اما هرگز مجاز نیست که کسی با فقر، آنگاه که چنان سایهای عظیم بر مردماش و بر خانهاش میافتد، صلح کند. پس باید حواساش را برای هر خفتی که نصیب میبرند، بیدار نگه دارد و تا آن زمان تربیت کند، که رنجاش دیگر نه خیابانِ سرازیر اندوه، بلکه راه سربالایی شورش را هموار کرده باشد.
ـ والتر بنیامین. خیابان یکطرفه. بند پنجم از افوریسم «کایزرپانوراما»
صدا که میزنند: «هموطن، هموطن! حمایت حمایت»، گویی آدم را به نوشتن فرامیخوانند. نوشتن اما چه شأنی دارد؟ حمایتِ نوشتاری در چنین موقعیتی اساساً چگونه ممکن است؟ و همبستگیِ هموطنانه چهقدر کار میکند هنوز، وقتی از سرزمینی دور و با نوشتن ابراز میشود؟ آیا کلمات تایپشده میتوانند قدرِ کلمات اداشدهی یک حضور زنده جان بگیرند؟ قدرِ فریادزدن در کنار کسی در خیابان که جان نمیگیرند. و صدالبته قدر سنگی که به سمتِ نیروهای ناامنیآفرین پرتاب شود، ضربه نمیزنند… و خب آدم همین فکرها را میکند که نمینویسد یا مینویسد، اما گویی ننوشته باشد. بااینهمه «من اینزمان رسا و منفجرم، مثل خشم»[1]، با اینکه بعید میدانم که بهقدر خشمی که بر تن خیابان جاری میشود، «توانا» باشم…
در کوچههای آبادان که صدای تیر میآيد، سالهای جنگ در ذهن احضار میشوند. خوزستانی اگر نباشیم و بااینهمه بهاصطلاح «بچهی انقلاب» بوده باشیم، هر تیری که در آبادان شلیک میشود، دههی مرگبار شصت را احضار میکند که جنگ بود و طبل تبلیغات ایدئولوژیک، پرصدا؛ که فشار اقتصادی بود و در زندانها کشتار جمعی مخالفان سیاسی نظام جریان داشت. خوزستان دور بود از خراسان. اما کسی از خانهی ما پشت جبههها کار میکرد و از اهواز برایمان روی کاغذهایی که خودشان پاکت میشدند، نامه مینوشت.
از آبادان صدای تیر میآید. به مردم در آبادان شلیک کردهاند. پارسال تابستان هم به مردم در اهواز شلیک کردند. در آبان ۹۸ هم در اهواز، آبادان، خرمشهر، اندیمشک، شوشتر، ماهشهر، بهبهان و دیگر شهرهای خوزستان به مردم شلیک کردند. در کردستان هم شلیک کردند. در کرمانشاه هم. همچنان که در فارس و اصفهان و تهران و کرج و البرز هم. و خلاصه هرجا که کسانی به اعتراض بلند شده و انبوه شده بودند. به بچه و به تماشاچیِ اعتراض هم شلیک کرده بودند. یعنی گاهی فقط شلیک کرده بودند و ممکن بود به هر رهگذر یا نشسته و ایستادهای خورده باشد. به بلوچها هم مدام شلیک میکنند. آنها البته لزوماً در تجمعات اعتراضی هم شرکت نکردهاند. سوختبری کردهاند تا در منطقهی محرومداشتهشدهای در مرزهای شرقی، که گویی نظام در برابر فقر و محرومیت مردماش هیچ مسئولیتی ندارد، بتوانند دوام بیاورند. به کولبران کُرد هم هرروزه شلیک میکنند. چون راهیِ کوهها میشوند و نمینشینند در خانه تا مرگ خودش از راهِ گرسنگی دررسد. حکومت فقط به سلب امکانات حیات از مردمان بسنده نمیکند، خودِ حیات را مستقیماً از آنها سلب میکند. تیراندازی خیابانی دیگر چندسالی میشود به بخشی لاینفک از خشونتِ هویتی جمهوری اسلامی بدل شده؛ همانقدر که آمار اعدام در جهان رکورد میشکند و همانقدر که سرکوب زنان، اقلیتهای جنسیتی، دینی و محرومداشتن جمعیتها از امکانات حیات، ستونهایی هستند که هویت این نظام را استوار نگاه داشتهاند. و همین است که مبارزه با هریک از این سرکوبها، محرومیتها و اعتراض به هرکدامشان، گویی قلب نظام را نشانه میرود. آنقدر که فوجفوج نیروی ضدشورش اعزام کنند تا بهروی مردم آتش بگشایند.
پارسال اعتراض عربهای منطقه به نبود آب و نابودی خاک بود. امسال از اعتراض خوزستانیها به گرانی کالاهای اساسی آغاز شد و فروریختن برجی بیاصولساخته در آبادان شعلهورش کرد. سیوچندسال پیش هم جنگ بود. مردم خوزستان کشته میدادند، خانه و زندگیشان را از دست میدادند و بعضاً آوارهی دیگر شهرها میشدند. و چهکسی جز دشمن خون آدم را میریزد؟ نزدیک به مرزهای هویتی یک دولتـملت که زندگی کنید، در برابر حملهی دشمن خارجی اولین سپر بلای مجموعه مردمانی هستید که تحت نام «ملت» در آن مرزها محاط شدهاند. و اگر در مرزهای نظامی اقتدارگرا زندگی کنید که دواماش بر فرودستسازی و محرومسازی اقتصادیـحقوقی جمعیتهای بزرگی از مردم به نفع حاکمیت فرادست عدهای اندک باشد، از مرکز هم بهسادگی به شما شلیک میشود. این مرکز که دیگر خودتان بهتر میدانید، جز الیگارشی حاکم، از کشتن یا به مرگکشاندن «دیگر»ان ابایی ندارد. و «دیگری»هایش متکثرند. هویتی که برساخته، بر همین دیگریسازیها بنا شده و دوام یافته است: بر عدم بازشناسی بخشهایی از جمعیت، بر کاهش برخورداریِ بخشهایی و محرومسازی بخشهای دیگر، بر حفظ جان عدهای و ارزانشماری جان عدهای دیگر و مباحدانستن خونشان. دیگریسازیهایی که بر مدارهای بسیار میچرخند؛ از جنسیت تا مذهب، از زبان تا طبقه.
مرزنشینی این موقعیت را آسیبپذیرتر نیز میکند. آنگاه که پای دشمن خارجی به میان بیاید، مرزنشینان که در نواحی غرب و جنوبغرب عمدتاً جمعیتهای اتنیکی کرد و عرب هستند، جزیی از «ما»ی هویتی این نظام به شمار میآیند و انتظار میرود که در راستای دوام ساختار مقاومت و مبارزه کنند. اما آنجا که تبعیضهای ساختاریِ نظام را در شرایط صلح فریاد بزنند یا به فقر، محرومیت، گرسنگی، بیآبی و تخریب خاک حاصلخیز معترض شوند، همان کلی که آنها را نیز «در نظر» در برمیگیرد، «در عمل» درست در هیات دشمنی در جنگ داخلی، بر آنها آتش میگشاید. گویی تنها جهتِ جنگ عوض شده است. همین است که «وقتی طبقه حاکم از «دشمنان» و دستداشتن آنها در اعتراضات حرف میزند، مرز میان تودههای داخلی و دشمن خارجی را عامدانه و در جهت توجیه سرکوب خشن اعتراضات محو میکند»[2] و همین است که در بزنگاههایی مانند آبان ۹۸ شاهد بودیم که چطور «مردم» در زبان طبقهی حاکم میان «ما» و «دشمنِ ما» توزیع میشدند.[3] آنکه به حاکم معترض بود، دیگر «مردمِ» مدِ نظر حاکم نبود.
حواس مردم اما تیز شده است. نمیشود راههای زندهماندن را مسدود کرد، طبیعت را استثمار کرد، جمعیتهایی از مردم را تحت فقر و سرکوب مضاعف و مستمر نگاه داشت و با تسلیت و اعلام عزای عمومی، تماماش کرد. همانطور که عنوان «شهید» دادن به معترضان کشتهشدهی آبان ۹۸ نتوانست دستان مسببان مرگ را از خون تطهیر کند. از دیماه ۹۶ که کشتار حکومتی شکل رسمی و عیان به خود گرفت تا آبان ۹۸ که حکومت نشان داد که دندانهای تیز و بزرگش تا چهاندازه به دریدن مردم تواناست، تا همین روزها که در ادامهی اعتراضاتی که به گرانی کالاهای اساسی از خوزستان آغاز شد و شهرهای دیگر را درنوردید، موج سوگواری برای قربانیان مجتمع تجاری فروریخته در آبادان به بسیاری از شهرهای دیگر کشور سرایت کرده، کمتر روزی را در تقویم این سالها بدون شکلی از تجمع اعتراضی پشت سر گذاشتهایم. این در حالی است که معترضان خیابانی تحت نظام جمهوری اسلامی به معنای دقیق کلمه «جان خود را کف دست میگذارند» که به خیابان میآیند. چراکه اگر با شلیک مستقیم نیروهای امنیتی کشته نشوند، خطر دستگیرشدن یا احضارشدن در روزهای آتی و بهزندانافتادن همواره در کمین است. در همین یکماه اخیر نیز شاهد موج تازهای از احضار و به زندان انداختن بسیاری از فعالان صنفی، ارعاب، منع فعالیت وبسایتها و حملههای سایبری و ازکارانداختن صفحات فمینیستی فعال بودهایم. پابهپای شدتگرفتن اعتراضهایی که دیگر مدتهاست از هرجا آغاز شوند، در شعارهایشان نهایتاً فساد و تبعیض ساختاری و نهادهای حکومتی مسئول را بهنام میخوانند، خشونت حکومت نیز شدت گرفته است.
سخت است که به فساد، تبعیض ساختاری و خشونت نظام حاکم در نسبت با فاجعهی اخیر بیندیشیم، بیآنکه به یاد آلونک آسیه پناهی و مرگ دلخراشاش بیفتیم؛ تصویر بولدوزرهای شهرداریها که با اهتمام تمام در «اجرای قانون» خانههای فقیرانهی مردم حاشیهنشین و محرومداشته را فارغ از وضعیت معیشتی و فارغ از آنکه در شرایط پندمی به سر میبریم یا نه، در شهرهای مختلف ویران میکنند، در کنار مجوز شهرداری به هلدینگ عبدالباقی مینشیند. مجوزی که میگذارد برج تجاری بیاصولی وسط شهر بزرگی بالا برود و سرآخر بر سر مردم معمولی و بر سر کارگران ساختمانیاش فروبریزد.
ماجرا اما به یک برج و هلدینگ عبدالباقی ختم نمیشود. اعتراضها دومینووار از پی یکدیگر میآیند. هر فساد و تبعیضی دستدر دست قبلیها دارد و تصوری از بعدیها را به پیش میفرستد، همچنان که هر سوگواری جمعی نیز برای بیش از یکی دو داغدیدگی است و هر حکم دستگیری و زندانی در نسبت با بسیاری احکام ظالمانهی دیگر است. اینچنین میشود که بسیارانی در شهرهای دور و نزدیک به حمایت از جمعیت معترضِ شهری دیگر، تجمع اعتراضی برگزار میکنند و بسیاری همراه با آنها سوگواری میکنند. خوزستانیها حواسشان را تا این زمان خوب تربیت کردهاند. و نهفقط خوزستانیها یا کُردها، که اغلب جمعیتهای محرومداشتهشده و تحت تبعیض. کارگران این سالها مدام در اعتصاب بودهاند و بازنشستگان، معلمان، پرستاران و دیگران در سرتاسر مملکت در حال برگزاری تجمعهای اعتراضی. «راهِ سرازیر» مرگآلوده را بسیاری رها کردهاند و «راه سربالاییِ» زندگی را پیش گرفتهاند.
––––––––––––––––––
پانویسها
[1] از «شمال نیز». سرودهی اسماعیل خویی. بهمن ۱۳۴۷
[2] فتح جان تودهها: ماشین جنگی جمهوری اسلامی به سوی خرمشهرهای فتحناشدهاش
[3] ن.ک. به: کدام مردم؟ کدام ما؟