهکار بود که منفعلانه و ناآگاهانه به فروپاشی سیستم قدرتمند شوروی کمک کرد و عامل اصلی تمام نابسامانیهایی شد که در دههی ۱۹۹۰ گریبان مردم روسیه و دیگر جمهوریهای شوروی را گرفت.
گورباچف از نظر آنان نه پیامآور آزادی و صلح بلکه خائنی بود که حتی در زمان حیات باید محاکمه میشد. با گذشت سه دهه از فروپاشی شوروی، نظرسنجیها نشان میدهد که میزان خشم و تنفر و ترس روسها نسبت به گورباچف در سالهای اخیر حتی افزایش یافته (۴۶% در سال ۲۰۱۷ نسبت به ۴۲% در سال ۲۰۰۱). در حالی که میزان خشم و تنفر و ترس آنان نسبت به استالین از ۴۳% در سال ۲۰۰۱ به ۲۱% در سال ۲۰۱۷ کاهش یافته است.
میزان احترام روسها نسبت به گورباچف از ۱۴% در سال ۲۰۰۱ به ۷% در سال ۲۰۱۷ کاهش یافته در حالی که میزان احترام آنها نسبت به استالین به ۳۲% افزایش یافته است.
تغییرات قابل ملاحظه در نقطه نظرات عامهی مردم نسبت به این دو شخصیت برجستهی تاریخ قرن بیستم روسیه با روند سیاستهای داخلی و بینالمللی پوتین در دو دههی اخیر مطابقت دارد.
به عبارتی، نقطهنظرات روسها نسبت به گورباچف و استالین، همچون سیاستهای پوتین، از محصولات ایدهی «جهان روسی» است که در دو دههی گذشته بتدریج رشد کرده و قدرتمندان کرملین و عامهی مردم را در کیست خود بلعیده، روسیه را به انزوا کشانده است.
* مژگان صمدی، پژوهشگر مسائل فرهنگی روسیه در دانشگاه منچستر است. او اکنون برای همکاری با دانشگاه HSE در مسکو به سر میبرد.
در نهایت این تاریخ است که باید گورباچف را قضاوت کند با این حال هم اینک هم میتوان نتیجه سیاست این مرد بی کفایت را بر رسی کرد. در نوشته فوق که بیشتر به انشاء مدرسه شبیه است بر روی صلح طلبی گورباچف تاکید شده است. کدام صلح طلبی؟ تسلیم بدون قید و شرط جهان به انحصار های سرمایه داری و میلیتاریسم آن صلح طلبی است؟ هنوز آخرین آجرهای دیوار برلین جمع نشده بود که آلمان متحد شده کینه تاریخی خود را از یوگوسلاوی گرفت و با حمایت مالی و نظامی همراه با شرکای خود یوگوسلاوی را در یک جنگ خونین داخلی غرقه کرد و سر انجام با حمله مستقیم هوائی ایالات متحده آمریکا بلگراد را به خون کشیدند. وقتی عرقشان از این پیروزی خشک شد عراق را با خاک یکسان کردند و پس از آن لیبی را تسخیر کردند. طالبان را بر مردم افغا نستان حاکم کردند و داعش را روانه عراق و سوریه کردند و دست به قتل عام مردم زدند و همه این جنایت ها تنها در نبود پیمان ورشو و یکه تازی ناتو امکان داشت. این یکه تازی را گورباچف به سرمایه داری انحصاری جهان هدیه داد. در روسیه سازمان سیا رسما با ارسال اسلحه برای مسلمانان چچن تروریسم را در داخل روسیه حمایت می کرد. امروز نیز با حمایت بی دریغ از ادامه جنگ در اوکرائین حمایت میکند و همه این گستاخی ها نتیجه سیاست گورباچف است. نوشته شده که آلمان را به آلمانی ها پس داده است و … کدام آلمانی ها؟ همانهائی که امروز برای کشتن روسها به اوکرائین اسلحه میفرستند؟ سرمایه داری آلمان؟ گورباچف یا خائن بود یا احمق، مهم نیست که کدام یک از اینها بود، مهم این است که سیاست او دنیا را برای ترک تازی سرمایه داری بی دفاع کرد. او بی کفایت ترین رهبر اتحاد شوروی بود که به جای اصلاحات همه چیز را ویران کرد. موجود حقیری که شوروی را از بین برد تا برای مشتی دلار بازیگر تبلیغات پیتزای آمریکائی شود. امروز نخست وزیر تازه به قدرت رسیده انگلستان در پناه همان پیتزا فروشی میگوید اگر لازم باشد از سلاح هسته ای هم استفاده میکند. صلح طلبی گورباچف تسلیم بدون قید وشرط بود.
شکاک / 05 September 2022
از پی مرگ گورباچف اشاراتی بسیار در باره کارنامه او خواندم. نوسته دکتر مژگان صمدی از دقت و درستی چشمگیری برخوردار است و از همین رو بسیار قابل تحسین.
تورج اتابکی / 07 September 2022