فیلم «مادران موازی»، آخرین اثر پدرو‌آلمادوار، کارگردان پرکار و فرهیخته‌ی اسپانیایی، برخلاف فیلم‌های قدیمی‌ترش، این بار ساختی ساده‌تر، صریح‌تر دارد و در ربط و پیوند نزدیک تری با مسائل سیاسی کنونیِ کشورش و در ضمن اروپاست.

پوستر فیلم «مادران موازی»، منبع: ویکی‌پدیا
پوستر فیلم «مادران موازی»، منبع: ویکی‌پدیا

پیش از پرداختن به فیلم اشاره به این نکته ضروری است که این فیلم پاسخی روشنفکرانه است به حرکت فزاینده‌ی راست افراطی و نئوفاشیستی در اروپای معاصر. حزب Vox (معنای «صدا»)، که محل جمع شدن تندروترین نئوفاشیست‌های اروپا در اسپانیا شده است، در انتخابات ۲۰۱۹، با به دست آوردن بیش از ۲۰ درصد آرا، به مرتبه‌ی سومین حزب اسپانیا صعود کرد، که نسبت به انتخابات پیش تر، صعودی نفسگیر بود.

دو داستان

«مادران موازی»، دو داستان را در دل یکدیگر پیش می‌بَرد: یکی، داستان دو زن، دو مادر، که در یک روز، در یک بیمارستان، و تقریبا در یک ساعت وضع حمل می‌کنند، و از همین روی، پیوندی دوستانه بین شان برقرار می‌شود. و داستان دوم – که سرعت پیشروی‌اش نسبت به داستان اوّل کندتر است، و با تأخیر در چند سکانس نامتوالی به تدریج جلو و جلوتر می‌آید و سرانجام بر داستان اوّل منطبق می‌شود و بعد از آن پیشی می‌گیرد- یک داستان سهمگین با موضوعی سیاسی است: خانیس (پنه لوپه کروز)، کاراکتر اوّل فیلم، در شروع فیلم برای باستان شناسی به نام آرتورو، سخن از یک گور دسته جمعی می‌کند مانده از دوران حاکمیت فرانکو، که پدربزرگ خودش نیز یکی از قربانیان آن قتل عام بوده است و احتمال زیادی می‌دهد که او هم در همان جا دفن شده باشد. خانیس از آرتورو می‌خواهد که اجازه‌ی حفّاریِ آن زمین را از دولت بگیرد. آرتورو ابتدا از این کار، به دلیل آن که خارج از محدوده‌ی فعّالیّت باستان شناسی خودش است، سرباز می‌زند، اما رفته رفته، به خصوص چون بین او و خانیس رابطه‌ای عاطفی پدید می‌آید، دنبال کار را می‌گیرد.

صحنه‌ی بعد خانیس را در حال تحمّل درد زایمان در بیمارستان می‌بینیم که کنارش دختر بسیار جوانی به نام آنا خوابیده است و مانند او درد می‌کشد. شباهت این دو زن، با فاصله‌ی سنّی بسیار، در این است که هر دو «مادران مجرّد/غیر متأهّل» اند، و نیز اینکه نوزاد هر دو، دختر است. صدای دردی که هر دو زن در این صحنه می‌کشند؛ در هر صحنه و تا پایان فیلم، در گوش تماشاگر طنین می‌اندازد.

در بخش مشاهده‌ی نوزادان در بیمارستان، بچه‌ها جابجا می‌شوند و هر زن با بچه‌ی آن دیگری به خانه‌ی خود باز می‌گردد. خانیس، ماه‌ها بعد متوجّه این اشتباه می‌شود. آنا را پیدا می‌کند و به خانه دعوتش می‌کند، و خود را آماده می‌کند که حقیقت را برایش بگوید، اما آنا زودتر می‌گوید که نوزادش در اثر «ناباروری مغزی» در خواب نفسش بند آمده و مرده است. خانیس که شوکه شده است، پریشان می‌شود و از گفتن حقیقت صرف نظر می‌کند. با این همه، داستان جوری پیش می‌رود که خانیس از آنا می‌خواهد در خانه اش بماند و در ازای مزدی مناسب، پرستاری از بچه اش را به عهده بگیرد.

دو زن به یکدیگر نزدیک تر می‌شوند و ما می‌فهمیم که آنا در یک پارتی جوانان از طرف سه پسر مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است و پس از آن بوده که حامله می‌شود.

پدرو آلمادوار (Pedro Almodóvar)، منبع: ویکی‌پدیا، عکس از Ruben Ortega
پدرو آلمادوار (Pedro Almodóvar)، منبع: ویکی‌پدیا، عکس از Ruben Ortega

آرتورو به تدریج دوباره در فیلم حضور می‌یابد؛ پا به پای آن، موضوع دوم پر رنگ تر می‌شود؛ بین دو زن فاصله می‌افتد، و خانیس فرصت را مناسب می‌بیند تا برای آنا پرده از حقیقت بردارد.

آنا در واکنشی فوری و عصبی بچه را برمی دارد و شبانه از خانه‌ی خانیس می‌رود، اما روز بعد، پشیمان، به خانیس زنگ می‌زند و می‌گوید که هر وقت خواست بیاید بچه را ببیند. «با هم دوست باقی بمانیم.»

پس از این صحنه، داستان دوم مشخّصا موضوع اصلی فیلم می‌شود. آرتورو به خانیس می‌گوید اجازه‌ی حفّاری را گرفته است و با هم به روستای خانیس می‌روند و او با مادر بزرگ خانیس و بقیه‌ی اهل خانه آشنا می‌شود و ما شرح آن روز قتل عام را با جزییات از زبان مادر بزرگ و دیگران می‌شنویم.

صحنه‌ی پایانیِ فیلم بسیار تکان دهنده است: زمین مورد بحث، حفّاری شده و تمام افراد خانواده همراه با خانیس و بچه اش بالای گودال به اسکلت‌های کشف شده نگاه می‌کنند و اشک می‌ریزند. بعد یک کات کوتاه، و این بار می‌بینیم که در ته گودال به جای اسکلت ها، آرتورو و همکارانش با لباس‌های معمولی، همان جا مثل مرده دراز شده‌اند. که انگار اگر نه بخواهیم بگوییم این صحنه تصویری است از پیش بینیِ کارگردان، که لااقل در حکم هشداری است در خصوص آینده به جامعه‌ی اسپانیا و البته به کلّ اروپا.

نقش زنان

مثل دیگر فیلم‌های آلمادوار، زن‌ها نقش و تأثیری بسیار فراتر از مردان در جریان رویدادها دارند.‌همان صحنه‌ی اوّل فیلم، خانیس که یک عکّاس حرفه‌ای است، پی در پی از آرتورو، که موضوع کارش شده است، عکس می‌گیرد و به او دستور می‌دهد چگونه پُز بدهد، که ما بیشتر این جور صحنه‌ها را با نقش‌های معکوس در سینما و تلویزیون شاهدش بوده ایم. و اینجا این حالت به تماشاگر دست می‌دهد که انگار مرد است که جلوی دیافراگم دوربین با هر فشارِ انگشت عکّاس بر دگمه عریان تر می‌شود. با این همه، این موجب نمی‌شود که زنان همچنان از سوی جامعه‌ی مردسالار هدف انواع ستم و تعدّی قرار نگیرند: تنها ماندن هر دو زن با حامله شدنشان؛ مورد تجاوز دسته جمعی قرار گرفتنِ آنا؛ و در خصوصِ مادرِ آنا، که جایی بسیار ویژه در سناریو دارد، در مظان اتّهام روسپی گری و زنا واقع شدن. اما همین زن سرانجام در ۴۷ سالگی تصمیم می‌گیرد به خاطر کارکردن در تئاتر از شوهرش طلاق بگیرد و شخصیتی قرص و محکم از خود بروز دهد.

کارگردان با زوم کردن دوربینش به روی این همه، به طور ضمنی به ما می‌گوید که در واقع فاشیسم هیچ وقت از جامعه‌ی اروپا رخت برنبسته است و صعود حزب بوکس در اسپانیا و لوپن در فرانسه بی ارتباط با عادّی نمود کردنِ همین ظلم‌های هر روزه نیست.

هشدار

پدرو آلمادوار در «مادران موازی» با زنده کردن خاطره‌ی شکنجه‌ها و قتل عام‌های تاریخ نزدیک اروپا، نشان می‌دهد که در اثرِ یک اشتباه محاسباتی و تغییرِ ارتجاعیِ دینامیکِ اقتدار، احتمال بازگشت تمام قد فاشیسم به صحنه‌ی زندگی فردی و اجتماعیِ اروپا چقدر زیاد است.