محمد کلباسی که در سال‌های دهه ۱۳۴۰ با داستان «سرباز کوچک» خوش درخشیده بود در سرآغاز شکل‌گیری «جنگ اصفهان» یکی از مهم‌ترین جریان‌های کارگاهی در ایران حضور داشت.

کلباسی در مصاحبه با زمانه بر ضرورت فضای باز برای شکوفایی نقد ادبی تاکید دارد و نقد ادبی را تابع «زیر و بم های اوضاع اجتماعی» می‌داند.

کلباسی برای نسل‌های جوان‌تر هم وظیفه‌ای قایل است: آن‌ها می‌بایست صدای گذشتگان خود را بازتاب دهند. به تعبیر او «درست مثل مسجد اصفهان که وقتی در زیر گنبدش، دست بر هم زنی، انعکاس صدای خودت را می‌شنوی.»

کلباسی می‌گوید به سبب وضع بد اقتصادی این کیفیت از دست رفته است. انقطاع نسل‌ها؟

گفت‌وگو با محمد کلباسی:

محبوبه موسوی– آقای کلباسی عزیز، سلام و سپاسگزارم که دعوت به گفت‌گو درباره ادبیات و نقد را پذیرفتید. شما برای اهالی داستان چهره‌ی شناخته شده‌ای هستید. با این همه، لطفاً برای شروع، کمی از خودتان بگویید و اینکه چرا و از چه موقع ادبیات و داستان تبدیل به دغدغه‌ی اصلی شما شد؟

محمد کلباسی– سال پنجم دبیرستان بودم که خبر پیدا کردم انجمنی هست به نام انجمن ادبی صائب. به آنجا رفتم و در آنجا مشتی پیر و پاتال به اصطلاح شعر سنتی می‌خواندند. من و گلشیری اولین کسانی بودیم که رفتیم و در آن جلسه داستان خواندیم و همین نوعی بدعت بود و به ما دشنام دادند و خلاصه گفتند که اینها چیه که آورده‌اید به جلسه، ما اهل این حرف‌ها نیستیم و… اتفاقاً آقای منوچهر بدیعی و آقای بهرام صادقی آمدند به آن جلسه و در همان جلسه بدیعی بلند شد و خلاصه حسابی آن‌ها را نواخت و گفت که ادبیات داستانی یکی از ارکان ادبیات و نقد ادبی است. بله، بعد در یکی از داستان‌هایم هم من به این اشاره کرده‌ام که آقای صادقی و بدیعی آمدند آن‌جا و صحبت کردند و چاپ شده که الان یادم نیست در کجا بود که به نظرم در همان «مثل سایه، مثل آب» باید چاپ شده باشد.

محمد کلباسی، نویسنده داستان‌های کوتاه، زاده اصفهان است و در همان‌جا کار و زندگی می‌کند. در دانشگاه اصفهان، زبان و ادبیات فارسی خوانده است و دوره فوق ‌لیسانس ادبیات تطبیقی را نیز در دانشگاه تهران. او نوشتن داستان را از دهه‌ی ۱۳۴۰ شروع کرد و از اعضای پایه‌گذار جنگ اصفهان بود. در آستانه‌ی انقلاب مجموعه داستان «سرباز کوچک» را منتشر کرد و دیگر داستانهای او، حاصل تلاش او در سالهای پس از انقلاب است. در دانشگاه‌های شهرکرد و خوراسگان تدریس کرده است و پس از آن هم، دو سال در دانشگاه ملی استرالیا –کانبرا- که کُرسی ادبیات فارسی آن دانشگاه را بنیاد نهاد.
از کتاب‌های او:
مجموعه داستان‌های: سرباز کوچک- صورت ببر- نوروز آقای اسدی- مثل سایه، مثل آب- آزار مراق- نوح مغروق
و ترجمه: ادبیات و سنت‌های کلاسیک نوشته گیلبرت‌هایت به همراه مهین دانشور- شعر کلاغ نوشته تد هیوز (که در مجله لوح منتشر شد).

نکته دیگر این بود که دستگاه امنیتی (ساواک)، خیلی روی ما حساس بود و یواش یواش افرادی را که می‌آمدند آن‌جا شناخت. احضار می‌کرد، بازجویی می‌کرد که چرا اینجا جمع می‌شوید و از این حرف‌ها. و آقای گلشیری به زندان افتاد؛ البته کوتاه بود، خیلی دراز نبود. این قضایا مربوط به انجمن ادبی صائب است. بعد که دیدیم با انجمن ادبی صائب به جایی نمی‌رسیم و کارمان گره خورده از آنجا بیرون آمدیم. گرچه در جلسات خود من، آقای گلشیری و دیگران هم بودند راجع به نیما، صادق هدایت و دهخدا سخنرانی می‌کردیم. من خودم راجع به دهخدا صحبت کردم. جلسه در باغی بود؛ باغ صائب که بعدها مقبره‌ی صائب شد و الان هم همان‌جاست. به هر حال صحبت کردیم و سخنرانی کردیم و خیلی به اصطلاح صدا کرد و مطرح شد. در انجمن ادبی صائب ما نمی‌توانستیم دوام بیاوریم. ناگزیر تحت فشارهایی که عرض کردم و سین جیم‌هایی که مرتب انجام می‌شد، کار ما به خانه‌ها کشید و از انجمن جدا شدیم و آمدیم جلساتی را در منزل‌ها به صورت هفتگی مقرر کردیم که هر هفته خانه کسی جمع شویم و در آن‌جا شعر و داستان و نقد رواج داشته باشد. کسانی که در آنجا بودند، یعنی به آن‌جا می‌آمدند، از دوستانی که پایه‌گذار جنگ بودند، غیر از آقای محمد حقوقی و بنده و آقای هوشنگ گلشیری و برادرش احمد، دیگران هم بودند. می‌آمدند. ما در حقیقت ریشه‌های این قضیه بودیم. بعد از مدتی ناگزیر این جلسات خانگی به جایی رسید که ما گفتیم که خب حاصل این جلسات خانگی چیست و این بود که اولین دفتر جنگ در دهه‌ی چهل منتشر شد که اگر شما آن شماره‌ی اول را دیده باشید با داستان من شروع می‌شود. اولین شماره در سال ۱۳۴۰ بود و ده شماره منتشر شد. هر کدام از شماره‌های جنگ، برعکس دیگر مجلات که به صورت کشکول درمی‌آمد به صورت منسجم‌تری راجع به یک موضوع صحبت می‌کرد و هر شماره اختصاص به یک موضوع داشت. اگر شما جنگ را ورق بزنید، داستان‌هایی از من، گلشیری، ترجمه‌ی داستان از احمد گلشیری و احمد میرعلایی مشاهده می‌کنید. بسیاری دیگران هم بودند که به‌تدریج به جنگ پیوستند. یکی از چهره‌های محبوب که می‌آمد آقای جلیل دوستخواه بود که به اصطلاح دوره‌ی دکتری ادبیات را در دانشگاه تهران می‌گذراند و به ادبیات عامیانه می‌پرداخت؛ همان نقالی که مرشدان در قهوه‌خانه‌ها ارائه می‌دادند و از آنجا که تکه‌های نقالی را نقل کرد که این خودش بعد از این یک کتاب ۵ جلدی شد از مرشد عباس زریری اصفهانی با عنوان «شاهنامه نقالان» که به همت جلیل دوستخواه منتشر شد. یعنی مجموعه نقالی‌هایی مرشد عباس که بعد به دست دوستخواه رسیده و به این ترتیب این کتاب چاپ شده و شما اگر پیدا کنید می‌توانید این نقالی مرشد عباس را در آن کتاب ببینید. خودش روایت دیگری است از داستان‌های شاهنامه و شخصیت‌های آن که مقداری متفاوت از رفتارها و کردارهایی‌ست که شما از شخصیت‌ها در شاهنامه می‌بینید. بعد دوستخواه مهاجرت کرد به استرالیا و الان هم خبری از او نداریم که در چه حال است. شنیده‌ام که دچار آلزایمر شده است و خدا کند چنین نباشد.

– به لحاظ تغییر و تحولات محتوایی و ساختاری، ادبیات داستانی ایران در بعد از انقلاب چه تفاوتی با ادبیات داستانی مثلاً دهه‌ی پنجاه دارد؟

ادبیات ایران بعد از دهه‌ی چهل و پنجاه و بعد از انقلاب مقداری نزول کرده است و چهره‌هایی مثل بهرام صادقی و احمد محمود و محمود دولت‌آبادی یا نیستند یا دیگر کار نمی‌کنند و اینکه ادبیات داستانی بعد از انقلاب جلوه‌ای نسبت به ادبیات دهه‌ی چهل و پنجاه ندارد. ادبیات داستانی فضای آزاد می‌خواهد. آن زمان این ایرادات [و سختگیری‌هایی] که ارشاد در اینجا اعمال می‌کند وجود نداشت. الان خیلی‌ها کار می‌کنند و کارشان در ارشاد می‌ماند [و منتشر نمی‌شود] و نمی‌شود راحت کار کرد.

– ما در ایران، در دوره‌هایی معدود مثل جنگ اصفهان و البته کارهای رضا براهنی که می‌شود گفت به نوعی پایه‌گذار مدون کردن نقد ادبی در ایران بود، با مفاهیم نقد ادبی آشنا شدیم. اما در ادبیات امروز ایران، نقد وضعیتی بی‌سر و سامان‌ دارد. به نظر شما دلیل آن چیست؟

دلیلش را باید از اوضاع اجتماعی پرسید از زیر و بم‌های اوضاع اجتماعی برگرداند. وضعیتی که هست، اوضاع واحوال اجتماعی. ادبیات نیاز به محیط نسبتاً آزادتری دارد در حالی که ارشاد و فشارها و سخت‌گیری‌های آن [مانع این کار است].

– آیا می‌توانیم بگوییم علاوه بر این که شما گفتید، وضعیت اقتصادی هم در این مسأله دخیل است و با خالی شدن جیب مردم و وضعیت بد اقتصادی، نویسندگان هم، به عنوان بخشی از مردم، از آسیب‌های آن در امان نیستند و مجبور به انجام شغل‌های دیگرند و از طرف دیگر مردم هم قدرت خرید کتاب ندارند و…

بله، وضعیت اقتصادی، تاثیر اینترنت و کامپیوتر هم هست. شما نگاه کنید کسی بخواهد بوف کور بخواند، به راحتی به جای خرید کتاب می‌تواند از اینترنت آن را بگیرد. کتاب به نوعی سنگینی هم هست. مشکل حمل و نقل دارد در حالی که شما در دستگاه گوشی می‌توانید کلی کتاب داشته باشید.

– آیا در جنگ اصفهان رابطه‌ی شاگرد و استادی حاکم بود یا جمعی دوستانه بود که تمام اعضا مرتبه‌ای مساوی با دیگران داشتند؟

نه، واقعاً [چنین رابطه‌ای] وجود نداشت بین دوستان ما؛ به هیچ‌وجه. کسی را که می‌آمد آنجا شایسته می‌دیدیم و نوکش را نمی‌چیدیم که ننویس، نخوان، شعر نگو. وقتی می‌آمدند به جلسه- خیلی‌ها می‌آمدند- که آثارشان ضعیف‌تر بود، نقد می‌شد ولی چاپ نمی‌شد. اما همه‌ی ترجمه‌ها و شعرهایی که چاپ می‌شد از زیر نظر دوستانی مثل نجفی، دوستخواه، بنده، گلشیری و برادرش احمد می‌گذشت. «سنگ آفتاب» اوکتاویوپاز به ترجمه‌ی میرعلایی واقعاً این نبود که الان می‌بینیم. به‌خصوص کسانی مثل حقوقی در این کار واقعا دخالت داشتند. روی هر کلمه حساس بودند. شاعر دیگری به نام ضیاء موحد می‌آمد که دوران سربازی‌اش را می‌گذراند و برای همین گاهی می‌توانست بیاید. موحد شعر کم دارد اما شاعر بسیار خوبی است و [هر کلمه‌اش سنجیده بود].

– چرا در حلقه‌ی یاران جنگ اصفهان هیچ نویسنده‌ی زنی حضور نداشته است؟ آیا در آن زمان در اصفهان نویسندگان زن فعال نبوده‌اند؟

ما ابایی نداشتیم که آن‌ها را دعوت کنیم ولی آن موقع نهضت امروز زنان وجود نداشت. بعدها در تهران خانم سیمین بهبهانی- یادش بخیر که چه غزل‌های نابی دارد- بود. این نبود که ما نخواهیم زنان باشند ولی آن موقع زنان نبودند. شما می‌دانید اصفهان جوی مذهبی دارد و فضایش بسته بود. بعدها حسام‌الدین نبوی‌نژاد مجله‌ی «زنده‌رود» را تأسیس کرد و جلسات آن در سه‌شنبه‌ها بود که مثل جنگ مطالب را می‌خواندند و انتخاب می‌کردند. آقایان اخوت‌ها می‌آمدند در آن جلسات؛ محمدرحیم اخوت و احمد اخوت. مرگ محمد رحیم اخوت که با بیماری افسردگی در این اواخر دست و پنجه نرم می‌کرد داغ سختی بر دل ما گذاشت و ما را داغدار کرد ولی احمد اخوت هست و همچنان می‌نویسد و ترجمه می‌کند؛ بسیار هم زنده و پویا. چند خانم هم به جلسات سه‌شنبه‌های زنده‌رود پیوستند مثلا آرزو مختاریان و… دیگرانی که اسمشان در خاطرم نیست.

[یادم افتاد] به کتابی با عنوان «ادبیات و سنت‌های کلاسیک؛ تاثیر یونان و روم بر ادبیات غرب». این کتاب درباره تسلسل ادبی حرف می‌زند و اینکه چکونه فرهنگ یونانی و لاتین بر ادبیات غرب تاثیر گذاشته است و از جمله نشان می‌دهد که بزرگان ادب این خطه، از چاسر و شکسپیر و دانته تا جویس و گوته و دیگران، آثار ادبی، فلسفی و اساطیر و افسانه‌های کلاسیک را دستمایه کارشان کرده‌اند و باعث انتقال مفاهیم بسیاری به زبان‌های بومی خود شده‌اند و آن زبان‌ها را عمق و گسترش بخشیده‌اند و این زبان‌ها ظرفیت بیان اندیشه‌های بلند را یافته‌اند. درباره ادبیات خودمان هم همین‌طور، مثلا سعدی تحت تأثیر انوری و پیشینانش بوده است و همین تأثیر بعدها هم در ادبیات ادامه یافت.

– آقای کلباسی، دیروز صحبت‌مان تا آنجا ادامه یافت که داشتید درباره‌ی کتاب «ادبیات و سنت‌های کلاسیک» حرف می‌زنید. اگر موافقید از همان‌جا ادامه دهیم.

بله، عرض کردم که کتابی دو جلدی است و مؤلفش فردی امریکایی است از دانشگاه کلمبیا -ظاهراً- به اسم گیلبرت‌هایت که ما ترجمه کرده‌ایم و در نشر آگه منتشر شده است. عرض شود این کتاب که اصل و بنیادش ادبیات تطبیقی است که به آن می‌گویند. comparative literature این در حقیقت می‌آید و روی آثار کلاسیک‌ها مثلاً از هراکلیت، دموکریت و از کسانی مثل سِنِکا در روم تأثیر پذیرفتند و آثاری پدید آورده‌اند صحبت می‌کند از تأثیر کلاسیک‌ها بر ادبیات یونان و روم. فرض کنید دانته که چقدر دانته مدیون بزرگان کلاسیک است. چقدر از آن‌ها گرفته است و چقدر آثارشان را در آثار خودش مثل همین کمدی الهی شکل داده است.

– آقای کلباسی اگر همین تاثیر را بخواهیم در ادبیات خودمان پی بگیریم، چه ادبیات قدیم و چه ادبیات امروز. فرض‌کنیم احمد محمود به عنوان مثال یا دیگران، چگونه می‌توان تأثیر پیشینیان را در آثار آن‌ها دنبال کرد؟ یا مثلاً نویسندگان جوانتر که امروز دارند می‌نویسند و از شما تأثیر گرفته باشند از نثر یا ساختار داستان. در ادبیات امروز، این تأثیرپذیری را چگونه می‌شود دید؟

من نمی‌توانم درباره‌ی خودم در این زمینه حرف بزنم. از دیگران باید پرسید که آیا این آثار روی شما تأثیر داشته است یا نه. اگر من بگویم که فلان اثر که مثلاً در تبریز به وجود آمده است از من تأثیر گرفته است، یه مقدار خودخواهانه است فکر می‌کنم که من از خودم تعریف کنم.

– درباره تأثیرپذیری دیگران چطور؟ کدام یک از نویسندگان دیگر را می‌شود مثال زد که از قدیمی‌ترها تأثیر گرفته باشند. مثلاً اینکه آیا ابراهیم گلستان از سعدی تاثیر پذیرفته است و…

درباره‌ی دیگران، نمونه‌ی خوبش همین که خود شما گفتید؛ گلستان از سعدی بسیار تاثیر پذیرفته است در نثرش ولی اینکه معاصران ما چقدر از کلاسیک‌ها تاثیر گرفته باشند من در حال حاضر چندان حضور ذهن ندارم. این چیزی نیست که من بگویم، دیگران هم گفته‌اند. اما محمود دولت‌آبادی مثلاً در کتاب مفصل خودش- کلیدر- که اگر شما مطالعه کرده باشید می‌بینید که گاهی نثر موزون و مسجع را به کار می‌برد. در کلیدر شما تاثیر ادبیات کلاسیک ما را می‌توانید پیدا کنید، چیزی نیست که مکشوف نباشد. تکه‌هایی از آن را می‌شود مقایسه کرد با نثر گلستان سعدی که چطور از ریتم و به اصطلاح آن چیزی که ما به آن می‌گوییم جملات جفت جفتی که هم آهنگ سیلابیک و یا هجایی دارند و هم نوعی قافیه دارند، در کلیدر دیده می‌شود ولی در کسانی مثل احمد محمود چنین چیزی نیست مثلاً.

– در ادبیات داستانی امروز ایران می‌بینیم که توجه از جمع متوجه فرد شده است و در واقع ادبیات اجتماعی به آن شکل که در دهه ۴۰ و ۵۰ در ایران رایج بود، کمتر دیده می‌شود. به نظر شما دلیل این امر چیست؟ آیا فردگرایی در ادبیات ما -گذشته از سانسور- ناشی از تأثیر اینترنت است و بنابراین آیا در تمام دنیا این اتفاق افتاده است که آدم‌ها خودخواه‌تر شده‌اند و مدام به خودشان نگاه می‌کنند یا اینکه فقط در ایران این اتفاق افتاده است؟

از آثار بعد از انقلاب من چیزی را دنبال نکردم و ندیدم چیزی را که واقعا بارز باشد و خیلی برجسته باشد.

من فکر نمی‌کنم که ادبیات مدرن این‌قد‌ر وسعت داشته باشد که بشود راجع به آن با چنین مباحثی صحبت کرد. البته هستند کسانی که مقداری کار کرده‌اند مثلا آقای پاینده؛ ابوالقاسم پاینده که موقعی که در اصفهان بود کارهایی کرده است که می‌شود گفت تأثیر ادبیات قبل از خودش را می‌توان مقداری در کار او دید.

– بیاییم سراغ کارهای خودتان. من کارهای شما را دنبال می‌کنم و از طرفی پژوهشی در دست دارم درباره‌ی رابطه‌ی ادبیات و محیط زیست. شما در مجموعه داستان «نوروز آقای اسدی»، داستان کوتاهی دارید به نام «بازگشت آناهیتا» که اشاره‌ای استعاری و شاخص است به بحران آب در ایران. می‌دانیم که در ایران- به‌خصوص در این سال‌ها، موضوع حفظ محیط زیست و از آن مهم‌تر، خشکسالی مسأله مهمی است ولی نمود آن را در داستان فارسی خیلی کم می‌بینیم. من خیلی کم به موضوع خشکسالی در داستان‌ها برخورده‌ام جز یکی دو داستان از آقای آتش‌پرور و آقای احمد بیگدلی و این داستان شما. به نظر شما دلیل نپرداختن یا کم پرداختن نویسندگان امروز به بحران‌های زیست محیطی و به طور مشخص آب چیست؟

تاریخ نوشتن داستان را یادم نیست ولی چیزی که در این داستان هست در حقیقت، آناهیتا یا الهه‌ی آب است که بر ضد خشکسالی‌ست و در حقیقت ناگهان ظهور می‌کند و در آن‌جا آب جاری می‌شود. و همچین مسأله‌ای است در داستان و حضور او حضور آب است و آب روشنی و درخشش است در آن جویبار باریک. داستانی که شما گفتید از آقای بیگدلی –خدابیامرزدش- صحنه هایی هست از روستایی که زیر آب سد رفته است و دارد از این ماجرا حرف می‌زند که زندگی مردمی با آمدن آب سد نابود شده است و این داستان خودش داستان خوبی است.

در واقع، یک نوع پایان بسته نیست، یک نوع پایان باز است تا سرنوشت کسانی که در داستان هستند معلوم شود. اما پایان باز عین زندگی است و ادامه دارد و هیچ‌وقت پایان نمی‌یابد. مثلاً من داستانی نوشته‌ام که داستان نمدی است که پاره می‌کنند و در آن نقش طاووس هست. این داستان را در کتاب «او»، یکی از آخرین کارهای من، اگر پیدا کنید می‌بینید. داستان عبارت از این است که نمدی بسیار کهنه و زیبا که روی آن نقش طاووسی است، وراثی دارد که این وراث حاضر نیستند بر سرش معامله کنند و مردی که عموی این وارثان است قیچی را برمی‌دارد و نمد را از وسط پاره می‌کند. و این داستان در حقیقت خون طاووس است و بچه‌ها فرار می‌کنند و از پشت شیشه‌ی قرمز پنجره به حیاط نگاه می‌کنند و می‌بینند که خون طاووس جاری شده است. اگر نگوییم همه‌اش نماد و نمودگار است، به قول قدما، در زبان اشاره، خودش یک جور زبان داستان است.

– حرف مجموعه داستان «او» پیش آمد. این مجموعه داستان در یک دوره، برنده‌ی جایزه‌ی مهرگان ادب شده است. نقش جوایز ادبی را در رشد نقد ادبی ایران چگونه می‌بینید. آیا جوایز ادبی تأثیری بر مستحکم‌تر شدن نقد جدی ادبی دارند یا خیر؟ آیا جوایز در دیده و خوانده شدن داستان‌ها- چه به لحاظ نقد و بررسی و چه به لحاظ پرمخاطب‌تر شدن- تأثیری دارند؟

بله مهرگان ادب به اصطلاح این کتاب را برگزیده کردند ولی من چیزی از مهرگان ادب دریافت نکردم حتی یک لوح تقدیر یا چیزی شبیه این. و اصرار داشتند که باید چیزی راجع به ادبیات امروز ایران بنویسید تا ما در این مورد تصمیم بگیریم و من گفتم در این حالت نوشتن چیزی برای من امکان‌پذیر نیست آن هم با این حالت دستوری و سرانجام ننوشتم و آقایان ناراحت شدند. مهرگان ادب به نظر من یک مؤسسه یا بنیادی است که ارزش دارد رویش صحبت کنیم ولی کتاب «او» یکی از مجموعه‌هایی است که لااقل من می‌توانم بگویم داستان ضعیف یا به اصطلاح داستان‌واره ندارد. داستان‌ها همه به صحنه‌هایی مربوط می‌شود که خود ماست. مثلا خود داستان او داستان جنگ است و اینکه جنگ چه تأثیری روی آدم‌ها می‌گذارد و آن موجود غریبی که پدید آمده است و پدرش او را کنار کوچه می‌گذارد و مادرش فراری می‌شود و این داستان در واقع داستان جنگ است که خیلی از خانواده‌ها را پریشان کرد و خیلی از زنان را عقیم کرد که موجودات عجیب و غریبی زاییدند که بچه‌شان را کنار کوچه گذاشتند. آخر داستان مردی که صاحب این بچه بوده و بچه را جلوی دانشگاه تهران روی سکو گذاشته است، از دور می‌بیند مردمی که این بچه را می‌بینند حالت تهوع بهشان دست می‌دهد از دیدن شکل عجیب و غریبی که این بچه دارد، که اجزای صورتش سر جایش نیست و همه چیز در وجود بچه استحاله شده است. پدر این بچه، جلوی دکه‌ی روزنامه‌فروشی ایستاده و به مردم نگاه می‌کند که با دیدن این بچه حالشان به هم می‌خورد و فرار می‌کنند، گریه می‌کنند و در حقیقت داستان جنگ است و عاقبتش. چقدر معلول، که هنوز هم از جنگ باقی مانده است و این هم یکی از مسائل جنگ است. در آخر داستان، صدای سوت مربوط به جنگ است که حالا به این زمین‌ها بروید و خودتان را از این وضعیت که هستید نجات دهید.

– در انتشار آن به مشکل مجوز برنخوردید؟

مقداری مشکل مجوز داشت ولی بعد به کتاب اجازه‌ی انتشار دادند. یکی از وجوه جنگ هشت ساله است. یکی از جنبه‌هایی است که شما ببینید ما در جامعه‌مان چقدر معلول‌های عجیب و غریب داریم که در فقر زندگی می‌کنند. تازه اینها خوب‌هایشان هستند. کسانی هستند که نمی‌توانند حرکت کنند یا چهره‌ی عجیبی دارند و نمی‌توانند در جامعه ظاهر شوند.

اگر واقعاً فضا، فضای روشنی بود در ادبیات معلوم است که جایزه تأثیر دارد اما امروز خیلی وقعی به این مسائل نمی‌گذارند چون مردم گرفتار معیشت خود هستند و معیشت برایشان مرحله‌ی اول است و بعدش مسائل مربوط به فرهنگ و اینهاست.

– آیا به نظر شما ادبیات داستانی امروز ایران دچار بحران محتوا یا فرم است؟ اگر بله، به چه دلیل و اگر نه، آینده داستان ایران را چگونه می‌بینید؟ شما چند بار گفتید که نویسنده‌های امروز ایران کارهای به درد بخوری منتشر نمی‌کنند. به عنوان یک نویسنده امروزی، من هم ناامید شدم و از طرفی می‌بینیم که تیراژ کتاب هم کم و تعداد نویسنده‌ها زیاد شده است و مثل قدیم نیست تا یک نفر چیزی می‌نوشت همه او را می‌شناختند. به نظر شما با این توصیفات ما نویسندگان امروز، نباید بنویسیم؟

در اروپا و آمریکا نوشتن هنوز ارزش خود را دارد و دارند نوبل ادبیات را به کارهای باارزش می‌دهند و اگر اینها نبود نوشتن ارزشی نداشت. در آن‌جا از روی داستان‌ها فیلم ساخته می‌شود و بنابراین ادبیات داستانی هنوز کار خودش را می‌کند ولی در اینجا وضع به کلی تفاوت دارد و خودتان هم می‌دانید و در این مورد صراحت نمی‌توانم داشته باشم.

در هر صورت، نوشتن بهتر از ننوشتن است و باید فضایی باشد که وقتی شما صدا می‌کنید واکنش صدای شما شنیده شود. مثلا همین کتاب «او». خودم فکر می‌کنم داستان‌های خوبی در آن هست ولی کسی راجع به آن حرفی نزد و در سکوت کامل برگزار شد. دیگران هم هستند و کتاب منتشر کرده‌اند و به‌هرحال در این فضا کسی را با کسی کاری نیست. بسیاری از کارها در ارشاد می‌خوابد و سالیان دراز هیچ‌کس به فکر اینکه بابا اینها زحمت کشیدند و سرانجام منتشر نمی‌شود.

– چنانچه نکته‌ای هست که به عنوان پایان سخن می‌خواهید اضافه کنید، خوشحال خواهم شد بشنوم.

اینکه به اصطلاح انعکاس صدای ما باشید. اگر به مسجد شاه اصفهان بروید، در وسط زیر سقف گنبد بایستید و به زمین پا بکوبید انعکاسش را کاملاً می‌شنوید، انعکاس صدایی را که ایجاد کرده‌اید می‌شنوید و صدا به شما برمی‌گردد. ولی وضع شعر و داستان ما یک‌جور بی‌انعکاس شده است و کسی نمی‌آید بگوید، به قول اصفهانی‌ها، خرت به چنده؟ نادیده گرفته می‌شود. خیلی هستند که کار کرده‌اند و کسی به آن‌ها محل نگذاشته و سراغشان را نگرفته است و تأثیری در کل جامعه‌ی ما از نظر فرهنگی نداشته است. والسلام