“در خاموشی شب” نوشته خسرو پوینده رمان “رشد و کمال” است و همچون همه رمانهای “رشد و کمال”، رئالیستی است. رمان خسرو پوینده با تجربههای واقعی قهرمان، درگیریها و شکستها و پیروزهای او ارتباط دارد و آنچنان واقعی است که میتوان آن را به عنوان سرگذشت دختری به نام لیلا خواند. البته راوی دانای کل گاهی به گذشته برمیگردد و روایت خطی را به هم میزند، ولی این رفت و برگشتها به هدف روشن کردن موقعیت قهرمان برای خواننده صورت میگیرد و اقدامی است برای ادامه خط روایتی داستان.
در این رمان با سه نوع تقابل و درگیری آشکار و پنهان روبرو هستیم:
۱. تقابل فرد با سنت
۲. تقابل جامعه و قوانین آن با طبیعت و احساسات طبیعی انسان
۳. تقابل زنان با مردان.
تقابل فرد و سنت را ما در روابط افراد، شکل زندگی، خواستگاری و اشکال آن، و نیز ازدواج میبینیم. تقابل زنان و مردان را در شیوههای پدرسالارانه، قضاوتها و پیشداوریهایی که در مورد زنان و شکل و شیوه زندگیشان و بایدها و نبایدهای آنها میشود، میتوان دید. و تقابل طبیعت و احساسات طبیعی با شکل و شمایل زندگی اجتماعی را در توصیفات رمان از طبیعت و در نگاه قهرمان داستان به پرندگان و درختان میشود خواند. نقطه عطف این گونه نگاه به طبیعت و غیض و حسرت ناشی از آن را ما در همان شب تاریک میبینیم که تیتر کتاب نیز هست و نقطه عطفی است در رمان.
لیلا بعد از تجارب گوناگون عاشقانه، در دل تاریکی، کنار یک پارک، برای اولین بار همخوابه یک سرباز میشود. تقابلهای سهگانه را در روبروشدن لیلا با سرباز ناشناس در شب تاریک نیز به خوبی میتوان دید. در تاریکی، جامعه و قضاوتهای آن به عقب رانده میشود و احساسات فردی آدمها امکان ارضاشدن مییابند. و البته اگر لیلا در یک جامعه سنتی زندگی نمیکرد، پیروز میدان میبود. و با وجود این میتوان گفت که اگر نه جنایت، ولی چیزی همردیف آن، در خاموشی شب صورت میگیرد؛ لیلا بندها را در بیرون گسسته است ولی قانون در درون اوست و از درون او را به محاکمه میکشد. با توجه به شخصیت لیلا میتوان گفت که رفتن به این سمت از مدتها پیش در او ریشه دوانیده، از همان کودکی (در تضاد با مادر و همکلاسیها و دوستانش) و بعد در مرحله بلوغ و سپس در دورهای که وی ظاهرا آزاد است و در خانه خالهاش زندگی میکند و پدر و مادری بالای سرش نیست، ادامه مییابد. او هنگام رو در رو شدن با مردان خود را رویاروی قدرت سنت میبیند. و اتفاقا قانونشکنی مردها در خفا و در تاریکی نیز، در حقیقت، ادامه سلطه آنها در جایی است که میتوان قدرت را به شکل دیگری و خارج از عرف و قانون اعمال کرد. در نگاهی دیگر میشود گفت که قانون شکنی، همچون خود قانون، وسیلهای برای ادامه سلطه آنهاست با ابزار و شیوه دیگر. در این رمان نیز میبینیم مردانی که سعی به نزدیک شدن به لیلا میکنند نه نفی کننده تسلط مردانه، نه برملاکنننده آن، بلکه برعکس، در نگاهی که به زن و زنانگی و مرد و مردانگی دارند، خود تجسم و نماد آن هستند، و این، به نوبه خود، نمایانگر این است که همان قوانین پدرسالارانه که دست و پای زنان را بسته، خود آنها را نیز راحت نگذاشته است و آنها هم، برای دور زدن آن به تاریکی شب پناه میبرند. پناه بردن مردان به گوشههای خلوت و به تاریکی شب برای این است که خواستههای غیرقانونی خود را، بدون دادن هیچ هزینهای، پیش ببرند. و البته بدون صدمه زدن به قانون، چرا که قدرت اصلی آنان در حفظ همان قانون است، و در مواردی که لازم است، دور زدن آن. و اینکه رمانی اینچنینی در ایران امکان چاپ و نشر ندارد، در وهله اول به این معنی است که منفعت قدرت در ادامه پدرسالاری، در سرکوب خواستههای زنان و قلع و قمع خواستههای طبیعی انسانها به طور کلی است. و اگر در این زمینه حرف و حدیث مخالفی هست باید آن را به جای دیگری برد، یا آهسته و آرام در گوشها نجوا کرد و یا، مثل بسیاری، خاموش ماند.
میتوان ایراد گرفت که، نویسنده، در مواردی، به عمق مطالب نرفته است، میتوان از زبان رمان خرده گرفت که در مواردی محکم و استوار نیست، مشکلات ویرایشی دارد و گاهی اضافهگوست، میتوان، به ویژه، از طرح بسیار بدسلیقه جلد کتاب انتقاد کرد، ولی یک چیز را نمیتوان نادیده گرفت، و آن اینکه ما در ادبیات ایران، نمونههای چندانی که نویسنده مرد، زن جوانی را در مرکز توجه رمانی قرار دهد ودر پی شناختن و شناساندن احساسات او باشد نداشتهایم و بنابر این منکر این نباید شد که “در سیاهی شب” غنیمتی است، آن هم در جامعهای که مردسالاری حاکم است و “غیرت” و “ناموس” به عنوان بیمعناترین واژگان کاربرد وسیع دارند و ـ با وجود بیمعنا بودنشان ـ بر اذهان عامه حکومت میکنند و زندگی بر باد میدهند.
همخوابگی لیلا در تاریکی با کسی که نمیشناسد، به این معناست که او میخواهد به دور از هر گونه پیشداوری کامیاب شود، و طرف مقابل نیز، به همین ترتیب، نتواند، نه قبل و نه بعد از همخوابگی، دست به قضاوتهایی بزند که ریشه در قید و بندها و آداب و رسوم و سنن دارند. تاریکی شب نیز به ناشناس ماندن سرباز کمک میکند، و این یعنی رسیدن به خواهشها و تمناهای جسمی دور از قضاوت دیگران، دور از معیارها و ارزیابیهای دیگران.
همانطور که میبینیم، و بر خلاف تصوری که تیتر رمان آگاهانه القا میکند، در سیاهی شب فاجعه و جنایتی روی نمیدهد، بلکه چیزی به اسم قانون و سنت پس زده شده است. و اینکه لیلا، قهرمان داستان، بعد از این واقعه گاه و بیگاه از پنجره به بیرون خیره میشود و به درختان و بازی شاخهها و برگها نگاه میکند، یادآور این است که چیزی نهفته او را گاه و بیگاه به همان نقطه “گناه” میکشاند و به او لذتی دوباره و چندباره میبخشد.
قهرمان داستان میان نیازهای طبیعی و سنتها
زندگی انسانها در موارد متعدد شاید چیزی نباشد جز تلاشها و رفت و آمدهای بیحاصل در چارچوب عقاید، سنتها، داوریها و پیشداوریهای دیگران. در این چارچوب، عشق به جای اینکه نوعی زندگی، “نوعی بودن” باشد، وسیلهای است برای اعمال قدرت و “تصرف عدوانی”، برای “نمایش مردانگی”و گسترش حیطه نفوذ آن.
از مشخصات بارز این کتاب یکی این است که شخصیتهای فرعی آن هر کدام بهشکلی میمیرند. تصادف، خودکشی، سکته، غرق شدن سرنوشت این افراد است، و مرگشان معمولا بر اثر عذابی ناشی از شکل و شیوه ارتباط با جنس مخالف، یا به عبارت دیگر، به دلیل مشکلات روحی است که ارتباط با جنس مخالف نصیبشان میکند. و هر کدام از این مرگها برای شخصیت اصلی رمانی که رمان “رشد و کمال” محسوب میشود، تجاربی است آموزنده.
اگر تجربه عشقورزی با سرباز در سکوت و بدون هیچ پیشداوری و قضاوتی صورت میگیرد، کبری نیز که کر و لال است، این را به شکل دیگری انجام میدهد و به عنوان مثال، با وجود مشاهده اینکه دوستش مسعود با لیلا زد و بند دارد، به لیلا حسادت نمیکند و حتی برای وی دل میسوزاند و او را نوازش میکند. از این منظر، این دو، یعنی سرباز و کبری، به شکلی در یک ردیف قرار میگیرند. خودکشی کبری نیز اشارهای است به این موضوع، که زندگی اینچنینی آخر و عاقبتی ندارد.
آنچه سرباز و کبرا را به شخص مقابل پیوند میدهد، نه زبان، که احساس نیاز طبیعی تنخواهی است و از این نظر، نقبی است به طبیعت و به نماد زندگی در حالتی عریان بدون هیچ گونه پوشش و به دور از بازیهای مرسوم و دست و پاگیر. و لیلا، از این نظر، در تنگنای میان این دو است، میان احساس فردی و معاشرتهای سنتی، میان خود و دیگری.
و این که دختر تحصیل کردهای همچون لیلا که آزادانه رفت و آمد میکند و کتابخوان است میپذیرد مردی ناشناس به خواستگاریاش بیاید، البته ادامه ابتذال است، و نیز نشاندهنده اینکه نویسنده سعی دارد از اشخاص، خوب و بدِ مطلق نسازد. نشاندهنده اینکه سنت، هر چند در نهان، قویتر از اراده انسانی با چنین خصوصیاتی است. این است که مینویسد: “خودش هم اسیر همین بود وگرنه وارد این بازیهای بُرد و باخت که نامش را هم زندگی گذاشته بودند نمیشد.” (ص۱۶۹)
و البته او به خوبی میداند که مسئولیت فردی او نیز در اینجا بدون نقش نیست: “احساس کرد پیروی از آنچه نادرستی و نارواییاش مشخص شده روی دیگر فرومایگیست. به این نگرشهایی که حقی برای خواستهی فردی او باقی نمیگذشت بارها فکر کرده بود. این نگرشها از تداومش در وجود خودش بود که نیرو میگرفت وگرنه به خودی خود نیرویی نداشت. ” (ص۱۴۷) و همان مسئولیت فردی در قبال درونیترین احساسات اوست که گاهی ناباورانه، به شکل آوازی ناگهانی و نامنتظر، به شکل گریه و یا فرورفتن در خود و غم و غصه پنهان و آشکار بروز میکند.
این طبیعت گاه و بیگاه به خوابها و یا بیداریهای لیلا باز میگردد و دست از سرش برنمیدارد: “چشمانش را بست و انگار در کابوسی به خواب رفت. درخت را دید در خاموشی شب که تک و تنها در میان دشتی قرار داشت. بر تنهی غولآسایش دو چشم گریان دید با دو شاخهی تنومند که از یک شاخهی آن پسر آویخته بود و بر شاخهی دیگرش دختری که سایه آن رد نور ماه در دشت بیانتها کشیده شده بود. ” (ص۲۱۳)
رمان “رشد و کمال” همانطور که از نامش هم پیداست به فاجعه نمیانجامد و قهرمان آن خودکشی نمیکند. با وجود این، لیلا در اینجا به نقطهی میان خودکشی و مرگ میرسد. این شاید در نگاه اول در تناقض با رمان “رشد و کمال” باشد. ولی قضیه این است که او از این نقطه به بعد از هر دو، هم از زندگی و هم از مرگ، میگذرد: “دیگر نمیهراسید نه از مرگ و نه از زندگی. ” (ص۲۸۲) این نقطهای است که او از آنجا زندگی را بهتر و دقیقتر میبیند، و برآمدِ نگاه تربیت یافتهی او در پروسه فجایع است: “به آسمان تیره نگاهی انداخت. با وجود همهی این تیرگیها، دردها و رنجها نمیخواست بمیرد. این سادهترین جملهای بود بود که از ذهنش گذشت. نمیخواست بمیرد. زندگی سراسر درد بود و رهایی از رنج آن امکان نداشت اما میتوانست از قربانی بودن آن رها شود. زخم زندگی از کین آن رها بود و راهش پایان یافتن نقش قربانی بودنش بود. نقشی که او را تا پای مرگ کشانده بود. ” (ص۲۸۳)
و به راستی، در جایی که همه چیز تمام شدنی، همه چیز رفتنی است، این فرهیختگی تنها راه است برای ماندن. و باز هم ماندن.
با تشكر از زحمتي كه كشيده ايد ولي كاش خلاصه اي هم از داستان مي نوشتيد.
پنكان / 11 March 2022