دادگاهی که اخیراً برای یکی از متهمانِ کشتار ۶۷ برگزار میشود دیگربار این جنایت را به پهنهی گفتوگوها آورده است. به مناسبتِ این رویداد، در این نوشته بهاختصار یکی از حقوقی معرفی میشود که قربانیان و بازماندگان و کل جامعه در رابطه با جنایتها دارند: حقِ دانستن.
حقِ دانستن
در زندگی بسیار پیش میآید که بگوییم کسی حق دارد چیزی را بداند. در پهنههایی از زندگی در زمینههای گوناگون میتوان از «حقِ دانستن» سخن گفت. این حق گاهی صرفاً بارِ اخلاقی دارد و گاهی، افزون بر بارِ اخلاقی، بارِ حقوقی نیز دارد. برای نمونه، در بسیاری از نظامهای حقوقی در جهان، متهم پس از دستگیر شدن باید نسبت به حقوق خود، از جمله حقِ سکوت، آگاه شود. به عبارت دیگر، یکی از نخستین و پایهایترین حقوق متهم این است که حقوق خود را بداند و بشناسد. برای نمونهای دیگر، در برخی کشورها کارگر حق دارد پیشاپیش از وضع محیط و شرایط کار — مثلاً اینکه آیا در این کار خطری برای سلامتیِ او هست — آگاه شود.
یک نمونهی جالب از حق دانستن که در سالهای اخیر در ایالات متحده بحثانگیز شده قانونی است که با عنوان «قانون حق زن به دانستن»[1] طرح شده است. بر اساس این قانون، وقتی زنی برای سقط جنین به درمانگاهی مراجعه میکند در درمانگاه باید به او اطلاعاتی داده شود دربارهی عوارض احتمالیِ سقط جنین برای جسم و روانِ او (مثلاً اینکه سقط جنین احتمالاً باعث سرطان سینه میشود) و نیز دربارهی ویژگیهای جنین (مثلاً اینکه جنین احتمالاً میتواند درد را حس کند). در برخی ایالتها بر طبقِ این قانون حتا لازم است سونوگرامیِ جنین به مادر نشان داده شود تا او بتواند ضربان قلب جنین را بشنود. مدافعان حق حیات میگویند وقتی اطلاعات کافی در اختیار مادر قرار گیرد او میتواند آگاهانه تصمیم بگیرد. در مقابل اما مدافعانِ حقِ انتخاب میگویند حق زن به دانستن در اینجا ممکن است صرفاً شاملِ اطلاعات غلط یا فرضی و اثباتنشده دربارهی عوارض و رشد جنین باشد که چنین اطلاعاتی حقِ انتخابِ زن را از او سلب میکند.[2]
یک نمونهی جالب دیگر که در کنوانسیون اروپایی حقوق بشر هم آمده است این حق است که در صورت امکان کودکان حق دارند بدانند پدرومادر خونیشان چه کسانی هستند. در بسیاری از موارد اما حق دانستن بهطور معمول بار حقوقی ندارد و هیچ قانون و مقرراتی آنها را پشتیبانی نمیکند بلکه مبنای آن صرفاً سازوکارهای اخلاقی و عرفی در میان مردم است. برای مثال، بسیاری از مردم بر این باورند که هرکس حق دارد از فعالیتهای اقتصادیِ همسرش خبر داشته باشد.
حقِ دانستن و جنایت
یک نمونهی دیگر از حقِ دانستن درمورد ستم و جنایت است. بهطور کلی از نظرگاهی اخلاقی میتوان گفت که ستمدیده حق دارد بداند چه کسی و چرا و چگونه به او ستم روا داشته است. دربارهی موارد نقض حقوق بشر بهویژه وقتی در مقیاس گسترده باشد حقِ دانستن به دستگاههای حقوقی نیز راه یافته و هرچه بیشتر در حقوق بشرِ بینالملل بازشناخته میشود. برای نمونه، دادگاه حقوق بشرِ اروپا در دههی گذشته حق به دانستن را بهصراحت به رسمیت شناخته است.[3]
البته همچنان نقد و نظرهایی دربارهی این حق طرح میشود. برای مثال، بحثهای چندی در این باره مطرح است که آیا این حق را باید ازجمله حقوق نامشروط به شمار آورد و اینکه این حق درمورد چه نوع جنایتهایی صدق میکند.
حقِ جامعه به دانستن
روشن است که حقِ دانستن دربارهی موارد جدی نقض حقوق بشر حقی است که نه فقط به ستمدیدگان بلکه به جامعه به عنوان یک کل تعلق میگیرد. پیش از هرچیز باید گفت که این حقِ جمعی بخشی از حقِ آزادیِ بیان و حقِ دسترسیِ آزادانه به اطلاعات است. از این گذشته، چنان که خواهیم گفت، برای آنکه حقیقتیابی و آگاهی از جنایت نقشی پیشگیرانه ایفا کند، ضروری است که آگاهی دربارهی جنایتهای رویداده در سطح جامعه گسترده شود؛ نیز چنین است اگر بخواهیم این آگاهی نقشی ترمیمی و التیامبخش برای قربانیان و بستگان داشته باشد. درحقیقت گاهی نه ستمدیدگان بلکه کلِ جامعه است که برای سالها در ناآگاهی و فریب نگاه داشته شده و زینرو ترمیم و جبران و پیشگیری فقط وقتی ممکن است که آگاهی در سطح جامعه گسترش یابد.
از اینجا میشود دانست که حقِ دانستن فقط وقتی ممکن است به شکل کامل و درست احقاق شود که جامعهای که با جنایت درگیر بوده از دست قدرتمدارانی که بانیِ جنایت بودهاند رها شود و در گذاری بهسمت دمکراسی باشد. از همین روست که کسانی حقِ دانستن را بخشی از فرایند برقراری عدالت در دورهی گذار میدانند.
حقیقت باید به رسمیت شناخته شود
حقِ دانستن چیزی فراتر از سردرآوردن، فراتر از حقیقتیابی است. مسئله صرفاً این نیست که میخواهیم بدانیم چه روی داده است. مسئله صرفاً کشفِ حقیقت نیست بلکه حقیقتی که کشف میشود باید به رسمیت شناخته شود. آنچه شناخته میشود باید همچنین برشناخته شود. اگر حقیقتیابی قرار است اندکی هم که شده درد و رنج قربانیان یا وابستگانِ آنان را التیام دهد، لازم است حقیقتها بهطور رسمی برشناخته شود.
جنایات علیه بشریت و ستمگریهای سترگ به دست قدرتهایی انجام میشود که همزمان به سرپوشگذاری و فریب توانایی دارند. جنایتکاران اغلب با تبلیغاتی منفی علیه قربانیان کار خود را توجیه میکنند. قربانیان را تبهکار و دشمنِ مردم و کشور معرفی میکنند و زینسان اعتبار و آبروی آنان را خدشهدار میکنند. معمولاً چنین جنایتهایی برای سالها با دروغگویی توجیه میشوند و یا در سکوت و خاموشی سخنی از آنها به میان نمیآید و کسی هم اجازه ندارد دربارهی آنها چیزی بگوید یا بنویسد و البته بسیار پیش میآید که چنان جنایتهایی بهکلی انکار میشوند.
زینرو برای آنکه قربانیان و یا بازماندگانِ آنان ارج و احترامِ خود را در چشمِ مردمان جامعه بازیابند ضروری است که حقیقتیابی به روشی پیش رود که جامعه حقیقت را به رسمیت بشناسد. فقط قربانیان و بستگانِ آنان نیستند که حق دارند بدانند چه روی داده است.
در بسیاری از موارد این طور نیست که قربانیان و بستگان ندانند که چه روی داده است بلکه آنان که موضوعِ ستم و جنایت بودهاند بهتر از هر کسِ دیگری میدانند که چه روی داده است. با این حال اما حتا وقتی قربانیان و یا بستگانِ آنان خود بهخوبی میدانند که چه روی داده است حقیقتیابی فقط وقتی بهراستی ارزشمند است که حقیقتها پس از سالها دروغ و انکار بهطور رسمی برشناخته و به رسمیت شناخته شوند. در این صورت حقیقتگویی میتواند در قبالِ سالیانی از دروغ و سکوت و انکار نقشی جبرانگرانه، التیامبخش و سازنده ایفا کند.[4]
رنج قربانیان
بسیاری بر این باوراند که اگر حق به دانستن بهدرستی برآورده شود این کار میتواند اندکی هم که شده درد و رنج قربانیان یا بستگانِ آنان را التیام بخشد. این التیامبخشی ممکن است از راههای گوناگونی حاصل آید. برای نمونه، اینکه قربانیان یا بستگان امکان یابند که خودشان داستانشان را بازگو کنند یعنی صدایی بیابند که آنچه بر آنان رفته را با دیگران در میان بگذارند؛ همانسان که درمورد رنجهای فردی و روزمره نیز این اثر را میبینیم، گمان میرود این بهاصطلاح دردِ دل کردن در التیام درد و رنجِ قربانیان و بستگانِ جنایتهای حقوق بشری نیز بیتأثیر نباشد.
چنان تأثیری را همچنین میتوان با نظر به بحثها دربارهی روانزخمها (trauma) یا ضربههای روحی-روانی توضیح داد. بسیاری از روانشناسان بر این باوراند که آگاهی و خودآگاهی بر درمانِ اختلالهای اضطرابیِ پس از سانحه تأثیر دارد. این نکته از این رو مهم است که بسیاری از جنایتها هم با خود ضربههای روحی و روانیِ جدی برای قربانیان و بستگانِ آنان دارد. از همین رو آگاهیِ جمعی و بهرسمیتشناسی در اجتماع میتواند از درد و رنجهای روانی را التیام بخشد و برعکس بیاعتنایی و نادیدهگیری — برای نمونه از راه گرامیداشتِ جنایتکاران — ممکن است درد و رنجِ قربانیان و بستگانِ آنان را افزایش دهد.
زینپس هرگز
در فرهنگ عامه رایج است که میگویند گذشته را باید رها کرد و بهاصطلاح نباید نبش قبر کرد. در این معنا گمان میرود با فراموش کردن و بخشیدن بهتر میتوان به آرامش و صلح و آشتی رسید. دربارهی جنایتهای حقوق بشری نیز برخی به همین سان گفتهاند که شاید فراموش کردن یا بخشیدن بهتر از تأکید بر حقیقتیابی ما را به صلح و آشتی برساند.[5] اما امروزه بسیاری از اندیشمندان درمورد جنایتهای بزرگ بر حقیقتیابی و حقِ دانستن تأکید میکنند.
یکی از دلایلی که اغلب در تأییدِ حقِ دانستن ذکر میشود این است که با این کار از باز-رخدادِ جنایتها پیشگیری میکنیم. تصور میشود آگاهیِ درست به رخدادِ ستمآمیز ما را به علتها و سازوکاری که ستم را ایجاد کرده آگاه میکند و این آگاهی به نوبهی خود نقشی مهم در پیشگیری از بازرُخداد دارد. همچنین، نقشِ یاد و خاطره را نباید نادیده گرفت. به-یادآوری و یادآوری چونان دو رویِ یک سکهاند. جنایتی که هنوز به یاد میآید هشداری را یادآور میشود، هشداری که در پیشگیری از بازرُخداد مؤثر است.[6]
سخن پایانی
امید میرود دادگاهی که این روزها دربارهی کشتار ۶۷ برگزار میشود تا اندازهای هم که شده حقِ دانستن را تأمین کند، هم برای قربانیان و بستگانشان و هم برای کل جامعهی ایران. با این امیدواری اما همچنین باید به آنچه این رویداد را ویژه میکند نیز توجه داشته باشیم. در اینجا حقیقتیابی در دورهی گذارِ جامعه بهسوی دمکراسی صورت نمیگیرد و از همین رو آگاهی دربارهی آنچه روی داده و ستمی که رفته برای اینکه در سراسرِ جامعه گسترش یابد و برای اینکه به رسمیت شناخته شود بیشک با موانعی روبهرو خواهد بود.
––––––––––––––––––––
پانویسها
[1] این قانون را برای نمونه در اینجا میتوان دید.
[2] تفصیل این بحث را در این مقاله میتوان یافت:
Watson, Lani. 2020. Epistemic Rights in a Polarised World: The Right to Know and the Abortion Debate. In: Tanesini, Alessandra and Lynch, Michael (eds.) Polarisation, Arrogance, and Dogmatism: Philosophical Perspectives. London: Routledge.
[3] مقالهی زیر جایگاه این حق را در حقوق بینالملل نشان داده است:
Panepinto, Alice M. (2017). “The right to the truth in international law: The significance of Strasbourg’s contributions”. Legal Studies. 37(4): 739–764.
[4] در این باره مقالهی زیر خواندنی است:
Walker, ‘Truth telling as reparations’ (2010) 41 Metaphilosophy 525.
[5] در این باره نوشتهی زیر خواندنی است:
Mendeloff, ‘Truth-Seeking, Truth-Telling, and Postconflict Peacebuilding: Curb the Enthusiasm?’ (2004) 6 International Studies Review 355; Daly, supra n 73.
[6] این نوشته، با تمرکز به کشتار ۶۷، نقشِ یاد و خاطره و یادآوری در زمینهی جنایتها را طرح میکند.