در این گزارش، شواهدی چند برسی میشوند که حکایت از زوالِ آن نیرویی در جامعه ایران دارند که در ادبیات معاصر جامعهشناسی، به «سرمایه اجتماعی» (Social capital) شهرت یافته است. ابتدا توضیحی مختصر درباره معنای این اصطلاح را مرور میکنیم و سپس به وضعیتِ آن در جامعه امروز ایران میپردازیم.
سرمایه اجتماعی چیست؟
این مفهوم که بیانی دیگر و شاید دقیقتر از آن «داشته اجتماعی» است، معمولا قرین با مفاهیم «جامعه مدنی»، «سلامت اجتماعی» و «اعتبار اجتماعی» است. سرمایه اجتماعی به سنتهایی مدنی اشاره دارد که به سودمندی پیوند و تعاملهای اجتماعی، منابع اجتماعی تولیدِ ارزش و خیرِ عمومی در جامعه مرتبط است و تفاوتِ آن با دیگر نوعهای سرمایه، به ویژه سرمایه پولی و اقتصادی در این است که پس از بهرهبرداری از آن نه تنها کاهش نمییابد، بلکه افزایش مییابد.[1] در تعریفی دیگر، جامعهشناس فرانسوی، پیر بوردیو این اصطلاح را به معنی منبعهای واقعی یا بالقوهای میداند که نتیجه شبکهای با دوام از رابطههای کمابیش نهادینه شده است.
هرچند سرمایه اجتماعی ضرورتا نمیتواند یک مفهوم یا وضعیتِ کمی قابل سنجش باشد، اما معمولا برای سنجش سرمایه اجتماعی در مطالعات میدانی از چند شاخص استفاده میشود. نرخ مشارکت عمومی، نرخ فداکاری، سطحِ اعتمادِ اجتماعی میانِ مردم و دولت و مردم، احساس امنیت، همبستگی و انسجام گروهی، تعهد و وفاداری، تصور از آینده و امید از جمله مهمترین و پرکاربردترین شاخصهای سنجش میزان سرمایه اجتماعی در مطالعات اجتماعی هستند.
سرمایه اجتماعی به ویژه در زمانهای بحران میتواند کمک کند که شالوده و بنیانهای مدنیت در یک جامعه پایدار بماند. برای مثال زمانی که زیر تأثیر یک حادثه طبیعی همچون سیل یا زلزله، یا یک رویدادِ انسانی مانند جنگ، منبعهای زندگی اجتماعی همچون خوراکی و دیگر وسایل کمیاب میشود، سرمایه اجتماعی بالا در آن جامعه میتواند خلأها را پر کند. مثلا مردمی که از راه پیوندهایی مدنی انسجام دارند در چنین وضعیتهایی نه تنها خودخواهانه به فروشگاهها حمله نمیکنند و احتکار نمیکنند، بلکه آنچه را هم که در خانه دارند و موقتا به آن نیاز ندارند، در اختیارِ دیگران قرار میدهند. به این معنا، اعتبار اجتماعی اگرچه به شکلِ مستقیم قابل مشاهده نیست، اما نمودهایی بیرونی دارد که اثرهای بسیار مهم و قابل مشاهدهای بر حیاتِ یک جامعه دارد.
در این گزارش برای مطالعه تجربی این مفهوم در جامعه امروزِ ایران، ضمنِ مرورِ برخی شواهدِ موجود در اینباره، با تأکیدِ بر بُعدِ اعتمادِ اجتماعی، از صاحبانِ چند شغلِ مختلف خواستهایم درباره میزانِ اعتمادشان به دارندگان دیگر شغلها اظهار نظر کنند.
آخرین شواهد
عباس کاظمی، یکی از بنیانگذاران جامعهشناسی زندگی روزمره در ایران، اخیرا از مشاهداتش در جریان مطالعه پارکهای تهران نوشته است، پارکهایی که قرار است با عنوان «طرح جامع فضای سبز تهران» حصارکشی و تفکیکِ جنسیتی شوند. کاظمی مینویسد:
متوجه خصومتهای پنهان شدیدی شدیم که به لحاظ جنسیتی، طبقاتی، قومی و مذهبی در جامعه ایران وجود دارد. وضعیتی که رگههای تمایل به شخصیت اقتدارطلب را نمایان میکند؛ بر مبنای نتایج بخش اجتماعی این پژوهش، همسایگان افرادِ غریبه را تحمل نمیکردند، افرادِ مسن، ارزشهای جوانان را عجیب میدانستند، مذهبیها سبکِ زندگی جدید را خطرناک تلقی میکردند، شهروندان تهرانی، از خانوادههای افغانِ حاضر در پارک دوری میکردند، بالاشهریها به پایینشهریها با حقارت نگاه میکردند، نگهبان و باغبانان در پارک، با کودکان برخورد نامناسبی داشتند..نگرانی زنان از ناامنی فضا کمترین بود. در این میان، چیزی که نادیده گرفته میشود، این همه خصومت و خشمِ پنهان و آشکار به یکدیگر است. متأسفانه تصمیمگیریها به منظور حصارکشی جنسیتی درون بوستانهای شهر تهران، بخشی از تداوم و گسترش این خصومتها و تنشها در جامعه است.
اینها بخشی از مشاهداتِ روشمند و مستندِ یک جامعهشناس است درباره وضعیتِ سرمایه اجتماعی در یک میدانِ اجتماعی (پارک) و زوالِ آن که میتواند نمودی از وضعیتِ کلی حاکم بر جامعه باشد.
یافتههای مشابهی هم پیش از این نشان میدهند که اعتمادِ بینفردی که یکی از مهمترین شاخصههای سرمایه اجتماعی است در بین مردم ایران عمدتا از نوع درونگروهی است و ناظر بر حسن نیت نسبت به اعضای خانواده، آشنایان و دوستان و همسایگان است و نسبت به «غریبه»ها در سطحی بسیار پایین است. نتایج یک پیمایش جهانی در سال ۲۰۰۵ نشان داده که تنها ۱۰,۶ درصد از مردم ایران معتقد بودهاند که «مردم قابل اعتمادند» و ۸۹,۴ درصد بر این باور بودهاند که در رابطه با دیگران «باید محتاط بود». تأمل بر این دادهها زمانی بیشتر مطرح میشود که این شاخص را با دیگر کشورهایی که همان مطالعه در آنها انجام شده مقایسه کرد. برای مثال ۳۰,۵ درصد از مردم بریتانیا، ۵۸,۹ درصد از مردم فنلاند، ۳۶,۸ درصداز مردم آلمان، ۵۲,۳ درصد از مردم چین و ۶۸ درصد از مردم سوئد معتقد بودهاند که «مردم قابل اعتمادند». در میان ۳۸ کشوری که این پیمایش در آنها انجام شده تنها سه کشور ترکیه، مالزی و برزیل شاخص اعتماد اجتماعی پایینتری نسبت به ایران داشتهاند.
از آن سال تاکنون اتفاقات زیادی در ایران روی داده که به احتمال بسیار زیاد، شاخص اعتماد اجتماعی را پایینتر هم آورده. هم اعتماد به نسبت دولتها و حاکمیت و هم به نسبتِ خودِ مردم. برای پی بردن به گوشهای این گسیختگی با چند قشر درباره همین موضوع گفت و گو کردهایم.
وضعیتِ امروز سرمایه اجتماعی
یک بنگاهدار میگوید:
«خیلیها فکر میکنند شغلِ ما کلاهبرداری و دلالی است. حتما شنیدهاید که با عنوانهای خیلی ناجور از ما اسم میبرن. ولی واقعیتش اینه که همه همینجورین و مثل ما دنبال سودن. فقط اسم ما بد در رفته. هر کسی هم میاد اینجا فکر میکنه ما حتما سرش کلاه میزاریم. میره از ۱۰ جای دیگه سؤال میپرسه. ولی خب ما هم شغلمون اینه باید یه درصدی سود به ما هم برسه.»
از یک معلم درباره چگونگی مواجههاش با دیگر صنفها در زندگی روزانهاش میپرسیم. او مکانیکها را مثال میزند:
«من دیروز ماشینم جلوبندیش مشکل داشت رفتم پیش یه مکانیک. ماشینو گذاشتم خودم یه چند ساعتی اومدم خونه بعد رفتم دنبال ماشین. از من یک میلیون پول گرفت. الان من واقعا نمیدونم اون با ماشینم چیکار کرده و چه قطعههایی براش عوض کرده. ممکنه دروغ گفته باشه. خیلیاشون دروغ میگن. ولی مجبورم اون پولی رو که خواسته بهش بدم. من واقعا بهشون اطمینان ندارم. خب از طرفی هم نمیتونم کار و زندگیمو ول کنم برم اونجا بشینم خودم از نزدیک دقیقا ببینم داره چیکار میکنه و کارش چقدر هزینه میبره. اینه که من بد دل میشم نسبت به این کار. هی با فکر میکنم نکنه سرمو کلاه گذاشته باشه».
یک میوهفروشِ خیابانی از چگونگی برخورد مشتریها و اعتمادشان میگوید:
«مردم میان اینجا فکر میکنن من اینجا وایسادم که یه جوری یه چیزی از اونها بِکَنَم. هی این میوهها رو میگردن، ترازو رو دقیق نگاه میکنن و میوه رو زیر و رو میکنن. من بهشون میگم خب من وقتی چند تُن میوه از اون سرِ ایران میارم اینجا قطعا میوه خراب هم توش پیدا میشه. چرا باید همه ضررشو من بدم. چی میشه تو یه نایلون میوه یکیشون درجه یک نباشه. ولی مردم از این نمیگذرن. حاضر نیستن یک ریال هم به نفع یکی دیگه پس بکشن».
یک دستفروش دیگر میگوید:
«خیلی وقتا پیش میاد من برای طرف موز میکشم. پولش مثلا میشه ۱۹ هزار و ۸۰۰ تومان. طرف اصرار داره که اون ۸۰۰ تومانشو بردار که رُند بشه. خب میگم اگه قرار بر رُند شدنه، به ۲۰ هزار نزدیکتره. اون حاضر نیست از ۲۰۰ تومان خودش بگذره ولی توقع داره من از ۸۰۰ تومان بگذرم. همه همینجوری شدن. فقط میخان از هم دیگه بدزدن یه جوری».
یک بازاری از گرگ شدن و وحشت میگوید:
«باور کنید اوضاع یه جوری شده آدم از صبح که میاد بیرون انگار تو یه جنگلیه که پر از گرگ و همه میخوان بخورنش. باید مواظب باشی. آدم وحشت داره از همچین زندگیای. با هرکسی طرف میشی دنبال اینه که بینه چجوری میتونه یه جوری سرتو کلاه بزاره».
یک مادر از دغدغهاش برای پرورش فرزندانش میگوید:
«من از وقتی بچههام میرن بیرون دلهره دارم. نمیتون که اونها رو توی خونه زندانی کنم. نیاز دارن برن پیش بچهها بیرون بازی کنن. ولی شب که برمیگردن میبینم یا یک فوش جدید یاد گرفتن یا یه چیزایی تعریف میکنن که اصلا مناسب سنشون نیست. من واقعا دلم نمیخواد بچههام اینجوری بزرگ بشن ولی هر محلهای هم برید باز همین وضعیته».
این یک وضعیتِ عمومی است. اعتماد که بنیادیترین شاخص داشته اجتماعی و حتی بنیانِ تشکیلِ جامعه و ارتباط است، در جامعه ایران به شکلی بس نگرانکننده رو به زوال است. نه تنها اعتماد به نهادهای دولتی، بلکه اعتماد در میانِ خودِ قشرهای مختلف هم کمرنگ شده است.
ریشههای این بیاعتمادی زیاد و متنوعاند. از کردارهای حاکمیتی در زمینه ترویجِ دروغ و تملق و دو رویی و رقابتی کردن جامعه گرفته تا بخشهایی از جامعه که با چنین روندی همداستان میشوند و خود به بخشی از مسئله تبدیل میشوند.
صرف نظر از ریشه مسئله، چیزی که مشخص و واضح است، از دست رفتنِ بنیانهای اعتبار و اعتماد اجتماعی در جامعه ایران به طور کلی است. این ارزشی است که اگر وجود نداشته باشد، بنیانهای مدنیت هم به شدت سست خواهد بود و جامعه هرچه بیشتر به یک جنگلِ بی در و پیکر شبیه خواهد شد.
––––––––––––
پانویس
[1] پاکسرشت، سلیمان، (۱۳۹۴)، سرمایه اجتماعی در ایران، انتشارات دانشگاه بوعلی سینا