نامه عزتالله انتظامی درباره هدایت ناخواسته وی به وزارت کشور در روز ثبت نام مشایی برای نامزدی ریاست جمهوری و عکس او با مشایی و احمدینژاد و بعد پاسخ مشایی و نامه دختر علیرضا افتخاری به انتظامی، سرپوش صندوقی بسیار بزرگ از اینگونه روابط را در ایران برداشت و رابطه میان هنرمندان نامدار و قدرتمندان را شفافتر ساخت. پیش از این نیز دختر داوود رشیدی از مردم خواسته بود پدرش را به خاطر حضورش در جمع همراهان محمد جواد لاریجانی برای توجیه وضعیت حقوق بشر در ایران داوری نکنند.
نشر این مطالب و مواضع مبارک است اما باید دید سهم هر یک از این رابطه چیست، هر یک چه توجیهی برای این نوع رابطه دارد و آن را چگونه معرفی میکند. آیا در این رابطه فقط باید سهم قدرتمندان را مد نظر قرار داد و به سوءاستفادههای آنها از قدرت پرداخت؟
رانتخواران فریبخورده
کارکرد این نوشتهها و واکنشها را باید برداشتن گامهایی در فرایند التیامبخشی و فعالیت روابط عمومی پس از پایان یک دوره شرمندگی از روابط با قدرتمندان برای کسب منافع ویژه یا ویژهخواری دانست. کسانی که هشت سال در کنار حکومت و دولتی فاسد، متقلب، دروغگو و جنایتکار با سالانه حدود ۱۰۰ میلیارد دلار درآمد نفتی مشغول به کار بوده و از مزایای آن برخوردار شدهاند پس از باز شدن در صندوق می خواهند چهره خود در افکار عمومی را بازسازی کنند تا همین روابط و روند را از نو با دولتی دیگر بیاغازند. این مطالب بیشتر مخاطبان را به یاد تغییر پرچم بالای پشت بام بعد از آمدن اشغالگری به جای اشغالگر دیگر میاندازد.
این افراد بعد از ۳۴ سال داد و ستد با مقامات جمهوری اسلامی تازه متوجه شدهاند که “فریب این بازیها را خورده و ندانسته در مراسمی شرکت کردهاند که از پیش طراحی شده” است.
هنرمندان رانتخوار در پوشش مردمداری از مردم طلبکارند.
آنها تازه فهمیدهاند که سیاست و هنر را نباید با هم مخلوط کرد، و نباید در سیاست دخالت کرد آن هم در کشوری که کمتر کسی حاضر است ریسک سرمایهگذاری در تولید فرهنگی و هنری را بپذیرد و بدون رانت تولید فرهنگی و هنری داشته باشد و اگر هم بخواهد نمیتواند؛ با سانسور یا انواع مجوزها یا لغو پروانهها نمیگذارند. اگر هم کاری مشکل شرعی و سیاسی نداشته باشد برای اینکه بگذارند شما شهرتی به هم بزنی یا سودی ببری سهمشان را میخواهند (بله حکومت جمهوری اسلامی نقش دزد سر گردنه را بازی می کند.)
شرم
دستهای از هنرمندان مثل محمدرضا شریفینیا و احمد نجفی و پروانه معصومی اصولاً خود را وارد این مباحث نمیکنند چون میدانند دارند چه میکنند. آنها میدانند که پول نفتی در میان است و باید با نزدیکی به قدرت بیشترین بهره را برد و هزینهاش (فیلمسازی به اسم دهنمکی یا دستبوسی “آقا”) را هم میپردازند. اما دسته دیگری هستند که هم میخواهند با بیت لاس بزنند و هم مردمی باشند. در نامهها و بیانیههای هنرمندان ایرانی امتیازطلب و رانتخوار دسته دوم نه تنها اثری از شرم برای آویزان شدن به درگاه دولت برای کسب رانت و امتیاز وجود ندارد (اگر رانتی در کار نبوده آقای انتظامی چرا باید به سراغ رئیس دولت یا مشاور او میرفته است؟) بلکه احساسی که منتقل میشود، احساس طلبکاری در پوشش مردمداری است.
هنرمندان رانتخوار که امروز بخش عمده هنرمندان ایرانی “مشغول به کار” را تشکیل میدهند (چون بدون بودجه دولتی کاری انجام نمیشود) هم اقبال عمومی را میخواهند و هم صله قدرتمندان را، هم میخواهند محبوب مردم باشند و هم مقبول حکومت، البته بدون آنکه کسی متوجه شود یا هزینهای برای آن بپردازند. آنها اموال عمومی را حق خود میدانند و مقامات را انتقالدهنده اموال عمومی به صاحبان واقعی آنها. همه شکایتهای این گروه از وضعیت خراب فرهنگ و هنر هم یعنی اینکه رانت آنها نرسیده است.
عبارات توجیهی، برای که؟
عباراتی مثل این که “ناگهان دیدم میدان فاطمی هستیم” یا “چندین ماه دوندگی” توجیهکننده همراهی انتظامی با مشایی نیست؛ مگر ایشان بچه چند ساله بودهاند که همراهان مشایی او را بدزدند؟ اگر در رودربایستی هم قرار گرفتهاند برای آن بوده که خواستهای داشتهاند و برای تحقق آن خواسته با مشایی همراهی کردهاند. متأسفانه آقای انتظامی نمیگوید چرا به امضای مشاور رئیس جمهور برای تأسیس بنیاد خود نیاز داشتهاند. اگر خواستهای غیر عادی در میان نبوده چرا ایشان مثل بقیه از مجرای عادی برای تأسیس بنیاد خود اقدام نکردهاند؟
آقای انتظامی خیابانهای تهران را میشناسد و از روزهای ثبت نام ریاست جمهوری نیز خبر دارد و اگر ندارد باید به حال کشوری که بازیگر سرشناسش روزها روزنامه نمیخواند گریست (عذر بدتر از گناه). اگر در حضور مشایی یا در اتومبیل نمیتوانستند صحنه را ترک کنند چرا پس از آنکه ایشان را در ساختمان وزارت کشور تنها گذاشتند این وزارتخانه را ترک نکردند؟ معلوم است امضاء میخواستهاند.
هنرمندان رانتخوار اموال عمومی را حق خود میدانند و مقامات را انتقالدهنده اموال عمومی به صاحبان واقعی آنها. همه شکایتهای این گروه از وضعیت خراب فرهنگ و هنر هم یعنی اینکه رانت آنها نرسیده است.
آیا شرم همراهی با مشایی برای ثبتنام را می توان با جملاتی مثل “من همیشه برای شما همان عزتم” شست؟
نمیشود هم از توبره خورد و هم از آخور: هم با ملت بود و هم با دشمنان ملت. هم مردمی بود و هم دولتی، دولتی که برای ماندن در قدرت صدها نفر را قربانی و میلیونها نفر را سرکوب می کند. از این نظر رفتار شریفینیا و نجفی سازگارتر است.
آمدن با پای خود
مشایی با پاسخ کوتاهی که به انتظامی داده نشان داده که درک وی از روابط متقابل قدرتمندان و هنرمندان نامدار بیشتر است. او نخست استفاده سیاسی از هنرمندان را محکوم میکند و این بدین معناست که استفادهای انجام نشده بلکه آقای انتظامی با پای خود برای یک معامله آمده است و هزینهاش را نیز باید بپردازد. بعد از آن هم از شأن انتظامی و نیاز به احترام به او میگوید که یعنی بیاحترامی به او نشده و اگر کسانی احساس میکنند به انتظامی بیاحترامی شده خود ایشان با نامهنگاریهایش مسبب آن است.
در نظام رانتی چیزی مجانی نیست
اگر افراد بالغ و عاقلی مثل انتظامی یا افتخاری یا اصغر فرهادی ندانند که وقتی چیزی از دولت رانتی بدانها میرسد مابهازا دارد به عقل آنها باید شک کرد. ادعای آن که گولمان زدند (مورد انتظامی یا علیرضا افتخاری) و مجبوریم دهانمان را ببندیم (اصغر فرهادی) منافعی را که از این نوع رابطه گیر آنها آمده نمیپوشاند. آنها برای کارهایشان هزینههایی نیز پرداختهاند و امروز میخواهند آن هزینه را به حساب طرف مقابل بگذارند بدون آنکه از منافعش سخنی بگویند.
فرهادی نمیگوید برای خودسانسوری و عدم احساس آزادی حتی در خارج کشور چه چیزی گیرش آمده است. او همچنین نمیگوید تهیهکننده فیلمهایش چه کسانی بودهاند که برای حضور او در اسکار مانعی ایجاد نشد. چرا هنگامی که صدها فیلم ایرانی دریافتکننده جایزه از جشنوارههای خارجی فرصت اکران در ایران را نیافتهاند فیلم ایشان با توصیههای خاص وزیر ارشاد همزمان با فرانسه و جشنواره کن امکان اکران در ایران را پیدا میکند؟ البته چنین اکرانی حق همه کارگردانان و تهیهکنندگان ایرانی است اما وقتی بالسویه ظلم نمیکنند یک جای کار میلنگد.
فقط افراد دیوانه بدون دریافت چیزی مطلوب برایش هزینه میدهند. فرهادی نمیگوید چرا خودش را سانسور میکند. انتظامی نمیگوید از امضای مشایی در مدارک مربوط به بنیادش چه چیزی گیرش میآمده و اصولاً چرا به این امضاء نیاز داشته است. دختر علیرضا افتخاری نمیگوید انتظار مالی پدرش از حضور در آن مجلس چه بوده که بدان دست نیافته است. دختر رشیدی نیز نمیگوید چرا پدرش با دستگاه توجیه جنایت همراه شده است؟
رانتها بیشتر کجا توزیع می شود؟
آن دسته از هنرمندان و نویسندگانی که مورد غضب حکومت هستند یا نمیخواهند از رانتهای ویژه استفاده کنند نه تنها نیازی به چنان حضورهایی ندارند بلکه نیازی به نوشتن چنین نامههایی یا مصاحبههایی از سوی خود یا فرزندانشان نمیبینند. در سینما به دلیل هزینهبر بودن تولید و وابسته بودن توزیع و نمایش به حکومت و دولت تقریباً فعالیت بدون رانت غیر ممکن است. شعرا و داستاننویسان دقیقاً به دو گروه صلهگیران و مستقلها تقسیم میشوند و مستقلها زبانی روشنتر و شفافتر دارند چون خود باعث محرومبودنشان از مزایای حکومتی و دولتی شدهاند. در حوزههای نقاشی و مجسمهسازی آنها که به بازار خارج از کشور یا بخش خصوصی متکی نباشند تنها با خریدهای دولتی کارشان پیش میرود و تا بن دندان رانتخوارند. اما در قلمرو تئاتر بودجهها به اندازهای نیست که حکومت بتواند انتظار ویژهای از هنرمندان داشته باشد. اما در حوزه موسیقی همه چیز از توزیع آلبوم تا گرفتن سالن وابسته به حکومت است و آنها که مستقل هستند تنها میتوانند به شکل زیرزمینی کار کنند یا مثل شجریان و کلهر فقط در خارج از کشور برنامه داشته باشند.
به نظر من هم متن این مقاله (نگاه و تحلیل ) صحیح و حرفه ای است و هم نثرش بسیار دلچسب… برای آنها که بهایش را داده اند، شاید اما درک چنین تحلیلی راحت تر باشد. با نوشته تان موافقم!
اشتی / 21 May 2013
انتقاد درستی هست ، اما می شود در انبار ذغال رفت و تمیز بیرون آمد ؟
مردم هم به عنوان مخاطب خیلی پاک نیستند و گاه هم از توبره می خورند و هم از آخور . مثلا در استفاده از محصولات فرهنگی واقعا بی محتوا ، وقتی که محتوای اثر را قبول نداری اما وقتی تنها بهانه دور هم جمع شدن و دعوا نکردن در خانواده هست چاره دیگری نداری جز اینکه جز اینکه پای تلویزیون بنشینی و به حداقل آرامش برسی . آنهم زمانیکه هیچ مسیر دیگری برای تخلیه نمانده و همه از مجرد تا متاهل ناراضی هستند .
حقیقت این هست که همه درگیر فشار و جبر هستیم و انتقاد درستی است – اما اولا نمی شود خیلی پاک بود ! ثانیا نباید افرادی مثل شریفی نیا و انتظامی را در یک دسته قرار داد . با تشکر
بابک / 22 May 2013
سلامی چو بوی دشمنی..سلامی به تو ای ایرانی تبدیل شده به یک آمریکایی گاوچران..خیلی خوب از مواضع کشورت دفاع کردی ای آمریکایی..باز هم به کشت و کشتارهای کشورت افتخار کن و بگو خوب ما آمریکاییم دیگر و ما شیطان را هم درس می دهیم..چه بسا شیطان امروز خود ماییم..آری خیلی خوب نگاهمان را از کشورت و کشت و کشتارهای آنها به سمت ایرانی که وای که پر از ظلم و ستم و بیدادست..که فقط اینجاست که به آن حریص تر از هر جایی است که به آن دست اندازی کند..به کجا..به جان و ناموس و عزت و شرف این میهن ما..آری کشور ما بیداد و نا عدالتی دارد اما نه آن قدر مثل شما آمریکایی های گاوچران مدعی سرشار از تمدن وحشی گری..نه مثل رژیم سابق و طاغوتی مثل شاه که سگی مانند ساواک را به جان مردم می انداخت تا بلوا نکنید ای مردم بگذارید تا آمریکایی ها مانند من ناموس شما را پیش خود دست به دست کنند..! آخر بی غیرتی که عار و گناه نیست..شما هم باشید جانم..شما هم.. (( ما آمریکا را زیر پا می گذاریم…))..امام خمینی (ره)
مسعود باقری / 22 May 2013
آقای محمدی عزیز: نگاهی به عکس های آقای انتظامی و دیگران بکنید تفاوت آشکار است. انتظامی در 89 سالگی برای تاسیس بنیاد به رانت خواری احتیاج ندارد. اعتبارش را به همین راحتی خرج نمی کند کما اینکه قبل از این هم نکرده.
پیرمرد 89 ساله با زانوهای عمل شده توان خروج از آنجا را نداشته . از عکس ها پیداست که کاملا معذب است لطفا او را کنار افتخاری قرار ندهید که در آغوش احمدی نزاد رفته.
با احترام
ساناز / 24 May 2013
موافقم . عشق است
مجید / 10 June 2013
من یه با تو قیس بوک نوشتم اگه اقای انتظامی نمی دونست اونروز در وزارت کشور چه خبره میتونست از نوه اش یا نتیجه هاش بپرسد . عشق است
مجید / 10 June 2013