“همیشه بیش از آنچه میاندیشی شبیه دشمنت هستی! ” اگرچه این جمله بیانگر واقعیتیِ عموما ناگفته است، در رابطه با ایران وآمریکا تا حد زیادی صادق است: از نظام مختلط خصوصی-عمومی در زمینههای سلامت و آموزش و بازنشستگی و… گرفته تا آزمندی سرمایه داران و جنگطلبی رهبران و توجیه آن با عبارتهای مذهبی. اما آنچه این روزها شباهت بین این دو دشمن دیرینه را بیش از پیش میکند، رتویکهای به کار گرفته شده در زمینه بارداری و باروری است. کنترل بر زاد و ولد و سقط جنین (یا پایان دادن به بارداری) در این دو کشور فراز و نشیبهای مشابهی داشته است و به نظر میرسد که در حال حاضر راستگرایان حاکم بر ایران در حال بازسازی گفتمانی خود هستند و تلاش میکنند با دور شدن از گفتمان ولایت فقیه به گفتمانهای جنگ طلبانه، ناسیونالیستی، ضد مهاجر و حتی ضد سقط جنین دست یازند.
تا سالها توضیح و توجیه ولایت فقیه با یاری گفتمانه اسلامی در راستای تقویت مرجعیت و اهمیت اسلام قرار داشت. اما مدتهاست که تمامی پیمایشهای ملی (۱۳۸۳ تا ۱۳۹۵) نشان میدهند که سرمایههای اجتماعی حول روحانیت و نهادهای مذهبی به شدت ضعیف شده است. در این پیمایشها نشان داده شده که نه تنها مفهوم دینداری (از رعایت شریعت و مناسک به یک امر فردی) تغییر کرده که بی خدایی معرفتشناسانه، لاادریگری و حتی رویکردهای ضد دینی نیز افزایش پیدا کرده است.
از همین رو و با کم شدن ارزش و اعتبار دین و شریعت، حلقه اصلی قدرت در ایران به فردای جانشینی رهبر فعلی میاندیشد و میخواهد که حکومت آینده خود را بر سه پایه توانایی اقتصادی، قوای نظامی و امنیتی و از همه مهمتر مشروعیت سیاسی بگذارد. تقویت همه جانبه نیروهای نظامی و امنیتی که همیشه در دستور کار بوده است، تلاش برای بازیابی اقتصادی با روشهای نئولیبرال در حال انجام است و نام جراحی اقتصادی به خود گرفته و بازسازی گفتمانی نیز در اتاقهای فکر در حال ساخته و پرداخته شدن است. حاکمان آینده ایران میخواهند مثل راستگرایان عادی و نرمال جهان به نظر بیایند. آنها میخواهند برای فتوحات نظامی در کشورهای همسایه رهبرانی کشورگشا و قدرقدرت به نظر بیایند و “ژاندارمی” منطقه را از سلف خود به عاریت بگیرند؛ آنها میخواهند با اخراج مهاجران افغانستانی خود را سیاستمدارانی ناسیونالیست و خلوص طلب معرفی کنند، با اجرای سیاستهای بازار خود را حافظان جاوادنه انباشت سود بنمایانند و گوی سبقت را از رقبای فرشگردیشان بربایند. آنها دریافتهاند که مسئله سقط جنین تقریبا از دهه ۱۹۸۰ و ریاست جمهوری ریگان بدل به یک مسئله کاملا سیاسی شده که توانایی قطبی کردن جامعه را دارد و آنها میتوانند با مفصل بندی این گفتمان به جلب محافظه کاران موفق شوند.
“رو علیه وید”
از ابتدای دهه ۱۹۶۰ در کشور آمریکا تغییرات شگرفی رخ داد. توسعه اقتصادی پس از جنگ به لایههای پایین تر ریزش کرد و بازار کار صنعتی تشنه ورود زنان و سیاهان به عرصههای شغلی بود و خود موانع مشارکت آنها را یک به یک از سر راه برمی داشت. جنبشهای اجتماعی حول آنها نیز در توزیع اندیشهها و متحرک سازی اقشار به حاشیه رانده شده فعال بودند. آزادی جنسی و کنترل باروری یکی از این جنبشها بود که زنان را حول شعار “بدن من انتخاب من” گرد میآورد و امکان کنترل باروری و زمان و شرایط آن را در زنان بیشتر میکرد. اما یک زن نقطه کانونی این جنبش شد و آن را به مرحلهای بالاتر سوق داد.
یک زن گمنام کارگر از خانواده کاتولیک اما از هم پاشیده، در بارداری سوم خود با وضعیتی به شدت مناسب روبه رو بود. او در شرایطی بالیده بود که فقر، نابرابری، خشونت، سوءاستفاده جنسی در محیط زندگی و مدرسه کاتولیک از او زنی زخم خورده و آسیب پذیر ساخته بود و پس از وارد شدن به عرصه کار و زندگی، انتخابهای چندانی پیش رو نداشت: مردانی که خواهان ارتباطی یک شبه بودند و یا با خشونت و پرخاش او را آزرده میکردند. بچه اول را که ناشی از یک ازدواج غلط و پرخشونت بود، مادرش بزرگ میکرد و بچه دوم را که از یک معشوق یک شبه پیدا کرده بود، به دست خانوادهای سپرده و هیچ نشانی از او نداشت. فرزند سوم نیز در هنگامی آمد که او از قرصهای ضدبارداری استفاده میکرد اما این قرصها کمکی به او نکرده بود. او میدانست که کار، زندگی و تمامی درآمدش را پس از به دنیا آمدن کودک از دست میدهد و باید حداقل دوسال خود را وقف بزرگ کردن کودک کند. او به پزشکی مراجعه کرد که زایمان اولش را انجام داده بود و متوجه شد که پزشک باید درخواست او را برای پایان زودهنگام بارداری به پلیس یا مقامات قضایی خبر بدهد. این مسئله بدل به یک فرایند قضایی طولانی شد که با کمک چند قاضی و وکیل لیبرال و فمینیست تا آخرین پلههای قضاوت در ایالات متحده رفت و با یک نتیجه شگفت انگیز روبه رو شد. در این دادگاه با یک اکثریت قاطع و با موافقت رییس دیوان عالی که منتصب نیکسون (رییس جمهور راستگرا و جنگ طلب آمریکا در آن دوران بود و پس از رسوایی واترگیت مجبور به استعفا شد) مسئله سقط جنین در سه ماهه اول بارداری مسئلهای بین بیمار و پزشک فرض میشد که دولت حق مداخله در آن را ندارد. ایالتهای جنوبی و محافظه کار نیز اندک اندک به این قانون فدرال تن دادند و حتی رونالد ریگان فرماندار جدید کالیفرنیا نیز آن را در سال ۱۹۶۷ امضا کرد.
اما در دهه ۱۹۸۰ و با ریاست جمهوری رونالد ریگان فضای اجتماعی آمریکا تغییر کرد. نحوه این تغییر و اینکه چگونه راستگرایان به این نتیجه رسیدند که در کنار مسئله مهاجران، اسلام سیاسی و قانون آزادی اسلحه میتوانند از مسئله سقط جنین نیز بهره برداری سیاسی کنند، چندان مشخص نیست اما آنچه مشخص شده این است که تکنولوژی پزشکی به آنها یاری رساند. با اختراع تصویرپردازیهای اولتراسونیک و امکان تصویربرداری امن از جنین، یک پزشک محافظه کار آمریکایی در یک مغالطه پیچیده، ویدئویی را منتشر کرد و نشان دادن که دمیدن روح در “جنین” – و نه یک توده سلولی- در همان ماههای اول رخ میدهد و سقط جنین در حقیقت “قتل” یک انسان بی گناه است. با کمک رتوریک پزشکی محافظه کار یک جنبشِ سیاسیِ ارتجاعیِ پر رونق شد و این جریان خود را یک جنبش “طرفدار زندگی” Pro-life نامید. با انتصاب ۳ قاضی به شدت محافظه کار از سوی دونالد ترامپ به عضویت در دیوان عالی، او در یک مصاحبه تلویزیونی مدعی شد که دیوان عالی به صورت اتوماتیک قانون رو علیه وید را نقض خواهد کرد، زیرا این قاضیهای جدید بر اساس وجدان خود “طرفدار زندگی” هستند. البته رتوریک حاکم همیشه نیمی از حقیقت را برای قلب آن به کار میگیرد. این نومحافظه کاران آمریکایی کسانی هستند که برخلاف جریان لیبرال و چپگرا در کشورهای توسعه یافته طرفدار اعدام (یعنی گرفتن زندگی یک فرد از طریق یک روند قانونی) هستند و در ایالتهایی که این جریان حاکم میشود یا تعداد اعدامها بالاتر میرود و یا قوانین به نفع اعدام تغییر پیدا میکند و البته که به خود حق میدهند خود را “طرفدار زندگی” بنامند!
از خانههای بهداشت تا آتشکار
با گسترش خانههای بهداشت روستایی در دوران جنگ ۸ ساله و تربیت بهورز، برای اولین بار زنان روستایی در ایران توانستند به وسایل پیشگیری از بارداری و نحوه درست استفاده از آن دست پیدا کنند. یعنی این وسایل هم در دسترس آنها باشد و هم به علت رایگان بودن، قابل دستیابی و هم به علت حضور بهورز آموزش دیده نحوه استفاده صحیح از قرصهای ضدبارداری و یا پیشگیری از آن نیز معلوم باشد. این شناخت در کنار امکانات نوین زن روستایی ایرانی را در دورترین مناطق ایران چنان توانمند کرد که ایران پیش از شروع برنامههای جلوگیری از افزایش جمعیت بزرگترین سقوط را در نرخ زاد و ولد در خاورمیانه تجربه کرد. بین سالهای ۱۳۶۴ تا ۱۳۷۱ یعنی پیش از آغاز برنامههای پیشگیری از بارداری به صورت دولتی توانمندی زنان باعث شد که خانوادههای بسیاری به زیر خط فقر سقوط نکنند و کنترل زندگی و بدن خود را تا حد زیادی در دست بگیرند، حتی اگر شوهرانشان تمایلی به این کار نداشتند.
در رابطه با این سالها ادبیات محدودی تولید شده است. اما یکی از معدود فیلمهایی که به موضوع انگارههای فرهنگی حاکم و مسئله کنترل بر باروری میپردازد فیلم “آتشکار” است. این فیلم در رابطه با یک مرد کارگر است که حاضر نیست وازکتومی یا عقیم سازی مردانه را انجام بدهد؛ با آنکه میداند بارداری بعدی برای همسرش مخاطره آمیز است. او در یک کشاکش غریب به سر میبرد: از یکسو نیروهای محافظه کار (روحانیت و پدر) او را از این کار منع میکنند و از طرف دیگر پزشک با توضحیاتش او را تشویق به انجام وازکتومی میکند و او را به اتاقی میبرد که پر از پروندههای وازکتومی است. در تمامی سالهای بعد و تا میانه دهه ۱۳۸۰ با وزارت یک پزشک به شدت محافظه کار (مرندی) و سپس اخلاف او و حمایت رهبر جمهوری اسلامی برنامههای کنترل جمعیت با شعار “پس دو تا بچه کافیه! ” اجرا شد و نرخ باوری و مرگ و میر نوزدان و مادران کاهش یافت و در کنار دیگر اهداف هزاره بسیار زودتر از موعد به نتیجه رسید و حتی جوایز بین المللی برای آن وزیر محافظه کار به ارمغان آورد.
“دعوت” به فرزندآوری
در اواخر دهه ۱۳۸۰ و پس از ظهور “معجزه هزاره سوم” نواصولگرایان در تلاش بودند تا تعریف جدیدی از خود ارائه بدهند و طبقات فراری از محافظه کاران پیشین را جذب کنند. آنها دیگر نه نیازی به حزب موتلفه اسلامی داشتند و نه تایید جامعه روحانیت مبارز برای آنها رای تولید میکرد. آنها فرقهای از شعوبیه را برای بازسازی گفتمانی خود برگزیدند و به جای ولایت فقیه رابطه مستقیم و رازآمیز خود را با امام زمان عمده کردند. اما در پس این ظاهر پرسر و صدای بی مغز، اتاقهای فکر دست در دست “فیلم سازِ نظام” تلاش داشتند تا نومحافظه کاری را تعریف کنند و برای بحران جانشینی آماده شوند. آنها میدانستند که نمیتوان با مشروعیت ولایت فقیه بر متولدان پس از انقلاب حکم راند و حاکمیت بدون مشروعیت ناتوان از بازتولید و تداوم است. پس از آزمون و خطایِ احمدی نژادی، آنها مسیر ریزش و رویش را در پیش گرفتند. اصولگرایان سنتی را به آرامی به حاشیه راندند و برای پوست انداختن حاکمیت و بحران جانشینی، اندیشههای “نومحافظه کاران آمریکایی” را به کار گرفتند.
در این بازسازی گفتمانی، ابراهیم حاتمی کیا فیلم دعوت (۱۳۸۷) را ساخت. فیلمی چند اپیزودی که در مذمت سقط جنین و تشویق فرزندآوری بود. پس از آن آبشاری از گزارههای ضد کنترل موالید و سقط جنین جاری شد. رهبر همچون رونالد ریگان در یک فاصله ۲۰ ساله تاییدش را از کنترل موالید پس گرفت و بر اشتباه بودن آن اذعان کرد. کم کم صداهایی از مجلس و وزارت بهداشت برآمد که نه تنها وسایل پیشگیری از بارداری باید از خانههای بهداشت برداشته شود که حتی آزمایشهای غربالگری سلامت جنین نیز ممنوع است. آنها برای عقیم سازی مردان و زنان ممنوعیت قائل شدند و پزشکان خاطی را با مجازات زندان و لغو پروانه ترساندند. آمارهای دروغین از میزان سقط جنین پراکندند و همچون فاشیستهای اوایل قرن بیستم زن روشنفکر را سترون و مردنما خواندند. به قول پاسمور: “رژیمهای فاشیستی همواره اقدامات سرکوبگرانهای را علیه زنان به اجرا میگذاشتند. آنها سعی داشتند زنان را از بازار کار خارج و دسترسیشان را به آموزش محدود کنند. فاشیستها چه در آلمان چه در ایتالیا و کرواسی از زنان توقع داشتند که سربازان و مادران آیندهی نژاد [برتر] را به دنیا آورند و پرورش دهند.” )کوین پاسمور فاشیسم مترجم علی معظمی تهران ۱۳۸۸)
راست نظامی در تلاش برای کسب هژمونی
همان طور که در ابتدا گفتیم، رهبر ۸۳ ساله ایران به آرامی به سمت مرگ قدم برمی دارد. اما جانشینان احتمالی او به سرعت در حال آماده کردن خود برای به چنگ آوردن قدرت هستند و میخواهند که حکمرانی کم مشکلی داشته باشند. در حال حاضر حاکمیت فقط بر پایه فشار نظامی و امنیتی بر سرپا مانده است، اما جانشینان احتمالی که از قضا خود نظامیاند، میدانند که بدون حضور رهبری که ۳۳ سال زمام امور را در دست داشته، نمیتوانند فقط با کمک نیروهای نظامی و امنیتی حکم برانند. پس آنها نیاز دارند که مشروعیت سیاسی و توانایی اقتصادی خود را بازسازی کنند.
آنها میخواهند که مشکلات نظام فعلی را رهبر فعلی برای آنها حل کند و بدنامیها و سرکوبها به جان بخرد تا آنها حاکمیتی پایدار داشته باشند. اما این روند نیاز به بازسازی گفتمانی دارد. در حوزه توانایی اقتصادی همزیستی نظریات نئولیبرال با فقه اسلامی از سوی محمد قوچانی و حلقه نیاوران تبلیغ شد و با وام گیری از ادبیات پزشکی “جراحی اقتصادی” نام گرفت. گفتمان مهاجرت ستیز، وزیر کشوری تمام نظامی را به راس کار آورد تا با سرشماری از مهاجران و سخت کردن شرایط اقتصادی برای آنان (از طریق برداشتن یارانههای اساسی و واریز یارانه نقدی فقط برای شهروندان ایرانی)، اخراج فلهای آنها را کلید بزند و خود را مدافع ایران سرزمینی نشان دهد. از پزشکان، منبریان، واعظان معتقد به تئوری توطئه و روحانیون محافظه کار نیز برای ممنوعیت سقط جنین، منع پیشگیری از بارداری و به طور کل بدل کردن آن به بخشی از گفتمان نواصولگرایی کمک گرفته است و سعی میکند که خود را برای بحران پساجانشینی آماده کند. چیزی که در آمریکا جواب داده به احتمال زیاد نیز در ایران جواب خواهد گرفت. راستی را که سیاست، همبستران عجیبی میآفریند.