در نوامبر ۲۰۲۰، جامعهی جهانی، یکی از پرخوانندهترین فیلسوفان اخلاق اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم را از دست داد: جاناتان ساکس. شهرت او ابعاد گوناگونی داشت: از شاگردان آیزایا برلین بود، فلسفه تدریس کرد از جمله در آکسفورد، عضو مجلس لردهای بریتانیا بود، به مطالعات اقتصادی پرداخت، از پیشگامان گفتوگوی ادیان بود، ربای اعظم یهودیان بریتانیا شد و شهرت یافت به خاطر گرایش مدرن و هومانیستی در تفسیر متون دینی. او سه دهه با کتاب ها، سخنرانیها و تفسیرهای هفتگی تورات در ذهنیت یهودیان جهان تحولی روشنگرانه و هومانیستی را پایه گذاشت.
جاناتان ساکس، متولد ۱۹۴۸ در لندن، دکترای فلسفه را از آکسفورد دریافت کرد و از شاگردان و بعدها دوست نزدیک آیزایا برلین بود. او همچنین دکترای اقتصاد از آکسفورد گرفت و همزمان با تدریس فلسفه و اقتصاد در آکسفورد، تحصیلات ارشد در الهیات یهودی را گذراند و طی سالها ربای اعظم بریتانیا بود. مناسبات دوستانه و گفتوگوهای فلسفی ساکس با نمایندگان فکری خداناباوری مجموعهای از بررسیها را دامن زد که در فضای مجازی به صورت شنیداری و دیداری موجود هستند.
جاناتان ساکس سی اثر در زمینههای فلسفه، نقد اجتماعی، اصول مدیریت و رهبری اخلاق مدار، و تفسیر مدرن متون یهودی و منتشر کرد که از سوی نحلههای گوناگون فلسفه و ادیان مورد توجه قرار گرفت. در سال ۲۰۰۵ ملکهی انگلستان به او لقب لرد و عضویت در مجلس لردهای انگلستان را داد. جاناتان ساکس در این جایگاه نیز پیگیر گفتوگوی ادیان با متفکران مسیحی و مسلمان بود، برنامههای منظم در رادیو بی بی سی داشت و به مناظرههای فلسفی در سطح بین المللی پرداخت.
هشدارهای او در زمینهی رشد روزافزون آنتی سمیتیزم در اروپا و پدیدههایی چون غریب و مهاجر ستیزی و نقد رسانههای کنونی در قالب نقد دوران پساحقیقت، خوانندگان بسیار داشته است. جاناتان ساکس در ماه نوامبر ۲۰۲۰ در لندن در اثر یک بیماری ناگهانی درگذشت.
شرح کوتاهی بر متن غریبستیزی
نوشتهای که در ادامه از جاناتان ساکس میخوانید در زمینهی نقد برخورد فیلسوفان با انسان دوستی، بررسی کاستیهای دیدگاههای آنان و جستوجوی راه حل است.
سبک جذاب نوشتههای او همیشه با شرح داستانی واقعی همراه است و این نوشته نیز با داستان واقعی یکی از رهبران نژادپرست و ضدیهود مجارستان در سال ۲۰۱۲ آغاز میشود که ناگهان دریافت اقوامش در اردوگاه آشوییتس کشته شده و پدربزرگ و مادربزرگ مادری اش بازماندهی این اردوگاه مرگ بوده اند. او که دیگر یهودی به شمار میرفت، تازه فهمید که انسانها در آن سوی معادلهی نژادپرستی چه حسی تجربه میکنند.
ساکس در این متن، افزون بر شناخت فلسفی خود، به عنوان یک متأله و تفسیرگر مدرن متون یهودی نیز تحلیل میکند. او پس از شرح دیدگاههای فیلسوفانی چون افلاطون، ارسطو، هیوم، اسمیت و کانت در زمینهی انسان دوستی و رفتار اخلاقی، میگوید که آنان فقط پرسش را عمیقتر کردهاند. اگر دانستن (به قول افلاطون)، عواطف (به قول اسمیت و هیوم) و خرد (به قول کانت)، ما را به موجوداتی اخلاقی تبدیل میکنند، پس چرا انسانها این همه نفرت میورزند، آسیب میرسانند و میکشند؟
پاسخ کوتاه جاناتان ساکس ساده است:
ما جانورانی قبیلهای هستیم. ما برای خود گروه درست میکنیم. اخلاق، هم دلیل و هم پیامد این امر است. ما برای مردمی که از آنها هستیم یا خود را به آنها وابسته میدانیم، قادر به داشتن احساسهای همنوع دوستانه میباشیم. اما دربرابر غریبهها احساس ترس میکنیم و این ترس میتواند ما را به هیولا تبدیل کند.
از دید ساکس، راه حل بشریت، رهایی از قبیلهگرایی و غریبستیزی است که قساوتها و فجایع بزرگ بشری از آنها برخاستهاند.
جاناتان ساکس: پیرامون غریبستیزی
جنبش یوبیک که به نام “جنبش مجارستان بهتر” شناخته شده، یک حزب ملی گرای افراطی در مجارستان است که به عنوان فاشیست، نئو نازی، نژادپرست و ضدیهود توصیف میشود. این حزب یهودیان را متهم میکند که بخشی از یک “توطئهی منافع اقتصادی غرب” هستند و میخواهند کنترل دنیا را در دست بگیرند: تکرار اتهامی ساختگی و بی پایه در پروتکل پیران صیون، متنی جعلی که توسط ماموران مخفی تزار در پاریس، اواخر دههی نود قرن نوزدهم نوشته شد و مجلهی تایمز در سال ۱۹۲۱ جعلی بودن آنرا آشکار کرد.[1]
یک بار حزب یوبیک تقاضای دریافت فهرست همهی یهودیان در دولت مجارستان را کرد. با تأسف در انتخابات پارلمانی مجارستان در سال ۲۰۱۴ این حزب بیش از بیست درصد آراء را به دست آورد و به سومین حزب بزرگ مجارستان تبدیل شد.
تا سال ۲۰۱۲ یکی از رهبران این حزب، سیاستمداری بیست و چند ساله به نام زاند زگتی بود که در جنبش معروف شده بود و او را رهبر آینده میدانستند. تا آنکه روزی در سال ۲۰۱۲ فرارسید. در آن روز زگتی فهمید که یهودی است.
برخی از اعضای حزب یوبیک با هدف توقف پیشرفت او به تحقیق در پیشینهاش پرداخته بودند، شاید چیزی پیداکنند و به او آسیب بزنند. آنچه یافتند این بود که مادربزرگ مادریاش بازمانده از اردوگاه مرگ آشوییتس است. مادربزرگ او چنین سابقهای داشت. نیمی از خانوادهی زگتی در جریان هولاکاست کشته شده بودند.
مخالفان زگتی شروع به پخش اطلاعات مربوط به اجداد یهودی او در اینترنت کردند. خیلی زود زگتی از آن اطلاعات آگاه شد و تصمیم به راستآزمایی اخبار گرفت. حقیقت داشت. پس از آشوییتس، پدربزرگ و مادربزرگ او که یهودیانی اورتودوکس بودند، تصمیم به پنهان کردن کامل هویت خود گرفتند. وقتی مادر زگتی چهارده ساله بود، پدرش به او این راز را گفته، اما دستور داده بود که هرگز آنرا برای هیچ کس افشا نکند. زگتی اینک حقیقت را درمورد خودش میدانست.
زگتی تصمیم گرفت که از حزب استعفا بدهد و بیشتر در مورد یهودیت بداند. او نزد ربای خباد محلهی خود، شلومو کووز، رفت اما او ابتدا گمان کرد که زگتی شوخی میکند. با این همه ترتیبی داد که زگتی در کلاسها شرکت کند و به کنیسا برود. زگتی میگوید که اوایل مردم شوکه شده بودند. برخی با او همچون “جذامی” برخورد میکردند. اما او مقاومت کرد. امروز او به کنیسا میرود، شبات را نگه میدارد، زبان عبری یاد میگیرد و اسم خود را دیوید گذاشته و توسط یک ربای اورتودوکس ختنه شده است!
وقتی که او حقیقت تبار یهودی خود را تأیید کرد، یکی از دوستانش در حزب یوبیک گفت: “بهترین کار این بود که ما با گلوله تو را میکشتیم تا بتوانی مانند یک مجارستانی اصیل دفن شوی.” یکی دیگر با او مجادله کرد که باید در انظار همگان عذرخواهی کند. زگتی بازگو میکند که همین جمله او را به خروج از حزب واداشت: “به خودم گفتم: صبر کن ببینم! من باید از این که افراد خانوادهام در آشوییتس کشته شده اند، عذرخواهی بکنم؟”[2]
این اطلاع که او یهودی است، زندگی و فهمش از دنیا را دگرگون ساخت. امروز میگوید که تمرکزش به عنوان سیاستمدار، دفاع از حقوق بشر برای همهی ابناء بشر است: “من از مسئولیت خود آگاه هستم و میدانم که باید در آینده به آن عمل کنم.[3]
داستان زگدی فقط اسباب کنجکاوی نیست. این داستان ما را به قلب طبیعت غریب و سرشار وجود ما همچون موجوداتی اخلاقی میبرد. آنچه از ما انسان میسازد این است که عقل داریم، تامل میکنیم و قادر به اندیشیدن دربارهی امور هستیم. ما احساسهای همحسی و همدردی داریم که از سالهای اول زندگی آغاز میشوند. حتی نوزادان وقتی صدای گریهی کودک دیگری را میشنوند، گریه میکنند. ما در مغز خود سلولهای عصبی آیینه وار داریم که وقتی کسی را درگیر درد میبینیم، به خود میپیچیم. هموساپینس، حیوانی اخلاقی است.
با این حال بیشتر تاریخ انسان، داستان خشونت، سرکوب، فساد، تجاوز و جنگ است. این که بازیگران تاریخ بربرها باشند یا شهروندان یک تمدن پیشرفته، فرقی نمیکند. یونانیان باستان که استادان هنر، معماری، نمایش، شعر، فلسفه و علم بودند، در ربع آخر قرن پنجم پیش از میلاد مشغول جنگ میان آتن و اسپارت شدند. آنها هیچ گاه کاملا آسیبهای آن جنگها را ترمیم نکردند. این جنگها پایان دوران طلایی یونانیان بود. در سالهای دههی آخر قرن نوزدهم، پاریس و وین مراکز تمدن اروپایی بودند. اما، این دو شهر مرکز رهبران ضد یهود بودند: پاریس با ماجرای دریفوس و وین با شهردار ضد یهود خود، کارل لوگر که بعدها هیتلر او را منبع الهام خود معرفی کرد.
ما انسانها وقتی خوب هستیم، کمی پایینتر از فرشتگانیم و وقتی بد هستیم، پایینتر از وحوش. چه عاملی ما را اخلاقی میسازد؟ چه چیزی بشریت را این گونه قادر میسازد که غیرانسانی عمل کند؟
افلاطون فکر میکرد که فضیلت، مساوی دانستن است. اگر بدانیم که کاری خطا است، مرتکب آن نخواهیم شد. همهی عیبها ناشی از نادانی هستند. اگر به مردم، حقیقت، خوبی و زیبایی را بیاموزید، آنها خوب رفتار خواهند کرد. ارسطو معتقد بود که فضیلت مساوی با عادت است که در کودکی میآموزیم و سپس به بخشی از شخصیت ما تبدیل میشود.
دیوید هیوم و آدام اسمیت دو چهرهی بزرگ روشنگری انگلستان معتقد بودند که اخلاق، برخاسته از عواطف و نوعدوستی است. هیوم میگفت که برجستهترین خصلت طبیعت انسان “استعداد همدردی با دیگران” است.[4] آدام اسمیت کتاب نظریهی احساسهای اخلاقی را با این کلمات آغازکرد: “هر قدر هم انسان را خودپرست فرض کنیم، آشکارا اصولی در طبیعت او وجود دارند که او را نسبت به خوشبختی دیگران حساس میکنند و خوشبختی آنها را لازمهی خوشبختی او میسازند، حتی اگر چیزی به او نرسد، مگر لذت دیدن آن.”[5] ایمانوئل کانت، سرآمد خردگرایان، بر آن بود که خردگرایی خاستگاه اخلاق است. اصل اخلاقی، اصلی است که بخواهید آنرا به همگان تجویزکنید. بنابر این، برای نمونه، دروغ گفتن نمیتواند اخلاقی باشد، زیرا کسی دلش نمیخواهد که دیگران به او دروغ بگویند.
هر پنج دیدگاه، درون خود حقیقتی را دربردارند. ما همین دیدگاهها را در متون تلمودی مییابیم. حکیمان تلمودی با روح دیدگاه افلاطون از tinok shenishba [به زبان عبری- خطا از روی نادانی] میگویند، یعنی فرد کار خطایی میکند، چون برای دانستن رفتار درست، آموزش ندیده است.[6] میمانیدس [موسی ابن مایمون: فیلسوف یهودی اسپانیایی در قرن دوازدهم میلادی] مانند ارسطو معتقد بود که فضیلت از تکرار رفتار درست حاصل میشود. قواعد اخلاقی، عادتهای قلبی ایجاد میکنند. حکیمان تلمودی تمثیل آوردهاند که فرشتگان مهر و احسان به نفع آفرینش انسان رای دادند، زیرا ما در طبیعت خود برای دیگران احساس داریم، همان گونه که هیوم و اسمیت معتقد بودند. اصل کانت مشابه اصلی است که حکیمان تلمودی sevarah یا حکم خرد مینامیدند.
اما همهی این دیدگاهها فقط پرسش را عمیقتر میسازند. اگر دانستن، عواطف و خرد ما را اخلاقی میسازند، پس چرا انسانها نفرت میورزند، آسیب میرسانند و میکشند؟ دادن پاسخ کامل، به اندازهی عمر یک انسان طول میکشد. اما پاسخ کوتاه، ساده است: ما جانورانی قبیلهای هستیم. برای خود گروه درست میکنیم. اخلاق هم دلیل و هم پیامد این امر است. ما برای مردمی که با آنها هستیم یا خود را به آنها وابسته میدانیم، قادر به احساسهای همنوع دوستانه هستیم. اما دربرابر غریبهها احساس ترس میکنیم و این ترس میتواند ما را به هیولا تبدیل کند. به قول جاناتان هادیت، اخلاق پیوند میدهد و نابینا میکند [binds and blinds] [7]. اخلاق ما را با رشتهای از انسان دوستی همجوارانه به دیگران پیوند میدهد. اما همچنین ما را نسبت به انسان بودن افراد خارج از آن پیوند، نابینا میسازد. هم متحد میکند و هم جدا میسازد.
اخلاق، “من” خودخواهی را به “ما”ی منافع مشترک تبدیل میکند. اما همین عمل ایجاد”ما” همزمان، یک “آنها” میآفریند، یعنی مردمانی که مانند ما نیستند. حتی جهانیترین ادیان که بر اصول مهر و همدردی بنا شده اند، اغلب، افراد خارج از دین خود را شیطان، کافر، ضدمسیح، فرزند تاریکی و رستگاری ناپذیر دانستهاند. گروههای بزرگی از پیروان آنها مرتکب شقاوتهای ناگفتنی به نام خدا شدهاند.
نه دانستن در دیدگاه افلاطون، و نه احساس اخلاقی آدام اسمیت یا خرد کانتی نتوانستند در زندگی انسانها، قلب تاریکی را درمان کنند. از این رو است که این دو جمله از پس ابرهای سنگین میدرخشند:
نباید به هیچ طریقی با فرد غریب بدرفتاری یا ستم بکنید. به یاد بیاورید که زمانی غریب بودید در سرزمین مصر. (سفر خروج ۲۱:۲۲)
نباید به غریبان ظلم کنید. میدانید غریب بودن چه احساسی دارد، زیرا شما زمانی غریب بودید در سرزمین مصر. (سفر خروج ۹:۲۳)
بزرگترین جنایتهای بشری در حق غریبان، خارجیها و “آنان که مانند ما نیستند” انجام شدهاند. نقطه ضعف تاریخی بیشتر فرهنگها بر سر برشتاختن فرد غریب به عنوان انسان بوده است. یونانیان غیریونانیان را بربر میدانستند. آلمانیها یهودیان را کرم، شپش و سرطان در جسم ملت مینامیدند. در رواندا قبیلهی هوتوها قبیلهی توتسیها را سوسک میدانستند. اگر دیگران را انسانیت زدایی کنیم، تمام نیروهای اخلاقی دنیا هم نمیتوانند ما را از تبدیل شدن به شر نجات دهند. شناخت و دانستن به سکوت کشیده، عواطف بیحس و خرد منحرف میشوند. نازیها خود و دیگران را متقاعد ساختند که با نابودی کامل یهودیان در حق نژاد آریایی خدمتی اخلاقی میکردند. [8] بمب اندازان انتحاری باور دارند که به افتخار خدا عملیات انجام میدهند. [9] چیزی به عنوان شر هموند دوستانه هم وجود دارد.
از این رو دو متن نقل شده از سفر خروج اهمیت مییابند. تورات بر این نکته چندین بار تاکید میکند. تفسیرگران گفتهاند که دستور دوست داشتن فرد غریب، سی و شش بار در تورات تکرار شده است. دستورهای یهودی مستقیما با این نکته روبه رو میشوند که حمایت از غریبان چیزی نیست که برای آن فقط بتوانیم روی منابع معمول اخلاق مانند شناخت، همدردی و خردورزی تکیه کنیم. در وضعیت معمولی میتوانیم، ولی در شرایط پرتنش وقتی احساس کنیم که گروه ما مورد تهدید است، نمیتوانیم. همان انگیزشهایی که بهترین روی ما را بالا میآورند – یعنی گرایش ژنتیک ما به فداکردن خود برای خویشاوند و دوست – همچنین میتوانند وقتی از غریبه هراسان میشویم، بدترین روی ما را بالا بیاورند. ما جانوران قبیلهای هستیم و به راحتی از جانب اعضای یک قبیلهی دیگر میتوانیم احساس تهدید کنیم.
توجه کنیم که این دستورها در سفر خروج درست پس از روایت خروج بردگان بنی اسرائیل از مصر میآیند و در آنها ایدهای بسیار رادیکال وجود دارد. رسیدن به درک حمایت از غریبان لازم بود، زیرا بنی اسرائیل میبایست غربت و بردگی را پیش از ورود به ارض موعود و تشکیل جامعه و سرزمین خود تجربه کنند. میخواهد بگوید که شما در حمایت از غریبان موفق نخواهید شد، مگر آنکه احساس غریب بودن را با استخوانها و رگهای خود تجربه کرده باشید. خدا به آنها میگوید برای آن که فراموش نکنید، از شما خواسته ام که در هر مراسم عید پسح، آن مصیبت و تلخکامی را به خود و فرزندانتان یادآور کنید [با خوردن نان فطیر و سبزیجات تلخ]. هر کس فراموش کند که غریب بودن چه احساسی دارد، در نهایت دست به ستمکاری بر غریبان خواهند زد و اگر فرزندان ابراهیم، به غریبان ظلم کنند، پس چرا آنها را طرف عهد با خود قرار دادهام؟
همحسی، همدردی، شناخت و خردورزی معمولا کافی هستند برای اینکه با دیگران به صلح زندگی کنیم. اما نه در دورانهای دشوار. صرب ها، کرواتها و مسلمانان در بوسنی سالهای طولانی همزیستی مسالمت آمیز داشتند. هوتوها و توتسیها نیز در رواندا چنین بودند. مشکل در دورانهای تغییر و گسست پیش میآید، زمانی که مردم مضطرب و هراسان هستند. از این رو تدابیر دفاعی استثنایی ضرورت دارند. از این نظر، متن تورات به حافظه و تاریخ متوسل میشود، یعنی اموری که به قلب هویت ما راه دارند. باید به یاد بیاوریم که زمانی در آن سوی معادله قرار داشته ایم. ما روزگاری غریب بودیم: ستمدیدگان و قربانیان. به یاد آوردن گذشته ما را وامی دارد که نقش وارونه را تجربه کنیم. ما در اوج آزادی باید به خود یادآور شویم که برده بودن چه احساسی دارد. آنچه برای زاناد (دیوید امروز) زگدی، اتفاق افتاد، درست همین بود: نقش وارونه شده. او فردی نفرت ورز بود که دریافت خودش به جماعت مورد نفرت تعلق داشته است. آنچه او را از بیماری آنتی سمیتیزم درمان کرد، همین نقش وارونه شده بود که فهمید خودش یک یهودی است. این کشف، زندگی او را زیر و رو کرد. سفر خروج میگوید که تجربهی نیاکان ما در مصر برای این اتفاق افتاد که زندگی ما دگرگون شود. زندگی و رنج کشیدن همچون غریبان از ما مردمی ساخت که بتوان به آنها دستور حمایت از غریبان را داد.
بهترین راه درمان آنتی سمیتیزم این است که دیگران را با تجربهی یهودی بودن آشنا سازیم. بهترین راه درمان دشمنی با غریبان در وجود خود ما این است که به یاد آوریم ما هم – هر کس از چشم دیگران- بیگانه و غریب هستیم.
حافظه و تجربه کردن نقش وارونه، نیرومندترین منابع ما هستند برای درمان ظلمتی که گاه روح انسان را تار میسازد.
––––––––––––––––––––––
پانویسها
[1] Goettig, Marcin and Lowe, Christian. 2015. “Special Report: From Hungary, far-right party spreads ideology, tactics,” Reuters (accessed December 22, 2015).
[2] Aderet, Ofer. 2013. “Former Anti-Semitic Hungarian Leader Now Keeps Shabbat,” Haaretz, October 21.
[3] Hurd, Dale. 2013. “Crisis of Conscience: Anti-Semite Learns He’s a Jew,” Christian Broadcasting Network, December 6.
http://www.cbn.com/cbnnews/world/2013/August/Crisis-of-Conscience-Anti-Semite-Learns-Hes-a-Jew/.
[4] Of Pride and Humility, part I., section XI, T 2.1.11.2. 112
[5] Theory of Moral Sentiments (CreateSpace, 2013), 9.
[6] See Shabbat 68b; Maimonides, Mishneh Torah, Hilchot Mamrim 3:3. This certainly applies to ritual laws; whether it applies to moral ones also may be a moot point.
[7] Jonathan Haidt, The Righteous Mind: Why Good People Are Divided by Politics and Religion (New York: Pantheon, 2012).
[8] See Claudia Koonz, The Nazi Conscience. Cambridge, MA: Belknap, 2003.
[9] See Scott Atran, Talking to the Enemy: Faith, Brotherhood, and the (Un)Making of Terrorists (New York: Ecco, 2010). The classic text is Eric Hoffer, The True Believer: Thoughts on the Nature of Mass Movements (New York: Harper and Row, 1951).
با سلام ! مقاله بسیار خوبی بود ممنون از دست اندرکاران رادیو زمانه. نظرات نوسینده گرچه انسانی و قابل ستایش هستند اما با باور بنده مسله موضوع دیگریست. اندکی تامل در تاریخ کهن ، منظور دوران قبل از دوران مدرنیته است ، به ما نشان می دهد که جابجایی انسانها امری رایج بوده و کسانی که به هر دلیلی از مکان خود کوچ یا سفر کرده اند روایت دیگری از امر غریبه بودن به دست می دهند . ناصر خسرو و سعدی بخش بزرگی از زندیگشون را در میان اقوام غریبه بودند و همیشه هم به نیکی از مهمان نوازی اقوام میزبان دم می زنند. حتی افریقاییها برای اروپایهایی که به قصد چپاول اموالشون به افریقا رفته بودند گوسفند سر می بریدند . به باور بنده مشکل به قول داستایفسکی در جایی دیگریست، مشکل در نهیلیستی است که مدرنیته بر ذهن و روح انسان امروزی تحمیل کرده. انسانی که از هر باور انسانی و اخلاقی تهی شده است. چنین انسان بی هویتی محصول تاریخ مدرن است. با سپاس
ٱکو کردستانی / 12 April 2022