حدود شش ماه دیگر، روز ۲۴ اوت، سالگرد استقلال اوکراین است. اوکراین با ۶۰۰ هزار کیلومتر مربع ( کمی بزرگتر از فرانسه) دومین کشور بزرگ اروپا از نظر مساحت است. ۴۴ میلیون نفر جمعیت دارد که عمده آن ها خود را اوکراینی میدانند. در شرق اوکراین میلیونها روس ساکن هستند. روسها و اوکراینیها قرنها در کنار هم زندگی کرده و از طریق ازدواج به هم مرتبط و متصل هستند. علاوه بر این حدود ۲ میلیون لهستانی، یهودی، بلاروسی، تاتار، آلمانی و دیگر اقوام و نژادها در اوکراین سکونت دارند.
اوکراین زمانی پس از روسیه، از نظر جمعیت، مساحت و اهمیت اقتصادی دومین جمهوری بزرگ اتحاد جماهیر شوروی محسوب میشد. خاک سیاه و غنی این سرزمین محل تولید ۲۱ درصد محصولات کشاورزی کل اتحاد جماهیر شوروی سابق بود.
اهمیت اوکراین تنها به اندازه و ثروت نسبی آن محدود نمیشود. اوکراین به لحاظ جغرافیایی گذرگاه استراتژیک محل اتصال شرق اروپا به روسیه است.
میتوان تصور کرد که استقلال اوکراین و پس از آن فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، چه مشکلاتی را برای روسیه به همراه آورد. در حقیقت استقلال اوکراین میخ آخر را به تابوت اتحاد جماهیر شوروی وارد کرد. پس از استقلال بسیاری از مسائل میان روسیه و اوکراین حل نشده باقی ماند. اختلافات ارضی یکی از این مسائل بود. کنترل شبه جزیره کریمه با جمعیت دو میلیون نفری که عمده آنها غیر اوکراینی بودند، از جمله این اختلافات بود.
تنش میان روسیه و اوکراین به مراتب عمیقتر از اختلاف نظر بر سر اراضی یا حتی مسائل نظامی بوده است. این تنش به برداشتهای متفاوت دو ملت از یکدیگر و تاریخشان هم برمیگردد.
جدایی اوکراین برای روسها واقعه ای تلخ بود. کشورهای حوزه دریای بالتیک، به عنوان مثال، روزگاری کشورهای مستقلی بودند که به اجبار استالین در شوروی ادغام شدند و برای بسیاری از مردم روسیه خواست آنها برای جدایی قابل درک بود. اما در مورد اوکراین قضیه فرق میکرد.
به جز یک دوره کوتاه بین سالهای ۱۹۱۷ و ۱۹۲۰، اوکراین مستقل نبوده است. ولادیمیر ژیرینفسکی سیاستمدار ملیگرای روس – که آشکارا مواضع نژادپرستانه داشت- و سال ۱۹۹۱ نامزد انتخابات ریاست جمهوری روسیه بود نه تنها با استقلال بلکه با هرگونه خودمختاری برای اوکراین مخالفت میکرد. برخی از روسها (دستکم در آن زمان شاید بسیاری) موضعی متعادلتر داشتند و اوکراین را منطقهای از روسیه میدانستند که فرهنگ خاص خودشان را دارند. این دسته از افراد هرچند که مانند آنچه در قرن هجدهم مرسوم بود اوکراینیها را «روسهای کوچک» یا (Malorusy) در قیاس با «روسهای بزرگ» یا (Velikorusy) خطاب نمیکردند، اما همچنان آنها را اعضای جوانتر خانواده روسیه میدانستند. ادبیات اوکراینی کماهمیت تلقی میشد و زبان اوکراینی را «لهجهای از روسی» میدانستند. البته اینها همگی تصوراتی بیپایه است.
کلمه اوکراین (از لغت اوکراینا به معنای سرزمین مرزی) نخستین بار در قرن شانزدهم به عنوان نامی جغرافیایی استفاده شد، و تا قرن هفدهم برای توصیف منطقهای که دقیقا همان مرزهای اوکراین امروز را دارد استفاده از آن مرسوم شد.
این ایده که اوکراینیها یک گروه نژادی (اتنیکی) هستند در نیمه نخست قرن نوزدهم و به مدد تلاشهای محققین ادبی، قومنگاران و تاریخدانان برای تبیین یک هویت ملی اوکراینی رواج یافت. سابقه داستانهای عامیانه و ادبیات اوکراینی دستکم به قرن پانزدهم میلادی برمیگردد و شامل تصنیفهای حماسی، آوازهای محلی و داستانهای عامیانه می شود.
طی قرن نوزدهم دولت تزاری هر تلاشی برای ابراز هویت ملی اوکراینی را به منزله تهدیدی برای حاکمیت مرکزی امپراطوری تلقی و هر از چند گاهی انتشار کتاب، یا تئاتر به زبان اوکراینی را ممنوع میکرد.
با وجود این، حس تعلق ملی جداگانه اغلب در میان ساکنان شهرها و شهرستانهای اوکراین و تا حدی هم بین روستاییان اوکراین وجود داشت. آرمان سیاسی هم رفته رفته ظاهر شد. گروههای کوچکی از روشنفکران در میانه قرن نوزدهم ایده هویت مستقل را مطرح می کردند. اما پس از انقلاب ۱۹۰۵ روسیه بود که احزاب سیاسی در اوکراین تشکیل شدند. همزمان با انقلاب مارس ۱۹۱۷ گروهی از اوکراینیهای ملیگرای دست چپی در کییف شورای مرکزی اوکراینی را تشکیل دادند و بعد از کسب قدرت در ماه نوامبر از سوی بلشویکها، اوکراین را مستقل اعلام کردند. بین سالهای ۱۹۱۷ و ۱۹۲۰طی جنگ خونین داخلی اوکراین سه دولت پیاپی را تجربه کرد. طی سالهای دهه ۱۹۲۰ میلادی دولت شوروی فعالانه توسعه مدارس اوکراینی، تئاتر و روزنامهها را برای جذب مردم اوکراین به آرمان کمونیستی تشویق میکرد.
در نتیجه سیاستهای بومیسازی (nativization) در سراسر جمهوریهای شوروی احساسات ملیگرایانه – حتی در میان کمونیستهای سرشناس رشد کرد.
پاد-انقلاب (counterrevolution)سال ۱۹۲۸ استالین نقطه پایانی بر «سیاستهای اقتصادی نوین» (نپ) و آغاز خواست صنعتیشدن و برنامههای اشتراکی اجباری بود. طلیعهدار این دگرگونی حمله به «ملیگرایی بورژوایی» بود.
این سیاستها در دوران اتحاد جماهیر شوروی سابق به کارگرفته شد، اما به شکل روزافزونی بر ملیگرایی اوکراین ( بیش از دیگر مناطق شوروی) اثر گذاشت.
روشنفکران اوکراینی دستگیر شده و به اتهامات واهی اعدام میشدند. تقریبا تمامی رهبران حزب کمونیست در دوره وحشت بزرگ کشته شدند و برخی از کمونیستهای وفادار خودکشی کردند. یکی از آنها میکولا اسکیرپینک، کمیسر آموزش و پرورش اوکراینی شوروی و نیز میکولا خولیووی نویسنده بود. میکولا همان کسی بود که در سالهای دهه ۲۰ و دوران بومی سازی شعار «دورتر از مسکو، نزدیکتر به غرب» را در منطقه اوکراین جا انداخت.
روشن است که آن زمان، اوکراین نه تنها بخشی از روسیه نبود، بلکه ملتی مجزا بود که زبان خودش، فرهنگ، آداب و رسوم و سنن تاریخی خودش را داشته و بیش از یک قرن در طلب استقلال تلاش میکرد. به هر حال اوکراینیها همیشه و هر دورهای در رژیمی که به آنها تحمیل شده بوده مورد بدرفتاری واقع شدهاند و مانند هر ملتی چه کوچک یا بزرگ، و پیر یا جوان حق حاکمیت بر سرنوشت خود را دارند.
استقلال هراندازه که معقول بود، اما هنوز نقایصی داشت. اوکراین هنوز آن هوایت استوارگشته و قدیس سازیهایی که اسطورههای ملی از آن ساخته میشوند را نداشت. در نتیجه اوکراینیها به منابع دیگری روی آوردند و آن تئوریهایی بود که توسط پژوهشگران اوکراینی در قرن نوزدهم توسعه یافت تا اینکه نسلهای بعدی تاریخدانان اوکراینی به طور عام آن را پذیرفتند. بر این اساس مردم اوکراینی، اعقاب «قبایل اوکراینی» بودند که اوایل قرن ششم میلادی اطراف دریای آزوف و رودخانههای دنیستر و دنیپر زندگی میکردند. نخستین دولت سیاسی اسلاو شرقی- روس کیف- که به سالهای بین قرن ۱۰ تا ۱۳ میلادی مربوط میشود، نیاکان مستقیم مردم امروزی اوکراین هستند. روسها اما از فرزندان اعقاب دولت موسکویت هستند که قرن سیزدهم پدیدار شدند و ادعایی بر «روس کیف» نداشتند.
طبق این روایت، زبان اوکراینی امروز، آداب و رسوم اوکراینی، شاخصههای اوکراین و باورهای آن همگی از همان اوکراین اوایل دوره قرون وسطی نشات گرفته است. چنین خصوصیاتی شامل فردگرایی و «عشق به آزادی» است که میگویند به طور واضح ملت اوکراین را از مردم روسیه جدا میکند.
روایت ملی میگوید این «عشق به آزادی» است که موجب قیامهای اوکراینی علیه حاکمان طی قرون گذشته شده است و واضحترین نمود آن سنت قزاقهای اوکراینی است. قزاقهای اوکراینی، روستاییانی بودند که از نظام رعیتداری روسیه به سمت استپهای جنوب روسیه فرار کرده بودند (با مردم قزاقستان اشتباه نشود).
قزاقها در جریان شورشی که بوگدان خملنیتسکی آن را رهبری می کرد در اواسط قرن هفدهم با لهستان و روسیه در جنگ بودند، شورش قزاقها پس از آن که مردم ارتدوکس اوکراین به آنها پیوستند، در نهایت به جنگ استقلال اوکراین از لهستان تبدیل شد.
«دشمن» عنصر محوری هر افسانه و حماسه ملی است و برای اوکراینیها دشمن تا حدی لهستان اما بیش از آن روسها بودند.
از دید برخی از تاریخنگاران اوکراینی، سیاستهای تزاری در قبال ملت اوکراینی نه تنها حکومت روسها بر اوکراینیها بود بلکه شامل زدودن حافظه تاریخی ملت نیز میشود، تا اینکه روزگاری کشوری جدا بودند فراموش شود. این سیاست تزاری را اعقاب روس ها در زمان اتحاد جماهیر شوروی ادامه دادند.
در همین رابطه، از سیاستهای جمعیسازی استالینی در سالهای اوایل دهه ۱۹۳۰ اغلب به عنوان گواهی بر نفرت ویژه استالین از مردم اوکراین یاد میشود.
حس قربانی شدن – به شکل قابل درکی- با کشته شدن اوکراینیها در جریان جنگ جهانی دوم تقویت شد. به گفته یک تاریخدان، بیش از ۳ میلیون اوکراینی توسط نازیها کشته و افزون بر آن ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار نفر به کار اجباری برای آلمان گمارده شدند.
از زمان امضای قرارداد «پریسلاو» میان روسیه و اوکراین در سال ۱۶۵۴، اوکراین تنها در چند مقطع تاریخی کشوری مستقل از روسیه بوده است. از جمله این مقاطع تاریخی روزهای پایانی جنگ جهانی اول و آغاز انقلاب ۱۹۱۷ روسیه بود. روسهای ملیگرا استقلال اوکراین به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را انحرافی تاریخی میبینند. پوتین از آن به عنوان بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیکی قرن بیستم یاد میکند.
اما روسیه و اوکراین علاوه بر تاریخ و گذشته مشترک که شامل پیروزیها و شکستها و کشمکشهاست پیوندی بسیار مهم دارند و آن باورهای مشترک است.
کلیسا
کلیسای ارتدوکس اوکراین و روسیه هر دو قدیس حامی مشترکی دارند: ولادیمیر /ولودمیر قدیس حامی هر دو کلیسا است.
سنت ارتدوکس امروزه در حقیقت ادامه سنت مسیحیت در امپراطوری روم شرقی است که بنابر اقتضای جغرافیایی، فشارهای زمانه و سیاست شکل گرفت.
قسطنطنیه (استانبول فعلی)، پایتخت امپراتوری روم شرقی (بیزانس) دارای فرهنگ یونانی و کلیسای ارتدکس شرقی نماد بارز آن بود. در میانه دوران امپراتوری روم شرقی، حدود سال ۹۸۸ میلادی بود که ولادیمیر اول – شاهزاده کییف- آیین مسیحیت ارتدوکس را قبول کرد و این نقطه آغازی بود برای مسیحی شدن روسها.
امروزه کلیسای ارتدوکس در سراسر جهان حدود ۳۰۰ میلیون پیرو دارد. بیشترین تعداد پیروان کلیسای ارتدوکس در روسیه ( حدود ۷۰ میلیون ) و در اوکراین ( حدود ۳۰ میلیون) نفر هستند و باقی پیروان مسیحیان اروپای شرقی و بالکان هستند. به لحاظ باورهای دینی و پیشینه پذیرش کلیسای ارتدوکس ارتباط میان اوکراین و روسیه بسیار در هم تنیده است. بویژه اهمیت تاریخی کلیسای ارتدوکس نقطه تقابل شرق و غرب در هزار و اندی سال پیش و تعریف و هویتی است که برای شرق و غرب آن زمان که آخرین مرز آن نه آسیا و اسلام بلکه دو برداشت متفاوت از مسیحیت بود.
دو کلیسای ارتدوکس
اما امروز و همزمان با نبرد اوکراین و روسیه بر سر اختلافات اراضی و روایت تاریخی ،رقابت دیگری هم در جریان است.
در دهههای گذشته، دو کشور بر سر سوگیری مذهبی اوکراین دچار اختلاف بودند.
اکثریت مسیحیان ارتدکس اوکراین بین گروه مستقل مستقر در کییف و شاخه “بطریقی” (patriarchy) مسکو تقسیم شدهاند. این دو کلیسا دیدگاههای متفاوتی در پیوند با اوکراینیها و روسها دارند.
ارتباط میان دو کشور از سال ۲۰۱۴ و زمانیکه روسیه کریمه را ضمیمه خاک خود کرد دچار خدشه و تنش شد. انعکاس این تنشها را از آن زمان میتوان در زاویه شدیدی که دو کلیسا از هم پیدا کردهاند دید. تلاش برای استقلال کلیسای اوکراین که از آن زمان شدت یافت.
کلیسای ارتدوکس – شاخه بطریقی مسکو قدیمیتر و بزرگتر است که حدود ۱۲ هزار کلیسا و دستکم ۱۵۰ میلیون پیرو دارد. کلیسای ارتدوکس اوکراین اما کلیسای جدیدتری است که سال ۲۰۱۸ از مسکو اعلام استقلال کرد.
“بطریق قسطنطنیه” استقلال کلیسای ارتودوکس اوکراین به رسمیت شناخت و در واکنش کلیسای ارتودوکس روسیه روابط خود را با بطریق قسطنطنیه قطع کرد. کلیسیای بطریقی قسطنطنیه که زمانی مرکز مسیحیت شرقی بوده مهمترین کلیسای شرق محسوب میشود.
کلیسای ارتدوکس معمولا روایت محافظهکارتری از باورهای مذهبی را ترویج میکند و حاضر به تطبیق دادن خود با تغییرات نیست و دقیقا به همین دلیل است که کلیسا محور اصلی «هویت سیاسی» جریان محافظهکار حاضر است.
در جوامع عمدتا ارتدوکس، کلیسا به عنوان مانعی قدرتمند در برابر هویت ملی محسوب میشود، اما کلیسای ارتدوکس اوکراین اساسا با کارکرد تبدیل اوکراین به «کشور-ملت» بود که تاسیس شد.
روایتی اوکراینی در برابر روایتی روسی
چه زمانی نگرانیهای تاریخی تبدیل به محملی برای انتقامجویی میشود؟ و مهمتر این که از نقطه نظر تاریخی تا چه اندازه باید عقب برویم؟ نگاه به کریمه به عنوان بخشی همیشگی از روسیه، باعث فراموشی جمعیت مسلمانی شد که روزگاری به زور و گاه با خشونت از این سرزمین رانده شدند و تاریخ هم چندان حاضر به رسمیت شناختن این واقعه نیست.
در قرن گذشته و پیش از دگرگونیهای عمده قرن بیستم، تاتارهای کریمه نیمی از مردم این ناحیه را تشکیل میدادند. خروشچف در سخنرانی معروفش در سال ۱۹۵۶ در بیستمین کنگره حزب، اخراج تاتارها را یکی از جنایات استالینی توصیف کرد. تا سالهای دهه ۱۹۹۰ میلادی تاتارها اجازه بازگشت را نیافتند.
در مورد اوکراین ، روایت روسی تاریخ اوکراین به ظهور و سقوط امپراطوری روسیه از رومانوف تا زمان اتحاد جماهیر شوروی منحصر میشود.
این روایت به مسکو کمک کرد تا نحوه برخورد و نگاهش به این همسایه جنوبی را – نه از نقطه نظر منافع، بلکه از نظر احساسی و حس غلط یا درست بودن- توجیه کند. هرچند که وجود منافع را نیز نمیتوان انکار کرد. اما در اوکراین، به طور عمده کسی این تفسیر روسی از تاریخ اوکراین را قبول ندارد. از این نظر گذشته در محدوده دیگری تعریف میشود. اوکراینیها به جای آنکه به نقششان در عظمت ژئوپلوتیک روسیه افتخار کنند به روایت خود از تاریخ اوکراین که بر اساس آزادی و مقاومت است افتخار میکنند.
بازکشف گذشته برای اوکراینیها بخشی اساسی از اعلام استقلال اوکراین است. حقیقت این است که پذیرش احتمال تاریخهای متعدد و نه تنها یک تاریخ، نشانه دموکراسی است، به شرطی که نسبت به هم روادار باشند.
اپیزودهایی از تاریخ که زمانی به عنوان گواه تاریخی رابطه روس-اوکراین دیده میشد، اینک رد میشود. در حالی که روسها قرارداد «پریسلاو» میان روسیه و اوکراین در سال ۱۶۵۴ را لحظه اتحاد مجدد ملت اوکراین و روسیه میبینند، بسیاری از اوکراینیها به همین قرارداد به چشم اتحاد موقت بین سران ارتش مینگرند و میگویند قرارداد را روسیه بعدها در جهت منافع خودشان تفسیر کردند. از این نمونهها بسیار است.
الحاق غرب اوکراین به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۳۹ میتواند به صورت اتحاد مجدد اوکراین تحت رهبری اتحاد جماهیر شوروی دیده شود، اما از نگاهی دیگر آغاز اشغال ۵۰ ساله روسها است.
هم برای روسها و هم برای اوکراینیها ، تفسیر تاریخ اوکراین امری شخصی است. مانند تمام مسائلی که مرز مشخصی ندارند، تناقضات و پیچیدگیهای گذشته چنان در هم تنیده و تاریخ خانوادهها و هویت افراد دائما بازتولید میشود. اما برای دولتها در مسکو و کییف، تاریخ نه شخصی بلکه اساسا سیاسی است و تابع قدرت است.
روایتهای گذشته چرخانده و تحریف میشوند تا در جهت دفاع یا مخالفت با وقایع امروز به کار گرفته شوند.
تاریخ میتواند ابزار تاثیر و نفوذ و در درازمدت سلاح روانی جنگ باشد تا هر جا که لازم است با تهییج احساسات و تاکید بر وظایف ژئوپلتیک و یا میهنی و با تایید مشروعیت سیاسی از آن استفاده شود.
تاریخ میتواند نوعی قلمرو باشد. در اوکراین تنها سرزمین این کشور نیست که از این دست به دستی دیگر رفته، بلکه بر سر تاریخ این کشور هم همین آمده است. اگر روزگاری روسیه و اوکراین بخواهند در صلح در کنار همدیگر زندگی کنند، باید راهی برای روایتگری درباره گذشته شان هم بیاندیشند.
مرسی از روشنایی در این روابطه درهم و تاریک بین اوکراین و روسیه
حمید فرح / 10 March 2022
به این نوشتار میگویند یک مقاله جامع و مفید!
ایراندوست / 10 March 2022