در قرنهای هجدهم، نوزدهم و بیستم، نقد اجتماعی در دو دستۀ عمده و رایج بر اساس میزان و چگونگی فاصلۀ نقادانه میگنجید: “نقد پیوندگسسته” (برج عاج نشین) و “نقد ایدئولوژیک”. فیلسوف قرن بیستم، مایکل والزر به این طبقه بندی از روشهای نقد سنتی، گزینۀ کارآزموده تر نقد “حاشیه گزین” را میافزاید.
والزر که نظریههای عدالت و نقد اجتماعی او مورد توجه فیلسوفان نیمهٴ دوم قرن بیستم و قرن کنونی بوده، فیلسوفی مدافع لیبرال دموکراسی با تاکید بر مفهوم عدالت است.
مایکل والزر، متولد ۱۹۳۵ در یک خانوادۀ یهودی ساکن نیوجرسی، در حال حاضر، پروفسور امریتوس در پرینستون و از دبیران نشریهٴ Dissent است که از زمان دانشجویی با آن همکاری داشته است. این نوشته که همچنین معرفی دو کتاب از این نویسنده نیز هست، به نظریهٴ نقد نزد والزر میپردازد.
گونههای نقد اجتماعی
مایکل والزر در کتاب Interpretation and Social Criticism ( تفسیر و نقد اجتماعی، ۱۹۸۷) با این نکته آغازمی کند که خود اصطلاح “نقد اجتماعی” تفاوت آن را با مثلاً نقد ادبی نشان میدهد: “ادبی” صفتی است که تنها موضوع مورد نقد را نشانه میرود. اما صفت “اجتماعی” در کنار خبردادن از موضوع یا ابژۀ نقد، نشان از سوژه یا فاعل نقد نیز دارد. به این معنا که نقد اجتماعی، فعالیتی است از سوی اجتماع دربارۀ اجتماع:
“جامعه خود را نقدنمی کند، بلکه این کار توسط اعضایی از اجتماع صورت میگیرد که در فضای عمومی برای اعضای دیگری سخن میگویند که آنان نیز در این سخن گفتن شرکت کرده، به تأملی جمعی پیرامون زندگی جمعی میپردازند.”[1]
اما همان گونه که خالق یک اثر به دلیل دلبستگی و درگیری حاد با کار خود نمیتواند منتقد آن نیز باشد، اعضای درگیر یا ذینفع نیز، موارد قابل نقد را به درستی نمیبینند. پس نقد برای شکل گیری، نیازمند فاصلهای نقادانه از موضوع است. بر اساس این فاصله، والزر دو نگرش عمده و رایج نسبت به نقد را طبقه بندی میکند.
■ دیدگاه پیوندگسسته (برج عاج نشین): دیدگاه رایجی پیرامون نقد، آن را کنشی یکسره خارجی میبیند و به گفتۀ والزر، فرض را بر این میگذارد که:
“تنها یک پیوندگسیختگی اساسی، نقد را ممکن میسازد. به دو معنا: نخست منتقد، باید پیوند عاطفی خود با جامعه را گسسته و از نزدیکی و گرمای عضویت در آن بریده باشد. یعنی بی علاقه و بی احساس. دوم، منتقدان باید از نظر فکری گسسته از اجتماع و نسبت به آن غیرجانبدار بوده، ذهن باز داشته، عینیت گرا باشند.”[2]
پیوندگسیختگی اساسی از نظر والزر این مزیت ظاهری را به منتقد میدهد که قهرمان جلوه کند: تک و تنها؛ در تاریکی خلوتی دست نیافتنی و یک بیگانۀ کامل. او مانند “یک مریخی” از آن فاصلۀ پیوندگسسته، خود را به یک اقتدار تبدیل میکند.
والزر این گونه منتقد را به یک قاضی دولت فخیمۀ استعماری تشبیه کرده که به مستعمرهای فرستاده و آن جا در مکان ممتازی دور از مردم ساکن میشود. مهم برای او اصول جهانشمول و پیشرفتهای است که باید با اقتدار تمام بر روی جامعۀ محلی پیاده شود. او هیچ علاقهای در این مستعمره ندارد، جز برقراری قانون. این قاضی میتواند خیرخواه مردم محلی هم باشد. والزر صورت دیگر این تشبیه را نیز میآورد: این قاضی اصلأ یک فرد محلی است، مثلاً یک هندی از خانوادهای ممتاز که از نوجوانی برای تحصیل به آکسفورد یا سوربون فرستاده شده است. اما او یکسره با جامعۀ محلی پیوند گسسته و هر چند ترجیح میداد در انگلستان یا پاریس بماند، برای ادای وظیفه به زادگاه بازگشته است. اما نقد او از کاستیها و ناپیوستگیهای زندگی اجتماعی زادگاه خود، نمیتواند تنها نقد قابل قبول باشد.
باید به تحلیل والزر افزود که برخی تیپهای آسیب شناختی میتوانند ظاهری شبیه منتقد پیوندگسسته داشته باشند، از جمله شخصیتهای اقتدارگرا، خودشیفته، پارانوییک و در نهایت، افراد اجتماع ستیز. تعیین مرز افراد تحصیلکردۀ این تیپها که یکسره از جامعه پیوند گسستهاند با منتقد برج عاج به آسانی ممکن نیست.
■ دیدگاه ایدئولوژیک: والزر نوععمدۀ دیگر نقد اجتماعی را دیدگاهی میداند که نقد را منحصراً بر اساس یک کشف یا اختراع علمی و فلسفی سامان میدهد. نمونههای این نقد را نزد منتقدان مارکسیست و فرویدیست میتوان یافت. مارکس در ایدئولوژی آلمانی این تز را مطرح کرد که هرگونه نقد اجتماع و تاریخ، جز از راه کشف او در زمینۀ مبارزۀ طبقاتی و پیروی روبنای فرهنگی از زیربنای فرماسیون اقتصادی، ناکارآمد خواهد بود. همچنین فروید، کل تمدن بشر و روان فرد را پرداختۀ فروخوردگی و پس رانش امیال جنسی به سطح ناخودآگاه دانست. نسخههای بنیادگرایی دینی نیز دنیا را از دریچۀ تفسیرهای خشونت آمیز خود از دین میبینند.
مطلق گرایی این روش از سویی به منتقد احساس اقتدار میدهد و از سوی دیگر او را مستعد در پیش گرفتن نقش پیوند گسسته میسازد. همچنین، اتکا به یک کشف یا اختراع، منتقد را نسبت به تفسیرهای دیگر از وضعیت موجود، غافل ساخته، از کارآیی نقد او میکاهد. از دید چنین منتقدی، هیچ نقد دیگری آن قدر خوب نیست که قابل اعتنا باشد. دستاوردهای علمی دیگری که میتوانند پایههای اصول او را سست یا حتی تکمیل کنند، بی اهمیت میشوند. نمونۀ بارز این رفتار در ایران پیش از انقلاب نزد هواداران مارکسیسم در مورد روانشناسی از سویی و فلسفۀ وجودگرا که تمرکز را بر آزادی فرد قرارمیدهد، پیش آمد. کلکتیویسم فردستیزی که پس از انقلاب ۵۷ بر ایران حاکم شد، تنها حاصل توتالیتریزم دینی نبود و رویکردهای دیگر، پیشتر در پیدایش آن مشارکت کرده بودند. غفلت از فرد، روان او و تحول درون و تکامل شخصیت، از پیامدهای قطبی شدن نقد اجتماعی و مطالعه در یک جهت خاص در میان روشنفکران ایرانی بود.
در طبقه بندی والزر از روشهای نقد، تفاوت نقد ایدئولوژیک با نقدی که پارادایم یا نمونۀ خاصی را اساس قرار میدهد، مشخص نمیشود. این گونه نقد، ایدئولوژی خاصی را ملاک نمیسازد، بلکه مانند تز تعهد به آزادی نزد سارتر یا تعهد نویسندۀ ادبی به زبان نزد رولان بارت، قطب نمایی برای نقد پیشنهاد میکند. این گونه از نقد، نمونه محور است و یک پارادایم را برجسته میکند − مانند “مرگ مؤلف” در نقد ادبی، یا روش شناسی نقد ساختارگرا نزد بارت و کلود لوی استروس و نقد ساختشکن نزد ژاک دریدا. همچنین، نقدهای وابسته به مکتب فرانکفورت، تعهد به خرد سنجشگر را مرکز توجه ساخته، بی آن که ایدئولوژیک باشند، نمونۀ خاصی را دنبال میکنند.
■ مدل سوم: نقد حاشیه گزین: به نظر مایکل والزر، آن انفصال و گسستگی مطلق که به طور قراردادی و رایج، شرط نقد اجتماعی است، باید گونهای “در حاشیه ایستادن” تعبیر شود. منتقد حاشیهگزین از همان جامعه و همان مردم است. او یکی از خود ما است، بی آن که یکسره بریده و پیوندگسیخته باشد. اما ارتباط این منتقد با جامعه و موضوع نقد، داری ابهامها و تضادهایی است که او را در حاشیه قرارمی دهد. این وضعیت، فاصلۀ نقادانهای را در اختیار او میگذارد. دگراندیشی، دگرایمانی، شرایط تبعیض آمیز قومی، جنسیتی، طبقاتی، زبانی و عقیدتی میتوانند چنین فاصلۀ حاشیهای را به منتقد بدهند. روشنفکرانی که با جامعه احساس بیگانگی میکنند، در چنین وضعیت ارتباطی ابهام آمیزی قراردارند. در عین حال، این حاشیهها که دردناک نیز هستند، منطقههای تولید خلاقیتهای گوناگون میشوند.
این نوع نگاه به نقد اجتماعی با نگاه قراردادی که منتقد را یک خارجی و تماشاگر و بیگانۀ کامل میخواهد، فرق دارد. پیشتر تشبیه منتقد پیوندگسیخته به قاضی جهانشمول را − که هیچ علاقهای به جامعۀ محلی و چه بسا شناختی از آن ندارد − آوردیم. والزر این بار، منتقد حاشیه گزین را به یک قاضی محلی تشبیه میکند که با جامعۀ خود پیوندهای نزدیک دارد. اما او هنگام ضرورت، برای پیشرفت جامعه با هموندان خود به جدل و تقابل برمی خیزد. او حتی با موقعیت فردی خود خطرکرده، انتقاد و اعتراض خود را علنی بیان میکند. رفتار قهرمانی از او نیز ممکن است سربزند، ولی انگیزههای آن، متفاوت است با منتقد پیوندگسیخته.
منتقد این مدل سوم، یکی از خود ماست. ممکن است زمانی به خارج رفته و درس خوانده، اما چه در محل حضور فیزیکی داشته و چه نداشته باشد، نگاه او به سوی جامعۀ محلی و راهیابی مشکلات آن است. این منتقد والزری، یادآور گفتۀ مهاتما گاندی است: “جهانی بیندیش و محلی عمل کن”. او اگر در سفرهای خود با اندیشه ها، نظریهها و یا روشهای متفاوت ادارۀ جامعه آشنا شود، همچنان آنها را در ارتباط با وضعیت محلی تفسیر میکند. اگر در زادگاه حضور فیزیکی داشته باشد، حتی به چنین دورشدنها و سفرهایی نیازدارد تا دست پر بازگردد. جدل او برخلاف منتقد پیوندگسیخته، نه جدلی از خارج، بلکه جدلی داخلی است.
مایکل والزر نمونۀ تاریخی انبیاء منتقد را نیز منطبق بر مدل سوم میداند. فیلسوف در دو اثر تفسیر و نقد اجتماعی و خروج از مصر و انقلاب [3] به قیام موسی همچون پروتوتیپ انقلابهای تاریخ و نیز به انبیاء بنی اسرائیل در قرون نهم تا چهارم قبل از میلاد، همچون منتقدان اجتماعی میپردازد. این دیدگاه البته سابقه دارد و از جمله، ویل دورانت در تاریخ فلسفۀ غرب، انبیاء اسرائیل را سوسیالیستهای دوران خود نامید.
والزر در مورد قدمت نقد اجتماعی مینویسد:
“تقابلها و تناقضهایی که بررسی کردم – اخلاق کشف یا اختراع شده از سویی و اخلاق تفسیرشده از سوی دیگر؛ نقد خارجی و داخلی؛ ارزشها و کارهای مشترک روزانه؛ ارتباط اجتماعی و فاصلۀ نقادانه – اینها همگی قدمتی طولانی دارند. اینها ویژگیهایی متعلق به دوران مدرن نیستند. هر چند آنها را من در زبانی امروزی بررسی کردهام، ولی در زمانها و مکانهای دیگر، با زبانهای دیگر بررسی شدهاند. این عناصر، همگی در دورترین نمونههای نقد اجتماعی دیده میشوند.”[4]
یکی از نمونههای باستانی والزر، عاموس نبی است با زبانی برانگیزاننده و منتقد که نهادهای جامعهای را که از سادگی و برابری فاصله گرفته به باد ناسزا میگیرد. مردم، سخنان او را نه فقط گوش میدهند، بلکه نسخه برمی دارند، به شهرهای دیگر فرستاده، نسل به نسل منتقل میکنند و حتی در کوله بار اسارت و تبعید به بابل با خود میبرند. والزر این پرسش را به میان میآورد که اینها همان مردمی هستند که توصیههای نبی را انجام نمیدهند و او را به فغان آوردهاند. پس چرا نسخه برداری میکنند؟ ماکس وبر در این باره میگوید که نبوتهای نسخه برداری شده در دنیای باستان، نخستین نمونههای شبنامههای سیاسی هستند. اما والزر، وبر را تصحیح کرده، میافزاید که این انبیاء، منتقدان اجتماعی بوده اند، زیرا افزون بر مناسبات قدرت − یعنی سیاست − به همۀ قلمروهای زندگی میپرداختند. خواندن این انبیاء از دید والزر، کمک میکند به فهم شرایط شکل گیری و قدرت یابی نقد اجتماعی و جایگاه منتقد در میان مردم.
بررسی روش نقد انبیاء یهود نشان میدهد که آنها تفسیرگر پیامهای پیشین بودند. با وجود تجدیدنظرهایی در مفاهیم پیشین، ادعای کشف و اختراع یکسره جدیدی نکرده، با مخاطب خود آشنایی و انتظار شنیده شدن بیدرنگ داشتند. در متون اغلب این انبیاء، درگیری با کاهنان مستقر معبد دیده میشود. آنها از نسخۀ دین استوار بر مفاهیم عدالت و رفتار پرهیزکارانه دربرابر نسخۀ شرع گرا و مناسکی[5] دفاع میکنند. اما هیچ یک از این انبیاء هرگز به محفلی زیرزمینی تبدیل نمیشوند. پیام آنها حاکی از وجود گروه وسیعی است که مفاهیم دین را نه در معبد و نزد کاهنان حکومتی، که در میان مردم و کوچه و بازار به بحث میگذارند. نبی منتقد، پیش بینی سقوط و نابودی میکند و حتی اگر مانند یرمیای نبی او را ستون پنجم دشمن دانسته، به غل و زنجیر بکشند، هنوز چنان به دقت از سوی مردم شنیده میشود که از سوی همان مردم، نسخه برداری و ضبط میگردد [6].
والزر علت این رویکرد مردم را خوشحالی آنها از پیشگوییهای سقوط و ویرانی، نمیداند. آن چه مردم را به این گفتارها جذب میکند، اشتیاق به شناخت از قانون، حسی از تاریخ خود و مهم تر از همه نقد و تفسیر نبی از رفتار مردم در قبال یکدیگر است. کسانی از این مردم که بنا به نقد انبیایی چون عاموس، یونس، یرمیا و یشعیای نبی، قوانین تورات در رفتار با کارگر و یتیم و بیوه زن و فقیر و غریب در سرزمین را از یاد برده اند، نقد انبیاء را شنیده، ثبت کرده، انتقال میدهند. پیام و توصیۀ مشترک این انبیاء، “بازگشت” به ارزشهای ادعایی جوامع خود، یعنی دستورهای عدالت اجتماعی است. والزر به ریشۀ واژۀ توبه در زبان عبری یعنی “تشووا” که “بازگشت” معنا میدهد، اشاره دارد. نفی نسخۀ دین متکی به مناسک قربانی در معبد و تأکید بر عدالت اجتماعی توسط یشعیا نبی، نمونۀ نقد مستقیم این انبیاء از دین و اجتماع است. از دید والزر، این انبیاء که چندین قرن پیش از سقراط میزیستند، قدیمیترین نمونههای منتقد مدل سوم هستند: روشنفکری که در فاصلهای نقادانه از شرایط، زبان به انتقاد از حاکمان و مردم میگشاید و با این حال “یکی از خود ما” است. او در پی کشف و اختراع نیست، بلکه ارزشهای خاص یا جهانشمول را در رابطه با جامعۀ محلی تفسیرمی کند و از این رو به گستردگی شنیده و در تاریخ ثبت میشود. والزر آموس نبی را نمونۀ گوشزد ارزشهای خاص یک مردم مشخص (بنی اسرائیل بر اساس قوانین موسی) میداند و پیام یونس نبی به مردم نینوا را گوشزد ارزشهای جهانشمول و کدهای اخلاقی جهان باستان و برخاسته از هفت قانون عهد نوح برای کل بشریت.
از دید والزر، منتقد این مدل سوم، چه در دنیای باستان و چه مدرن، تنها مشاهده گر نیست و صرف مشاهده، برای منتقدشدن کافی نیست. حضور در میدان کنش ضرورت دارد. این جا به یاد دیدگاه سارتر در مورد اهمیت کنش گری برای تعهد میافتیم. والزر به رواج رفتار “ملودرامیک” در میان منتقدان “فقط مشاهده گر” اشاره دارد. حال آن که درگیرشدن با کنش میدانی، به منتقد، واقع گرایی عملی میدهد.
اما آن گاه که منتقد، ارزشهای خارج از یک جامعه را بخواهد بر ارزشهای محل زادگاه خود غالب کند، آن هم پیش از جذب و فهم در بافت جامعه، از نظر والزر، او فرقی با یک میسیونری یا مأمور تبلیغ کمونیسم ندارد. او پا را به مسیری رادیکال تر از نقد اجتماعی گذاشته، هدف جایگزینی کامل جامعه با جامعهای نوین را تبلیغ میکند. در حالی که از دید والزر، نقد و انقلاب، هر دو باید اموری جوشیده از داخل باشند و نه از خارج[7].
منتقد، جانبدار است و مخالف. این خصلتها ممکن است جان او را به خطر انداخته یا او را روانۀ تبعید سازند. در تبعید چه اتفاقی برای فاصلۀ نقادانه میافتد؟ پیشتر از جان لاک گفتیم. والزر نیز در مورد لاک اشاره میکند که او را در تبعید نمیتوان پیوندگسسته تصور کرد. لاک نامهای پیرامون مدارا را در هلند با نامی مستعار منتشر کرد، ولی دیری نپایید که دوستان او در انگلستان در مقامهای دولتی قرار گرفتند و نامۀ او همه جا دست به دست گشت. لاک از این نظر، منتقد خوشبختی بود! دیگرانی تبعیدهای طولانی تر و تلخ تر داشتند و فاصلۀ آنها با جامعه هر چه عمیق تر شد. در مورد نمونههای نوع دوم، والزر به نکتۀ مهمی اشاره میکند: هنوز، پیوند احساسی سوزانی پابرجا مانده بود. او از قول آنتونیو گرامشی، بلشویکها را مثال میزند (به نقل از گرامشی):
“گروه نخبهای شامل برخی از فعالترین و پرانرژیترین اعضای متشکل و منظم جامعه به خارج سفر کردند و با تجربههای تاریخی و فرهنگی پیشرفتهترین کشورهای غربی درآمیختند. ولی آنها اساسی تری خصلتهای ملیت خود را حفظ کردند. یعنی پیوندهای احساسی و تاریخی خود را با ملت خویش از دست ندادند. این گروه پس از دورهای از کارآموزی روشنفکری به کشور خود بازگشته، مردم را وادار به یک بیداری اجباری ساخته، از روی مرحلههای تاریخی لازم پرش میکنند.” [8]
والزر نیز مانند گرامشی، “پیوند احساسی” را دلیلی میداند که چرا این روشنفکران درآمیخته با فرهنگ غرب، آن جا نمانده، به روسیه بازگشتند. اما آنها در خورجین خود، کشف تئوریکی آوردند که بیش از احساسات، برای آنها اهمیت داشت. در حالی که این تئوری برای روسیه، هیچ ریشهای در آن کشور نداشت. والزر توصیۀ لنین در مورد بیشترین استفادۀ بلشویکها از همۀ اعتراضهای محلی − حتی مذهبی و آیینی − را برخوردی ابزاری میداند، زیرا:
“رهبران بلشویک هیچ تلاش جدی نکردند برای ارتباط گیری با ارزشهای رایج فرهنگ روس. و از این رو است که به محض کسب قدرت، به زور، مردم را وادار به بیداری اجباری کردند. دلم میخواست بگویم لنین و یارانش، اصلأ منتقد اجتماعی نبودند، زیرا آن چه نوشتند به ندرت، تحلیلی یا فکربرانگیز بود. ولی بهتر است بگوییم آنها منتقدان اجتماعی بدی بودند که به روسیه از فاصلهای دور مینگریستند و فقط از آن چه میدیدند، بیزاری داشتند. به همین ترتیب، آنها انقلابیون بدی نیز بودند، زیرا از راه یک کودتا قدرت را کسب و به گونهای بر کشور حکم راندند که گویی آن را فتح کرده بودند”.[9]
والزر در مورد منتقد پیوندگسسته یا تبعیدی نتیجه میگیرد که:
“مشکل نقد پیوندگسسته و نقدهایی با انگیزۀ استانداردهای کشف یا اختراع شده این است که هواداران خود را به سوی سوءاستفاده و فریب و اجبار دیگران سوق میدهند. البته بسیاری در برابر فشار مقاومت میکنند و پیوندگسیختگی و عاطفه زدودگی به عنوان مکانیزم دفاعی در فرد انباشته میشوند. ولی هرچند منتقد میخواهد مؤثر بماند و نقد خود را روانۀ خانه سازد (با آن که به یک معنا خانه دیگر مال او نیست) از آن جا سردرمی آورد که جذب این یا آن نسخه از سیاست غیرجذاب [کم طرفدار] میشود. از این رو است که من کار چنین منتقدی را متمایز میدانم از تأمل جمعی و نقد برخاسته از بطن وضعیت، که آن را “نقد درونی” مینامم. نقد چنین منتقدی، نقدی غیراجتماعی است: مداخلهای از خارج و کنشی زورمدار که هرچند به ظاهر، روشنفکرانه است، ولی به خلاف خود تبدیل میشود. شاید برخی جوامع به حدی بسته، درخود فرورفته و زندانی توجیههای ایدئولوژیک باشند که راهی جز نقد غیراجتماعی باقی نگذارند؛ زیرا هیچ نوع دیگر نقد در آنها ممکن نیست. اما به باور من، چنین جوامعی را بیشتر در داستانهای تخیلی علمی-اجتماعی میتوان یافت تا در دنیای حقیقی”. [10]
باید به تعریف والزر از نقد اجتماعی که در ابتدا شرح دادیم، توجه کرد: واژۀ “اجتماعی” تنها یک صفت نیست و نشان از فاعل نقد نیز دارد. به این معنا که اجتماع از کانال افراد منتقد، ولی در طرح جمعی به نقد خود میپردازد. به این ترتیب، منظور والزر از اصطلاح “نقد غیراجتماعی”، نقدی است که اجتماع از درون در آن شرکت ندارد.
نقد خوب
والزر، با این اظهارنظر که “نقد خوب به اندازۀ شعر خوب کمیاب است” [11]، احتمال یافتن آن نزد منتقدان مدل سوم را بیشتر میداند. این منتقد نه از نظرعاطفی و نه فکری و فرهنگی از جامعه گسسته نیست. او فقط آرزوی بهبود وضعیت افراد محلی را ندارد، بلکه همچنین، این بهبود را کار مشترک خود و آنها میبیند.
والزر در میان منتقدان مشهور دنیای مدرن که در این مدل میگنجند، از هرزن روس نام میبرد که با وجود تبعید طولانی، رشتههای فرهنگی خود را با روسیه حفظ کرد. مهاتما گاندی و احد هاآم، منتقد اسرائیلی، از دیگر نمونههای مدل سوم هستند.
منابع
Michael Walzer: Interpretation and Social Criticism. Harvard University Press. 1987
Michael Walzer: Exodus And Revolution. Harvard University Press. 1986
پانویسها
[1] Walzer.: 1987. p 35
[2] Ibid. p36
[3] Exodus and Revolution
[4] Walzer.: 1987. p 69
[5] ritual
[6] از نظر تاریخی، نسخه ها و طومارهای ثبت و نگهداری شده از انبیاء یهود، در دوران موسوم به کاتبان، از سوی عذرا و نحمیا که در دربارهای هخامنشی دورۀ کتابت دیدند، نسخه نویسی و ثبت شدند. در این زمینه نگاه کنید به این تحقیق:
Berquist.: 1995
[7] Ibid, p45
[8] ۶۲ – به نقل از یادداشت های زندان، آنتونیو گرامشی: منتقد مارکسیست ایتالیایی (۱۸۹۱-۱۹۳۷ )
[9] Ibid, ps 62-63
[10] Ibid, ps 64-65
[11] Ibid, p48
امروز به اندازه کافی وقت آزاد و حوصله داشتم که از این سایت بازدید کنم .
بارها پیش آمده است که خواندن یک مقاله را در آغاز یا نیمه کاره رها کنم زیرا
کششی نداشتند و در مقابل بانوشته هایی روبرو شدم که این کشش را در خود
یافتم که بیش از یکبارآنها را بخوانم، این مقاله از دسته ی اخیراست. خیلی
دوست داشتم درباره نقد بیاموزم. این مقاله نه تنها این خواست را تا حدی
بر آورده کرد ، بلکه خودآگاهی ام را نیز افزایش داد به این معنی که به درک
ژرف تری از خود به عنوان یک منتقد دست یافتم، بنابراین وظیفه خود
میدانم که ازنویسنده این مقاله قدردانی کنم.
جوادی / 05 August 2022