سخنرانی روز بیست‌ویکم فوریه ولادیمیر پوتین در تاریخ ثبت خواهد شد. با اعلام به‌رسمیت‌شناختنِ دولت‌های خودخوانده جمهوری خلق لوهانسک و دونتسک، نطق او پیش‌درآمدی بود بر حمله روز پنجشنبه به اوکراین. صحبت‌های پوتین معجونی از انواع و اقسام کین‌توزی‌های ملی‌گرایانه روسیه کبیر بود. در اینجا ما فقط بر یکی از جوانب مهم آن تمرکز خواهیم کرد: بحث فرعی و تاریخی او در باب پیدایش اوکراین و پیامدهای احتمالی این بحث.

پوتین گفت که اوکراین «برای ما» (او مدعی بود که به نمایندگی از مردم روسیه صحبت می‌کند) «نه فقط یک کشور همسایه» بلکه «بخش جدایی‌ناپذیری از تاریخ، فرهنگ و فضای معنوی ماست. آنها دوستان و خویشاوندان ما هستند؛ نه فقط هقطار و دوست و همکار سابق، بلکه خویشاوند و از اعضای نزدیک خانواده ما هستند.» او ادامه داد که اوکراین مدرن مطلقاً به دست بلشویک‌ها و متعاقب انقلاب اکتبر ساخته شده است. او گفت که در زمانی که اوکراین در ضعیف‌ترین حالت خود قرار داشت، ولادیمیر لنین «تمامی مطالبات و خواسته‌های ملی‌گرایان داخل این کشور را محقق کرد.»

او تأکید کرد که «به‌لحاظ سرنوشت تاریخی روسیه و مردمانش، اصول دولت‌سازیِ لنین به‌مراتب بدتر از یک اشتباه ساده بود.» در اینجا اشاره پوتین به حق تعیین سرنوشت، ازجمله جدایی، بود که بلشویک‌ها برای ملت‌های امپراتوری روسیه قائل بودند. پوتین گفت که با فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی، حکومت اوکراین سعی کرد «دولت خود را بر پایه انکار تمام آن چیزهایی بسازد که ما را با هم متحد می‌کند، آنها سعی کردند آگاهی و حافظه تاریخی میلیون‌ها نفر و نسل‌های زیاد کسانی که در اوکراین زندگی می‌کردند را تحریف کنند.» او در ادامه ادعا کرد که اوکراین هیچ سنت باثبات و پایداری مبنی بر وجود یک دولت‌ اصیل را ندارد و علاوه بر این، از سال ۲۰۱۴ به این سو، این کشور تحت حمایت سیاسی و اقتصادی غرب بوده و به سطح مستعمره‌ای با یک رژیم دست‌نشانده فروکاسته شده است. او مرتباً تکرار کرد که اوکراین یک موجودیت سیاسی بدون سنت است که به شکلی خودسرانه از روسیه جدا شده است. اما واقعیت چیز دیگری بوده و است.

حق تعیین سرنوشت

این حقیقت دارد که به مدت قرن‌ها اوکراین به دولت‌ها و کشورهای مختلفی تعلق داشته است: مشترک‌المنافع لهستان–لیتوانی، امپراتوری روسیه، پادشاهی هابسبورگ، شوروی، و بخش غربی آن تا سال ۱۹۳۹ به جمهوری لهستان. در سال ۱۹۴۵، این کشور برای نخستین بار کاملاً جزئی از قلمروی شوروی شد.

البته پیشتر درماه مارس سال ۱۹۱۷، جمهوری اوکراین به ریاست میخائیل گروشوسکیِ تاریخ‌نگار تأسیس شده بود. پارلمان این کشور البته خواستار خودمختاری در چارچوب یک روسیه فدرال بود. پس از انقلاب اکتبر، پارلمان اوکراین این کشور را یک جمهوری خلق اعلام کرد و در انتخابات نیز احزاب غیربلشویک اکثریت آرا را کسب کردند. دو شورش بلشویکی پیش از پایان سال ۱۹۱۷ و در آغاز سال ۱۹۱۸ به اشغال کیف انجامید، اما در مارس ۱۹۱۸ نیروهای جمهوری خلق اوکراین با حمایت ارتش آلمان و اتریش موفق به بازپس‌گیری شهر شدند. در همین حین، جمهوری خلق اوکراین در روز نهم فوریه پیمان برست-لیتوفسک را با قدرت‌های مرکز ( یکی از دو طرف درگیر در جنگ جهانی اول) منعقد کرد، پیمانی که به موجب آن اوکراین ضمانت می‌داد که غله آلمان و اتریش-مجارستان را تأمین کند. روسیه بلشویکی نیز محبور شد نتایج این پیمان صلح، ازجمله ازدست‌دادن اوکراین، را بپذیرد. 

در آوریل سال ۱۹۱۸، قدرت‌های مرکز پارلمان اوکراین را منحل کردند و ژنرال اسکروپادسکی را بر سمت ریاست دولت نشاندند. در ماه مارس، او از سمت خود برکنار و جمهوری خلق غیربلشویکی دوباره برقرار شد. بلشویک‌ها با این مسئله کنار نیامدند: پس از فروپاشی قدرت‌های مرکزی، با یک حمله نظامی در سال ۱۹۱۹ کیف و تا اوایل سال ۱۹۲۰ کل اوکراین شرقی را تصرف کردند. بزرگ‌ترین موج کشتار یهودیان پیش از آشویتس طی این جنگ رخ داد و مجرم اصلی نیروهای ضدبلشویکی بودند (خاطیان و قتل‌عام‌کنندگان بلشویک به دستور کمیسار خلق، لئون تروتسکی، تیرباران شدند). در سال ۱۹۱۸، اوکراین غربی نیز به منظور پیوستن به جمهوری شرقی اعلام جمهوریت کرد؛ گرچه، تا زمان تقسیم لهستان بین آلمان و شوروی در سال ۱۹۱۳۹، تحت اشغال لهستان باقی ماند.

مردی که در کرملین حکومت می‌کند دشمن سرسخت سوسیالیست‌هاست (…) مسئولیت تمام و کمال جنگ فعلی با حکومت پوتین است، حکومتی که همان جاه‌طلبی‌های امپریالیستیِ روسیه تزاری را ادامه می‌دهد که استالین پس از گسست از انترناسیونالیسم بلشویکی ۱۹۱۷ آنها را از سر گرفت. 

این مدت کوتاه دولت‌‌بودگی (دولت داشتن) نباید این واقعیت را تحت الشعاع قرار دهد که نوعی آگاهی ملی‌گرایانه مدرنِ اوکراینی که به دنبال استقلال بود پیشاپیش در قرن نوزدهم وجود داشت، واقعیتی که پوتین کاملاً آن را نادیده گرفته است. زبان اوکراینی، که برخی از روس‌ها به‌تحقیر آن را گویشی دهاتی می‌خواندند، با کار نویسندگان بزرگ اوکراینی تبدیل به زبانی ادبی شد. اوکراینی‌ها وارث دستاوردهای فرهنگی مستقلی هستند که به‌رغم داشتنِ اشتراکات قوی با فرهنگ روس بخشی از آن فرهنگ نیست. تاریخ‌دانان اوکراینی مؤسسات پژوهشیِ جهانی شناخته‌شده‌ای را برای شناخت و کار بر روی تاریخ و فرهنگ اوکراین در دانشگاه هاروارد و آلبرتا بنا نهاده‌اند. از سال ۱۹۹۹۱، این مؤسسات با همکاری با پژوهشگران اوکراینی سعی داشته‌اند بقایای تصویر تاریخی استالینی را از بین ببرند. بازسازی این تصویر اما یکی از اهداف ولادیمیر پوتین و طرفدارانش است.

کمونیسم‌زدایی

پوتین با اشاره به تخریب مجسمه‌های لنین در اوکراین گفت: «می‌خواهید کمونیسم‌زدایی کنید؟ خب، خیلی هم خوب است. اما نباید، به قول معروف، کار را نصفه‌ونیمه انجام داد. ما حاضریم به شما نشان دهیم کمونیسم‌زدایی واقعی برای اوکراین یعنی چه.» معلوم است که انترناسیونالیسم لنین و شوونیسم روسی پوتین با یکدیگر سازگار نیستند.

تمام اینها باید به سوسیالیست‌ها نشان دهد که مردی که در کرملین حکومت می‌کند دشمن سرسخت آنهاست. علیرغم تمام خطاهای غرب، این مسئله واقعیت دارد. مسئولیت تمام و کمال جنگ فعلی با حکومت پوتین است، حکومتی که همان جاه‌طلبی‌های امپریالیستیِ روسیه تزاری را ادامه می‌دهد که استالین پس از گسست از انترناسیونالیسم بلشویکی ۱۹۱۷ آنها را از سر گرفت. 

پوتین خود را قدیس حامیِ اقلیت‌های روسی معرفی می‌کند که او مدعی است در خطر «نسل‌کشی» قرار دارند. این دروغ تاریخی ممکن است پیامدهای بیشتری را با خود به همراه داشته باشد، چراکه اقلیت‌های روس ساکن کشورهای حوزه بالکان نیز هستند. آیا عضویت آنها در ناتو مانع حمله روسیه به این کشورها خواهد شد؟ حتی در صورتی که مثلاً کسی همچون ترامپ پیدا شود و دست پوتین را باز بگذارد؟ درست است که چنین چیزی بعید به نظر می‌رسد، اما جنگ فعلی نیز، تا همین هفته گذشته، بسیار نامحتمل به نظر می‌رسید.

مهم‌‌تر از همه اینها به‌راه‌افتادنِ یک جنبش صلح فراگیر و جهانی است که جنگ فعلی روسیه علیه اوکراین را متوقف کند و مانع نظامی‌گری‌های آینده شود. هر کس که در روسیه جرئت اعتراض به جنگ را به خود می‌دهد، شایسته بیشترین حمایت‌هاست…

ترجمه از ژاکوبن