کتاب «جنگ چهرهٴ زنانه ندارد» نوشته سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ، ترجمۀ عبدالمجید احمدی که در سال ١٣٩٥ از سوی نشر چشمه منتشر شد، در اساس کتابی ضد جنگ است.
سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ (Svetlana Alexandrovna Alexievich) متولد سال ۱۹۴۸، نویسنده و روزنامهنگار و اهل بلاروس است. وی با همین اثر برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات سال ۲۰۱۵ شد. در سال ۲۰۱۳ نیز جایزۀ صلح ناشران و کتابفروشان آلمان را بهخاطر کتاب نیایش چرنوبیل، دربارۀ دوران بعد از فاجعه اتمی نیروگاه هستهای چرنوبیل در ۱۹۸۶، و جایزۀ مدیسی در فرانسه را بهخاطر کتاب پایان انسان سرخ یا زمان ناامیدیکه به فارسی زمان دست دوم ترجمه شده دریافت کرد. کتابهای وی که به چندین زبان از جمله فارسی ترجمه شدهاند، به ترتیب انتشار در روسیه عبارتند از:
– جنگ چهره زنانه ندارد، ١٩٨٥
– آخرین شاهدان، ١٩٨٥
-تابوتهای روئین، ١٩٩٠
– شیفتگان مرگ، ١٩٩٥
– نیایش چرنوبیل، ١٩٩٧ – زمان دست دوم، پایان انسان سرخ، ٢٠١٣
جنگ را موجودات زنده، طبیعت و کل هستی بهصور مختلف تجربه میکنند و بهواقع نمیتوان قضاوت کرد کدام تجربه هولناکتر است. اینکه جنگ در چه زمان و مکانی اتفاق میافتد، اهداف جنگ چیست و چقدر به درازا میکشد، همه و همه تجارب متفاوتی از جنگ میسازند: نه برای گروههای زنان، مردان، کودکان و… که حتی جزئیتر اگر نگاه کنیم تجربه هر فرد در جنگ منحصر بهفرد و یکتاست و قابل قیاس با دیگری نیست. در عینحال میتوان وجوه مشترکی در بین گروهها، مثلا بین تجارب زنان در جنگ یافت. کاری که کتاب «جنگ چهرهء زنانه ندارد» انجام داده است، البته با نگاه به جنگی مشخص با اهداف مشخص و زمان و مکان مشخص. کتاب عمدتا به تجارب زنان اتحاد جماهیر شوروری میپردازد که در جنگ جهانی دوم، بین سالهای ١٩٤١-٤٤ علیه فاشیستها جنگیدهاند، به نوعی در جنگ مشارکت داشتهاند و یا بهقول یکی از راویان، زنان بیمدال و نشانی که در پشت جبهه به تیمار بازماندگان، عمدتا سالمندان و کودکان، و بعد از جنگ به مراقبت از معلولین جنگ و سایر افراد خانواده مشغول بودهاند.
نویسنده کتاب بلاروسی است و زادهی اوکراین، و اکثر راویان نیز از زنان اوکراین هستند. سوتلانا آلکسیویچ یکی از نویسندگانِ ضدشوروی است و اکثر کتابهای او در راستای افشاگری علیه وقایع تاریخی است که اتحاد جماهیر شوروی بهنوعی یک طرف آن بوده است: جنگ افغانستان، ماجرای چرنوبیل و… بهرغم اینکه برخی دریافت جایزه نوبل ادبیات را پاسخ غرب به تلاشهای او در این رابطه میدانند، کتابهایش خواندنی است. کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» در سال ١٩٨٣ بهپایان رسید، اما اداره سانسور شوروی اجازه انتشار کامل آن را نداد و معتقد بود که نویسنده به جای پررنگ کردن نقش زنان و قهرمانیهای آنان در جنگ سیاهنمایی کرده و نوشتههایش تحقیرآمیز است. نسخهی سانسور شده آن در سال ١٩٨٤ در یک ماهنامه ادبی شوروی و دو سال بعد در سال ١٩٨٥ به صورت کتاب منتشر شد. کتاب بارها تجدید چاپ شد و بیش از دومیلیون نسخه از آن بهفروش رفت. متن کامل کتاب بعدها در زمان گورباچف مجوز انتشار گرفت و در سال ٢٠٠٤ نسخه کامل آن منتشر شد. کتاب روایتهایی مستند و عمدتا از زبان زنان درباره جنگ است و درباره جنگ بهطور کلی و درباره موضوعی که انتخاب کرده ـ جنگ و زنان ـ بهطور خاص نکات ناشنیده بسیاری را مطرح میکند.
اگر از مقدمه و توضیحات نویسنده در مورد چاپ کتاب بگذریم، اولین نکتهای که نویسنده طرح میکند و برخی از راویان نیز تایید میکنند این است که زنان نمیتوانند بکشند، چرا که مادرند. آیا به واقع زنان نمیتوانند بکشند؟ آیا بیزاری از کشتن و یا میل به کشتن ذاتی است یا اکتسابی؟ آیا مادر بودن زنان دلیل بیزاری آنان از کشتن است؟ مگر مردان پدر نیستند؟
اکثر راویان کتاب که همگی زن هستند ازدواج نکردهاند و فرزندی ندارند. در یک مورد زنی پارتیزان برای عبور از خط دشمن عملا کودکش را با نمک و سیر در بدن و توی پوشکش شکنجه میکند تا کودک فریاد بکشد، تنش جوش بزند که او بتواند از خط عبور کند؛ و یا پارتیزان حاملهای زیر شکم برآمدهاش مین حمل میکند. نه در این کتاب که در سراسر تاریخ زنان بسیاری را سراغ داریم که بیرحمانه شکنجه کردهاند، کشتهاند و یا اعمال دیکتاتوری کردهاند. قطعا بیزاری از جنگ نه تنها شامل زنان و مردان که شامل تمامی موجودات زنده میشود. آنانی که آتش جنگ را بهپا میکنند سوداگرانی هستند که جنگ برایشان «برکت» است. زنان و مردان بهطور عام از جنگ بیزارند بهخاطر اینکه جنگ خود، فرزندان و دیگر عزیزانشان را به کام مرگ میکشد، کشورشان، محیط زیست و آنچه را یک عمر خود، پدران و پدربزرگهایشان ساختهاند نابود میکند. از طرف دیگر اکثر کسانی که به جنگ میروند زنان و مردان جوانی هستند که هرگز تجربه کشتن نداشتهاند و قطعا این تجربه همانقدر برای زنان سخت و شوکه کننده است که برای مردان. اما مردان بنا بر فرهنگی که از مردان میخواهد قوی باشند، احساسات خود را بروز نمیدهند. مگر مردانِ دیوانه و مجنون ِبازگشته از جبهه کم بودهاند و یا مردانی که از ترس کشتن و نه لزوما کشته شدن از جبهه گریختهاند و یا حتی تیرباران بهجرم تمرد را هم بهجان خریدهاند؟
در عین حال بسیاری از راویان با تکیه بر جنسیت خود جنگ را عرصهای مردانه میدانند و نه زنانه. و تجارت خود در جبهه را متفاوتتر و دشوارتر از مردان ارزیابی میکنند. واقعیت این است که تفاوتهای تاریخی- فرهنگی بین زنان و مردان، بهرغم برابری صوری زن و مرد در کشور اتحاد جماهیر شوروی، همچنان چه در خود زنان و چه در جامعه نمودهای فراوان داشته است. وابستگی زنان به «خانه» و خانواده، دوری و جدایی از خانه و خانواده را برای آنان دردناکتر میکند، از سوی دیگر محدودیت تجارب آنها از حضور در عرصهی اجتماعی، دانش محدود آنان در مورد جنگ، سلسلهمراتب اجتماعی (نظامی)، تربیت خاص آنان به عنوان موجوداتی عاطفی، حساس، فاقد خشونت و… تجربهی مواجهه با خشونت، کشتن، ابراز تنفر و دشمنانگاری دیگر انسانها را برای آنان بسیار دشوارتر از مردان میکند، که بالاترین ارزش برایشان شجاعت و عدم بروز عواطف و احساسات است.
نکته دومی که از روایتها میتوان استخراج کرد این است که زنانِ قهرمان در جنگ، بهرغم اینکه حتی نشان گرفتند، هرگز در جامعه بهعنوان قهرمان پذیرفته نشدند. و بدتر از آن زنانی که چهره و زیباییشان را در جنگ از دست دادند اغلب خود را حتی از خانوادههایشان مخفی کردند و هرگز امکان تشکیل خانواده، عشق و ازدواج نیافتند. بسیاری از آنان تا آخر عمر تنها زندگی کردند و برای مخفی کردن سابقهی شرکت خود در جنگ برای یافتن همسر، خود را از امکاناتی که به رزمندگان جنگ داده میشد محروم کردند و در خانههای اشتراکی زندگی میکردند. حتی همرزمان مذکر آنان نیز به ندرت حاضر بودند با آنها ازدواج کنند. یا بهدلیل نیاز به فراموشی جنگ و یا قضاوتهای نادرستی که در مورد زنان جبههرفته داشتند. بهواقع همانگونه که یکی از راویان میگوید آنها در «پیروزی» شریک نشدند، پایان جنگ برای بسیاری از آنها پایان آرزوها و امیدهایشان بود. در حالی که بهتجربه میدانیم مردان بهعنوان قهرمان جنگ همواره مورد احترام و توجه هستند وحتی اگر مردانگی خود را در جنگ از دست داده باشند زنانی، صرفا به خاطر اینکه آنان مرد جبهه بودهاند حاضرند با آنها ازدواج و تا آخر عمر از آنان مراقبت کنند. در عین حال در جبههها مثل تمامی عرصههای اجتماعی عشق هم وجود دارد و به تبعِ زندگی پرتنش و پرتب و تاب جبهه عشقهایی پرتب و تاب و گاه بسیار زودگذر، گرچه برخی نیز به ازدواج هم منجر شده است، ازدواجهایی که در بسیاری مواقع از جانب خانوادههای مرد و حتی بعدها از جانب خود مرد پذیرفته نبوده است…. چند تن از راویان بر آزار و اذیت جنسی و اجبارشان به تن دادن به روابط جنسی ناخواسته در جبههها اشاره میکنند و یکی از آنان خود را «همسر دوم سربازان» مینامد. گرچه نمیتوان به عمومیت چنین تعرضاتی رای داد، با توجه به اضطراب و اضطرار جنگ و جبهه میتوان باور کرد که موارد این تعرضات کم نبوده است.
واقعیت این است که همان جامعهای که زنان را احساساتی و رقیق القلب و… میداند، حضور و شرکت آنان در جبهه جنگ را برنمیتابد. این زنان از دید جامعه مردسالار و حتی برخی از خانوادههای خودشان چیزی از زنانگی کم دارند یا اساسا زنانگی ندارند. جامعه مردسالار نمیداند با زنانی که قهرمانان جبهه بودند چه رفتاری بکند: آنان مرد نیستند که قهرمان باشند، زنها هم از دید جامعه نمیتوانند قهرمان باشند. بنابراین، گویا جنسیت این قهرمانان مونثِ جنگ مشخص نیست.
اما و از سوی دیگر روایتها نمونههای بسیاری از تعهد و احساس مسئولیت این زنان در قبال کشور و باور به ایدههایشان ارائه میکنند. طبق آمار منتشر شده در این جنگ چهار ساله یک میلیون زن روسی در مبارزه برای دفاع از کشورشان و علیه فاشیسم کشته شدهاند. عوامل و انگیزههای بسیاری باعث جلب این زنان به میدان جنگ و مبارزه علیه فاشیسم شده است که قطعا پررنگترین این انگیزهها همان عِرق دفاع از میهن و آرمانهایشان بوده است و وجود شرایط و پذیرش بخشی از جامعه برای حضور زنان در جبهه جنگ، یا بهعبارتی نگاه برابر قوانین به زنان و مردان در سطح جامعه و توقع برابر از آنان. جنگ/ مبارزه مسلحانه بهعنوان بدیعترین تجربه برای جوانان همواره کشش داشته است و در جامعهای که زنان خود را با مردان همتا و برابر میبینند یا دستکم چنین میانگارند، میل و گرایش به این ماجراجویی در زن و مرد کماکان برابر است. این نگاه برابر به زنان در بخشی از جامعه را از روایتهای راویان، برخورد خانوادههایشان، مافوقها و همقطارهایشان میتوان دریافت. اما و درعین نگاه برابر به زنان و توقع برابر از آنان تجهیزات و امکانات مناسب برای حضور آنان در جبهه فراهم نبوده است: لباس و کفش نامناسب، کمبود لباسزیر، اسلحهی سنگین، نبود امکانات بهداشتی و…
حضور زنان در اجتماع و محیطی مردانه مشکلاتی جدی برای زنان ایجاد میکرد که گاه ممکن بود به قیمت جانشان تمام شود. مثلا در صورت زخم برداشتن در قسمتهای خاص بدن خود را پنهان میکردند، جراحات و معلولیت خود را پنهان میکردند و ممکن بود از خونریزی بمیرند… در این اجتماع و محیط مردانه که در بسیاری موارد بر قدرت و توان بدنی استوار است به ناچار کارهای سنگینی به آنان ارجاع میشد که مناسب تاب و توان و شرایط جسمانیشان نبود. بسیاری از آنان بعد از شش ماه حتی عادت ماهانه خود را از دست دادند و بعدها هم نتوانستند بچهدار شوند. این محیط مردانه نه تنها بر جسم که بر روان آنان نیز تاثیراتی دراز مدت داشت کما اینکه بعد از جنگ نیز بسیاری از زنان خصلتها و عادتهای «زنانه» خود را از دست دادند و تطبیق با جامعه و یافتن ارتباطهای مناسب برایشان مشکل شد. از سوی دیگر، دشمنهم در فضایی مردانه و بهشدت ضد زن با آنان به گونهای دیگر برخورد میکرد، آنها نیز با نگاهی جنسیتزده زنان را بهشدت مورد آزار و اذیت جنسی قرار میدادند و تحقیر میکردند.
در سوی دیگر جبههی جنگ زنان بیمدال و نشانی بودند که در خانههای ویرانهاشان مانده بودند تا از سالمندان و کودکان مراقبت کنند، آنهم در زمانهای که هیچ چیز برای خوردن پیدا نمیشد و هر لحظه در معرض تجاوز، آزار و کشتار از جانب دشمن بودند. بزرگ کردن کودکان به تنهایی و با دست خالی. و بعد از «پیروزی» آنچه نصیب آنان شد باز هم فقر بود و گرسنگی و یک عمر مراقبت از فرزندان و معلولین جسمی- روانی بازگشته از جنگ و یا جستجوی مفقودالاثرها.
جنگ به هرحال محکوم است اما شرکت وسیع زنان شوروی در جنگ جهانی دوم که ظاهرا مبتنی بر «حقوق برابر زنان و مردان» بود نشان میدهد که برابری زن و مرد نه بهمعنای تبدیل شدن زنان به مردانِ «دیر رسیده»، بلکه بهمعنای ساختن دنیایی دیگر، دنیایی انسانیتر است. دنیای نویی که زن و مرد از امکانات مساوی و انسانی برای شکوفا کردن تواناییهای خود برخوردار شوند. دنیایی بهدور از سوداگراییهای جنگطلبانه و عاری از سوداگران و برتریطلبان. بنابراین، برابری واقعی زن و مرد بهواقع فرآیندی تاریخی- فرهنگی- اقتصادی- اجتماعی و بسیار طولانی است و به یکباره و صرفا با دستورِ قانون به برابری زن و مرد شدنی نیست. برابری قانونی زن و مرد فقط یکی از بسیار گامهایی است که در این راستا باید برداشته شود.