سالها است که تهدیدِ خُشک شدن دریاچه ارومیه به یک حساسیتِ زیستمحیطی تبدیل شده است. این امر، اکنون از «تهدید» گذشته و در عمل به یک بحران و یک فاجعه زیستمحیطی بدل شده است. چنین بحرانی قطعا پیامدهایی درازمدت و دامنهدار برای کلِ کشور در پی خواهد داشت. اما آنان که در نزدیکی این دریاچه زندگی میکنند و معیشت و سکونتشان وابسته به آن است، بسیار بیشتر و زودتر از دیگران تأثیراتِ خُشک شدنِ دریاچه را تجربه میکنند.
اکنون که دریاچه در آستانه خُشک شدنِ یکباره است، کابوسِ آن بسیار نزدیکتر و قابل لمستر است. این گزارش، حاصل گفت و گو با چند تن از اهالی روستاهای پیرامون دریاچه است که از مطلعانِ دست اول درباره موضوع محسوب میشوند. به این معنی که علاوه بر زندگی در حیاتِ روستایی اطراف دریاچه، داستانِ خُشکی و تری آن را هم دنبال کردهاند و با حساسیتِ بیشتری نسبت به سرنوشتِ دریاچه، پیامدهای آن را هم زیستهاند و هم مشاهده و درک کردهاند.
نابودی فرصتهای معیشتی
یکی از مهمترین پیامدهای خُشکی دریاچه ارومیه متوجه ساکنینِ روستاهایی است که در اطرافِ دریاچه و با اتکا به آبِ چاهها، چشمهها و رودهایی زیستهاند که به دریاچه سرریز میشدند. اما در پی سدسازیهای گسترده بر مسیرِ این رودها و کاهش بارشها، اکنون نه از رودخانهها و چشمهها خبری هست، نه آبِ چاهها و نه از خودِ دریاچه.
مطلعانِ محلی میگویند ۳۶ شهر و بیشتر از ۳ هزار روستا به طورِ مستقیم در معرضِ خطرها و پیامدهای نابودی دریاچه ارومیه هستند. جمعیتِ تخمینی این مناطق، بیشتر از ۵ میلیون نفر برآورد میشود که ۶۰ درصدِ آنها ساکنِ روستاهای اطرافِ دریاچه هستند. از جمله دهستانهای نازلو، طلاتپه، انزل، بکشلوچای، باشقلعه، باراندوزچای، دول، ترکمان و مرحمتآباد که هرکدام دربرگیرنده دهها زیرمجموعه روستایی هستند. کار و معیشتِ بیشترِ این دهستانها کشاورزی و دامداری است. هرچند دستههایی دو شغله هم در میان آنها وجود دارند که در کنارِ کشاورزی و دامداریشان، کارهایی دیگر از هم از سنخِ خدمات و صنایع داشتهاند. اما معیشتِ غالب در میان آنها همان کشاورزی و دامداری است که هر دوی آنها متکی به آب هستند.
میانگینِ سنی ساکنانِ این روستاها بینِ ۴۰ تا ۴۵ سال در نوسان است. یعنی بیشترشان میانسال و کهنسال هستند و جوانان درصدِ کمی را در این روستاها تشکیل میدهند. درصدِ قابل توجهی هم در بخشِ خدمات مرتبط با گردشگری دریاچه مشغول به کار بودهاند که در نهایت، کار و کاسبی آنها هم به آبِ دریاچه متکی بوده.
این سه قشر، چند سالی است که به روشهای گوناگون با خُشکی روزافزونِ دریاچه درگیر هستند. کشاورزان، بیش از هر کسِ دیگری طعمِ خُشکی را چشیدهاند.
کمبود زیرساختهای مناسب کشاورزی
یونجه، انگور، گندم، چغندر قند، هلو و پیاز به ترتیب، بیشترین درصدِ کشتِ معمولِ کشاورزانِ اطراف دریاچه در دشتهای مراغه، ارومیه، تبریز، میاندوآب و مهاباد بودهاند که روندِ خُشکی دریاچه به دو شکل، فعالیتِ آنها را مختل کرده است. یکی به واسطه خُشک شدنِ منابعِ آبیاری و دیگری از طریقِ گرد و خاکهایی که مدام سطحی از غبار را در منطقه پراکنده میکند و محصولات را آفتزده میکند.
غُبارهای فعلی هشدار و مقدمهای است برای برپایی طوفانهای نمکی که کشاورزی و زندگی در سرتاسرِ حوزه آبریز دریاچه را تحت تأثیر قرار میدهد و از اواخرِ سال ۹۴ تاکنون هرچند وقت یکبار برپا میشود.
میزان آبدهی چاههای عمیق و نیمهعمیقِ کشاورزی به طور چشمگیری کاهش پیدا کرده و تنوعِ کِشت هم کم شده. ایلیا و خانوادهاش سالها در نزدیکی دریاچه و با اتکا به کشاورزی زندگیشان را سپری کردهاند. اهلِ نظامآبادِ میاندوآب است. او و بستگانش اکنون به مهاجرت میاندیشند. میگوید سالها یونجه و پیاز در سطحی وسیع کشت کردهاند و از راه آن زندگیشان را تأمین کردهاند. اما اکنون منبع و امیدی برای ماندن نمانده. حفرِ چاههای جدید هم دیگر گزینه مطلوبی نیست. چرا که آبهای زیرزمینی یا تلخ شدهاند و یا بسیار پایین رفتهاند.
آمارهای رسمی میگویند تنها در ۱۵ سال گذشته ۶۰ هزار چاه غیرمجاز در مناطق اطراف دریاچه حفر شدهاند و دیگر آبی برای مکیدن نمانده. به همین دلیل، مهاجرت یک راه حل قابل دسترستر مینماید.
مهاجرت
یکی از پیامدهای بلافصلِ نابودیِ منابعِ آبیاری و تبدیل شدنِ زمینهای کشاورزی به نمکزارهای بیاستفاده، چارهجوییهای فردی و خانوادگی کشاورزان و دامدارانِ منطقه است.
مردمِ محلی از کم شدنِ سالانه جمعیتِ روستاهای اطرافِ دریاچه ارومیه میگویند. به ویژه جوانانی که شغل و منبع درآمدی برایشان باقی نمانده روستاها را ترک میکنند. مقصدِ مهاجرتشان معمولا یکی از شهرهای بزرگِ شمالِ غربی است. ارومیه، تبریز، مهاباد، میاندوآب، سلماس، اشنویه یا نقده. مهاجرت به طبع، پیامدهای خاصِ خود را دارد، هم در مبدأ و هم در مقصد.
بالا گرفتنِ نزاعها
خالی شدنِ مبدأ از جمعیت موجبِ تضعیفِ فعالیتهای مولد و تولیدات کشاورزی میشود. جمعیتِ باقیمانده هم به دلیلِ کمبودِ منابعِ کار و زندگی، سطحِ تحمل و شیوه همزیستیشان مختل میشود. از برخی روستاییان اطراف دریاچه میشنویم از زمانی که منابعِ آبی و سطحِ زمینهای زیرکشت کاهش پیدا کرده، نزاعهای طایفهای و بینِ روستایی بالا گرفته. نزاعهایی که سالها قبل به دلیلِ وفورِ آب و منابعِ جدید درآمد همچون گردشگری، در حالِ فروکِش کردن بود، اکنون دوباره سر برآورده و انواعِ خشونتها را بازتولید کرده است.
نتیجه مهاجرت در مقصد هم، پیامدها و داستانهای بیشتری به دنبال دارد. مهاجران اغلب شغلِ مناسبی در مقصد نمییابند و به جمعیتِ حاشیهنشینِ شهری میپیوندند. همچنین با توجه به ترکیبِ هویتی جمعیتِ منطقه، این مهاجرتها سببسازِ مجموعه دیگری از ناسازگاریها در شهرها میشود.
گاهی پیش میآید که مردمِ یک روستای تُرکزبان به یک شهرِ کُردنشین مهاجرت کنند؛ یا مردمِ یک روستای کُردزبان در اطرافِ دریاچه به دلیلِ ضرورتهای اقتصادی به یک شهرِ تُرکنشین مهاجرت کنند. تجربه زندگی در شهرهای اطراف که ترکیبی از دو هویتِ متفاوت هستند نشان داده که همزیستی و پذیرشِ یکدیگر در آنها همیشه روندی آسان نبوده و تا امروزه هم نزاعهای قومیتی در آنها بخشی از تجربه زندگی بوده، مخصوصا در میانِ مهاجران روستایی و محلههایی پایینشهر.
آلودگی و بیماری
نتیجه افزایشِ سطحِ بیابانهای نمکی دریاچه ارومیه تنها پراکندنِ غبار و گرد و خاک در اطراف نیست. از زمانِ خُشکی دریاچه و افزایشِ سطحِ نمکزارها در دریاچه، مرگ و میرهای ناشی از سرطان در روستاهای اطراف، به طرزِ معناداری افزایش یافته است. مرگهایی که نتیجه مستقیمِ سرطانهای ناشی از طوفانهای نمکی هستند.
پزشکان ریزگردهای نمکی را سمی میدانند و معتقدند رابطهای مشخص بین افزایش سرطان، به ویژه در میان کودکان و جوانان با خُشکی دریاچه ارومیه وجود دارد.
به همین ترتیب، افزایش بیماریهای ریوی و پوستی هم در منطقه میتواند یکی از پیامدهای افزایش طوفانهای نمکی در روستاهای اطراف دریاچه باشد.
دامها و نابودی چراگاهها
پرورشِ دام، یکی از فعالیتهای اقتصادی معمول در روستاهای منطقه بوده است، اما خُشک شدنِ دشتها و علفزارهای اطراف، دیگر ظرفیتی برای دامداری باقی نگذاشته است.
همچنین با توجه به این که سطحِ زیر کشتِ یونجه و دیگر انواع علف در دشتهای منطقه به شدت پایین آمده، دامداران برای تهیه علفِ مورد نیاز دامها در فصل زمستان باید مسیرهایی طولانی را طی کنند.
برخی از خانوارهای دامدار در سالهای گذشته علفِ مورد نیاز دامهایشان را از اردبیل تهیه کردهاند. به این دلیل که علفی برای خرید در اطراف باقی نمانده است.
انهدامِ گردشگری
کارکنانِ بخشهای خدماتی مرتبط با گردشگری هم از جمله افرادی هستند که در نتیجه تعطیلی اسکلههای قایقرانی، بیکار شدهاند.
پس از کشاورزی، فعالیتِ عمده مردمِ روستهای منطقه در بخشِ خدمات و گردشگری است. اما نه تنها فعالیتهای مربوط به گردشگری در اطرافِ دریاچه، بلکه فعالیتِ هتلها، فروشگاهها، رستورانها، مسافرخانهها و دستفروشان در شهرهای اطرافِ دریاچه هم در نتیجه خُشکی دریاچه تنزل پیدا کرده است. مشخص است که گردشگران علاقهای به دیدنِ ریگزارهای دریاچه ندارند و نمیخواهند در معرضِ بادهایی قرار گیرند که با خود نمک میآورند.
در نتیجه تنزلِ گردشگری، قمیتِ زمینهای مسکونی و کشاورزی اطراف هم کاهش پیدا کرده است و سرمایهگذاران، انگیزهای برای سرمایهگذاری در منطقه ندارند. به طور کلی درآمد آن بخش از ساکنان اطراف دریاچه که وابسته به فعالیتهای خدماتی در صنعت گردشگری بودند، کاهش پیدا کرده. آنچه که موجبِ رونقِ صنعتِ گردشگری در این منطقه بود، آب بود. آبی که حقیقتا مایه حیات بود. هم برای کشاورزان و دامداران، هم برای کارکنان صنعت و خدمات و هم برای زیستِ جانوری دریاچه و اطرافش.