در روزهای اخیر چند رخدادِ پرسروصدا در جهانِ ایرانی رقم خورد که بهظاهر هیچ ربطی به هم نداشتند: یکی درگذشتِ رضا براهنی، روشنفکر و زبانشناس و شاعر؛ دیگری راه ندادنِ زنان به ورزشگاه و آزار و اذیتِ آنان؛ و سرانجام خبرها دربارهی آزار جنسی در سینمای ایران. در این نوشته میکوشیم این رخدادها را به شیوهای که روشنگر باشد در ارتباط با هم درنگریم؛ میکوشیم حضور و نمود و نمایشِ زنانه در ایران را در پرتو دیدگاهِ براهنی بررسی کنیم.
(۱)
رضا براهنی را میتوان روشنفکری اندیشهورز در حوزهی زنان دانست. این سخن بهطورکلی و بهویژه با نظر به کتاب «تاریخ مذکر»[1] درست است، بیآنکه لازم باشد او را در جرگهی زنانهنگران (فمینیستها) دستهبندی کنیم، چه این گونه دستهبندیها معنای دقیق و روشنی ندارند.
به نظرم اوجِ کاری که براهنی در زمینهی مطالعات زنان میکند واکاوشی در تاریخ ادبیات فارسی است که در همان کتاب ارائه میدهد. کار او در این باره را نگارنده پیشتر در نوشتهای با عنوان «آرمانهای سردرگم» بهاختصار طرح و نقد کرده است. چنانکه آنجا هم گفته شد، براهنی معتقد است که در تاریخ ادبیات در غرب گذاری از حماسه به نمایشنامه روی داده و زینرو سپهر اجتماعی به نمایش درآمده و همین بوده که به پیدایشِ علوم انسانی و اجتماعی و سیاسی در غرب انجامیده است. اما به نظر او چنین گذاری در ادبیات فارسی روی نداده است به این دلیل که زن در جامعه نمودی نداشته است، و زینرو علوم انسانی و اجتماعی و سیاسی نیز در ایران پا نگرفته است. (صص۳۴-۱۸)
واکاستگرایی در استدلالِ براهنی را در آن نوشته به بوتهی نقد گرفتیم. اما حتا اگر نخواهیم سیر استدلال براهنی را یکجا بپذیریم، باید پذیرفت که پیوندی که براهنی میان حضور زنان و نمایشنامه برقرار میکند بسیار تیزبینانه و نکتهسنجانه است. درحقیقت مسئله دربارهی نبودِ زنان نیست چه زنان نیمی از جامعهاند و بالاخره باید در جایی باشند. بلکه مسئله دربارهی چهره و چهرگیِ زنانه است. به دیگر سخن، مسئله نه صرفاً بودش بلکه نمود و نمایش زنان است. براهنی نیز درست بر همین نکته انگشت میگذارد.
(۲)
نکتهی نغز اینکه آنچه براهنی تیزبینانه در تاریخ ادبیات پیدا میکند هنوز هم برای ایرانیان مسئله است. هنوز هم در ایران نمود و نمایشِ زن یک مسئلهی ناگشوده باقی مانده است. آزارهای جنسی در سینمای ایران که بهتازگی از پرده برون افتاده فقط یک یادآوری در این باره است. البته که آزار جنسی همه جا هست و همین پدیده در سینمای آمریکا بود که جنبشِ «منهم» را فراگیر کرد. اما نکته این است که در ایران نمود و نمایشِ زنانه پذیرفته نشده است. وقتی اصل حضور و نمایش زن را حاکمیت و فرهنگ دینی و سنتی نمیپذیرد چگونه میتوان انتظار داشت که آن را قانونمند کنند — اینجا پارادوکسی پنهان است.
مسئله در جاهایی به اوج میرسد که با نمود و نمایش زنانه گره خورده است. پهنهی سینما و تئاتر و عرصهی بازیگری نمونهای بسیار نمایان است. این پهنهها را نمیتوان صد در صد مردانه کرد. چنانکه براهنی در «تاریخ مذکر» میگوید، هنرهای نمایشی قرار است زندگی را به نمایش بگذارند و این کار بیاز حضور زنان شدنی نیست. گرچه در ایرانِ امروزین زنان کمابیش به پهنههای گوناگون راه یافتهاند، اما نمود زنانه بیش از هر جای دیگری در سینما و نمایش به چشم میخورد. آنجاست که زنان چهره و ستاره میشوند و دیده میشوند. در ایران سینما نمیتواند واقعیت خصوصیِ زنان را نمایش دهد به این دلیل ساده که ناگزیر است زن را نمایش دهد. درست به همین دلیل است که سینما در ایران بهطورکلی نمیتواند هیچ واقعیتی فراتر از جمهوری اسلامی را نمایش دهد. از همین رو سینما در ایران حتا نمیتواند بهدرستی واقعیتهای جامعهی ایران در سالهای پیش از انقلاب اسلامی را نمایش دهد (در این باره برای نمونه این نوشته خواندنی است).
از اینها که بگذریم، آنچه وضع را پیچیدهتر میکند این است که سینما و تلویزیون در جهان در دوران معاصر بیش از پیش از چهره و نمودِ زنانه چونان ترفندی برای جذبِ مخاطب بهره میگیرد. روشن نیست که این تجاریشدنِ چهرهی زن چگونه قرار است در جامعهی ایرانی پذیرفته شود، جامعهای که در آن هنوز نمود و نمایشِ زنان مسئلهای حلنشده است.
حضور زنان در ورزشگاه را نیز درست به همین دلیل است که تاب نمیآورند. مسئله صرفاً حضور نیست. وگرنه حضور زنان در پای سخنرانی رهبری که هیچ ایرادی ندارد، بهشرطی که دوربین فیلمبرداری فقط «صرفِ حضورشان» را به نمایش بگذارد و نه خودشان را! پس مسئله درحقیقت نمود و دیده شدن است.
(۳)
واسنجنش و نقدِ روشنفکری که خود را وانسنجیده و نقد نکرده بیتردید کاری درخور و بایسته است. اما در این نوشته قصد این نبود که اندیشهی براهنی را نقد کنیم بلکه، برعکس، خواستیم با وام گرفتن از اندیشهی او وضع کنونی را بهتر بفهمیم. در این نوشته قصد این بود که مسئله را نشان دهیم، مسئلهی نمود و نمایشِ زنانه در ایران را، و نشان دهیم که این مسئله همچنان ناگشوده مانده است — مسئلهای که، چنانکه براهنی بهخوبی بازنموده، در تاریخ ایرانی مسئلهای ویژه بوده است. براهنی نیز خودش پاسخی به این مسئله ندارد. او خودش از نمود و نمایشِ زنانه در روزگارش سخت ناخرسند بود و گویا بیشتر میپسندید که زن ایرانی بینمود و بینمایش باشد. البته که براهنی را باید در چارچوبِ زمانیِ خودش دید. ایران در آن زمانه گونهای نوینسازی، هرچه دستوپاشکسته و نصفهنیمه، را تجربه میکرد.
اکنون اما ما بیش از چهل سال از حکومت اسلامی را پشت سر گذاشتهایم و بسیاری از لایههای سنتی و مذهبی امکان یافتهاند خواستههایشان در زمینهی زنان را به گوشِ جامعه برسانند. در این اوضاع، سادهانگاری است که گمان کنیم راهحلی در این زمینه برای جامعهی ایران سراغ داریم، سادهانگارانهتر اینکه مسئله را صرفاً سیاسی ببینیم. فعلاً راهچاره این است که، به امید یافتنِ پاسخی درخور، سویههای گوناگونِ مسئله را طرح و بازطرح کنیم.
–––––––––––––––
پانویس
[1] رضا براهنی، تاریخ مذکر – فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم، چاپ اول، تهران، تابستان ۱۳۶۳، نشر اول.
جویای عزیز، نقطه عزیمت دکتر رضا براهنی در مورد تاریخ ادبیات غرب چندان علمی نیست. ایشان شناخت چندانی از تاریخ اجتماعی اروپا نداشتند چراکه اصولا مورخ نبودند. مسایلی مانند پیشرفت علوم اجتماعی و نقش اجتماعی زنان نه زاییده یک انتقال ساده از حماسه به نمایشنامه، که پیامد تحولاتی عظیم در حوزه فناوری/ ساختاری، فرهنگی و همینطور جنبش های اجتماعی/سیاسی است که عصر مدرن را عصر مدرن را رقم زدند. این فرضیه بیشتر ساخته ذهن خود ایشان بود. چنین فرضیه ای رد تمام دستاوردهایی است که مکاتب تاریخ نگاری علمی چون آنالز در اختیار ما قرار داده است. بنابراین، نمی توان معضل زنان را در جامعه معاصر ایران بر یک چنین بستر ی قرار داد، هرچند نگاه شما به موضوع در کلیت درست می باشد.
مهرداد صمدزاده / 13 April 2022