منبع مقالهای که میخوانید یک تارنمای آموزشهای نویسندگی در آمریکا است. مقاله به عناصر ساختار روایت میپردازد. ساختار روایت یا خط داستانی و طرح و توطئه، آن چارچوبی که در آن داستانی گفته میشود. روایتها بر اساس اینکه تمرکز خود را بر روی کاراکتر و تحول و گسترش درونی او بگذارند، یا روی طرح و توطئه تمرکز کنند، با یکدیگر تفاوت دارند. نویسندگان تازه کار با استفاده از طبقه بندیهای این مقالهی آموزشی درک بهتری از ساختار روایت و انواع روایت پیدا میکنند.
در کودکی آموختیم که داستانها با این جمله آغاز میشوند: “یکی بود، یکی نبود” و با این جمله پایان مییابند: “و از آن پس با خوشبختی زندگی کردند”. با آنکه این جملهها شاید ساده انگارانهترین دیدگاه نسبت به داستان باشد، اما توصیههایی درمورد ساختار برای داستانگویان دارند که آزمون خود را در طول زمان پس دادهاند.
کتاب خوب آغازی دارد، میانهای و پایانی. اما داستانگوی خوب میداند که همیشه به همین سادگی نیست. رسیدن از آغاز به پایان نیازمند آن است که ساختاری را دنبال کنید تا برای خواننده تجربهی خواندنی پرکشش و هیجان انگیز را خلق کنید.
ساختار روایت چیست؟
ساختار روایت که به آن خط داستانی یا طرح و توطئه نیز میگویند، یعنی چارچوبی که در آن داستانی گفته میشود. ساختار روایت یعنی کتاب چگونه سامان یافته و برای خواننده چگونه از طرح و توطئه، پرده برداشته میشود.
بیشتر داستانها گرد یک پرسش شکل میگیرند که هستهی اصلی داستان را تشکیل میدهد. آیا هری پاتر، ولدمورت را شکست خواهد داد؟ آیا رومئو و ژولیت به همدیگر میرسند؟ آیا فردو حلقه را نابود خواهد کرد؟
مجموعه رویدادهایی که در پی یافتن پاسخ به این پرسش اصلی محوری میآیند، ساختار روایت شما را میسازند.
عناصر گوناگونی دست به دست هم میدهند تا ساختار یک روایت را بسازند، اما این ساختار بیشتر حول محور گسترش طرح و توطئه و کاراکترهای اصلی داستان میگردد.
گونههای ساختار روایت
روایت خطی/زمان نگاری: وقتی است که نویسنده داستانی را در نظم زمانی بازگو میکند. این ساختار میتواند شامل موارد بازگشت به گذشته باشد، اما بیشتر روایت با همان نظم زمانی رخ دادن رویدادها گفته میشود. بیشتر کتابها در این مقولهی ساختار روایت میگنجند.
روایت غیرخطی/قطعه ای: یک ساختار غیرخطی داستان را خارج از نظم زمان نگارانه بیان میکند و در خط زمانی، پرشهای ناپیوسته دارد. رمانCloud Atlas اثر دیوید میچل نمونهای از این نوع سختار روایت است، زیرا میان کاراکترهای گوناگون در زمانهای متفاوت در گردش است.
روایت حلقوی: در روایت حلقوی داستان همان جایی پایان مییابد که آغاز شده بود. هرچند نقطهی آغاز و پایان یکی هستند، اما کاراکترها مسیری تحولی را طی میکنند و تحت تاثیر رویدادهای داستان قرار میگیرند. The Outsiders اثر اس. ای هینتون نمونهای از ساختار روایتی حلقوی است.
روایت موازی: در ساختار موازی، روایت، چندین خط داستانی را پی میگیرد که از راه یک رویداد، کاراکتر یا درونمایه به یکدیگر گره خوردهاند. اثر اف. اسکات فیتزجرالد به نام The Great Gatsby یا فیلم Finding Nemo هر دو نمونههایی از ساختار موازی هستند.
روایت برهمکنشی (Interactive): در این ساختار، خواننده در طول روایتی برهمکنشی به گزینش میپردازد و به گزینههای جدید و پایانهای جایگزین دست مییابد. این گونه داستانها به عنوان کتابهای “ماجرای خود را انتخاب کن” مشهور هستند.
گونههای مختلف منحنی روایتی (Narrative Arcs) برای گسترش طرح و توطئه
گذشته از این که چه ساختار روایتی را برای داستان خود برمی گزینید، یکی از مهمترین عناصر آفرینش خط داستان یا روایت ساختاری خوب، گسترش دادن طرح و توطئه است، شامل تمام کنشهایی که در کتاب اتفاق میافتند و به پایانی جالب و خشنودکننده میانجامند.
این ساختارها اغلب “منحنی” نامیده میشوند، زیرا گونهای که داستان بالا میگیرد و فرود میآید، یک منحنی ایجاد میکند. اساسیترین منحنی روایتی شامل این پنج مرحلهی طرح و توطئه است:
معرفی: این بخش، پیشگفتار شما است که طی آن به معرفی کاراکترها پرداخته، مقدمات را میچینید و جدال اولیه را ارائه میدهید.
کنش اوج گیرنده: این مرحلهی دوم هنگامی است که جدال اولیه را معرفی میکنید و داستان را به حرکت میاندازید. هر رویدادی که در پی رویداد دیگر میآید، باید از قبلی پیچیده تر باشد و با ساخته شدن داستان، به خلق تنش و هیجان بپردازد.
اوج: این مرحله، چرخشگاه داستان است: نقطهای که بالاترین تنش و جدال اتفاق میافتد. لحظهای که باید خواننده را درگیر این پرسش کند که بعد از آن چه اتفاقی میافتد.
کنش فرود دهنده: در این مرحله داستان به سوی آرامش میرود و برای یک پایان خشنودکننده آماده میشود. درزها و شکافها بسته و توضیحها رو میشوند و خواننده بیشتر در جریان چگونگی حل جدال قرار میگیرد.
گره گشایی: جدال اصلی حل میشود و داستان پایان مییابد.
منحنی روایت، پایهایترین چارچوب برای گسترش طرح و توطئهی یک کتاب است. هرچند میتوانید کمی در آن دست ببرید، اما داستان شما باید این ساختار پایهای را دنبال کند.
اما چهارچوبهای مفصل تری هم وجود دارند اگر برای گسترش طرح و توطئه به کمک بیشتری نیاز داشته باشید.
ساختار سه پرده و هشت صحنه: این ساختار توسطداستان نویسان و سناریو نویسان برای گسترش خط داستانی پرکشش به کار میرود.
■ پردهی ۱ – آغاز
صحنهی ۱- وضعیت موجود و رویدادی که اولین جرقه را روشن میکند: کاراکتر اصلی در زندگی معمولی اش نشان داده میشود. این صحنه با نکتهای پایان مییابد که داستان را به حرکت در میآورد.
صحنهی ۲- موقعیت پیچیده و گیرافتادگی: جدال مرکزی داستان شکل میگیرد و کاراکتر اصلی میپذیرد که باید وارد کنش بشود.
■ پردهی ۲- میانه
صحنهی ۳- نخستین مانع: کاراکترها در مسیر دستیابی به هدفهای خود با نخستین مانعها روبه رو میشوند، تنش بالا میگیرد و آنها را در نقطهای بی بازگشت قرار میدهد.
صحنهی ۴- نقطهی میانی: لحظهای تعیین کننده که کاراکتر اصلی به گونهای با جدال مرکزی رودر رو میشود و اغلب متوجه چیزی میشود که او را تغییر میدهد.
صحنهی ۵- بزرگترین مانع: جدال اصلی یا بالاترین نقطهی تنش در داستان. این باید دشوارترین لحظه برای کاراکتر شما باشد، پس باید روی آن کار کرد.
■ پردهی ۳- پایان
صحنهی ۷- چرخش: در اینجا کاراکتر شما با بقایای جدال اصلی درگیر میماند یا به هدف جدیدی دست مییابد که باید به دنبال آن برود.
صحنهی ۸- گره گشایی: زمانی است که به پرسش اصلی داستان خود پاسخ میگویید و این گونه، جدال را حل میکنید و داستان خود را به پایانی خشنودکننده میرسانید (یا اگر سریال مینویسید، به یک ایستگاه موقت میرسید).
چنان که میبینید، این ساختار روایتی همان انگارهای را دنبال میکند که در چارچوب پنج عنصر ابتدایی دیدیم، اما میتواند به شما اطلاعات و راهنمایی بیشتری برای ساختن طرح و توطئهی داستان بدهد.
انواع منحنی عاطفی برای تحول کاراکترها
دومین ساختمایهی آفریدن ساختار روایت، روندی است که در آن کاراکتر اصلی شما گسترش و تحول مییابد و از آغاز تا به پایان داستان تغییر میکند.
در حالی که داستان خوب هم طرح و توطئه دارد و هم منحنی تحول کاراکتر، بیشتر آنها یکی از این دو را پایهی اول کار خود قرار میدهند.
اگر داستان شما بر محور یک هدف فیزیکی یا بیرونی میگردد، ماند شکست دادن ولدمورت توسط هری پاتر، آن گاه داستان عمدتا حول محور طرح و توطئه میگردد.
از سوی دیگر، داستانهای کاراکتر-محور بیشتر منحنیهای عاطفی را به نمایش میگذارند. این گونه داستانها میکوشند به پرسشی درونی پاسخ دهند، مانند ج. دی. سالینجر در The Catcher in the Rye که به کاراکتر اصلی، هولدن کالفیلد، میپردازد که چگونه معصومیت کودکی خود را از دست میدهد.
اما وضعیت همیشه این گونه سیاه و سفید نیست. بسیاری از داستانها که در ظاهر به نظر طرح-محور میآیند، منحنیهای شخصیتی نیرومندی را درون خود پیش میبرند.
زیرا هر داستان خوب دارای یک شخصیت مثبت اصلی و یک شخصیت منفی اصلی است که هدفهای نیرومند دارند و نقش مهمی در ساختارروایت بازی میکنند.
تا زمانی که کاراکتر شما نیاز یا انگیزهای نیرومند برای حرکت دارد و آن انگیزه در طرح و توطئه نقش دارد، شما دارای یک منحنی تحول کاراکتر هستند.
در نهایت، ساختارهای کاراکتر-محور در سه دسته طبقه بندی میشوند: مثبت، منفی و ایستا.
منحنیهای کاراکتر مثبت یا رشد یابنده
منحنیهای روایتی مثبت زمانی هستند که در داستان، شخصیت اصلی به یک نقص، ترس یا باور غلط غلبه مییابد و در نهایت در انتهای داستان به فرد مثبتی تبدیل میشود.
به این نوع از منحنی کاراکتر در چارچوب ساختار روایتی هشت صحنهای نگاهی بیندازیم:
• صحنهی ۱- وضعیت موجود و رویدادی که جرقهی اول را میزند: کاراکتر را در دنیای معمول او نشان میدهد.
• صحنهی ۲- موقعیت پیچیده و گیرافتادگی: کاراکتر میفهمد که باید برای رسیدن به هدف خود تغییر کند.
• صحنهی ۳- مانع اول: او با جدالی رو به رو میشود که باور او را به چالش میگیرد.
• صحنهی ۴- میانه: کاراکتر اصلی دست به کار میشود تا با نقصها و ترسهای خود رویارو گردد.
• صحنهی ۵- کنش اوج گیرنده: خواننده با فهمیدن چیزی در مورد گذشتهی کاراکتر اصلی درمی یابد که چرا او این باور غلط را دارد، اما کاراکتر اصلی هنوز آمادهی اصلاح آن نیست.
• صحنهی ۶- بزرگترین مانع: چیزی موجب میشود که کاراکتر اصلی داستان حقیقت را دریابد و به او این برتری را میدهد بر شخصیت منفی غلبه کند و با سر بلند با مشکل بجنگد.
• صحنههای ۷/۸- چرخش / گره گشایی: کاراکتر اصلی رسما دچار تحولی مثبت شده است.
الیزابت بنت، شخصیت رمان غرور و تعصب (Pride and Prejudice ) و نیک کراوی درGreat Gatsby نمونههایی هستند از منحنی رشد کاراکتر.
منحنیهای کاراکتر منفی و تراژیک
منحنیهای روایتی منفی زمانی هستند که شخصیت اصلی یک نقص، میل یا باور غلطی دارد که سرانجام او را به سقوط میکشاند.
نگاهی بکنیم به منحنی کاراکتر منفی و تراژیک درون چارچوب ساختار هشت صحنه ای:
• صحنهی ۱- وضعیت موجود و رویدادی که جرقهی اول را میزند: کاراکتر را در دنیای عادی او نشان میدهد تا این که چیزی این دنیا را تکان میدهد و او را وامی دارد که یا با اشتیاق میلی را دنبال کند یا به اجبار وارد وضعیتی بشود.
• صحنهی ۲- موقعیت پیچیده و گیرافتادگی: کاراکتر کنشی اجرا میکند که به نظر امیدوار کننده است، اما سرانجام تاثیر منفی روی او میگذارد.
• صحنهی ۳- مانع اول: باورهای او ناکارآمد هستند، اما از میل نادرست خود دست نمیکشد.
• صحنهی ۴- میانه: کاراکتر با واقعیتی انکارناپذیر رو به رو میشود…
• صحنهی ۵- کنش اوج گیرنده:... اما به جای آن خود را بیشتر در میل خود پیش میبرد، هر چند که واقعیت را بهتر میداند.
• صحنهی ۶- بزرگترین مانع: کاراکتر داستان به نقطهای شکننده میرسد، اما برعکس، میل غلط خود را با سماجت دنبال میکند.
• صحنههای ۷/۸- چرخش / گره گشایی: کاراکتر یا به هدف خود دست مییابد (چرخش) یا در همه چیز شکست میخورد و به پایان تراژیکی میرسد که اغلب مرگ است.
کاراکتر گسبی در The Great Gatsby، والتر وایت در Breaking Bad و دارت ویدر در جنگ ستارگان نمونههای منحنی کاراکتر تراژیک هستند.
منحنی کاراکتر ایستا
منحنیهای روایت ایستا زمانی هستند که اخلاقیات و باورهای کاراکتر اصلی به چالش گرفته میشوند، اما او تا پایان آنها را حقیقت میانگارد.
نگاهی بیندازیم به این منحنی کاراکتر در چارچوب ساختار هشت صحنه ای:
• صحنهی ۱- وضعیت موجود و رویدادی که جرقهی اول را میزند: کاراکتر در دنیای معمول خود است.
• صحنهی ۲- موقعیت پیچیده و گیرافتادگی: دنیایکاراکتر اصلی واژگون میشود.
• صحنهی ۳- مانع اول: او به سیر و سفری وادار میشود که در آن جدالهایی ناگزیر وجود دارند.
• صحنهی ۴- میانه: کاراکتر برخی مهارتها را برای تغییر وضعیت به دست میآورد و اینک فعالانه وارد جدال برای شکست دادن کاراکتر مقابل خود میشود.
• صحنهی ۵- کنش اوج گیرنده: کاراکتر اصلی شکستی سخت یا ضربهای سخت میخورد، ولی موفق به یافتن یک جرقهی امید یا فرصت میشود.
• صحنهی ۶- بزرگترین مانع: آخرین رویارویی میان کاراکتر اصلی مثبت با حریف او.
• صحنههای ۷/۸- چرخش / گره گشایی: کاراکتر منفی شکست میخورد و کاراکتر اصلی استوار در حقیقت خود میایستد.
هری پاتر، کاتنیس آوردین در Hunger Games و بیبو بگینز در Hobbit نمونههای منحنی کاراکتر ایستا یا تغییر ناپذیر هستند.
بنا کردن ساختار روایتی
چنان که میبینید، این منحنیهای کاراکترها به سادگی با ساختار روایتی طرح و توطئه هم مسیر میشوند. برخی کتابها حتی میکوشند چندین کاراکتر را که منحنیهای کاراکتری متفاوتی را تجربه میکنند، در بالای ساختار طرح و توطئه قرار دهند.
تکمیل کار طول میکشد، اما کارکردن روی منحنیهای طرح و توطئه و منحنیهای کاراکتر، زمان زیادی میبرد تا مطئن شوید داستانی پرکشش و هیجان انگیز مینویسید. تصمیم بگیرید که داستان شما بیشتر بر محور طرح و توطئه میگردد یا کاراکتر-محور است؟ اگر گیر کردید پاسخ به این پرسشها به شما کمک خواهد کرد:
- هدف قهرمان مثبت داستان چیست؟ آیا هدفی بیرونی مانند شکست دادن یک فرد بدصفت دارد؟ یا هدفی درونی مانند غلبه بر باوری که عمیقا در وجود او رخنه کرده است؟
- قهرمان مخالف چطور؟
- آیا داستان شما با مرکزیت دادن به رویدادهای جدال خاصی پیش میرود؟ یا آنکه بیشتر متمرکز است بر جدالهای درونی و شخصی کاراکترهای شما؟
- وقتی مینشینید داستان بنویسید، آنچه اول به ذهن شما میرسد، یک طرح و توطئهی جانانه است یا گروهی از کاراکترهای خیلی جذاب؟
این تمرین فقط برای کمک به شماست که بفهمید کدامیک در داستان شما الویت دارد – نه این که کدامیک را دنبال میکنید و کدامیک را نادیده میگیرید.
اغلب یک تصمیم میان طرح و توطئه -محور بودن و کاراکتر -محور بودن یک داستان به مسئلهی سلیقهی شخصی برمی گردد. کدامیک برای شما پرکشش است؟ سپس، آن یکی که برنمی گزینید، در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرد.
روایتهای طرح و توطئه –محور
وقتی تمرکز شما بر روی طرح و توطئه باشد، باید توجه خاص به رویدادهایی بکنید که در داستان اتفاق میافتند.
روایتهای طرح و توطئه –محور، هیجان انگیز، پرحادثه، و پرسرعت هستند. آنها خواننده را وامی دارند که به خواندن ادامه دهد تا بفهمد بعدا چه اتفاقی میافتد.
هنگام نوشتن یک داستان طرح و توطئه-محوراطمینان پیدا کنید که همهی نقاط طرح شما به یکدیگر اتصال داشته باشند تا یک ساختار روایتی کامل را بسازند. چنان که روی رویدادها تمرکز کنید، به آسانی کاراکترها و انگیزههای آنها را فراموش میکنید.
یک یادآوری: داستان شما درمورد چیزهایی که برای کاراکتر شما اتفاق میافتند نیست، بلکه در مورد این است که چگونه کاراکتر شما واکنش کرده در این رویدادها مشارکت میکند.
در حالی که بسیاری از این رویدادها ممکن است خارج از کنترل کاراکترهای شما باشند، آنها باید همچنان نقش فعلی در این رویدادها بازی کنند.
در هر صحنه، باید از خود این پرسشها بپرسید:
- انگیزهی کاراکتر من چیست؟
- چرا او این تصمیم را میگیرد و نه آن یکی را؟
- چه چیزی در گذشتهی کاراکتر او را به گرفتن این تصمیم وامی دارد؟
در این صورت، کاراکترهای شما به منحنی طرح و توطئهی شما پیوند میخورند.
روایتهای کاراکتر -محور
وقتی تمرکز داستان شما روی کاراکترها است، باید کاوش کنید که چگونه یک کاراکتر به گزینش خاصی میرسد؟
روایتهای کاراکتر-محور گرایش به تمرکز بیشتر بر جدالهای درونی دارند تا جدالهای بیرونی، مانند موارد نبرد درونی یا نبرد میان کاراکترها.
هنگام نوشتن یک داستان کاراکتر-محور اطمینان پیداکنید که توجه اضافهای صرف گسترش کاراکترهای جالب، واقع گرا و پرجذابیت بکنید. آزمون واقعی یک داستان کاراکتر-محور این است که خواننده ارتباط عمیق عاطفی با کاراکترهای شما برقرار کند.
طرح و توطئهی شما ممکن است ساده باشد، یعنی کمتر رویداد بسازد و بیشتر روی منحنی گسترش کاراکتر کار کند، اما هنوز باید مطمئن شوید که کاراکترها در عمل کاری انجام میدهند.
کاراکتر اصلی باید با دیگران و محیط خود برهمکنش داشته باشد و این تعاملها باید به گونهای کاراکتر شما را شکل ببخشند.
کاراکترهای خود را در موقعیتی قرار دهید که به خواننده نشان دهند در واقعیت که هستند. آنها را به آزمون بگذارید. کارها را بر آنها سخت کنید.
در هر صحنه باید این پرسشها را از خود بپرسید:
- بدترین چیزی که برای کاراکتر من حالا میتواند اتفاق بیفتد، چیست؟
- اگر آنها را به طرف کاراکترم پرتاب کنم، پاسخ او چه خواهد بود؟
در این صورت، طرح و توطئهی شما به منحنی روایت کاراکتر شما پیوند میخورد.