رویههای تولیدکننده انواعِ نابرابریها و نادیدهانگاری و سرکوبها در جامعه امروزِ ایران هرچه بیشتر به سمتِ تولیدِ «پرویز»ها حرکت میکند. جامعه سرشار از نفرت و خشم است. این را همه آمارها و شواهدِ رسمی و غیررسمی تأیید میکنند. گاهی گمان میرود که جامعه در عمل به یک بنبستِ سیاسی و اجتماعی رسیده و گاهی رگههایی از امید و نگاه به آینده دوباره پدیدار میشوند. چنین وضعیتهایی بر یک تیغِ دو لبه حرکت میکنند. همچون سرنوشتِ پرویز ممکن است این خشمها و نفرتها به سمتِ «پدر» به عنوانِ نماد و مسئولِ سیستم نشانه بروند و به همان اندازه هم ممکن است به سمت و سوهایی دیگر منحرف شوند.
شرایط سیاسی و اقتصادی-اجتماعی در کلیتشان و در مختصاتی مشخص میتوانند منجر به تولیدِ سوژهها و سنخهایی اجتماعی شوند که با وجودِ تفاوتهای ریزشان، نوعاً در یک دسته قرار میگیرند و نمایندههای وضعیتی انضمامی هستند. در این نوشتار با به بحث گذاشتنِ وضعیتِ سیستمی «تولیدِ حس انتقام» در جامعه امروز ایران، فیلمِ «پرویز» ساخته مجید برزگر را به عنوان میانجیِ بحث قرار میدهیم و تلاش میکنیم ارتباط دو سویه فیلم و زمینهاش را روشن کنیم.
اندیشیدن به انتقام
جامعه امروزِ ایران در حالِ تولید سوژههایی با سطحِ نارضایتی بالایی است که پیشتر و بیشتر از هر چیز به «انتقام» میاندیشند. این موضوع را مجیدِ برزگر با نکتهبینی ظریفی در فیلمش با عنوان «پرویز» برملا کرده. فیلمِ پرویز اگرچه ساخته سال ۹۱ است و در سال ۹۳ اکران شد، اما توانسته مسیرِ گذشته به آینده یک جامعه را ترسیم کند.
ایماژِ پرویز
پرویز شخصیتِ اصلی فیلم، مردی پا به سن گذاشته است که شباهتی به الگوی «مردِ مطلوب» عصرِ خودش ندارد. او بیش از حد چاق است، علاقه چندانی به کار و کسب ندارد، طَمَعورز نیست ، ازدواج نکرده و ظاهرا چنین قصدی هم ندارد، سادهپوش است و متعلق به طبقه پایینِ جامعه است؛ از «زیرکی اقتصادی» و «خوشتیپی» و «زرنگی» پدرش چیزی به او نرسیده است. پرویز در یک کلام، نفیِ همه ارزشهای مصنوع و ساختهشدهای است که نظمِ هنجارینِ جامعهاش تحمیل میکند. او ناخواسته و تا حدودی هم ناآگاهانه، در مرحلهای از زندگیاش، روبروی الگوهای مطلوبِ نظم ارزشی مستقر میایستد. تا پیش از آن او یک فردِ تابع، ساده، مهربان، بیآزار و بیتفاوت است که حتی کمتر پیش میآید اثری از عصبانیت و پرخاشهای معمولِ روزمره را هم در او دید.
پرویز تا قبل از «شوک»ی که در اواخرِ میانسالیش (حدود ۵۰ سال) به او وارد میشود، در دستهبندیهای معمولِ روانشناختی، جزوِ شخصیتهای «درونگرا» است و در بیانِ جامعهشناختی آن هم فردی است «درونراهبر». به این معنا که رفتار و کردارش بیشتر از آن که تابعِ شرایطِ اجتماعی و محیطِ پیرامونش باشد، تابعِ میل، احساسات و نیازهای ساده خودش است. طبقِ مفاهیمِ فروید، جنبه «فراخود» در پرویز شکل نگرفته و یا بسیار ضعیف است؛ در مقابل آنچه بیشتر راهنمای زندگی او است، ساحتِ «خود» و «نهاد» او است. جامعهپذیری در معنای درونی کردن و بدیهی و طبیعی پنداشتنِ گزارههای ایدئولوژیک و قراردادی یک دوره مشخص تاریخی در جامعهای مشخص، در پرویز تحقق نیافته است. سادهزیستی و سادهاندیشی نسبی او که گاهی هم به «حماقت» نزدیک میشود، نشان از آن دارد که او تمایلی به همساز کردنِ خودش با الگوهای معمول ندارد. بیآلایش بودنِ پرویز، متفاوت از تیپهای معمولِ سینمایی است که تلاش میکنند ویژگیهایی همچون سادگی، تابع بودن و مهربانی را ذاتیِ یک شخصیتِ روستایی و «شهرستانی» آفتابندیده جلوه دهند. اتفاقا پرویز یک فردِ «تهرانی» است که همانجا هم بزرگ شده و همه آنچه را که در پیرامونش اتفاق افتاده مشاهده کرده. ویژه بودنِ شخصیتِ او در همین نکته نهفته است. بیآلایشی او صرفا ناشی از تمایلی است که به زندگی بیدردِسر با اطرافیانش دارد.
نَفَسهای تُندش که به عنوان موسیقی فیلم عمل میکنند به همراه ظاهرِ شلخته و «ناموزونش» نشانههایی از خستگی روانش هستند. خستگی در مختصاتی که چندان با مسیرِ معمولِ زندگی پرویز سازگار نیست.
اقدام برای انتقام
اما این سرنوشتِ محتوم و همیشگی پرویز نیست. از جایی به بعد او دیگر آن آدمِ سابق نیست. پس از آن که از خانه پدری بیرون رانده میشود، از کار اخراج میشود و پیوندهای عاطفیای که گمان میکرد وجود دارند، گسسته میشوند، دیگر در همان مسیرِ گذشته قدم نمیگذارد. تراکم و تلمبار شدنِ انبوهی از ناکامیها و نارضایتیها و کنار گذاشته شدنها و بیتوجهیها پرویز را متوجه یک حسِ تازه میکند: حسِ انتقام.
کمکم این احساس در پرویز شکل میگیرد که او هم میتواند همچون دیگران درندهخو، دروغگو و کلاهبردار، آدمفروش و به اصطلاح «زرنگ» باشد. اگر با کردار و رفتارِ «مطلوب» تاکنون چیزی نصیبش نشده و در عوض کنار گذاشته شده، پس چرا دست به انتقام نزند و او هم هیولاوار عمل نکند؟
پرویز سرانجام دست به انتقام میزند. به هیچ چیز و هیچ کسی رحم نمیکند. حتی به حیوانات خانگی همسایهها. همه آنها را میکُشد، در کارِ جدیدش که نگهبانی شبانه یک پاساژ است، به همکارانش لطمه میزند و موجبِ اخراج شدنِ آنها میشود تا خودش به مقامی بالاتر برسد. به هر روشی که بتواند علیه «پدر» طغیان میکند و برایش مزاحمت ایجاد میکند. پدری که به خاطر ازدواج مجددش پرویز را از خانه بیرون راند و هیچگاه متوجه وجود او نشد. دلالتِ ضمنی «پدر» پرویز در ساحتِ سیاسی میتواند رهبری سیاسی باشد که همواره تلاش کرده اراده خود را در مقامِ یک «پدر»ِ مستبد تحمیل کند.
زمینه فیلم
بیننده ایرانی فیلم کاملا میتواند با این احساسات همدردی داشته باشد و آنها را لمس کند. به این دلیل که از موضوع و مسئلهای انضمامی صحبت میکند که بیشترِ مردم آن را لمس کردهاند و در لابلای افکارشان بارها به شکلهای مختلف به آن فکر کردهاند.
فیلم محصولِ سرکوبِ گسترده پس از انتخابات سال ۸۸ است. گویی چیزی که تلاش میکند آن را بیان کند بسیار قبل از آن آغاز شده و در آینده هم تداوم دارد.
تحققِ ایماژِ پرویز
اما تحققِ ایماژِ پرویز، زمانی عینیت یافت که اعتراضاتِ سال ۹۸ به گرانی بنزین اوج گرفت. در گرماگرمِ آن روزهای خونین یک معترضِ اهلِ شهریار فیلمی با صدای خود در فضای مجازی منتشر کرد. او فیلم و صحبتهایش را خطاب به «بالایشهری»هایی منتشر کرد که در آن اعتراضها حضور نداشتند و گویا هیچ حسِ همدلانهای هم نسبت به آن نداشتند. در آن فیلم او تهدید کرد که «روزی میرسه که میایم بالای شهر. اونجا دستمون به همتون میرسه و تک تکتون رو میکشیم». این صحبتها تنها احساساتِ کورکورانه و پرخاشگرانه یک فردِ سرخورده نبود. بلکه حرفِ دل انبوهی از فراموششدگانی بود که از زبانِ او بیان شد. بیانِ خشمی بود که محصولِ سالها سرکوب، به حاشیه راندن، تبعیض، نابرابری و اهانت است.
رویههای تولیدکننده انواعِ نابرابریها و نادیدهانگاری و سرکوبها در جامعه امروزِ ایران هرچه بیشتر به سمتِ تولیدِ «پرویز»ها حرکت میکند. جامعه سرشار از نفرت و خشم است. این را همه آمارها و شواهدِ رسمی و غیررسمی تأیید میکنند. گاهی گمان میرود که جامعه در عمل به یک بنبستِ سیاسی و اجتماعی رسیده و گاهی رگههایی از امید و نگاه به آینده دوباره پدیدار میشوند. چنین وضعیتهایی بر یک تیغِ دو لبه حرکت میکنند. همچون سرنوشتِ پرویز ممکن است این خشمها و نفرتها به سمتِ «پدر» به عنوانِ نماد و مسئولِ سیستم نشانه بروند و به همان اندازه هم ممکن است به سمت و سوهایی دیگر منحرف شوند. همچون خشمِ پرویز که در نقطهای علیه همکارانش به کار گرفته شد. یعنی آنهایی که تقصیری در وضعیتِ به وجود آمده برای پرویز نداشتند. پرویز در وضعیت «بیگانگی» به سر میبرد و در مرزِ آگاهی و طغیانِ کور عمل میکند.