سرور کسمایی، نویسنده مقیم فرانسه و از دوستان مصطفی فرزانه می‌نویسد که فرزانه ۵ ژوئن دو بار در منزلش زمین خورد. بار دوم استخوان ران او شکست و لاجرم او را به بیمارستان منتقل کردند و همانجا هم ماندگار شد تا اینکه سرانجام در اثر پیامدهای این سانحه درگذشت.

مصطفی فرزانه در سال ۱۳۰۸ در تهران متولد شد. او بیشتر با کتاب «آشنایی با صادق هدایت» شناخته می‌شد. او که از پیشگامان سینمای مستند نیز شناخته می‌شود، در سه جشنواره کن، ونیز و لوکارنو نیز حضور داشته است.

«مینیاتورهای ایرانی»، «کورش کبیر»، «جزیره خارک»، «خاطرات پارسی» و بسیاری از آثار مستند دیگر از فیلم‌های او هستند.

نسل نویسندگان بعد از یخبندان رضاشاهی

مصطفی فرزانه به نسلی از نویسندگان ایرانی تعلق دارد که در یخبندان رضا شاهی ریشه داشتند و به مروز می‌بایست ثمر دهند اما بسیاری از آن‌ها قبل از آنکه فرصت ریشه کردن در زندگی و فرهنگ را بیابند، در برابر جریان‌های واپسگرا از ریشه به درآمدند و با این حال به سبب آشنایی‌شان با فرهنگ غرب، در دوران نوسازی به نخستین حرکت‌ها به سمت مدرنیسم شکل بخشیدند. مصطفی فرزانه دست‌کم در زمینه ادبیات داستانی از زمره این نویسندگان است.

با پاگیری جنبش‌ اجتماعی در دوران پسارضاشاهی و وجود آزادی‌های نسبی سبب تنوع فرهنگی در دوران نوجوانی و جوانی مصطفی فرزانه شد و گرایش‌های ادبی مانند سوررئالیسم که در دوران قبل از او به وجود آمده بود فرصت رشد پیدا کرد. فرزانه فرزند خلف این دوران است: تلاش برای دوری از ابتذال ژانرهای فرسوده و پرداختن به جنبه‌های تخیلی در مقابل ادبیات بازاری. نویسندگانی مانند او که نسب از بوف کور هداست برده بودند، از یک طرف جای مطمئنی در جامعه نمی‌یافتند و از طرف دیگر شعارهای حزبی را برنمی تافتند و در امیدهای آنان شرکت نمی‌کردند. چنین است که به نفی رمانتیک وضعیت موجود روی آوردند و به تفنن‌های ذهن‌گرایانه با سویه‌های عرفانی و رویاهای مه‌آلود.

در برخی آثار مصطفی فرزانه، برای مثال در «چار درد»، «ماه گرفته»، «دندان‌ها»، «خانه تبعید»، «عنکبوت گویا»، «صادق هدایت در تار عنکبوت» و «قرنطینه» و… می‌توان سویه‌هایی از این جریان غالب ناب‌گرا در برابر هواداران هنر اجتماعی را تشخیص داد.

مرجع معتبر هدایت‌شناسی

مصطفی فرزانه سال‌ها در ادبیات معاصر ایران نامی نه چندان شناخته شده بود. او اما با انتشار کاملا غیرمنتظره کتاب «آشنایی با صادق هدایت» در دیاسپورا یک زلزله ادبی به راه انداخت. این کتاب به راستی مرجع معتبر «هدایت شناسی» است. بخش‌هایی از آنچه که فرزانه درباره هدایت در این کتاب بیان می‌کند، قبلاً، در سال‌های پیش از انقلاب در مطبوعات زمان پهلوی دوم منتشر شده بود. برای مثال اسماعیل جمشیدی خبرنگار مجله سپید و سیاه به مناسبت سالگرد خودکشی هدایت گزارشی مفصل در مجله (سپید و سیاه، چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۱) منتشر کرد. جمشیدی در بخشی از این گزارش، زندگی و افکار صادق هدایت را یک هفته پیش از مرگش از زبان مصطفی فرزانه بیان کرده بود. فرزانه می‌گوید:

« صبح اول آوریل ۱۹۵۱ [یک‌شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۳۰]با صادق هدایت قرار ملاقات داشتم. به هتل او که در کوچه‌ای نزدیک میدان دانژروشرو بود رفتم. پس از مدت‌ها تغییر هتل، او از این‌جا و اتاقش راضی بود. اتاق بزرگ نبود، ولی یک فرش سرخ‌رنگ خرسک ساده کف آن را می‌پوشاند و بر خلاف معمول اتاق‌های مهمان‌خانه کنجی بی‌در داشت که میز کوچکی را در آن‌جا گذاشته بودند. از محل این میز درِ اتاق دیده نمی‌شد و تخت‌خواب در وسط اتاق بود.

هدایت لباس پوشیده و ریشش را تراشیده بود. بعد از ورود من پشت میزش نشست و لیوان نیمه‌تمام کنیاکش را سر کشید. بطری کنیاکش مارتل نوارآبی بود و معمولا ندیده بودم که او صبح زود با این سماجت الکل بخورد. چشمانش پف داشت، شاید خوب و یا اصلا نخوابیده بود. عینک دسته‌شکسته‌اش را را مجبور بود با سر انگشت بالا بزند تا نیفتد. یک ماه می‌شد که دسته آن شکسته بود و او نمی‌داد آن را تعمیر بکنند. بعد هم نگاهم افتاد به زنبیل سیمی کاغذ‌های باطله زیر میزش، توی آن تا نزدیک سه‌چهارم از پاره‌کاغذ‌های خط‌دار دفترچه بود که خط خودش روی آن دیده می‌شد.

در این باره پرسیدم، جواب داد (شاید که جمله درست یادم نباشد): «همه‌اش را پاره کردم. هرچه نوشته داشتم پاره کردم. دیگر یک خط (به فارسی) نخواهم نوشت»

من با کنجکاوی زنبیل را پیش کشیدم. قطعات کاغذ نسبتا بزرگ بود از جملاتی که روی آن‌ها دیده می‌شد متوجه شدم که متن یک رمان چاپ‌نشده است که در ایران و دو تا نوول که در پاریس نوشته بود. خواستم محتوای زنبیل را بگیرم و با کاغذ چسب شفاف با همدیگر جور بکنم، گفت که اجازه نمی‌دهد. من هم جسورانه روزنامه‌ای برداشتم تا زنبیل را خالی بکنم. هدایت خواست زنبیل را از دستم بگیرد و کشمکش ما تبدیل شد به یک گرگم‌به‌هوای مضحک در یک اتاق کوچک.

ابتدا اصرار او را جدی نگرفتم ولیکن به تدریج متوجه شدم که دارد سخت عصبانی می‌شود، پرخاش کرد که چرا به کار‌های خصوصی‌اش دخالت می‌کنم. بعد سر جای خودمان نشستیم. او پشت میز و من لبه تخت‌خواب او، در نتیجه این کشمکش یا اثر الکل با هیجان به تندی نفس می‌زند. من هم در جست‌وجوی راهی بودم که بتوانم او را قانع بکنم. مدتی درباره چیز‌های مختلف صحبت کردیم و من به بهانه رفتن به دست‌شویی از اتاق خارج شدم.»

برخی این حد از نزدیکی یک جوان گمنام با یک نویسنده سرشناس و نام‌آشنا را به عنوان هم‌جنس‌خواهی هدایت درک کرده بودند. اما فرزانه در زمان حیاتش، در برخی محافل این شایعات را قویاً رد کرده بود.

در حد فاصل بین دو فرهنگ

مصطفی فرزانه از دانشجویان ایرانی تحصیلکرده در فرانسه بود که در محیط فرهنگی فرانسه کاملاً او را پذیرفته بودند. آشنایی‌اش با هنرمندان نام‌‌آشنای فرانسوی در آن ایام، چهره‌هایی مانند ژاک بکر، ژان لویی ترنتینیان، و میشل پیکولی و ژرژ فرانژو و هانری لانگوآف بنیانگذار سینماتک نه تنها سبب موفقیت او در سینمای مستند شد، بلکه زمینه‌های لازم برای تأثیرپذیری از جریان نو سینما و حضور سینمای ایران در جشنواره های معتبر سینمای اروپا – کن، لوکارنو و ونیز- فراهم کرد که تا امروز همچنان ادامه دارد و همواره تحول‌آفرین بوده است. فرزانه فیلم «مینیاتورهای ایرانی» را در سال ۱۳۳۷ ساخت. این فیلم در مرداد ۱۳۳۸ به عنوان نخستین فیلم ایرانی حاضر در جشنواره‌های جهانی، به جشنواره ونیز راه یافت.او درباره «مینیاتورهای ایرانی» می‌گوید:

«هانری مردی بود فو‌ق‌العاده با اطاع، هنرشناس و علاقه‌مند و کنجکاو به آنچه در جهان ادبیات، نقاشی و مخصوصاً سینما می‌گذشت. از نادرترین فرنگی‌هایی بود که بدون اینکه خودش را ایرانشناس معرفی کند از فرهنگ اصیل ایرانی مطلع بود و آن را دوست داشت. در یکی از اولین رساله‌هایی که لانگلوا درباره‌ی تاریخ سینما نوشت، بر اساس رباعی خیام که از «فانوس خیال» یاد می‌کند، اختراع این هنر را از آن ایرانی‌ها ذکر کرد. من اصرار داشتم که فیلم با هنرپیشه بسازم و هانری مخالف بود، ز  یرا این فیلم‌ها را در حدود امکانات سینماتک نمی‌دانست و از طرف شدن با هنرپیشه‌ها اِبا داشت.  مرا تشویق کرد که فیلمی راجع به هنرهای ایرانی بسازم، که مهمترینشان را کتاب‌های خطی و مینیاتورها می‌دانست.»  

این فیلم در ایران با استقبال بسیار مواجه شد تا بدان حد که پهلبد، وزیر فرهنگ قدرتمند وقت برای دیدن فیلم به فرانسه رفت. فرزانه می‌گوید:

«بعد از نمایش، گفت من تابه حال همچین چیزی ندیده‌ام و گفت که ما به تو در ایران نیاز داریم؛ شما بیا ایران و از من خواست که به ایران بروم و رفتم. اما او در تهران نبود و دو ماه بعد از قرارمان به تهران آمد!»

فیلم کوتاه «کورش کبیر» از ساخته های او در سال ۱۳۴۰ به عنوان نخستین فیلم ایرانی به جشنواره جهانی کن راه یافت و پیش از نمایش فیلم «ویریدیانا» از لوییس بونوئل در کن نشان داده شد و تحسین منتقدان را برانگیخت. یک سال بعد از آن تاریخ هم با فیلم «زن و حیوان» در سال ۱۳۴۱ به جشنواره لوکارنو راه یافت و جایزه بهترین فیلم کوتاه هنری این جشنواره را دریافت کرد.

او که در پاریس با شماری از دانشجویان اهل فرهنگ و هنر از جمله رضا قطبی و فرح پهلوی دوستی داشت هم‌زمان با برنامه دولت ایران برای راه‌اندازی تلویزیون ملی ایران به دعوت رضا قطبی به ایران رفت و برای این سازمان نخستین آموزشگاه فنی سینمایی ایران را بنیان گذاشت. فرزانه با همکاری دانشجویان آموزشگاه سینمایی سازمان تلویزیون ملی ایران مستند «جزیره خارک» را ساخت. در بازگشت به پاریس مدتی دستیار کارگردان بود. در همین دوران پیشنهاد ریاست بانک صادرات شعبه پاریس را پذیرفت.