دهه ۱۹۷۰ میلادی، برای مردان و زنان همجنسگرا، دستاوردهای مهمی به دنبال داشت. جنبش آزادی همجنسگرایی و آزادی زنان، چشمانداز جنسی ملت آمریکا را تغییر دادند. صدها هزار مرد و زن همجنسگرا دست به آشکارسازی زدند و اروتیسم همجنسخواهی را آشکارا تائید کردند. ما توانستیم قانون جرمانگاری لواط را در نیمی از ایالتها لغو کنیم؛ استخدام نکردن زنان و مردان همجنسگرا در مناصب دولتی را رفع کنیم؛ حقوق مدنی همجنسگرایان را در چندین شهر محافظت کنیم؛ حقوق همجنسگرایان را در برنامه کاری حزب دمکرات قرار دهیم و همجنسگرایی را از فهرست بیمارهای روحی و روانی حذف کنیم. در این سال ها خردهفرهنگ مردان همجنسگرا گسترش یافته است و در شهرهای بزرگ بیشتر به چشم میآید و فمینیستهای لزبین نیز در ایجاد فرهنگی متفاوت و نهادهای جایگزین برای ایجاد دورنمایی رهاییبخش از آینده، پیشگام بودند.
با این همه در دهه ۱۹۸۰ با خیزش دوباره جناح راست، مردان و زنان همجنسگرا با نگرانی به آینده نظر داشتند. پیروزیهایی که به دست آورده بودیم، شکننده و آسیبپذیر به نظر می آمدند؛ خیلی زود بود که فکر کنیم آزادی نسبیای که در چند سال گذشته تجربه کردیم، ماندگار است. در برخی قسمتهای جامعه همجنسگرایان، حس بدبینی هم به وجود آمده بود: تشابهات این سالها با آمریکای دوران مککارتی که «منحرفان جنسی» هدف ویژه جناح راست بودند و با آلمان دوران نازیها که همجنسگرایان به اردوگاههای کار اجباری فرستاده میشدند، هر روز بیشتر نمایان میشد. همهجا این طرز فکر وجود داشت که اگر میخواهیم دستاوردهایمان را حفظ کنیم و پیش برویم، باید راهبردهای جدیدی داشته باشیم.
باور دارم که این نظریه جدیدتر و دقیقتر از تاریخ همجنسگرایان باید بخشی از این اقدام سیاسی باشد. وقتی جنبش رهاییبخش همجنسگرایان در پایان دهه ۱۹۶۰ آغاز شد، مردان و زنان همجنسگرا تاریخی نداشتند تا بتوانیم از آن استفاده کنیم و اهداف و راهبردهایمان را شکل دهیم. در سالهای پس از آن، وقتی داشتیم جنبش را میساختیم و دانشی از تاریخمان نداشتیم، به جای تاریخ، اسطورهای ابداع کردیم. این تاریخ اسطورهای بر تجربه شخصی بنا شده بود؛ تاریخی که از نظر زمانی وارونه خوانده میشد [وقتی به گذشته بازمیگشتیم، خوانشی وارونه از تاریخ داشتیم]. برای مثال، بیشتر مردان و زنان همجنسگرا در دهه ۱۹۶۰، در انزوا و بیخبری از دیگران و بدون منابعی برای نامیدن و فهمیدن تمایل همجنسگرایانهشان، آن تمایل را در وجود خود درک کردند. بر اساس این تجربه، در گذشته (و اکنون نیز) اسطوره سکوت، نامشهودی و انزوا را مشخصه ذاتی زندگی همجنسگرایان برساختیم. افزون بر آن، از آنجایی که با قوانین و سیاست عمومی و باورهای فرهنگی سرکوبگری مواجه بودیم، این اسطورهها را وارد تصویر گذشته سیاه کردیم: یعنی فرض کردیم که تا پیش از جنبش همجنسگرایان، مردان و زنان همجنسگرا قربانی سرکوب نظام مند و تمایزنیافته و وحشتناک بودند.
این اسطورهها، چشماندازهای سیاسی ما را محدود ساختهاند. این اسطورهها در استفاده بیش از حد– برای مثال – از راهکار آشکارسازی مشارکت داشتند (اسطوره این بود که اگر تمام همجنسگرایان آمریکایی آشکارسازی کنند، ستم نسبت به همجنسگرایان پایان خواهد گرفت) و همین هم سبب شد تا نتوانیم ببینیم همجنسگراستیزی (homophobia) و دگرجنسگراسالاری (heterosexism) چگونه نهادینه شده است. این همجنسگراستیزیها و دگرجنسگراسالاری نهادینهشده، ناامیدی ناتوانکنندهای را تولید میکرد که حتی امروزه هم شاهد آن هستیم: چطور میتوانیم این ستم به همجنسگرایان را (که اینچنین فراگیر، ثابت و تغییرناپذیر است) از بین ببریم؟
اسطوره تاریخی دیگری هست که گویا پذیرشی تاحدودی جهانشمول در جنبش همجنسگرایان دارد: اسطوره «همجنسگرای ازلی». استدلال پشت این اسطوره را میتوان اینگونه مطرح کرد: مردان و زنان همجنسگرا همیشه همجنسگرا بودهاند و همیشه نیز خواهند بود. ما همهجا هستیم؛ نه فقط حالا که در سراسر تاریخ، در تمام جوامع و تمام دورههای تاریخی. این اسطوره توانست در سالهای اولیه جنبش همجنسگرایی، کارکرد مثبت سیاسی داشته باشد. در اوایل دهه ۱۹۷۰، وقتی با ایدئولوژیای میجنگیدیم که یا هستیمان را انکار میکرد یا اینکه ما را بهعنوان آدمهای بیمار، ناهنجار و غیرطبیعی میدید، بسیار اثربخش بود که تاکید کنیم «ما همهجا هستیم»؛ اما در سالهای اخیر، همین اسطوره ما را همانقدری محدود کرده است که نظریههای همجنسگراستیزانه پزشکی و جنبش ما را متوقف ساخته است.
در اینجا میخواهم این اسطوره را به چالش بکشم. میخواهم بگویم که همجنسگرایان همیشه وجود نداشتهاند. بل، محصول و فرآورده تاریخ هستند و در دوره تاریخی خاصی به وجود آمدهاند. پدیداری آنها با روابط سرمایهداری گره خورده است. پیشرفت تاریخی سرمایهداری (بهویژه، نظام کار-آزاد آن ایده مخالف بردهداری و کار-برده) در اواخر سده بیستم به مردان و زنان بسیاری اجازه داد تا خودشان را همجنسگرا بنامند؛ تا خودشان را بخشی از یک اجتماعی بدانند که پر است از مردان و زنان همانند با آنها تا بر اساس این هویت از نظر سیاسی سازماندهی شوند [۱]. دستآخر، میخواهم چند نکته سیاسی پیشنهاد کنم که میتوان از این نوع نگاه به تاریخ برداشت کرد.
بنابراین سئوال این است که بین نظام کار-آزاد سرمایهداری و همجنسگرایی چه ارتباطی وجود دارد؟ نخست اجازه دهید برخی از جنبههای سرمایهداری را مرور کنیم. کارگران – در سرمایهداری – از دو لحاظ کارگرانی «آزاد» هستند. ما آزاد هستیم که دنبال کار بگردیم. ما خودمان توانایی کارکردن داریم و آزادی داریم تا نیروی کارمان را به هر کسی که خواهان خریدن آن است در ازای دستمزد بفروشیم. ما همچنین فقط آزاد هستیم که مالک نیروی کارمان باشیم و نه چیزهای دیگر. اکثر ما مالک زمین یا ابزاری نیستیم که میتوانند آنچه نیاز داریم را تولید کنند، اما برای اینکه بتوانیم درآمد داشته باشیم و زنده بمانیم، باید کار کنیم. خب، اگر آزاد هستیم که نیروی کارمان را بفروشیم به معنای مثبت آن، از هر چاره و جایگزین دیگر نیز آزاد شده هستیم (معنای منفی). این دیالکتیک (تاثیر و تاثر پیوسته بین استثمار و میزانی از استقلال) گویای تمام تاریخ کسانی است که تحت نظام سرمایهداری زندگی کردهاند.
همینکه سرمایه (پولی که برای درآوردن پول بیشتر استفاده میشود) توسعه مییابد، نظام کار آزاد نیز توسعه مییابد. توسعه سرمایه از چند طریق انجام میشود. سرمایه معمولاً یا در همانجایی که هست توسعه مییابد (شرکتهای کوچک را به شرکتهای بزرگ توسعه میدهد) یا در حوزههای جدید تولید توسعه مییابد (مثل پوشاکبافی یا نانپزی). در نهایت، یک راه دیگر توسعه سرمایه، جغرافیایی است. در ایالات متحده، سرمایهداری ابتدا در شمال شرقی این کشور ریشه دواند؛ در زمانی که برده داری نظام حاکم در جنوب بود و جوامع بومیان آمریکایی که سرمایه دار نبودند، ساکن نیمه غربی این کشور بودند. در طول سده نوزدهم، سرمایه از شرق به غرب آمریکا گسترش یافت و در سده بیستم سرمایه ایالات متحده تقریباً در همهجای دنیا نفوذ یافته بود.
توسعه سرمایه و گسترش کار دستمزدی، دگرگونی عمیقی در ساختار و کارکرد خانواده هستهای، ایدئولوژی زندگی خانوادگی و معنای روابط دگرجنسگرایانه ایجاد کرد. همین تغییرات در ایده خانواده بود که مستقیماً به پدایش زندگی جمعی همجنسگرایان نیز پیوند خورد.
استعمارگران سفیدپوست در سده هفدهم نیوانگلند (منطقهای در شمال شرقی ایالات متحده) روستاها را حول اقتصاد خانواده شکل دادند که ترکیب یافته بود از واحدهای خانوادگیای که اساساً خودکفا و مستقل و پدرسالارانه بودند. مردان و زنان و کودکان روی زمینی کار میکردند که صاحب آن مرد خانه بود. گرچه بین مردان و زنان تقسیم کار بود، خانواده اما حقیقتاً واحد تولیدیای بود که سخت به اعضای آن وابسته بود: بقای هر یک از اعضا به همه اعضا بستگی داشت. خانه، محل کاری بود که زنان مواد و محصولات خام را به آنجا میبردند و آنها را برای مصرف روزمره تبدیل به غذا میکردند. در خانه بود که زنان میبافتند و صابون و شمع درست میکردند و شوهران و همسران و کودکان با هم کار میکردند تا کالاهای مصرفی خودشان را تولید کنند.
در سده نوزدهم، این نظام تولید خانگی از بین رفت. در شمال شرقی، تاجران سرمایهدار پولی را که از طریق تجارت در تولید کالا انباشته کرده بودند، سرمایهگذاری کردند و کار دستمزدی عمومیت پیدا کرد. مردان و زنان از اقتصاد عمدتاً خودکفای خانگی دوره استعمار بیرون آمدند و به نظام سرمایهداری کار آزاد وارد شدند. برای زنان سده نوزدهم، کارکردن در ازای دستمزد تا زمان ازدواج ادامه مییافت؛ اما برای مردان، تبدیل به شرایطی همیشگی و ماندگار شد.
پس خانواده دیگر واحد مستقل تولید نبود. خانواده با اینکه دیگر مستقل نبود، اما همچنان اعضای خانواده به یکدیگر وابسته بودند. چون سرمایهداری در آن زمان آنقدرها توسعه نیافته بود و هنوز بر تولید کالاهای مصرفی کاملاً غالب – یا نهادینه – نشده بود، زنان کار تولیدی مهمی در خانه انجام میدادند. بسیاری از خانوادهها دیگر غله تولید نمیکردند، اما همسران باید آردی را که با دستمزد شوهرشان خریده بودند، در خانه به نان تبدیل میکردند؛ یا وقتی الیاف یا پارچه میخریدند، باید برای اعضای خانواده لباس میدوختند. در میانه سده نوزدهم بود که سرمایهداری خودکفایی اقتصادی بسیاری از خانوادهها را ویران کرد، اما اعضای خانواده هنوز بهطور متقابل به یکدیگر وابسته بودند.
پانویس:
۱. منظورم این نیست که هیچکس تا به حال مطرح نکرده است که هویت همجنسگرایی محصول تغییر تاریخی است. برای نمونه بنگرید به مکاینتاش ۱۹۶۸ و وویک ۱۹۷۷. در فوکو ۱۹۷۸ نیز دلالتهایی را میتوان یافت. هرچند، این مسئله بازنماینده چشماندازه اقلیتی و کارهایی است که در بالا اشاره شدهاند و به طور مشخصا به این نپرداختهاند که چطور سرمایهداری بهعنوان نظام تولید به همجنسگرایان اجازه داده است که هویت همجنسگرایی را پدیدار کنند. برای مثال تز «همجنسگرای ازلی»، بنگرید به بسول ۱۹۸۰ که «انسانهای همجنسگرا» در طول پانزده سده در تاریخ مدیترانه و اروپای غربی، مقولهای اجتماعی و ثابت باقی میماند.
در همین زمینه:
ضمن تبریک روز جهانی مبارزه با هموفبیا به همه همجنسگرایان جهان وایران وبه امید ازادی ایران وایرانیان وهمجنسگرایان ایران ازدست حکومت همجنسگراستیز وفاشیسمی جمهوری اسلامی به نظرمن هیچ ارتباطی بین سرمایه داری وهمجنسگرایی وجودندارد وهمجنسگرایی جزومسائل جنسی اجتماعی است وسرمایه داری جزو مسائل مادی واقتصادی و ازاول پیدایش بشر تا الان همجنسگرایی وجود داشته
رضا / 18 May 2013
Trackbacks