پیش از این، در بررسی نمود بحران‌های زیست محیطی و جنگ در ادبیات داستانی، به واکاوی داستان «زخم شیر» نوشته صمد طاهری پرداختم و حالا، در ادامه همان بررسی نگاهی دارم به داستان «در انتظار شاعر» نوشته علی مؤذنی.
 تنوع تاکتیک‌های جنگی به‌کار رفته در جنگ‌ها بر سر خاک، منابع و آب شروع می‌شود و به بهره‌برداری از حیوانات در جنگ‌ها ادامه می‌یابد. در زیر نگاهی می‌کنیم به برخی از تاکتیک‌های جنگی صدمه‌زننده به محیط زیست:

 سیاست زمین سوخته: تخریب سرزمین، خود، یکی از روش‌های ظالمانه‌ای است که در جنگ‌ها به کار می‌رود. اصطلاح «زمین سوخته» در ابتدا برای سوزاندن محصولات و ساختمان‌هایی به‌کار می‌رفت که احتمال تغذیه‌ی دشمن یا پناه گرفتن در آن وجود داشت. این استراتژی امروزه نیز همچنان کاربرد دارد و به نابودی محیط زیست آن منطقه منجر می‌شود. به عنوان مثال، «در جنگ دوم چین و ژاپن  (۱۹۴۵-۱۹۳۷) مقامات چینی برای جلوگیری از حمله‌ی نیروهای ژاپنی با استفاده از جمع‌آوری آب یک رودخانه هزاران سرباز ژاپنی، هزاران نفر از دهقانان چینی و همچنین میلیون‌ها مایل مربع زمین را به زیر آب بردند و غرق کردند.[۱]» این روش در جنگ داخلی آمریکا و بسیاری دیگر از جنگ‌ها از دوران باستان تا عصر حاضر کاربرد داشته است. آن‌قدر که در کنوانسیون ژنو، ماده‌ای در مخالفت به این طرح وضع گردید که بر اساس آن از بین بردن ذخیره‌ی غذایی غیرنظامیان در مناطق درگیری را ممنوع اعلام کرد.

در حمله‌ی ناپلئون به روسیه هم، روس‌ها از این روش بهره‌ی فراوانی بردند، این نکته را تولستوی در رمان بلند «جنگ و صلح» به‌روشنی نشان داده است که به شکست ارتش ناپلئون و عقب‌نشینی آن‌ها از خاک روسیه منجر شد. «در سال ۱۴۶ قبل از میلاد، رومیان مزارع کارتاژیان را با پاشیدن نمک از بین بردند. چنگیزخان سیستم آبیاری بین‌النهرین را خراب کرد. ارتشیان قرون وسطی لاشه‌های حیوانات مریض را از دیوار شهرهای محاصره شده پرتاب می‌کردند تا منابع آب آنان را آلوده کنند. چینیان نواحی وسیعی را دچار سیلاب می‌کردند تا از پیشروی ارتش ژاپن جلوگیری کنند، چنان‌که هلندیان نیز برای کند کردن پیشروی آلمانی‌ها در سال ۱۹۴۰ دست به این کار زدند.[۲]»

استفاده از حیوانات به عنوان شکار و تفریح و یا بهره‌برداری جنگی: « تغذیه ارتش اغلب نیاز به شکار حیوانات محلی، به ویژه پستانداران بزرگ دارد که اغلب کمتر تولید مثل می‌کنند.‌ به عنوان مثال، در جنگ سودان، شکارچیانی که به دنبال غذای سربازان و غیرنظامیان بودند تاثیر زیادی بر جمعیت حیواناتی از جمله فیل در مناطق حفاظت شده در مرز جمهوری دموکراتیک کنگو داشته‌اند، براساس برآوردهای صورت گرفته در یک نقطه، تعداد فیل‌ها از ۲۲ هزار تا ۵ هزار زنجیر کاهش یافت.[۳]» استفاده از حیوانات به عنوان سلاح جنگی نیز یکی دیگر از مواردی است که در جنگ‌های قدیم و حتی تا جنگ جهانی دوم به عنوان ابزاری یا تاکتیکی جنگی به کار می‌رفته است.    

آلوده کردن و نابودی منابع آب، آلوده کردن هوا، نابودی حیات وحش: « در جنگ داخلی ١٥ ساله در موزامبیک، پارک ملی گورونگوزا بیش از ٩٠‌درصد از حیوانات خود را از دست داد. جمعیت بوفالو آفریقا از ١٤هزار تا ١٠٠ عدد کاهش یافته و جمعیت کرگدن‌ها از ٣٥٠٠ به ١٠٠ عدد رسیده است. جمعیت فیل‌ها از ٢٠٠٠ تا ٢٠٠ کاهش یافته، چراکه گوشت فیل‌ها برای تغذیه سربازان و عاج آنها برای تأمین مالی خرید سلاح، مهمات و منابع جنگی مورد استفاده غیرقانونی قرار گرفت.[۴]»

بررسی اینکه هر جنگ چه میزان صدمه به حیات وحش و جنگل‌های مناطق درگیر جنگ زده است نیاز به پژوهشی جداگانه دارد و از حوصله این مقاله بیرون است اما برای کامل‌ شدن مفهوم مورد نظر چند نمونه را یادآور می‌شوم:

یکی از جنگ‌های طولانی مدت و معروف در منطقه خاورمیانه، بحران فلسطین است. ما معمولاً وقتی به جنگ‌ها نگاه می‌کنیم به دلیل حفظ حرمت جان انسانی و همدلی جمعی به انسان‌ها می‌پردازیم و این در حالی است که آسیب وارد شده به حیات وحش منطقه را از نظر دور نگه می‌داریم. «طی جنگ شش روزه‌ی ۱۹۶۷ باریکه‌ی غزه به اشغال اسراییل درآمد و با ایجاد دیوارهای حایل و پایه‌‌گذاری شهرک در این سرزمین اشغالی، بحران انسانی به شدت فزونی یافت و بالا رفتن تراکم جمعیت در این سرزمین خشک باعث تغییر کاربری باغ‌های قدیمی زیتون که نماد منطقه بود، و همچنین سبب افت شدید منابع زیرزمینی آب شیرین و پیشروی آب شور گردید.
با ایجاد حصارهای امنیتی، آمد و شد بسیاری از گونه‌های گوشت‌خوار به نوار غزه محدود شده و بیشتر داده‌های مشاهده‌ای شامل گوشت‌خوارانی همچون گربه‌ی جنگلی و شغال می‌شود که در تله گرفتار آمده‌اند، و گه‌گاه گرگ‌هایی نیز در نواحی کشاورزی مشاهده شده‌اند که در ارتباط با جمعیت اصلی گرگ های عربی بیابان نِگِو هستند.[۵]»

گذشته از حیات وحش، حیوانات خانگی نیز در جنگ‌ها آسیب جدی می‌بینند. گرچه همینگوی در داستان «پیرمرد بر سر پل» و صمد طاهری در «زخم شیر»، هر دو، راوی کابوس حیوانات خانگی و حیوانات اهلی در جنگ هستند اما منابع مستندی هم در این زمینه وجود دارد. «در آغاز جنگ جهانی دوم، دولت بریتانیا جزوه‌ای را منتشر کرد که باعث کشتار گسترده‌ی حیوانات خانگی در این کشور شد. ظرف تنها یک هفته حدود ۷۵۰ هزار حیوان خانگی در بریتانیا کشته شدند.   
 و سرانجام اینکه جنگ – چه از نوع سنتی و چه از نوع مدرن- پیش از اینکه بحرانی انسانی باشد، بحرانی زیست محیطی است که تمام جنبه‌های حیات را دربرمی‌گیرد وآثار آن سال‌ها بر زندگی و ساکنین زمین از انسان و حیوان و گیاه و منابع معدنی و آب‌ها باقی می‌ماند؛ اثراتی که اگر هم قابل جبران باشد، که نیست، به سادگی قابل جبران نخواهد بود.

در داستان «در انتظار شاعر» نویسنده- راوی که به دنبال راهی برای بیان حس و حال خود از دیدن پلنگ در منطقه‌ی جنگی است، ناخودآگاه به موضوعی انگشت می‌گذارد که نشان از تهدید شدن محدوده‌ی حیات پلنگ در جغرافیایی دارد که جنگ در آن واقع است. منطقه‌‌ی وقوع آن داستان، در زمان جنگ ایران و عراق، جبهه‌ی جنگ بوده است و در عملیات‌هایی همچون ولفجر ۱۰ و بیت المقدس ۴ نقش سوق‌الجیشی داشته است. منطقه‌ای کوهستانی و صعب‌العبور که در حال حاضر محل تردد کولبرها است که فرزندان همان منطقه‌اند و توانایی رفت و آمد در کوه مرزی ملخور را دارند که در داستان هم از آن اسم برده شده است. این کوه به شهر خرمال عراق منتهی میشود و منطقه‌ای است برف‌گیر، صعب‌العبور و دارای جنگل‌های ارزشمند بلوط. جنگ احتمالاً تنها یکی از بلایایی بوده است که بر زیبایی جنگل‌های کوهستانی زاگرس فرو آمده است. «تغییر کاربری، افزایش روز افزون جمعیت، چرای بی‌رویه و تخریب منابع و اراضی، بهره‌برداری از زیست‌بوم‌های منطقه، همچنین نبود روش‌های معیشتی مناسب، شکارهای بی‌رویه و غیرقانونی و طبیعت‌گردی غیرمسئولانه از جمله عوامل تخریب‌هایی است که در زیستگاه‌های زاگرس مرکزی رخ داده است و بیش از هر گونه‌ی دیگر فشار بر روی گونه‌های رأس هرم و پستانداران بوده است.[۶]»

جنگ – چه از نوع سنتی و چه از نوع مدرن- پیش از اینکه بحرانی انسانی باشد، بحرانی زیست محیطی است که تمام جنبه‌های حیات را دربرمی‌گیرد وآثار آن سال‌ها بر زندگی و ساکنین زمین از انسان و حیوان و گیاه و منابع معدنی و آب‌ها باقی می‌ماند؛ اثراتی که اگر هم قابل جبران باشد، که نیست، به سادگی قابل جبران نخواهد بود.

در داستان «در انتظار شاعر» نویسنده- راوی که به دنبال راهی برای بیان حس و حال خود از دیدن پلنگ در منطقه‌ی جنگی است، به موضوعی می‌پردازد که از تهدید شدن محدوده‌ی حیات پلنگ در جغرافیایی جنگ زده نشان دارد.

پلنگ ایرانی بزرگ‌ترین یا یكی از بزرگ‌ترین زیرگونه‌های پلنگ است كه بومی غرب آسیا است و در فهرست جانوران در معرض خطر انقراض «آی‌یوسی‌ان ICUN» قرار دارد.                       

کنام پلنگ، مأمنی در پریشانی

مکان داستان: کوه ملخور. بین یال آموره و شیار وشکناو. اورامانات عراق
زمان داستان: ماه اسفند. سال ۱۳۶۶  

 در انتظار شاعر[۷]

نوشته علی مؤذنی
1389
شمارگان: ۴۰۰۰نسخه


 «بارها شده از اینکه شاعر نیستم به تنگ آمده‌ام. آخر گاهی جملاتی به ذهنم می‌رسند که از پیش به آن فکر نکرده‌ام، اما برای آن‌که ادامه پیدا کنند، حس و حال یک شاعر را می‌طلبند، مثل این جمله یا مصراع که گاهی به زبانم می‌آید و می‌دانم که دوست دارد ادامه پیدا کند و تبدیل به شعری در رثای پلنگ شود، اما افسوس… آن جمله‌ی ناقص این است، کجایی ای زبان زبر که به‌نرمی…[۸]»

بند بالا یک پاراگراف مانده به پایان داستان در انتظار شاعر است و خواننده تازه متوجه می‌شود که شاید راوی همان نویسنده باشد. نویسنده‌ای که گرچه در جریان خلق ادبی است و به عبارت عام، شاعر است اما می‌خواهد بگوید چگونه برای بیان آنچه دیده و از سر گذرانده، از آن ترسیده و لذت برده و سپاسگزار شده کلمات کم قدرت‌اند و به نظر خودش این کلمات قادر نیستند آنچه را که او تجربه کرده، بیان کنند. نویسنده به نقص زبان در مقابل اتفاق، مهر و ترس اشاره می‌کند.

 در انتظار شاعر، داستان قرارگیری فرد است در موقعیتی جنگی. رزمنده‌ای در عملیات خط مقدم از گروهش جدا می‌افتد. ترکش می‌خورد. زخمی می‌شود و با پلنگی مواجه می‌شود. تمام داستان شرح خاطره‌ی این رزمنده است که بعد از جنگ دارد برای جمعی از دوستان و همرزمان سابقش تعریف می‌کند. راوی بعد از مواجهه با پلنگ و با دیدن او بیهوش می‌شود یا از درد یا از ترس و وقتی چشم باز می‌کند خود را در کنام پلنگی می‌بیند که مشغول تیمارداری از اوست. داستان با خونسردی واقع‌گرایانه‌ای روایت می‌شود و نشان از شناخت نویسنده از حیات وحش و خلق و خوی پلنگ دارد. داستان به شیوه‌ی خاطره‌ روایت می‌شود. خاطره‌ای که کهنه‌رزمنده‌ای که جانباز هفتاد درصد جنگ هم هست در مناسبتی، درجمع همرزمانش به شرح آن می‌پردازد و مدام در حسرت این است که کاش شاعر بود تا می‌توانست آن‌چه را بر او گذشته وصف کند. خاطره‌ی او گرچه از جنگ است و روایت در دل جنگ پیش می‌رود اما شرح درد انسانی ناشی از جنگ نیست بلکه به توصیف رنجی می‌پردازد که جنگ بر سر پلنگی آوار کرده است. با رودررو شدن راوی با پلنگ، داستان از فضای جنگی دور می‌شود و فرمی شاعرانه و عاطفی به خود می‌گیرد که تا آخر داستان باقی می‌ماند:

«یک دفعه سوت خمپاره شنیدم و روی زانو افتادم، و این درست همزمان شد با جهش پلنگ به طرف من و همزمان شد با فرود خمپاره‌ای میان من و جهش او. یک دفعه خود را روی هوا دیدم، صورت به صورت پلنگ. نمی‌دانم دستم به صورتش خورد یا صورت او به شکم من و درهم شدیم و هر دو با هم بر زمین فرود آمدیم و من از این وضع برای خودم قضیه‌ای ساختم که هم عبرت‌انگیز بود و هم مضحک، که من و پلنگ هر دو ترکش خورده‌ایم و او دیگر قادر نیست کلک مرا بکند و همین به من آرامشی داد که از آن به خواب بروم یا از حال بروم.[۹]»

در حیوانات رگه‌ای هست که به انسان‌های حیوان‌دوست، حسی از کودکی انسان را القا می‌کند. اغلب افرادی که حیوان خانگی دارند، با حیوانات خانگی‌شان- حتی اگر پیر باشد- رفتاری والدگونه دارند. از این رو که حیوان خانگی در حیات خانگی‌اش نیازمند صاحبش است و همچنان که تیمار کودکان حس شادی و رضایت از خود را در انسان سبب می‌شود، نگهداری و پرستاری از حیوان خانگی هم سبب‌ساز همین حس است. این موضوع در رفتار با گربه‌سانان و به‌خصوص گربه‌های خانگی بسیار مشهود است. گربه‌ها در مواجه با انسان صدایی تولید می‌کنند که در زمان نوزادی با آن صدا مادرشان را طلب می‌کرده‌اند. این نوع صدای میو کردن در مقابل انسان، گذشته از اینکه برای ما یادآور صدای نوزاد انسان است و حس ملاطفت ما را جلب می‌کند در مورد گربه‌ها که از چنین حس ما بی‌خبرند، در واقع صدا کردن مادرشان است. آن‌ها، خود، نقشی والدی به ما می‌دهند و اگر دقت کنیم صدای آن‌ها به هنگام جفت‌یابی یا دعوا بر سر قلمرو دیگر آن صدای زیر نوزادانه نیست که هنگام مواجه با ما، یا گربه‌های نوزاد با مادرشان دارند. از این گذشته، ما چه در ادبیات مکتوب و چه در ادبیات عامه شباهت دیگری هم بین کودک و حیوان یافته‌ایم و آن عبارت است از معصومیت. معصومیت را گاهی با لغات ترحم‌انگیزی چون زبان‌بسته و حیوانکی (ک به نشانه‌ی دلسوزی و نه تصغیر) همراه می‌کنیم. واقعیت این است که گذشته از نگاه احساسی، به لحاظ علمی هم بین کودک و حیوان شباهتی هست. فرانس د وال می‌گوید:

«حیوانات و بچه‌ها اغلب بدون نشانه‌ای از اینکه می‌دانند جریان از چه قرار است به سمت منبع پریشانی می‌روند. گویی کورکورانه مثل پروانه‌ای که مجذوب شمع می‌شود به سمت آن کشیده می‌شوند. اگر چه ما دوست داریم این رفتار را ناشی از دغدغه‌ای تصور کنیم، فهم لازمه‌ی آن ممکن است اساساً وجود نداشته باشد. من این کشش کورکورانه را «پیش‌نگرانی»  (Preconcern) می‌نامم. انگار طبیعت در جانداران یک قاعده‌ی رفتاری ساده به ودیعه گذاشته است: “اگر دیگری را در رنج دیدی، برو با او تماس بگیر.”[۱۰]»

فداکاری گرچه صفتی است که برای انسان‌ها و توسط انسان‌ها ساخته شده است و کاربرد انسانی دارد اما جلوه‌ای از حیات است که بدون آن زندگی اجتماعی، چه حیوانی و چه انسانی، ممکن نیست. همیشه در موقعیت‌های خطرناک جنگ، یا بلایای طبیعی و انسانی کسانی هستند که بی‌محاباترند و گذشته از بی‌محابایی و شجاعت، بیش از دیگران می‌توانند از خود بگذرند و برای دیگران خود را فدا کنند. این روحیه در جنگ‌ها و بین قهرمانان جنگ در تمام دنیا بسیار دیده می‌شود. در واقع فقط در موقعیت بحرانی است که کسی می‌تواند تصمیم به فرار یا فداکاری بگیرد در غیر این مواقع، معمولاً زندگی ‌یکدست‌تر از آن است که کسی به خصلت فداکارانه‌ی خود پی برد. در طی جنگ‌های فراوان در سراسر کره زمین، مدال‌های قهرمانانه‌ی زیادی به افرادی اعطا شده که با به خطر انداختن جان خود، جان تیپ یا گردان‌های تحت فرماندهی خود را نجات داده‌اند. یا با به خطر انداختن هستی خود، تصمیمات سنجیده‌ای گرفته‌اند و موقعیت‌های بهتری را برای پیشبرد اهداف خود که همان پیروزی در جنگ است، کشف کرده‌اند:


«در زیست شناسی اجتماعی، بر مقایسه جوامع مختلف جانوران و انسان تأکید زیاد می‌شود، نه برای استنباط شباهت‌ها (که در اغلب موارد به طرز خطرناکی گمراه کننده‌اند، مثل هنگامی که تهاجم در گرگ و انسان مستقیماً با هم مقایسه می‌شود)، بلکه برای ابداع و آزمون نظریه‌هایی درباره بنیان وراثتی رفتار اجتماعی. شاید بهترین تفسیر ممکن از مسأله این باشد که فداکاری آگاهانه کیفیتی متعالی است که انسان را از جانوران متمایز می‌کند. اما دانشمندان عادت ندارند هیچ پدیده‌ای را ورود ممنوع اعلام کنند و در دو دهه گذشته علاقه به تحلیل چنین اشکالی از رفتار اجتماعی در عمقی بیشتر و به عینی‌ترین شکل ممکن، جان تازه‌ای گرفته است.[۱۱]»

فداکاری‌های حیوانات محدود به فرزندانشان نیست بلکه در مورد سایر اعضای گونه هم دیده می‌شود. اما در پلنگِ این داستان غریزه‌ی مادرانه به علاوه حس پیش نگرانی دست به دست هم می‌دهد و پلنگ رفتاری خلاف آنچه راوی انتظار داشته در پیش می‌گیرد. رفتاری که در هیچ جنگی از انسانی برای انسان دیگر سر نزده است حتی اگر همان دم فرزندش را در اثر همان حادثه از دست داده باشد و هنوز حس مادرانه‌اش پابرجا باشد:

«از وقتی پلنگ پوزه‌اش را بر سینه‌ام گذاشت، احساس کردم، نه، بهتر است بگویم دیدم… می‌دیدم که هزاران هزار چشم، نه چشم‌های انسانی که چشم به مثابه عضوی که در هر موجودی می‌بیند، که این موجود، موجودات، تک تکِ دانه‌های برف، کوه به عنوان موجودی که هر تکه سنگش از یک استقلال وجودی برخوردار است، و آسمان، اگر هر ستاره‌اش را یک چشم فرض کنیم، اینها و خیلی‌های دیگر که من به نیرویی که نمی‌دانستم چیست، دیدنشان را درک می‌کردم، مرا نگاه می‌کردند و این همه نگاه به کنار، یک نگاه عظیم، نگاهی که می‌دیدم آن همه نگاه از او نور می‌گیرند، خیره‌ی منند، با قدرت می‌گویم که انگار یک لایه از لایه‌های دنیا کنار رفته بود و چیزی پیدا بود که فقط با پوزه‌ی پلنگ ارتباط داشت و من آن چیزی را می‌دیدم که دیدنی نیست…[۱۲]»

نویسنده از زبان راوی در این بند کلاً برای توصیف حسش کلمه کم می‌آورد. فقط توصیف حس نیست او درصدد است حسی را توصیف کند که تا پیش از این هیچ مواجهه‌ای با آن نداشته است و از آنجا که به قول خودش شاعر هم نیست، مجبور است لغاتی چون «دیدم» «دیدنی نیست، » «نگاه عظیم» و غیره را به‌کار برد آن هم در جنگ که فرد مبارز حاضر در صحنه جز به کشتن، ضربه زدن و نجات خود و هم‌قطارهایش به چیزی دیگر فکر نمی‌کند، خود به خود کافی است که چنین مواجهه‌ای با لکنت همراه شود.

ما گمان می‌کنیم همدلی، صفتی است یکسره انسان‌محور. گویی چنین استعدادی نه غریزی که اکتسابی است. «همدلی را هنوز که هنوز است عملی ارادی تلقی می‌کنند که نیاز به پذیرش نقش و شناخت عالی و حتی زبان دارد.[۱۳]» اما او قصد دارد از زاویه‌ای دیگر به این موضوع نگاه کند. علی مؤذنی در داستان کوتاه در انتظار شاعر توانسته است نه تنها عنصر زبان را برای درک همدلی کنار بزند که ویژگی صرفاً انسانی همدلی را نیز زیر سؤال ببرد. «به لحاظ زیست‌شناسی کشف نورون‌های آینه‌ای به روشن‌تر شدن این بحث کمک کرده است. ویژگی نورون‌های آینه‌ای عبارت است از تفاوت قائل نشدن بین «چیزی دیدن» و «کاری انجام دادن». در چنین وضعیتی مرز بین خود و دیگری پاک می‌شود و سرنخی به دست می‌آید که  (مثلاً در مورد میمون‌ها) مغز به جاندار کمک می‌کند تا احساسات و رفتارهای اطرافیانش را آینه‌وار بازتاب دهد.[۱۴]» دِ وال ذهن ما را به ترانه‌ای از گروه پینک فلوید معطوف کند که حرف از تماس چشمی آدم‌ها است: «من توام و آنچه می‌بینم منم.» این کشف البته کمکی به مدعیان انحصار همدلی به انسان نکرده است.»

اصراری مرگبار و میل به نابودی زندگی و یک فرهنگ مبتنی بر اشغالگری وجود ما را فراگرفته و ما را تباه کرده است. به علاوه فرهنگ نفرت از زندگی، نفرت از دنیای طبیعت، نفرت از حیات وحش، نفرت و ترس از احساساتمان و نفرت از خودمان را پذیرفته‌ایم.» جنگ اوج بروز این نفرت است اما حیوانات از این نفرت بویی نبرده‌اند و در واقع هیچ درکی از چنین وضعیت آمیخته با تنفر انسان‌ها ندارند و برای همین پلنگ عاری از چنین خشم و کینه‌ای به تیمار کسی مشغول می‌شود که اگر زخمی نبود و اگر در موقعیتی برابر با او بود حتماً تفنگش را به سمتش نشانه می‌گرفت و نفرتش را از جنگ و ترس و دربه دری و هر چیزی که در مخیله‌ی پلنگ نمی‌گنجد بر سر پلنگ آوار می‌کرد و او را می‌کشت.

شاید تصور کنیم پلنگ این داستان دچار خطایی شده است. او، همان‌طور که راوی بعداً می‌فهمد، فرزندش را در اثر بمباران یا پرتاب خمپاره از دست داده است. از دیدگاه انسانی ساده‌تر است بپذیریم تیمارداری ناتمام پلنگ در مراقبت برای زنده نگه داشتن توله‌اش او را به سمت مرد رهنمون شده و ادامه‌ی همان تیمار را برای مرد رزمنده می‌کند. اما اگر سر و صدا و موقعیت جنگی و نیز جایی را که مرد و پلنگ با هم مواجه شده‌اند در نظر آوریم، درخواهیم یافت که حیوانات نه تنها از سر و صدا رم می‌کنند و به کنج غارهایشان می‌خزند تا کمتر آسیب ببینند بلکه در چنین وضعیتی در یافتن شکار مشکل دارند و در نتیجه گرسنه‌اند و لابد از دیدگاه زیست‌شناسیِ بهینه، پلنگ به جای تیمار مجروح، باید برای تأمین پروتئین بدن خودش او را یک لقمه‌ی چپ کند. راوی داستان، با توجه به اعتقادات مذهبی خود می‌خواهد در این پدیده شکلی از معجزه را متجسم شود (هرچه باشد این هم دیدگاهی است برای انسانی که ابر و باد و مه و خورشید دست به دست هم داده‌اند تا او زنده بماند)، اما نمی‌تواند از شق دیگر قضیه که مهر پلنگ است بگذرد و در او همدلی را کشف می‌کند؛ «همدلی، راه مستقیم ما به خود خارجی است.»

 به لحاظ علمی مهر پلنگ را می‌توان از طریق روان‌شناسی زیست‌شناسی تفسیر کرد. در حیات وحش نمونه‌های فراوانی از فرزندپذیری حیوانات دیده شده که این فرزندپذیری نه تنها از نوع همان گونه حیوانی بوده بلکه از دیگر انواع حیوانی هم بوده است. مثل مورد مشهور ماده‌سگی در بوئنوس آیرس آرژانتین که با این کارش پسربچه‌ای رها شده را از مرگ نجات داد یا ماده ببری بنگالی که به چند بچه خوک شیر می‌داده است. در ادبیات اسطوره‌ای هم از این مثال‌ها فراوان است. پرنده‌ای غول‌آسا با اسم افسانه‌ای سیمرغ، که فرزند سام نریمان را به نام زال بزرگ می‌کند[۱۵] یا بزرگ شدن بنیانگذار روم باستان به دست یک گرگ. اما موضوع خاطره‌ی راوی یافتن دلیلی بر مهر پلنگ نیست،  (که بتوان آن را با توضیح علمی فرزندپذیری در حیوانات منطبق کرد)، بلکه راوی درصدد است نقبی بزند که بتواند تجسم و توصیفی از آن مهر برای دیگران به دست دهد.

«اصراری مرگبار و میل به نابودی زندگی و یک فرهنگ مبتنی بر اشغالگری وجود ما را فراگرفته و ما را تباه کرده است. به علاوه فرهنگ نفرت از زندگی، نفرت از دنیای طبیعت، نفرت از حیات وحش، نفرت و ترس از احساساتمان و نفرت از خودمان را پذیرفته‌ایم.» جنگ اوج بروز این نفرت است اما حیوانات از این نفرت بویی نبرده‌اند و در واقع هیچ درکی از چنین وضعیت آمیخته با تنفر انسان‌ها ندارند و برای همین پلنگ عاری از چنین خشم و کینه‌ای به تیمار کسی مشغول می‌شود که اگر زخمی نبود و اگر در موقعیتی برابر با او بود حتماً تفنگش را به سمتش نشانه می‌گرفت و نفرتش را از جنگ و ترس و دربه دری و هر چیزی که در مخیله‌ی پلنگ نمی‌گنجد بر سر پلنگ آوار می‌کرد و او را می‌کشت.

در بررسی مختصری که در ادبیات کهن فارسی داشتم، به نکته‌ی مثبتی درباره‌ی پلنگ برنخوردم. گو اینکه در ادبیات کهن، اگر از حیوانی اسم برده شده فقط برای توصیف صفتی در انسان است و از همین رو، پلنگ مظهر قدرت، غرور و دورویی است از این رو که خطوط روی بدن او بیننده را فریب می‌دهد ولی علی مؤذنی در این داستان، دیدگاهی کاملاً برعکس به پلنگ دارد و از همین رو صاحب نگاهی بس مدرن به موضوع حیات وحش است. او نگاهی انسانی یا به عبارت بهتر، برابرنگر به پلنگ و انسان دارد. نگاهی که می‌گوید پلنگ مثل انسان دارای حق حیات و شعور و احساس مخصوص به خودش است و نه در مرتبه‌ای دیگر از حیات و مثلاً بالاتر یا پایین‌تر از انسان بلکه برابر با انسان ذی‌شعور است و شعور عاطفی او در تیمارداری از مجروح درست همانند انسان است و چه بسا فراتر از انسان که در این داستان جنگ افروز است.

با این همه و از منظر زیست‌شناسی، فداکاری در حیوانات قابل درک و توجیه است. پلنگ نوزادی مجروح داشته که تیمارداری‌ مادر برایش فایده نداشته و مرگ او را دربرگرفته، پس پلنگ هنوز شکست خود را نپذیرفته است، تیمارش را برای دیگری، که مردی مجروح از جنگی است که نوزاد او را کشته ادامه می‌دهد. به قول ادوارد ویلسون، فداکاری در هیچ جانور پیشرفته‌ای، بر اساس معیارهای نجابت در جامعه ما به کار نمی‌رود:

«با این حال، فداکاری‌های کوچک‌تر، به شکلی که از نگاه انسان بی‌درنگ شناخته شوند خیلی اوقات انجام می‌شود و محدود به فرزندان فرد فداکار هم نیستند، بلکه در مورد سایر اعضای آن گونه هم صورت می‌گیرند. بعضی پرندگان کوچک- برای مثال سینه سرخ‌ها، توکاها، و چرخ ریسک‌ها- هنگام نزدیک شدن یک پرنده شکاری به دیگران هشدار می‌دهند. صرف عمل سوت زدن به نظر می‌رسد که دست‌کم غیرخودخواهانه باشد؛ فردی که آوای هشدار سر می‌دهد، به نفعش است که جایش را لو ندهد، بلکه ساکت بماند و بگذارد یکی دیگر قربانی شود. هنگامی که دلفینی مورد اصابت نیزه یک شکارگر قرار می‌گیرد یا به نحوی آسیب جدی می‌بیند، واکنش معمول سایر اعضای گله آنست که بی‌درنگ محل را ترک کنند اما گاهی آنها در اطراف فرد زخم‌خورده تجمع می‌کنند و آن را تا سطح آب بالا می‌برند تا بتواند به نفس کشیدن از هوا ادامه بدهد.[۱۶]»

ولی علی مؤذنی در این داستان صاحب نگاهی بس مدرن به موضوع حیات وحش است. او نگاهی انسانی یا به عبارت بهتر، برابرنگر به پلنگ و انسان دارد. نگاهی که می‌گوید پلنگ مثل انسان دارای حق حیات و شعور و احساس مخصوص به خودش است و نه در مرتبه‌ای دیگر از حیات و مثلاً بالاتر یا پایین‌تر از انسان بلکه برابر با انسان ذی‌شعور است و شعور عاطفی او در تیمارداری از مجروح درست همانند انسان است و چه بسا فراتر از انسان که در این داستان جنگ افروز است.

اما در این داستان، شاهد فداکاری خیلی پیشرفته‌تر و بزرگ‌تری از سوی یک پلنگ هستیم. در ترس مرد مجروح از حیوان دلیلی جز نفرتی کور از هر آنچه غیر انسان است وجود ندارد.

رنگ آتش نیمروزی شهریار مندنی‌پور هم به موضوع پلنگ پرداخته است. در هر دو داستان عناصر مشترکی یافت می‌شود: پشم و پلنگ. بوی ماندگی. خون و جراحت و… چند نمونه از توصیف‌های مشترک این دو داستان درباره‌ی پلنگند. اما فقط این نیست. در این دو داستان از روح پلنگ و عنصر بد طینتی که در شعر کهن فارسی به او منتسب بود آشنازدایی شده و پلنگ با آن بوی حیوانی خاص خودش، موجودی است نه ورای آدمی و برتر از آن، نه فروتر از آدمی. او موجود است. موجودی صاحب حیات و دارای حق حیات که شعور و زندگی‌اش گرچه در سطح دیگری از انسان جریان دارد اما در نگاه انسانی و با نگاه انسانی (به مفهوم رایج آن) دارای حق حیات است. حق حیات برای خودش و حیات‌بخشی به زمین و از جمله به انسان. در هر دو داستان، پلنگ در تقابل با آدمی رخ می‌نماید و گرچه در داستان علی موذنی پلنگ درگیر همان رنجی است که جنگ بر تن آدمیان خراش انداخته و در داستان مندنی پور پلنگ اصلاً کاری به انسان ندارد و مشغول زندگی خودش است که انسان سر راهش سبز می‌شود اما نگاه هر دو نویسنده به این حیوان مقتدر نه فقط مشفقانه که تعالی بخشِ زاویه‌ی نگاه انسان به حیوان است.  


[۱] نقل از روزنامه ابتکار؛ تاریخ ۲۶/۱/ ۱۳۷۹. موشک علیه درخت. زهرا داستانی

[۲] جسیکا متیوز، جنگ و تخریب محیط زیست، مجله اطلاعات علمی، سال ششم، شماره 4، نامه موسسه اطلاعات. ۱۵۳/۷۵. ص ۳۸-۳

[۳] روزنامه ابتکار. همان

[۴] همان مقاله

[۵] اثر جنگ و اشغال بر حیات وحش غزه. وبگاه خبر آنلاین. ۲۲مرداد ۹۳. مهران کوشا

[۶] رفتار زیستی گونه های جانوری و گیاهی زاگرس. نوشته شده توسط گروه نویسندگان (سرپرست طرح: افشین زارعی). چاپ: هنر سرزمین سبز. ص ۴۹

[۷] از مجموعه ۵۰ داستان کوتاه فارسی. گردآوری مرتضا خبازیان‌زاده. نشر نیکا. مشهد. ۱۳۸۹. ص ۵۳۱

[۸] صفحه ۵۴۵

[۹] ۵۰ داستان کوتاه فارسی. ص ۵۳۶

[۱۰] دوران همدلی (درس‌های طبیعت برای جامعه‌ای مهربان‌تر). فرانس دِ وال. ترجمه حسن افشار.چاپ دوم 1397. نشر مرکز. ص ۱۲۱

[۱۱] در جست‌وجوی طبیعت، غریزۀ زیست‌گرایی. ادوارد ویلسون. ترجمه کاوه فیض‌اللهی. نشر نو با همکاری نشر آسیم. چاپ سوم. تهران. صص ۱۰۰-۹۹

[۱۲] 50 داستان کوتاه فارسی. ص ۵۳۹

[۱۳] دوران همدلی. ص ۱۰۲

[۱۴] همان

[۱۵] در شاهنامه حکیم فردوسی چنین آمده است: نگه کرد سیمرغ با بچّگان/ شگفتی بَرو بر فکندند مهر

شکاری که نازک‌تر، آن برگزید/ بدین‌گونه تا روزگاری دراز

[۱۶] در جست و جوی طبیعت. صص ۱۰۰-۱۰۱