آن‌طور که از آمارها و شاخص‌های اقتصادی پیداست در سال‌های اخیر تداوم بحران در پرونده فعالیت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی اثرات شدیدی روی معیشت و زندگی مردم ایران گذاشته است. درباره این آمارها و شاخص‌ها که رایج‌ترین آنها قیمت دلار در ایران است مطالب مختلفی در رسانه‌ها وجود دارد. چندی پیش تعدادی از اقتصاددانان ایران درباره این اوضاع هشدار دادند که وضعیت اقتصادی ایران «بسیار نگران‌کننده است و چشم‌اندازی برای بهبود و برون‌رفت از آن نیز وجود ندارد». این سکه روی دیگری هم دارد. آنسوی این آمارها و شاخص‌ها، دریافت‌هایی است که شهروندان ایران از زندگی دارند. این گزارش بازتابی از احساسات و افکار مردم ایران درباره زندگی خودشان و اوضاع ایران است. تعداد گفت‌وگوهای انجام شده بیش از آنی بوده که در یک گزارش بگنجد. به همین خاطر تعدادی از گفت‌وگو‌ها بر مبنای تنوع موارد مطرح شده، برای انتشار انتخاب شده‌اند.

زندگی به روایت ترازو

جلوی یک بانک بساط خود را گسترده و گردو، برگه زردآلو، زرشک و لواشک می‌فروشد. از او درباره زندگی خودش، مشتری‌ها و اوضاع کسب و کار سوالاتی پرسیدم. از بین گردوهایی که داشت، یک عدد گردو از نوع ارزان را برداشت و روی ترازو گذاشت. ترازو قیمت را ۳۹۱۷ تومان نشان داد. گردو را برداشت و یک عدد گردو از نوع گران‌تر را روی ترازو قرار داد. ترازو عدد ۵۳۷۲ تومان را نشان داد.

می‌گوید:

«یک دانه گردو چهار- پنج هزار تومان. بیست دانه گردو صد هزار تومان. این وضعی است که برای مردم درست کرده‌اند. گوشت کیلویی ۲۴۰ هزار تومان، پنیر معمولی کیلویی ۱۳۰ هزار تومان، مردم چطوری زندگی ‌کنند؟ آن کسی که داشته برایش فرقی نکرده، زمین داشته ده برابر شده، ماشین داشته بیست برابر شده، اگر کسی چیزی داشته ضرر نکرده، ما که چیزی نداشتیم به خاک سیاه نشستیم.

به شهرداری باج بده، به ماشین کلانتری باج بده، به حراست اداره باج بده، چقدر گیر خودم می‌آید؟ مملکت شده مملکت رشوه. پول سیاهی به کشاورز می‌دهند، دست به دست واسطه می‌شود. سودش در جیب واسطه است. صبح را شب می‌کنیم برای اینکه زنده بمانیم.»

کرونا یا آنفولانزا؟

یک راننده پیک موتوری می‌گوید وضع مردم خراب است:

«هر دفعه بنزین گران می‌شود یا دلار گران می‌شود مردم فکر می‌کنند ایندفعه دفعه آخر است. از دلار شروع می‌کنند تا می‌رسند به نان و بنزین، همه را گران می‌کنند بعد از اول شروع می‌کنند.»

او درباره اوضاع زندگی و کسب و کار می‌گوید:

«اینطوری است که اگر خدای نکرده اتفاقی بیافتد، تصادف کنی، موتور خراب شود، وسیله‌ای بسوزد، خدای نکرده کار به بیمارستان بکشد، جواب نمی‌شود داد. ما روز به روز زندگی می‌کنیم. کل زندگی من همین موتور است و یک مشت وسایل خانه. تلویزیون قدیمی، یخچال، فرش ماشینی، دیگ و قابلمه. اگر چند روز کار نکنم چیزی ندارم که به داد خودم برسم. به خدا قسم مریض شده بودم، معلوم نبود آنفولانزا است یا کرونا. دو روز خوابیدم، روز سوم دیدم باید بلند شوم. روی موتور چشم‌هایم تار می‌شد. این زندگی ماست. کسی هم اگر شما فکر کنی هست که بشود قرض کرد، امروز هیچکس ندارد که کمک کند. بیشتری‌ها ندارند، بعضی‌ها دارند ولی کسی به کسی کمک نمی‌کند چون اعتمادی نیست بین مردم.»

به عقیده این فرد دلیل وضعیت جاری کشور تلاش جمهوری اسلامی برای ساخت بمب است: «بخدا پیر شدیم. از زمان چند سال قبل می‌خواهند بمب بسازند. اینها می‌سازند اسرائیل منفجر می‌کند. موی ما سفید شد، تحریم‌‌ها تمام نشد.»

 سیزده ساعت کار روزانه

فروشنده یک مغازه لبنیات فروشی اول از خودش می‌گوید:

«از شش صبح تا ساعت هفت شب کار می‌کنم برای دو میلیون و پانصد هزار تومان. سیصد و پنجاه هزار تومان از حقوق شوهرم می‌گذارم روی حقوق خودم و دوستی تقدیم صاحبخانه می‌کنم. به صاحبکارم می‌گویم همه چیز گران شده، حقوق مرا زیاد کن. می‌گوید صرف ندارد اگر می‌خواهی برو جای دیگر. دلم می‌خواهد بروم جای دیگر ولی کار نیست. همه بیکار هستند. اینقدر آدم هست برای دو میلیون از صبح تا شب کار می‌کنند. مجبورند. نه بیمه، نه قرارداد، می‌گویم حداقل حقوق اداره کار بده می‌گوید حقوق اداره کار برای کارخانه است نه برای مغازه. معنی دارد این حرف؟ چون من گرفتارم انصاف است حق و حقوق مرا ندهند؟ »

این خانم درباره تغییرات در رفتار مشتریان بعد از گرانی‌های اخیر می‌گوید:

«همه جور هست. بعضی‌ها همان چیزی که می‌خوردند، همان قدری که می‌بردند، فرق نکرده. بعضی دیگر هستند پول‌شان همان قدر است. قبلاً پنجاه هزار تومان خرید می‌کردند الان هم پنجاه هزار تومان خرید می‌‌کنند. وزنش نصف شده؛ نیم کیلو شده دویست و پنجاه گرم، دویست گرم شده صد گرم.»

 نوزاد و دبیرستانی

یک کارمند دولت می‌گوید برای اینکه دخل و خرج ماهیانه او و خانواده‌اش صفر باشد حداقل باید ماهی چهارده میلیون تومان هزنیه کند و این در حالی است که به گفته خودش این شانس را دارد که صاحبخانه است و فقط یک فرزند دارد.

«این چهارده میلیون یعنی هزینه قبض، مواد غذایی، شوینده، بنزین، کلاس‌های بچه و خرج‌های همیشگی است. اگر برنامه سفر داشته باشیم یا وسیله جدید لازم داشته باشیم این مخارج بیشتر می‌شود.» او می‌گوید «اگر صاحبخانه باشید» و «بچه زیر هفت‌ سال نداشته باشید» لازم است حداقل بیست میلیون درآمد داشته باشید تا بتوانید یک زندگی معمولی داشته باشید. اضافه می‌کند در این شرایط اگر کسی کودک شیرخوار یا دبیرستانی داشته باشد ماهی بیست میلیون تومان برای یک خانواده سه نفره پاسخگو نیست. «آن موقعی که دلار سه و پانصد بود ما بیچاره شدیم سر این بچه. خدا به داد کسی برسد که بخواهد با دلار سی هزار تومانی بچه‌دار شود. برای بچه ده ساله می‌شود لباس دیرتر خرید ولی برای شیرخوار نمی‌شود شیرخشک و پوشک نگرفت.»

پشیمانم ولی چاره‌ای ندارم

یک کارگر متاهل و دارای دو فرزند می‌گوید «از زندگی»، «زن»، «بچه»، «نان خوردن» و «همه چیز» پشیمان است:

«زندگی نیست این. پنج بیدار می‌شوم، پنج و نیم از خانه بیرون می‌آیم تا هفت و نیم سر کار باشم. شب ساعت چند می‌رسم خانه؟ به جان بچه‌هایم اگر ساعت نه خانه باشم برایم عید است.»

او می‌گوید جدای از سختی کار، کمبود ساعات استراحت و درآمد پائین «فکرهایی هست که آدم را دیوانه می‌کند. مردی که از صبح تا شب خانه نیست، مرد است؟ زنی که مرد بالای سرش نیست به چه چیزی دل خوش باشد؟»

این شهروند می‌گوید تنها برای اینکه به همسر و فرزندانش آسیب رساند، اقدام به خودکشی نکرده است:

«این بچه‌ها چه گناهی دارند؟ فردا که من سکته کنم و بمیرم می‌گویند پدر ما هیچوقت بالای سر ما نبود. خبر ندارند مثل سگ جان می‌کنم. می‌دانم زنم مرا دوست ندارد. نه چیزی دارم و نه خودم بالای سرش هستم… یک مردی هست شب جنازه‌اش می‌آید خانه، شام می‌خورد و می‌خوابد، صبح زود می‌رود. انگار غریبه‌ای باشد.»

 کمک هزینه والدین

یک خانم خانه‌دار می‌گوید همسرش کارمند است و حقوق کارمندی او برای تامین هزینه‌های زندگی کافی نیست.

«چندسال دنبال کار دولتی بود اما استخدام نکردند. آشناهای خودشان را از قبل سر کار می‌بردند و مردم را سر کار می‌گذاشتند. شرکت خصوصی حقوق زیادی نمی‌دهد. تا سال سه-چهار سال پیش زندگی ما بد نبود. حساب و کتاب زندگی از دست‌مان بیرون رفته. حقوق شوهرم به جایی نمی‌رسد. دنبال کار هستم اما جایی استخدام نمی‌کنند. برای خانم‌ها حقوق‌ها پائین است.»

در ادامه می‌گوید در سال‌های اخیر با کمک والدین زندگی‌اش را به شکلی پیش می‌برد:

«مادرم گوشت یا مرغ می‌گیرد برای من هم می‌گیرد. پدر شوهرم در اندازه خودش کمک می‌کند. چیزهایی که می‌خرند، گاهی وقتها پولی مثلاً می‌دهند به عنوان هدیه که این را برای خودت بخر یا آن را برای شوهرت بخر. یک کاپشن مردانه خیلی معمولی پارسال خریدیم در حد اینکه رنگ و دوختش خوب بود. با تخفیف دو میلیون و هشتصد هزار تومان. پولش را مادرم داد.»

طبق برآوردهای این خانم، کمک‌های نقدی و جنسی والدین «یک سوم» و «گاهی شاید نصف» مخارج ماهیانه این زوج را تامین می‌کند.

«ترجیح می‌دهم دست به پول نزنم»

یک مهندس ایرانی ۳۶ ساله که مستقل زندگی می‌کند و مجرد، بدون فرزند است می‌گوید به دلیل تخصص که دارد و تلاشی که برای بهبود تخصص خودش انجام می‌دهد در یکی از ده شرکت برتر در اقتصاد ایران کار می‌کند و «به نسبت جاهای دیگر» دستمزد خوبی دریافت می‌کند و دارای امنیت شغلی است اما «همین مبلغی که بالاتر از میانگین می‌گیرم، همه را باید جمع کنم که سال بعد موقع افزایش قیمت اجاره‌ها مجبور نباشم خانه را عوض کنم.»

 او می‌گوید فهرستی از نیازها و وسایل مورد علاقه خود را تهیه کرده است اما اقدامی برای تامین آنها نمی‌کند.

«دلم می‌خواهد ماشینم را عوض کنم و توانایی این کار را دارم ولی وقتی فکرش را می‌کنم سال بعد شاید مجبور شوم از دیگران پول قرض کنم ترجیح می‌دهم دست به پول نزنم. از آنطرف پولی که دست صاحبخانه است هر روز بی‌ارزش می‌شود. یکی مثل من که جزء اقلیتی است که وضعیت کاری خوب دارد فقط می‌تواند درجا بزند.»

یک کشور و چند دنیا

یک فروشنده پوشاک مردانه می‌گوید که سبک خرید مردم ایران عوض شده است: «یک عده کف هرم هستند. یک عده معمولی هستند. بعضی‌ها وضعشان خوب است. آن بالا که در یک دنیای دیگر هستند.»

او می‌گوید وسط بودن اشتباه است زیرا «مردمی که کف هستند دنبال لباس خیلی ارزان هستند. یا باید بروم پائین شهر، هزینه اجاره پائین بیاید و جنس ارزان بفروشم. تعداد زیاد و سود کم. یا باید بروم بالای شهر و جنس خوب بفروشم. تعداد کم، سود بالا. با این اجازه و این قیمت‌ها من نمی‌توانم. مشکل یک نفر مثل من این است که وسط گیر افتاده. طبقه متوسط مثل قدیم خرید نمی‌کند، کم می‌خرند اما جنس خوب می‌خرند. از ما خرید نمی‌کنند. می‌روند بالای شهر. اگر سالی چند بار لباس می‌خریدند حالا دو سال یکبار خرید می‌کنند ولی برند می‌گیرند که ظاهرشان را حفظ کنند.»

از این فروشنده سوال کردم چرا معتقد است مردم «آن بالا» در یک «دنیای دیگر هستند»؟ پاسخ داد:

«کسی که با ارز ۳۰ هزار تومانی می‌تواند مسافرت خارجی کند از همانجا برای خودشان خرید می‌کنند. ترکیه که جای خودش، از فرانسه و ایتالیا خرید می‌‌زنند. وقتی یکنفر می‌تواند صد میلیون خرج سفر کند، از ایران لباس نمی‌خرد. من اگر یک هفته مغازه‌ام را ببندم و بروم شمال، ورشکست می‌شوم. ما مثل هم نیستیم.»

 «بگو شوهرم نازا است»

یک کارگر می‌گوید شکل زندگی او و خانواده‌اش در دو سال اخیر تغییر کرده است و برای کاهش فشار ناشی از تورم و گرانی دست به رشته اقداماتی زده‌اند. «مهمان نمی‌آید، مهمان نمی‌رود»، «گوشت فقط ماهی سه یا چهار بار می‌خوریم. هر ماه نیم کیلو، بعضی ماه‌ها دو تا نیم کیلو»، «مرغ فکر کنم ماهی دو تا، کنارش دل، جگر، پای مرغ و سنگدان می‌گیرد»، «مرغ را زنم می‌خرد، گوشت را خودم می‌گیرم»، «خجالت می‌کشد برود قصابی و بگوید نیم کیلو»، «از این بسته‌های کوچک که مزه گوشت است می‌اندازد داخل غذا.» توضیح می‌دهد که «چیزی برای خودمان نمی‌خریم… هرچه هست برای بچه است. ما بچه نمی‌خواستیم. هرچه می‌کشیم از دست فامیل می‌کشیم. راستش را بخواهید تقصیر فامیل خودم شد، اینقدر حرف مفت زدند تا ما را بیچاره کردند. به زنم گفتم هر کسی پرسید بگو شوهرم نازا است. از سر خودت بردار و بیانداز گردن من. دو سال صبر کردیم ولی نگذاشتند.»

اضافه می‌کند:

«نمی‌خواهم ناشکری کنم اما این دو سال بدتر از قبل بوده. ما این دو سال اندازه قبل غذا نمی‌خوریم. بعضی‌ ماه‌ها بود که سه کیلو گوشت می‌خریدیم. مهمانی بود، رفت و آمد بود، کم بود ولی زندگی داشتیم. این دو سال من کار می‌کنم، خانه که می‌آیم فیلم نصفه‌ای از ماهواره نگاه می‌کنم، روی گوشی برای آشنا و فامیل مطلب می‌فرستیم، زندگی خوب بقیه را نگاه می‌کنیم و بعد می‌خوابیم.»

 رو به پائین

یک کارگر متاهل و دارای دو فرزند معتقد است تغییر شرایط برای کارگران به «تولید و تعداد کارخانه‌ها» بستگی دارد و احیای برجام یا عدم توافق هسته‌ای تاثیر مثبتی روی زندگی کارگران نخواهد داشت. او می‌گوید:

«آدم زیاد شده، کار زیاد نشده؛ کارخانه درست نکرده‌اند. همان چیزی که از زمان شاه بوده یا اول انقلاب ساختند دیگر چیزی اضافه نکرده‌اند. بعد از انقلاب فقط ساختمان‌سازی کردند. برج ساختند، پاساژ ساختند. چیزهای بساز و بفروشی.

یک کارخانه صبح که می‌شود از آبدارچی تا مهندس سر کار می‌روند ولی بساز و بفروشی اینطوری نیست. آهنگر می‌آید جوشکاری می‌کند و می‌رود. بعدش بنا، گچ‌کار، برق‌کشی. می‌آیند و می‌روند. بساز و بفروشی اندازه کارخانه کار درست نمی‌کند.»

این کارگر درباره تغییرات وضعیت زندگی در اثر افزایش ده برابری قیمت ارزهای خارجی می‌گوید:

«آن موقعی که پراید بیست میلیون تومان بود ما پول نداشتیم بخریم. وقتی پراید شد ۲۰۰ میلیون ما پول نداشتیم بخریم. آن موقعی که خانه سیصد میلیون بود ما نداشتیم که بخریم. الان که میلیارد به بالا شده ما نمی‌توانیم بخریم. میلیارد کجا و ما کجا؟ خوراک کمتر شده، لباس کمتر شده، سکته زیاد شده، اعصاب کمتر شده ولی تا بخواهید حرف مفت زیاد شده است… می‌گویند چون آرد گران شده، شیرینی گران شده، ۷۰۰ قلم گران شده. اگر آرد گران نمی‌شد این ۷۰۰ قلم گران نمی‌شد؟ زندگی برای ما رو به پائین است. آب کمتر شود، قیمت کارگر کمتر می‌شود. کشاورزی را ول می‌کنند از روستا می‌آیند شهر، برای کارگری ساده.»

آبان ۱۳۹۸ و شلیک به هواپیمای مسافربری

یک خانم ۳۱ ساله، مجرد و بدون فرزند می‌گوید با آنکه توانایی زندگی مستقل داشته اما تصمیم گرفته است در کنار والدین خود زندگی کند. او با اشاره به مسائل فرهنگی دیدگاه خود را نسبت به وضعیت فعلی زندگی و کسب و کار اینگونه شرح می‌دهد: «بعد از آبان وضعیت روحی من بهم ریخت. عصر که می‌شد دچار اضطراب می‌شدم. شب‌ها به قدری بد می‌خوابیدم که صبح‌ها تمام بدنم احساس کوفتگی داشت. عکس کشته‌های آبان و هواپیمای مسافربری که با موشک سقوط کردند را نگاه می‌کردم. فکر می‌کردم ممکن بود من جای هر کدام از این بچه‌ها باشم. چند سالی بود تلاش می‌کردم از ایران بروم ولی بعد از بالا رفتن قیمت ارز کنسل شد.» او می‌گوید در ادامه فضای به وجود آمده در ایران بعد از اعتراضات آبان سال ۱۳۹۸ به شرایط زندگی خود فکر کرده و به این نتیجه رسیده که «این زندگی نبود.»

«صبح سر کار بودم، عصر بر می‌گشتم و دوش می‌گیرم، در اینترنت می‌چرخیدم، گاهی وقات کافه می‌رفتم، شب سریال نگاه می‌کردم، شام در حد مختصر می‌خوردم. آخرش شب زور می‌زدم که بخوابم. اینطوری نبود که تصمیم گرفته باشم که صرفه‌جویی کنم. خود به خود اینطوری شده بود. پول کلاس رقص نداشتم، موبایلم خراب شد و مجبور شدم سازم را بفروشم. سینما، تئاتر و رستوران که حرفش را نزنید. حوصله نداشتم، پول هم نداشتم. اضطراب و تنهایی اذیتم می‌کردم. خانه‌ام را پس دادم و برگشتم پیش خانواده. با ماهی هشت میلیون نمی‌توانستم زندگی کنم.» او اضافه می‌کند: «هر سه نفر کار می‌کنیم و چون فکر می‌کنیم در آینده وضعیت بدتر می‌شود تا آنجا که می‌توانیم پس‌انداز می‌کنیم. به جز کلاس زبان و ورزش، فعالیت دیگری ندارم. اوایل که برگشته بودم شرایط نرمال نبود اما با شرایط کنار آمده‌ایم. کاری به کار هم نداریم. مخارجم کمتر شده و می‌توانم هر ماه مقداری سیو می‌کنم. شاید در آینده بتوانم زندگی بهتری داشته باشم.»