مقدمه مترجم

بیش از سی سال از فتوای آیت الله خمینی مبنی بر ارتداد سلمان رشدی نویسنده‌ی بریتانیایی-هندی کتاب «آیات شیطانی» می‌گذرد، حکمی که در زمان خود حمایت بخش وسیعی از جهان اسلام را به همراه داشت. مؤمنین خشمگین با آتش زدن کتاب مذبور، فرمان مرگ سلمان رشدی را پاسخی به محتوای شرک آمیز کتاب قلمداد کردند.

اما آنچه موجب عصیان مسلمین شد، اشاره‌ی این رمان به داستان فراموش شده‌ای در دهه‌های نخستین اسلام است که رشدی آن را از دل مخروبه‌های تاریخ نخستین بیرون کشید تا در قالب یک روایت تازه بازسازی کند. این محتوای ظاهرا شرک آمیز مربوط به بخش دوم کتاب است که به رؤیاهای جبرئیل فرشته مربوط می‌شود و با بهره‌گیری از یک نام مشابه به محمد « مهوند » پیامبر اسلام را در صدر اسلام به تصویر می‌کشد. مهوند به معنی «شیطان تجسم پیدا کرده»، نامی است که اغلب در اشاره به محمد در ادبیات اروپایی قرون وسطی و پس از آن استفاده می‌شد و اشاره به حیله‌ی شیطان دارد که در هیبت جبرئیل بر محمد ظاهر شده و آیاتی را به ذهن او القاء می‌کند. البته آیاتی که نه الاهی بلکه شیطانی بودند.

این قسمت از رمان، با بهره‌گیری از داستان “غرانیق” که غالب مسلمانان آن را افسانه می‌خوانند نگاشته شده است. اما آنچه پرسش برانگیز است تلاش برای به فراموشی سپردن این داستان است. چگونه واقعه‌ای چنین بحث برانگیز که به زعم تاریخ طبری و روایت‌های محدثین نخستین اسلامی از مهمترین وقایع تاریخ اسلام بوده است به نسیان سپرده شد؟ چرا روایت تازه نگاشته شده در قالب رمانی خیالی پیش از هر نقد و تفسیری در آتش خشم بی حد و حصر اسلامگرایان می‌سوزد و بار دیگر به فراموشی می‌رود؟

جدای از درستی یا نادرستی این رویداد، آیا حوادث روی داده در پس انتشار کتاب آیات شیطانی تاییدی بر این مدعا نیست که ساخت اسلام سیاسی و اساسا ایدئولوژی، از فراموشی ارتزاق می‌کند؟ یک خاطره، بازنمایی ای نمادین از مجموعه‌ای از پدیده‌هاست که با گذشته نسبت دارد. در واقع شاید بتوان گفت که تفاوت خاطره با تاریخ، در جمعی و فردی بودن آن است.گذشته‌ی یک فرد خاص، خاطرات اوست و گذشته‌ی یک جامعه که در حافظه‌ی جمعی جای می‌گیرد، تاریخ است. پل ریکور در اثر بی بدیل خویش «تاریخ، خاطره، فراموشی» به ما گوشزد می‌کند که قدرت‌ها از پدیده‌ی ایدئولوژیک کردن خاطره و نیز گزینش روایات در جهت بازتعریف هویت جمعی سود می‌برند. دست‌کاری هماهنگ‌شده بین خاطره و فراموشی توسط اصحاب قدرت زمانی اتفاق می‌افتد که پدیده‌ی ایدئولوژی همچون واقعیت تحریف شده و در جهت مشروع جلوه دادن قدرت مستقر، خود را بین مطالبه‌ی هویت و بیان جمعی خاطره قرار می‌دهد. صاحبان قدرت خاطرات را در راستای اهداف ایدئولوژیک خود دست‌کاری می‌کنند، در واقع پدیده‌ی ایدئولوژیک کردن خاطره در پی مشروع جلوه دادن قدرت بر می‌آید تا بتواند انسان‌ها را منقاد خویش سازد. اینجاست که ریکور کار تاریخ‌نگار و داستان نویس را به هم تشبیه می‌کند و بحث مربوط به خاطرات دست‌کاری‌شده را به روایت گره می‌زند؛ چراکه او ویژگی روایی داستان را به‌مثابه عامل اصلی ایدئولوژیک کردن خاطره در نظر می‌گیرد. از آنجا که ساخت هویت به‌واسطه‌ی خاطره‌ی روایی شکل می‌گیرد، استراتژی دست‌کاری مبتنی بر ویژگی گزینش روایت است؛ هم از این روی، تاریخ رسمی می‌تواند تنها خاطره‌ای تحمیلی باشد، یعنی تاریخی که آموزش داده می‌شود و مورد تجلیل قرار می‌گیرد. در واقع از طریق روایت غالب‌ است که هویت یک کشور، یک مردم، یک فرد یا یک جماعت (همچون جامعه‌ی اسلامی) برساخته می‌شود. ریکور معتقد است که «دقیقا همین کارکرد گزینشی داستان است که فرصت دست‌کاری کردن فریبکارانه‌ای را می‌دهد که به همان اندازه که مبتنی بر به خاطر آوردن است، مبتنی بر فراموشی نیز می‌باشد.» سوءاستفاده از خاطره اساساً سوءاستفاده از فراموشی است و بی دلیل نیست که پدیده‌ی دست‌کاری کردن خاطره، با دست‌کاری فراموشی همراه است. آنچنان که خود او نیز می‌گوید: «همیشه می‌توان به گونه‌ای دیگر تعریف کرد.»

شاید از این جهت بتوان تاریخ اسلام اولیه را با تاریخ اولیه‌ی انقلاب ۱۳۵۷ در ایران مقایسه کرد. اگر در جامعه‌ی نخستین اسلامی طیف وسیعی از موحدین شامل غیر مسلمانانی بودند که در جهت اصلاح امور حول محمد گردآمدند و کم کم در پس سده‌های متوالی و خاصه در زمان بنی امیه از خاکستر طرد و تصفیه‌ی غیر مسلمانان، تاریخ اسلام امروزی پدیدار گشت، در جامعه‌ی پسا انقلابی نیز طیف وسیعی از مبارزین در جهت اصلاح امور با آیت الله خمینی بعیت کردند و در گذر سال‌ها با تصفیه و طردشان تاریخ انقلاب «اسلامی» شکل گرفت، انقلابی که در آغاز، جنبش عامه بود با ساخت دانش جعلی پیرامون تاریخ به انقلاب خواص بدل گشت و عنوان «اسلامی» گرفت و هرآنکس که علیه روایت اسلام برساخته سخن گفت ناچار به ورطه‌ی فراموشی غلتید.

 شهاب احمد (۱۹۶۶-۲۰۱۵) در کتاب درخشان خود «پیش از راست کیشی» در پی نشان دادن چگونگی همین تغییر روایات در طول تاریخ است. او که استادیار و پژوهشگر آمریکایی‌-‌‌پاکستانی مطالعات اسلام در دانشگاه هاروارد بود، پس از تحصیل در دانشگاه اسلامی بین‌المللی مالزی و روزنامه‌نگاری در افغانستان، مقطع کارشناسی‌ارشد را در دانشگاه آمریکایی قاهره و دکترایش را نیز در دانشگاه پرینستن گذراند. حوزه پژوهشی او تاریخ اندیشۀ اسلامی بود و به موضوع «قصۀ غَرانیق» و ارزیابی واقعیت تاریخی آن علاقه‌مند بود و پایان‌نامه‌ی دکتری خود را نیز در این موضوع نوشت. قصۀ غرانیق موقعیتی را روایت می‌کند که پیامبر اسلام وحی الهی را با القای شیطانی اشتباه گرفت. امروزه تقریباً همۀ مسلمانان واقعیت تاریخی این ماجرا را انکار و معتقدان به آن را تکفیر می‌کنند، اما احمد معتقد است در دو قرن نخست اسلام نگرش مسلمانان به این واقعه خلاف نگرش امروزی بود و این داستان را حقیقتی تاریخی می‌دانستند. در زیر به بازخوانی اثر مهم شهاب احمد با قلم پیتر وب متخصص ادبیات و فرهنگ اسلام پیشا مدرن در دانشگاه لیدن هلند می‌پردازیم.

بازخوانی کتاب پیش از راست کیشی، آیات شیطانی در اسلام اولیه

بین نبوت محمد و تاریخ ثبت اولیه‌ی آن در ادبیات عرب دو قرن فاصله است، فاصله‌ای که نشان دهنده شکاف معرفتی عمیق بین متون درباب حقیقت زندگی محمد است. کتاب «پیش از راست کیشی» شهاب احمد با بررسی دقیق روایات متنی موجود درباره‌ی واقعه‌ای در نبوت محمد به این بحث ورود می‌کند تا بیازماید که کتاب‌های قرن سوم تا نهم و چهارم تا دهم تا چه حد وفادارانه خاطرات تاریخی جماعات مسلمان نخستین را قبل از ثبت منسجم سیره‌ی نبوی و تفسیر قرآن منعکس می‌کنند.

Shahab Ahmed: Before Orthodoxy. The Satanic Verses in Early Islam. Harvard UP 2017
Shahab Ahmed: Before Orthodoxy. The Satanic Verses in Early Islam. Harvard UP 2017

موضوع بررسی او آیات شیطانی است: لحظه‌ای که گمان می‌رود شیطان محمد را فریب داد تا آیات ستایش برانگیزی درباره خدایان جاهلی لات، عزا و منات که توسط قریش پرستیده می‌شدند بخواند، گویی آن آیات بخشی از قرآن است. امروزه مسلمانان هرگونه احتمالی را که شیطان چنین نفوذی بر محمد داشته باشد را رد می‌کنند و انکار این موضوع امروزه یکی از جنبه‌های اساسی مسلمانان راست کیش (ارتدوکس) است. رساله‌ی احمد بر این نظر است که مسلمانان اولیه معتقد بودند محمد در برابر شیطان (یا طبق برخی روایات، یکی از جانشینان شیطان، ۲۱۶-۲۰) تسلیم شد و او در واقع آیاتی را القاء کرد که تائید کننده‌ی قدرت شفاعت خدایان مشرک بود. در قرن سوم تا نهم، محدّثان با این گونه استدلال‌ها که بر عدم معصومیت محمد تاکید داشت به مخالفت برخاستند و با انکار این واقعه سعی در تطهیر چهره‌ای او کردند.

احمد قصد داشت این رساله را در سه جلد شرح دهد، اما مرگ نابهنگام او در سال ۲۰۱۵ به این معنی بود که جلد اول این کتاب – بررسی روایات آیات شیطانی در دو قرن اول اسلام قبل از تغییر لحن محدثین- آخرین جلد نیز خواهد بود.

روایاتی که احمد در پی پرسش از آنهاست بسیار متنوع‌اند. تعداد بسیار کمی از متون به دوره‌ی قبل از تلاش محدثین در نفی آیات شیطانی باز می‌گردد و شواهد متنی، میان شرح حال‌های اولیه پیامبر، تفسیر قرآن و کتاب‌های خود محدثین که به روایاتی در ردِ این واقعه استناد کرده‌اند پراکنده است. از آنجا که هیچ متنی از آیات شیطانی پیش از قرن دوم تا هشتم موجود نیست، بیشتر تحلیل‌های احمد به گزارش‌هایی مربوط می‌شود که یا وجود ندارند و یا ممکن است هرگز به صورت مکتوب وجود نداشته‌اند. او معتقد است که روایات اولیه گم‌شده را می‌توان از طریق زنجیره‌ای از نسخه‌های منابع (اسناد) مکتوب متأخر جست‌وجو کرد، و شاید اهمیت اصلی کتاب پیش از راست کیشی در همین نکته باشد. در حالی که داستان آیات شیطانی به خودی خود جالب است، استدلال احمد مبنی بر اینکه ما می‌توانیم چگونگی یادآوری این داستان در ذهن مسلمانان در اواخر قرن هفتم و دوم را بازیابی کنیم، بحث‌های اساسی در مورد صحت تاریخ نگاری مسلمانان، ماهیت سنت [به اصطلاح] مسلمانان و استدلال‌های مربوط به تعیین تاریخ احادیث را زیر سئوال می‌برد. اگر مخاطبین او را موفق قلمداد کنند، کار احمد این پتانسیل را دارد که بخش وسیعی از نوشته‌های تاریخی مسلمانان را تبرئه کند، و صحت آنچه را که منابع عربی موجود درباب نبوت محمد به ما می‌گویند، آشکار کند.

احمد تاکید می‌کند که او علاقه‌ای به پرسش‌های اثبات‌گرایانه درباره اینکه آیا واقعه آیات شیطانی واقعاً رخ داده یا نه ندارد، با این حال هدف کتاب به طور قطع اثبات‌گرایانه است و دغدغه‌ی اولیه آن تأیید این نکته است که روایت‌های مربوط به این رویداد واقعاً یک قرن یا بیشتر و پیش از نگارش آنها وجود داشته‌است. این ادعا بر این واقعیت مستدل است که تکوین برخی از روایت موجود از این واقعه «حداکثر» به اوایل قرن دوم تا هشتم باز می‌گردد.

احمد معتقد است که متون موجود امروزی، متونی جعلی نیستند که از طریق اسناد ساختگی از دهان دانشمندان قرون اول تا هفتم یا اوایل قرن دوم تا هشتم خارج شده باشد، بلکه در واقع یاد آور روایت‌هایی هستند که در دوره کوتاهی از زندگی محمد در حافظه‌ی افراد در گردش‌اند. این بدان معناست که خطوط اساسی داستان‌های مربوط به سیره پیامبر پیش از این دوران ترسیم شده است.

احمد برای اینکه خوانندگان نتایج حاصل از پژوهش اش را بپذیرند، آنها را دعوت می‌کند تا ابتدا با برخی از فرضیات ریزبینانه او موافقت کنند. اولاً، او همدلی خود را با دیدگاه موتزکی[1] مبنی بر اینکه سندها می‌توانند مسیرهای واقعی و قابل تحلیل چگونگی انتقال روایت را نشان می‌دهند، اعلام می‌کند. این امری ضروری است، چرا که احمد منحصراً بر زنجیره‌های انتقال داستان‌های ثبت شده در قرن سوم تا نهم و چهارم تا دهم تاکید می‌کند تا مشخص کند که راویان اولیه آن‌ها چه کسانی بوده‌اند و چگونه آن داستان‌ها در سده‌های پیش از ثبت شان، منتقل شده‌اند. از آنجا که کار پر اهمیت موتزکی هنوز محل بحث است، شاید بتوان احمد را به دلیل اعتماد بیش از حد به اسناد، مورد نکوهش قرار داد. با این حال او به مدد رویکرد علمی مدرن و رو به افزایشی که به ساختارشکنی ماهیت همگن سنت اسلامی نخستین منجر شد، خود را از این انتقاد مبری می‌کند. این امر احمد را قادر می‌سازد تا ادعا کند که در دوران اولیه اسلام، داده‌های مربوط به تاریخ، تفسیر و حدیث هر کدام به نوبه خود به حوزه‌های علمی جداگانه‌ای تعلق داشتند، گرچه ممکن بود که حکایات تاریخی و تفسیری از حیث ظاهر به حدیث مشابه باشند اما هریک با قوانین خاص خود طرح می‌شدند. بنابراین، احمد می‌پذیرد که اسناد حدیثی ممکن است جعل‌هایی ناسازگار با زمان خود باشند، اما از آنجا که آثار تاریخی و تفسیری، حوزه‌هایی مجزا از آثار فرهنگی بودند، تا حد زیادی از تلاش‌های محدثین برای جعل اسناد در امان مانده‌اند. در نتیجه، تعصب خشک در مورد احادیث نباید باعث گردد که احادیث تاریخی/تفسیری را ساختگی بدانیم، چرا که گزارشات مربوط به آیات شیطانی از زبان مورخان و مفسران نقل شده‌اند و نه اهل حدیث، به همین جهت هم احمد اسناد مرتبط با آنها را خالی از دستکاری می‌داند و آنها را اساساً دقیق می‌خواند.

در نگاه اول، فرضیات احمد با توجه به دیدگاه رایج در میان متخصصان اسلامی قرون وسطی مبنی بر اینکه منابع تاریخی و تفسیری، دارای اسناد بسیار ضعیفی هستند، عجیب به نظر می‌رسد. اما وی با پیش‌بینی این امر؛ منطق بحث را تغییر می‌دهد و استدلال می‌کند که ضعف اسناد تاریخی/تفسیری فقط در نظر بیننده است. از دید محدثین، داستان‌های تاریخی/تفسیری دارای اسناد ضعیفی هستند، اما به گفته احمد این به این دلیل است که آنها سنگ محک‌های ساختگی خود را برای ارزیابی مورخان و مفسران به کار برده‌اند. احمد، محدثین را به دلیل بی اعتبار کردن احتمالی واقعیت تاریخی ماجرای آیات شیطانی و ابداع راست کیشی (ارتدکسی) جدید مورد سرزنش قرار می‌دهد، هم از این روی به نظرات تحقیر آمیزی هم که آنها در مورد مورخان و مفسران روا داشته‌اند اهمیت چندانی نمی‌دهد. از نظر احمد، مورخان و مفسران اولیه از بازی‌ جعل اسناد محدثین برکنار بوده اند، و لذی تمسخری که از جانب محدثین بر آنها می‌رود را باید نادیده انگاشت. بر خلاف [احمد] می‌توان این ادعا را مطرح کرد که مورخان و مفسران نیز به ساختن اسناد خود مشغول بوده‌اند (برای مثال، به کار آندریاس گورکه در مغازی مراجعه کنید)، اما وی این ادعا را به دلیل رویکرد ظاهرا متسامح مورخین و مفسرین به اسناد به طور کلی بعید می‌داند. گرچه استدلال او منطق عجیبی دارد، اما منطقی است.

احمد پس از استدلال در جهت پذیرش اصول روایت‌های مربوط به آیات شیطانی، به آثار اعظمی و شولر[2] در مورد شیوه غیررسمی نگارش در قرن دوم/ هشتم استناد می‌کند تا ادعا کند که دانشمندان مسلمان روایات را در برگه‌ها یا دفترچه‌هایی ثبت می‌کردند که می‌توانست آنها را تا زمان مدون شدن شان در مجموعه‌هایی در قرن سوم که اکنون نیز موجود است حفظ کند. احمد راه میانه‌ای را بین دیدگاه‌های مهیج‌ اعظمی و شولر در مورد نگارش اولیه حدیث ایجاد می‌کند و استدلال می‌کند که راویان اولیه معمولاً معنای داستان‌ها را ثبت می‌کردند، نه کلمات دقیق (لفظ) راویان پیشین را. این اساس روش احمد است: او از نظریه‌های اعظمی و شولر استفاده می‌کند تا فرض درستی روایت‌هایی که در قرن دوم/هشتم نگاشته شده را با توجه به تکثیر نوشته‌های منتشر نشده، ثابت کند، او ادعا می‌کند که می‌توانیم صحت روایات را با تحلیل معنای آنها تأیید کنیم. احمد از ما دعوت می‌کند تا در صورتی که مجموعه‌ای از داستان‌ها که بواسطه‌ی اسنادشان به یک راوی اولیه منسوب می‌شوند، در معنا نیز با آن داستان‌ها همخوانی دارند، پس این فرض را بپذیریم که راوی نام‌برده در واقع داستان منسجمی را برای شاگردان و اصحاب خود روایت کرده است و آن‌ها را از راه‌های مختلف تا قرن سوم/ نهم به دیگران منتقل کرده است. احمد توضیح می‌دهد که او چنین سازگاری معنا میان داستان‌های منسوب به یک راوی اصلی را با این پرسش که آیا نسخه‌های موجود دارای “وحدت روایی”، “علل روایی” و “تفصیل هرمنوتیکی” هستند یا خیر مورد ارزیابی قرار می‌دهد. «وحدت روایی» به تحلیل ساختارگرایانه طرح و «علل روایی» به جزئیات خاصی از محتوا اشاره می‌کند. «تفصیل هرمنوتیکی» نیز عناصری هستند که در خدمت «تفسیر، تبیین یا ارزش‌گذاری» ابعاد مختلف روایت است.

فصل دوم مفروضات و روش احمد را از طریق تجزیه و تحلیل پنجاه روایت از واقعه آیه شیطانی و نیز طیف وسیعی از داستان‌ها مربوط به ادبیات عرب کهن به بوته‌ی آزمون می‌گذارد. این فصل بسیار حجیم شامل تجزیه و تحلیل گام به گام هر یک از این اسناد، هویت‌ها و نظرات هر یک از راویان و ترجمه و تفسیر جزء به جزء و کلمه به کلمه‌ی هر داستان به همراه پاورقی‌های جامع مربوط به آن است. به راحتی می‌توان با استدلال‌های او همدل شد و یا در جریان دویست و بیست صفحه و ششصد یادداشت پیوسته به آن گم شد.

[در این فصل] ما در اندیشه‌های ابن حجر یا ابن عساکر مدرن غوطه ور می‌شویم، با این حال از این جزئیات و این یادداشت‌های طولانی معنای خاصی برمی آید. برخی علل روایی پیرامون راوی‌های خاص تجمیع می‌شوند، و نیروی هرمنوتیکی نسخه‌های خاصی از داستان برای راویان فردی خاص معنادار به نظر می‌رسد. رویکرد دقیق احمد و تقسیم ساختار یافته واحدهای تحلیل او به الگوهای منحصربه‌فرد، نشان می‌دهد که این اسناد کاملاً دلبخواه گزینش نشده‌اند. در اینکه آیا فصل دوم می‌تواند ثابت کند که ما قادر به بازیابی خاطرات مربوط به قرن اول تا هفتم هستیم یا نه، مطمئن نیستیم، اما شکل‌ روایت‌های مرتبط با دوره‌های پیش از اوایل قرن دوم تا هشتم به‌طور قابل ملاحظه‌ای کمتر قابل بازیابی به نظر می‌رسند و احمد نیز در مورد گزارش‌های قرون اول تا هفتم به‌طور نسبتاً غیرشفاف توضیح می‌دهد. در عین حال، برخی از مواردی که در جهت پیوند دادن روایات پراکنده با یک راوی خاص به کار می‌روند، بسیار جزئی هستند، و مخاطب شکاک ممکن است آن‌ها را برای اثبات ارتباط آنها به هم کافی نداند. به طور کلی، تمامی این پنجاه روایت بسیار شبیه به هم هستند و با توجه به کار دقیق تر گورکه و شولر در مورد چگونگی انتقال سیره پیامبر، شواهد آیات شیطانی چندان غنی نیست که نشان دهد اسناد تاریخی/تفسیری “ضعیف” از نظر تجربی به اندازه کافی دقیق هستند تا بتوانند به خاطرات حفظ شده پیامبر در میان دو یا سه نسل اول اسلام رسوخ کنند. با این وجود، فصل دوم با نشان دادن این واقعیت که تقریباً همه دانشمندان قرن دوم تا هشتم و بسیاری از راویان سیره نبوی در سراسر خلافت، از شمال آفریقا گرفته تا یمن و خراسان، به طور شگفت‌انگیزی روایت‌هایی منطبق با واقعه‌ی آیات شیطانی را پذیرفته اند، به هدف بسیار مهمی دست می‌یابد. تجانس در روایات و داستان‌ها با توجه به فواصل مکانی بسیار دور، حاکی از همزمانی جالب توجه بین تمرکز سیاسی خلافت و ظهور داستانهای یکسان درباره پیامبر در میان دانشمندان برجسته آن عصر -اواسط قرن دوم تا هشتم- است.

از قضا، نتایج فصل دوم نشان می‌دهد که تفاوت‌های میان تفسیرهای قدیمی و سیره نبوی شاید به اندازه‌ای نبود که زمینه ساز شکل گیری آثار مستقل فرهنگی در مورد این داستان خاص شود. مفسرین در تلاش برای تبیین این آیه که: «شیطان همه پیامبران را وسوسه کرد» داستان‌های آیات شیطانی را، هم در زمینه قرآن ۵۳:۱۹-۲۳ (که ظاهرا شیطان آیات شیطانی را در آن وارد کرده است) و هم در خود قرآن ۲۲:۵۲ ذکر کرده‌اند. روایت اصلی ذکر شده در سیره پیامبر، داستان را در تاریخ جامع تر بعثت محمد در مکه بیان می‌کند، اما به هر دو آیه‌ی قرآن نیز اشاره دارد. اما نباید فراموش کنیم که برخی از مفسران نیز به آیات شیطانی اشاره می‌کنند تا قسمت‌های دیگر قرآن را برجسته کنند (مثلاً ۱۸۵-۹۱)، با این حال نمی‌توان با تکیه بر این ایده ادعا کرد که برداشت مفسران از آیات شیطانی با مورخان متفاوت است. حتی یک سری از روایات نقل شده توسط محدثین اولیه وجود دارد که مشارکت آنها را در همین مطالب نیز نشان می‌دهد. به این ترتیب، استدلال احمد برای جدا سازی سه قلمرو دانش در نهایت، به دلیل شواهد و تمایل او برای نشان دادن انسجام در روایت داستان‌ها در دوران اولیه تضعیف می‌شود. احمد توجه ویژه‌ای به اهداف معرفت‌شناختی متفاوت گردآورندگان حدیث، مورخان و محققان دارد، اما شواهد به دست آمده از آیات شیطانی نشان می‌دهد که آنها با داده‌های مشابهی سروکار داشتند. کتاب راست کیشی، پیش از اینکه مزیت جدی گرفتن اسناد را به ما گوشزد کند، بر اساس شواهد تجربی نشان می‌دهد که گرچه تاریخ، تفسیر و حدیث متمایز هستند با این حال کاملاً با هم درآمیخته اند، و یافته‌های حاصل از آنها ما را سوق می‌دهند تا در مورد انسجام روایات که حداقل در قرن دوم تا هشتم منتقل شده‌اند، به گونه‌ای مثبت‌تر بیاندیشیم. من با خوانش احمد از واقعه آیات شیطانی در تاریخ نگاری به عنوان حکایتی که در یک داستان ِ زمانی ِ معنادار، ساختار یافته است و در آن رویدادها به طور علّی به یکدیگر مرتبط هستند موافقم، اما میان حکایت منسجم و یک درام بزرگ تفاوت وجود دارد. اگر برداشت الیاده[3] از اسطوره را همچون داستان چگونگی پدید آمدن واقعیت موجود از طریق تحولات دراماتیک امر مقدس در این جهان بپذیریم، می‌توان سیره پیامبر را نیز به عنوان یک «اسطوره» خواند، اما این اسطوره مسلما از نوع حماسی نیست. به همین ترتیب، روایات آیات شیطانی، در عین افسانه‌ای بودن در ارجاعات جذاب خود به قدرت شیطان، از جهت تلاش‌های محکوم به فنای خدایان بت پرست برای ایستادن در کنار خدای موحدین، و پیروزی نهایی نبوت به عنوان حقیقتی سازش ناپذیر نیز به هیچ وجه شبیه سنت‌های حماسی عرب نیست. هیچ شعر، هیچ شگفتی و هیچ تزیین ادبی در کار نیست، داستان ها، روایت‌های خشک و پیش و پا افتاده‌ای هستند که یک رویداد ماوراء طبیعی را گزارش می‌کنند: آنها از لحن خنثی و بی طرفی مشابه با آنچه در تاریخ نگاری عربی وجود دارد استفاده می‌کنند. حتی شکوفایی داستان‌سرایان قصص که در نگارش «قصه‌های پیامبران» (قصص الانبیاء) مشهود است، در گزارش‌های موجود آیات شیطانی غایب است. ممکن است روایت‌های شگفت‌انگیزتری از این واقعه وجود داشته باشد، اما هنگامی که این روایات از دل گفتار مورخان، مفسران و محدثین بیرون آمدند، هر سه گروه به سهم خود و به صورت یکسان آن‌ها را پاکسازی کردند تا هر بارقه‌ای که روایات را از گفتمان ساده‌ی آن جدا می‌کند بزدایند. با توجه به مطالب فوق، به نظر می‌رسد که منشأ داستان آیات شیطانی را نمی‌توان از نظام شناختی ای که راویان بر اساس آن عمل می‌کردند، استخراج کرد. تجانس روایی فراگیر روایات، خاستگاه واحدی را نشان می‌دهد که محققان در هر سه زمینه از آن سرچشمه گرفته‌اند.

شاید این رویداد واقعاً اتفاق افتاده باشد – همانطور که احمد از آن به عنوان یک احتمال یاد می‌کند و یا ممکن است که ساخته‌ی دست مسلمانان باشد تا سیره‌ی نبوت اولیه محمد حاوی داستان‌هایی باشد که رسالت اش را زیر سؤال می‌برد. احمد مطالعه خود را به سنت‌های اسلامی-عربی و عمدتاً به سنت‌های نویسندگان سنی محدود می‌کند. این نکته ممکن است تجانس روایی قابل توجه [میان روایت محدثین] را توضیح دهد. با این وجود آیا احادیث شیعه می‌توانند سرنخ‌های متفاوتی به دست دهند؟ به طور کلی، انتخاب منابع احمد، امکانی برای شرح داستان از طریق رودرویی راویان موحد در قرن اول تا هفتم را فراهم نمی‌آورد. سنت‌های اسلامی از ارتباط، گفتگو و رقابت با مسیحیان و یهودیان شکل گرفت، و در عصری که مسیحیان از طریق داستان‌هایی درباره وسوسه شیطان، از جمله تعامل معنادار میان عیسی و شیطان، معصومیت قدسین خود را اثبات می‌کردند (متی ۴: ۱-۱۱).، مرقس ۱: ۱۲-۱۳، لوقا ۴: ۲-۱۳)، می‌توانیم تصور کنیم که داستان سرایی‌های مشابه مسلمانان همچون پاسخی متقابل به عمل آنها بوده است. اسلام پژوهان نوپا مایلند تا در کتاب وی مطالب مقایسه‌ای بیشتری ببینند، اما مطالب خارج از اسلام در محدوده تحلیلی پژوهش احمد قرار نمی‌گیرد. در باب آیات شیطانی تا آنجا که به ادبیات عرب مربوط است، قبل از شرح مفصل داستان در «پیش از راست کیشی» از شیوه‌ی نشر و شق‌های احتمالی داستان به وضوح مشخص است که دست کم تعداد قابل توجهی از آثار فرهنگی اولیه‌ی اسلام معتقد بودند که شیطان القائاتی به پیامبر کرده است. این پرسش که آیا برخی (مانند محدثین اولیه) این واقعه را از نخستین سال‌های آن انکار کرده‌اند یا خیر، همچنان یک پرسش باز باقی می‌ماند، همچنین پرسش جدی تری در باره‌ی اینکه چرا مسلمانان برای اولین بار این داستان را جعل و منتشر کرده اند، بی پاسخ باقی می‌ماند. بنابراین، همچون قرن‌های متمادی، نسخه‌های انبوه و چندوجهی تاریخ ادبیات عرب اولیه، جستجو برای پاسخ‌های رضایت بخش به این پرسش را مختل می‌کند. و محققین و طلاب حتی سختکوش‌ترین و دقیق‌ترین آن‌ها، به این امر معترفند: الله اعلم!

––––––––––––––––––––––––––––––

پانویس‌ها

[1]  هارالد موتزکی(۱۹۴۸–۲۰۱۹م)، نویسنده و خاورشناس آلمانی بود که به ویژه در زمینه علم حدیث تحقیقات گسترده‌ای انجام داده‌است.

[2] Gregor Schoeler, Mustafa Azami

[3]   میرچا الیاده (۱۹۸۶-۱۹۰۷) اسطوره‌شناسان و دین‌پژوهان نامدار رومانیایی.