زنانِ ایران پس از سالها نافرمانی در مسئله پوشش و مدیریتِ بدن، اکنون دوباره با تهاجمی گسترده از جانبِ جمهوری اسلامی رویاروی شدهاند. جلادهای دیروز، امروز به مدیرانِ سطحِ کلان و برنامهریزِ فرهنگی تبدیل شدهاند و برای هر چیز و هر کسی نسخه میپیچیند و با زور و چماق و اسلحه و هر ابزارِ فریبکارانه دیگری میخواهند برنامههایشان را پیاده کنند. اما زنانِ ایرانی در تاریخِ معاصرشان چنان با اراده راهشان را پیمودهاند که به دشواری بتوان آنها را به عقب بازگرداند.
خیزِ دوباره حاکمیت برای کنترل زنان
اخیرا دولتِ ابراهیم رئیسی (عضو هیئت مرگ)، برنامهای برای برقراری دوباره قانونهای سفت و سختِ حجابِ اسلامی ارائه داده و در حال اجرایی کردن آنها است. ستاد امر به معروف، مواردی همچون مانتوی بالای زانو، لاک و ناخُن مصنوعی، عطر و رایحه تُند، جورابِ نازک و لباسهای تَنگ را برای زنان ممنوع کرده است. به همه بانکها و ادارههای دولتی دستور دادهاند به زنانی که از منظرِ آنها «بیحجاب» یا «بدحجاب» هستند خدمات ارائه ندهند. همچنین به موجبِ بخشنامه جدید «عفاف و حجاب» مدیران مرد باید منشی مرد و مدیران زن هم باید منشی زن داشته باشند. اینها ممنوعیتهایی است در کنارِ دیگر ممنوعیتهایی که در طول حاکمیت جمهوری اسلامی برقرار بوده و هست. همچون اجبار به پوشاندن موی سر با مقنعه یا روسری و دیگر ممنوعیتهای مرسوم در حاکمیت اسلامی. فضاهای عمومی شهری هم از این قانون جدید در امان نماندهاند. بارِ دیگر رویه ساختِ پارکهای تفکیکشده «بانوان» در دستور کارشان قرار گرفته و در حالِ حصارکشی و تفکیکِ جنسیتی برخی از پارکهای بزرگِ عمومی هستند.
در فضای مجازی هم دست به کار شدهاند. در چند روز اخیر، به قلع و قمع پیجهای شخصی اینستاگرامیای پرداختهاند که حاوی عکس و فیلم زنانِ «بیحجاب» هستند. همچنین حسابهایی را هم که هشتگِ «حجاب بی حجاب» گذاشتهاند یا علیه حجاب اجباری موضع گرفتهاند، از دسترس خارج کردهاند.
سلبِ مالکیت از بدن زنانه
حاکمیت، ظاهرا بار دیگر شمشیر از از رو بسته و به بخشی از جامعه که همواره با آن سرِ ستیز داشته حمله کرده است. یعنی به زنان. اما این ستیز و دشمنی تنها محدود به زنان نخواهد بود. نه دغدغه حجاب از جانب حاکمیت مسئلهای است صرفاً معطوفِ به خودِ حجاب و نه دامنه اقداماتش در این حوزه هم محدود به برقراری حجاب اجباری خواهد بود. مسئله حجابِ اجباری زنان برای حاکمیت، تنها بخشی از ساز و کارها و رویههای کنترلی کلانتری است که از بدو پیدایش آنها را در پیش گرفته است. از برقراری تبعیضهای حقوقی و جنسیتی ساختاری گرفته تا مکانیسمهای مختلفِ تبدیلِ زنان به «جنسِ دوم» در رویههای روزمره زندگی. کنترلِ زن و بدنِ زنانه همواره بخشی از دغدغههای همیشگی حاکمیت بوده است. در سیستمِ مطلوبِ آنها، کنترلِ بدنِ زنان از کنترل خود آنها خارج میشود. نظام پزشکی مطلوبشان هم در کنارِ سیستم مدیریتِ جمعیت، با در دست گرفتن زایمان، یعنی قرار دادن آن در قالب یک واقعه پزشکی که در بیمارستان میگذرد، زن را تا حد زیادی از استیلا بر بدن خویش محروم میکند و در واقع از او ماشینی میسازد برای بازتولید که همچون همه «تولیدات» دیگر باید تحت کنترل باشد؛ یعنی زن را در این حالت به «رحم» او تقلیل میدهد و برای این کار از شکل زیبائیسازیشده این مفهوم در گفتمان اخلاقی ـ اجتماعی، یعنی مفهومِ «مادری» استفاده میکند.
سیاستِ زیستشناختی و رام کردنِ بدنها
رویههای کنترلِ بدن زنان به شکلهای مختلف، محدود به کردارهای حاکمیتی در جمهوری اسلامی یا حتی دولتهای اسلامی نیست. ترنر (۱۹۹۲) معتقد است در «جامعه جسمانی» امروز، بدن به محور اصلی فعالیتهای سیاسی و فرهنگی تبدیل شده و قاعدهمند کردن آن در کانون توجه بیشترِ دولتها قرار گرفته است. اما موضوع این است که شکلِ کنترل و میزانِ دخالت در امورِ شخصی و سلبِ ابتداییترین آزادیهای فردی زنان در فرمهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اسلامی، به طورِ ویژهای سفت و سختتر از دیگر فرمهای کنترل و نظارت است. ایدئولوژیهای مختلف نشأت گرفته از شریعتِ اسلامی آنقدر درباره ضرورت و چگونگی کنترل و رام کردنِ زنان محتوا تولید کردهاند که تنها اردهای کوچک از جانب یک قدرتِ اسلامی برای به اسارت در آوردنِ تمام عیار زنان کافی باشد. اگرچه این رویههای کنترلی در جامعه امروز ایران از محتوای شریعت اسلامی تغذیه میکنند، اما از لحاظِ فُرم، تفاوتِ چندانی با دیگر انواعِ کنترلگریها علیه زنان ندارند و در اصل، در تداومِ آنها کار میکنند. ایدئولوژی جمهوری اسلامی در این زمینه توانسته است محتوای ارتجاعی قوانینش را با ابزارها و فرمهای مدرنِ مراقبه و نظارت و انضباطهای تحمیلی، تلفیق کند و نتیجهاش وضعیتی است که امروزه در جامعه ایران به بار آورده.
میشل فوکو دنباله این نوع رویهها را تا اوایل قرن هجدهم پی میگیرد و آن را «سیاست زیستشناختی»، به عبارتی دیگر «زیست ـ سیاست» مینامد. اشاره او به پیوندِ نهادهای قدرت با دانشهایی مدرن است که به طور مستقیم و غیرمستقیم، به اداره و تحت کنترل درآوردنِ جمعیتهای انسانی مرتبط میشوند. همچون علوم اجتماعی، پزشکی، جمعیتشناسی و روانشناسی. برای مثال او برای تشریح چگونگی ارتباط یافتن نهاد پزشکی مدرن با قدرت و جنبه کنترلگری آن، از «قدرت ادارهکننده زندگی» میگوید. از نظر فوکو این قدرت از قرن هفدهم به بعد به طور عینی در دو شکل اساسی تکوین و توسعه یافته است. دو شکلِ توسعه این قدرت به واسطه مجموعهای از روابط میانجی به هم پیوند میخورند و متضاد هم نیستند. یک قطبِ این قدرت که بر بدن به منزله یک ماشین متمرکز است، «سیاست کالبدشناختی بدن انسان» است. تربیت بدن و افزایش قابلیتهایش، افزایش موازی فایدهمندی و رام بودنش، ادغام آن در نظامهای کارآمد مقتصدانه کنترل، همگی با توسعه این قطب از قدرت ادارهکنندگی ممکن شدند. دومین قطبِ ادارهکننده زندگی که پس از آن و در اواسط قرن هجدهم شکل گرفت، بر بدنِ گونه انسان متمرکز است. یعنی بر آن بدنی که ساز و کارِ موجود زنده آن را در بر میگیرد و شالوده فرایندهای زیستشناختی است. از اینرو مسئولیتِ تولید مثل، ولادت و مرگ، سطح سلامت، امید به زندگی و طول عمر به همراه تمام شرایط تغییردهنده آنها بر عهده مجموعه کاملی از دخالتها و کنترلهای ساماندهنده است که فوکو آنها را «سیاست زیستشناختی» جمعیت یا همان «زیست ـ سیاست» مینامد.
امروزه سیاستِ کالبدشناختی حاکمیتِ اسلامی ایران در جلوه بیرونیاش بیشتر از هر چیزی بر بدنِ زنان تمرکز دارد، آن هم در دورهای که درگیرِ انواعِ بحرانها و نتایج فاجعههایی است که در دیگر عرصهها به بار آورده است. اما گویی آنها یک نکته را دریافتهاند. آن هم این ایماژِ کلاسیک در روابط قدرت است که در زمانه ضعف و «درماندگی» بهترین دفاع، حمله است. جمهوری اسلامی در شرایطی متناقض دست به حمله دوباره به زنان رده است. در حالی که بیشتر از هر زمانِ دیگری قانونِ اجباری حجابش با چالش مواجه شده و مشروعیتِ ممنوعیتهایش از بین رفته، تصمیم گرفته دوباره فضای دهه ۶۰ را بر کشور حاکم کند. میخواهد به جامعه بگوید که هنوز وجود دارد و دستوراتش لازمالاجرا هستند.
مقابله سوژه جسممند زنانه
اما بسیار بعید به نظر میرسد فضای این نوع ارعاب و تحمیلها همچون دهه ۶۰ برای جمهوری اسلامی مهیا باشد. زنِ نوعی نافرمانِ ایرانی در طولِ رویارویی ۴۰ سالهاش با سلطه اسلامی و مردمحور، راهِ خودش را به خوبی یاد گرفته است. او تجربههایی را از سر گذرانده. چیزهایی به دست آورده که از کف دادنشان برایش بسیار دشوار است. امروز هم زنان و هم حاکمیت هر دو به خوبی میدانند که موضوع تنها بر سرِ صرفِ حجاب به خاطرِ حجاب بودنش نیست. بلکه حجاب به معنایی نمادین در روابطِ ستیزِ میان آنها تبدیل شده که کوتاه آمدن از آن برای هر دو گران تمام میشود. حجابِ اجباری اکنون آن نقطهای کانونی است که زنان و حاکمیت را بر سرِ مسائلِ بنیادیتری رو در روی هم قرار داده است. امروزه موضوعِ پوششِ اختیاری و مدیریتِ آزادانه بدن برای زنِ ایرانی به یکی از مهمترین مجراهای برساختنِ نفسِ مستقل زنانه در عرصه عمومی و زندگی روزانه تبدیل شده است. پوشش و رویههای آزادانه آرایشی و سبکِ زندگی برای زنِ ایرانی به یکی از ابزارهای اصلی مقاومت در برابر سلطه تبدیل شده است. حاکمیت هم این معنا را درک کرده و دلیلِ ستیزِ همیشگیاش با آن در همین نکته نهفته است. میخواهند امکانهای مقاومت و مقابله را در نطفه خفه کنند. اما تأکید بر حقِ پوشش اختیاری و آزدانه برای زنان به یک موقعیتِ سوژگی تبدیل شده است که به واسطه آن میتوانند راهی برای توسعه جنبش زنان بیابند و برای مسائل بزرگتر و مهمتری هم بجنگند.
… اما طوفان در سرزمین من گلویی آن چنان نیرومند دارد
که گوش های ابلهان ؛ ترانهء آن را تاب نخواهند آورد
آذرخشی در راهست که قلب پستیِ بی پایان را خواهد لرزاند…
تباهی و دروغ را به زانو درخواهد آورد
سرودی بر لب مردم خواهد گذاشت که سراسر در ستایش
آنانی خواهد بود که ژرفای وحشت را کاویدند تا ساختارِ پرتوِ
یک خورشید را با جان خویش به دفاع برخیزند
با شما سخن میگویم …در درازنای این شبِ سنگ و خون و خفقان…
چه بسیار جلادان که خنجرِ کژخیم خود را در قلب هم میهنان من سیراب کردند
وجه بسیار جلادان که پیش از تیرباران خواهرانم؛ در سپیده دم تمام شبِ
رذالت را بر پیکرهای آنان تاختند …
می اندیشم که می توانم پس از پایان این نبرد آنان را ببخشایم وآرزو کنم
در انسانیتی نو بازآفریده شوند
هرگز…
هرگز آنانی را که دشنه بر گُردهء روح خروشان ملت من می نشانند
و به فرمان روسپیان سکه پرداز بر سیمای آنانی که با مرگ خود زندگی
میهن مرا می آفرینند آب دهان می فکنند نخواهد بخشید.
آرکیبالد مک لیش
mashang / 14 July 2022