شاید هیچ شخصیتی در سالهای گذشته در اپوزیسیون و فعالان رسانهای خارج از ایران به اندازه مسیح علینژاد موضوع بحثهای مناقشه برانگیز نبوده است؛ به ویژه از آن رو که در میان چهرههای تاثیرگذار اپوزیسیون و فعالان رسانهای، او جز معدود کسانی است که حولش دوگانهای، چون دوگانه «ستایش/انکار»، برقرار است. دوگانهای که چهره «زمینی» او را به شکلی متناقض «انسانیتزدایی» میکند. به این معنا به نظر میآید که مسیح علینژاد به یک «هدف» یا «صفحه» برای فرافکنی افرادی که یا مطلقا ستایشش میکنند یا مطلقا انکارش، تبدیل شدهاست.
در این یادداشت، به عنوان دو فمینیست چپ تلاش میکنیم به توضیح سازوکار شکلگیری دوگانه «ستایش/انکار» حول فیگور مسیح علینژاد بپردازیم و توضیح دهیم که چرا چنین دوگانهای «جعلی» و غیرانسانی است. همچنین توضیح خواهیم داد که این دوگانه از چه رو حامل پیامی خطرناک است و به چه شکل مانع نقد منصفانه و همچنین مانع به رسمیت شناختن او به عنوان یک چهره تاثیرگذارشده است. به علاوه نشان خواهیم داد که این دوگانه به چه شکل امکان هر دیالوگ سازندهای حول کنشگری و فعالیتهای رسانهای مسیح علینژاد را از میان میبرد. در پایان این یادداشت شاید بتوانیم اندکی به پاسخ این پرسش ها نزدیک شویم که چگونه علینژاد برای بسیاری از چپها و مدعیان ترقیخواهی، تبدیل به یک «خط قرمز» شد؟ چه شکلی از مواجهه منجر به ناممکنی نقد پویای علینژاد در دو سر قطب ستایش/انکار شده است؟ و در نهایت آنچه که «رویکرد جنسیتزده» در مواجهه با علینژاد و اعضای کمپینهای ضد حجاب اجباری میدانیم چه مصادیقی دارد و به چه شکل از آنان عاملیت زدایی میکند؟
ستایش مطلق مسیح علینژاد و ناممکنی نقد پویا
آنان که مسیح علینژاد را ستایش میکنند معمولا و البته به شکل قابل توضیحی، با وجود تعلق به جریانهای مختلف سیاسی در درون اپوزیسیون جمهوری اسلامی، از پرتلاشی و خستگیناپذیری او شگفتزده هستند. این شگفتزدگی به شکل مستدلی قابل توضیح است، به این دلیل روشن و ساده که مسیح علینژاد از طریق شکلی از کنشگری پیگیرانه علیه مناسبات حاکم در ایران، توانسته است تاثیرگذاریهای اجتماعی و سیاسی وسیعی را رقم بزند. از جمله این تاثیرگذاریها میتوان به کنشگری اثرگذار او در روند هدایت کمپینهایی ضد حجاب اجباری اشاره کرد. کمپینهای «آزادیهای یواشکی»، «چهارشنبههای سفید» و «دوربین ما/اسلحه ما» به رغم دستکم گرفته شدن در ابتدای کار، توانستند گفتمان «نافرمانی مدنی» حول مساله حجاب اجباری را به یک گفتمان جمعی و سیاسی تبدیل کنند. این کمپینها از طریق شیوههای ثبت رویدادهای مربوط به نافرمانی مدنی و همینطور ثبت روایت و تجربه روزمره زنان از حجاب اجباری، توانستند ادعای جمهوری اسلامی در رابطه با «پذیرش همگانی حجاب اجباری» در جامعه را متزلزل کنند. به علاوه این کمپینها از طریق ایجاد یک رویاروی سیاسی با دستگاه حاکم در روند زندگی روزمره، نشان دادند که مساله حجاب اجباری برای جمهوری اسلامی، تا چه حد امری حیاتی و حیثیتی است. به بیان دیگر، این کمپینها در روند شکل گیری و تکامل خود و همچنین به واسطه تاثیر گفتمانیشان بر گفتمان ضد حجاب اجباری، به صورت عملی این تحلیل را عرضه کردند که «بنیان جمهوری اسلامی با کنترل بدن منتسب به زنان پیوندی عمیق دارد.»
تاثیر گفتمانی این کمپینها و بحرانی شدن مساله حجاب اجباری به واسطه آن، توانست علینژاد را به عنوان یک سازمانده موفق کمپین سیاسی تثبیت کند و بدین واسطه شگفتی بخش بزرگی از جامعه ایرانی تحولخواه را برانگیزد. این شگفتی به دلیل محرومیت جامعه ایرانی از سازماندهیهای توامان «خلاق و فراگیر» در سالهای گذشته، از جایی به «ستایش محض» رسید. ستایشی که شاید در نگاه اول به نفع مسیح علینژاد به نظر برسد، اما در واقع علیه اوست. ادعای ما این است که این شکل از ستایشگری به او جایگاهی «فرانسانی» و نقد ناپذیر میبخشد؛ در حالی که فیگورهای دموکراتیک در عرصه عمومی، فیگورهایی قابل نقد و بحث اند، هر چند که مورد ستایش بخش بزرگی از جامعه نیز باشند.
ستایش مطلق کنشگری و فعالیت رسانهای مسیح علینژاد به واسطه اثرگذاری بسیار مهماش در صدا بخشیدن به بسیاری از بیصدایان امروز جامعه ایران، هرچند قابل فهم است، اما همزمان «سادهسازی» فیگور علینژاد را به همراه دارد. ساده کردن کنشهای اجتماعی چهرهای با اثرگذاری مسیح علینژاد راه را بر بحث کردن بر سر دیگر مواضع سیاسی و رویکردی او میبندد و درنهایت مباحثه بر سر پیچیدگی و تاثیر کنشهای سیاسی و اجتماعی او ناممکن میشود.
با این وجود فیگورها و برنامههای تاثیرگذار اجتماعی و سیاسی همیشه حامل پیچیدگی، خطاهای تاکتیکی و خطاهای فکری هستند و در عین حال ممکن است به واسطه انتخابهای دقیق و روشهای خلاقانه، اثرگذاری عمیق و شگفت انگیزی داشته باشند. فراهم شدن امکان مباحثات نظری با مسیح علینژاد حول کنشگریاش و پیوند این کنشگری با تاثیرگذاریهای سیاسی او، به شکلگیری فضای پویایی کمک میکند که توامان برای او و آن بخشی که او به حرکت در میآورد، ضروری است. ستایش مطلق همچنین مانع آن است که مسیح علینژاد و همراهان او درگیر این پیچیدگیها و بازخوردهای منصفانه و منتقدانه شوند.
مثلا در مورد پیوند زدن مساله کمپینهای حول زنان و شیوه نزدیکی او به برخی جریانات راست سیاسی میتوان بحثهای نظری و انتقادی را آغاز کرد. فضای دموکراتیک سیاسی در قامت اپوزیسیون باید به دور از دوگانههای سلبی و جعلی، امکان برخورد نظری در رابطه با این نزدیکی را فراهم بکند. خصوصا که راستگرایی سیاسی در رابطه با مساله عدالت جنسی و جنسیتی همیشه حامل «محدودیت» است. همینطور میتوان در جریان شیوه مواجهه مسیح علینژاد با خانواده پهلوی، یادآوری کرد که این خانواده نهاد دموکراتیکی نبودهاند و هرگز نیز در رابطه با نقض سیستماتیک حقوق بشر در دوران پهلوی پاسخگو نشدهاند. پس باید بتوان نگاه انتقادی بسیاری از اقلیتهای اتنیکی، جریانات چپ یا منتقدان روشنفکر نظام پهلوی را که به این نزدیکی خوشبین نیستند، تا زمانی که مسیح علینژاد را با نظام پهلوی اینهمان نمیکنند، درک و بر سر آن گفتوگو و بحث کرد. امری که در فضای «ستایش مطلق» که آن روی سکه «انکار مطلق» است، امکانپذیر نیست.
جامعه استبداد زده فیگورها و گروههای سیاسی را در حالت «نقدپذیری»شان نمیبخشد و تنها زمانی از آنها تاثیر میپذیرد که به آنها چهره «بیخطای بهشتی» ببخشد. بخشی از کنشگران اپوزیسیون در ستایش از مسیح علینژاد و هر فیگور مورد علاقه دیگری همین کار را میکنند. رویکردی که از اساس با ذهنیت دموکراتیک فاصله دارد و نمیتواند مفهومی به نام «نقد پویا» و «اصولی» را درونی کند. حال آنکه بدیل یک جامعه استبداد زده باید از قضا امکان نقد را فراهم کند که دچار «یکدستی» در نظریه و رویکرد نشود. پس در امکان نقد منصفانه و انسانی فیگورهایی مثل مسیح علینژاد چیزی بیشتر از نقد خود این شخصیتها نهفته است. چنین رویکردی با فرازمینی کردن چهرههای محبوب خود، استبدادزدگی اش را روی این شخصیتها – و از طریق «انسانیتزدایی» از آنها – «فرافکنی» میکند.
انکار مسیح علینژاد و ناممکنی نقد پویا
در میان انکار کنندگان اثرگذاری جنبشیِ مسیح علینژاد همپوشانی بسیاری از گفتمانهای ارتجاعی و جزماندیشانه ـ حتی با ادعاهای ترقیخواهانه – قابل مشاهده است.
در میان جریان هایی که خود را «مخالف علینژاد» میخوانند، مجموعهای از استدلالها در مواجهه و مقابله با شخص علینژاد و سپس شیوه کنشگریاش قابل ردیابی است. از جمله این انکارکنندگان می توان به رسانههای جمهوری اسلامی اشاره کرد که با توسل به احساسات ضد زن جامعه مردسالار و با اشارات هرزه نکوهانه و زن بیزارانه، در تلاش برای تخریب و تحقیر اوست. تولید روایتهایی همچون «تجاوز به مسیح علینژاد در جوار پسرش» در کنار تهدیدهای مکرر به قتل، تجاوز و اسیدپاشی در مورد او، انتشار جعلی فیلم پورن منتسب به او، اعتراف اجباری از خانواده، دربند کشیدن برادر و بالاخره اقدام به ربودن علینژاد، از جمله این فشارها از سوی حاکمیت است. در یکی از پلیدترین این نوع تهدیدها پس از اعدام روح الله زم، مسیح علینژاد در یک گونی کنار او به تصویر درآمد و با عبارت «کامنیگ سون» وعده ربایش و کشته شدن او داده شد.
جریان اصلاحطلبی نیز علاوه بر اشارات جنسیتزده و تاکید بر «پولپرستی» و «شهوت قدرت» علینژاد، دائما بر «نقش مخرب» او بر ادامه تحریمها علیه جمهوری اسلامی تاکید میکند. در این میان باید به نزدیکی گفتمانی معنادار جریان اصلاحطلبی با بخشی از راست سلطنتطلب در مواجهه با علینژاد اشاره کرد. بسیاری از کسانی که خود را متعلق به جریان اخیر میدانند با دستاویز قرار دادن همکاریهای گذشته علینژاد با اصلاحطلبان، همچون جریان اصلاحطلبی، او را «پولی» و «خودنما» مینامند و از این منظر به رتوریک جمهوری اسلامی بسیار نزدیک هستند.
در اینجا با مثال توئیت علی علیزاده که در تاریخ فعالیت خود به هر سه جناح چپ، أصلاحطلب و حکومت جمهوری اسلامی پیوند داشته است، برآیندی از رتوریک این سه جناح از مسیح علینژاد نشان دادیم.
در میان خیل انکارکنندگان میتوان به جریان غالب در چپ نیز اشاره کرد که با وجود تخالف معمول خود با سه گروه پیشین، در انتساب ویژگیهایی همچون «فاند گیری»، «خودنمایی»، «قدرت طلبی» و «شیادی» به علینژاد، در لحظات متعددی با آنان نزدیکی رتوریکی دارد. در تمامی این جریان ها اشاره به «خودنمایی» چنان با انگارههای جنسیتزده پیوند دارد که به سختی بتوان آن را تصادفی نامید. بسامد اشاراتی همچون «پولپرستی»، «فاندگیری»، «شهوت پول» و «پولی بودن» نیز در ادبیات تمامی این جریانها بسیار بالاست و انگارههای جنسیتزده را میتوان در اشاراتی همچون «پولی بودن» به راحتی مشاهده کرد. با این حال در این بخش تلاش میکنیم با تمرکز بر شیوه مواجهه جریان غالب چپ بر «مساله علینژاد»، به عنوان فمینیستهای چپ، نقدمان بر این شکل از مواجهه را همراه با واکاوی سازوکار توزیع این مواجهات، یافتن رد پیدا و پنهان جنسیتزدگی در آنها، ناموزونی منطقی در شیوه استدلال و در نهایت تاثیر مخرب این شکل از مواجهه بر جریانهای چپ بررسی کنیم.
مواجهه جریان غالب در چپ و انکار مسیح علینژاد
جریان غالب در چپ با انکار هر نوع تاثیرگذاری سیاسی مثبت از سوی مسیح علینژاد، همچون اصلاح طلبان، او را همدست سیاست جنگ و تحریم دانسته و کنشهایی همچون کنشهای دموکراسیخواهانه، عدالتطلبانه از منظر جنسیتی و دادخواهانه او را رویتناپذیر و باورنکردنی میداند. این جریان نیز انکار تام و تمام تاثیرگذاری مثبت مسیح علینژاد را پیشه میکند و با مواجههای سلبی مبتنی بر سوژگیزدایی و همچنین انگیزهخوانیهایی همچون انگیزه دریافت «پول»، «فاند» و داشتن «عطش قدرت» و «جلب توجه»، در مقابل علینژاد قرار میگیرد. شکلی از مواجهه که نمیتواند از منظر چپ قوای تحلیلی داشته باشد، چرا که جریانات چپ مترقی معمولا به جای انگیزهخوانی، سوژگیزدایی و شخصیتشناسی، تاثیر ماتریالیستی پدیدهها بر یکدیگر را بررسی میکنند و از همین طریق به نقد و حتی تهییج دست میزنند. ایجاد و تقویت لحظههای تهییجی گرچه همواره روشی در چپ برای بسیج توده بوده است، اما چپ آنجا با «رهایی» درهم آمیخته که از پیچیدگیهای وضعیت بگوید. تهییج تودهای خصوصا در لحظهای که چپ در بسیاری از لحظات از اساس به بسیج تودهها ـ مثلا در اینجا بسیج تودهای زنان برای تقویت مبارزه برای عدالت جنسی و جنسیتی ـ دسترسی ندارد، معمولا تبدیل به «مراسم آیینی» و «مناسک» در چپ میشود و هیچ قدرت رهایی بخشی ندارد. سنت نقادی در چنین قالب تنگی به کینهورزی میرسد و از طریق تحقیر و سوژگیزدایی از همراهان مسیح در میان مردم، به قامتی «ضد مردمی» در میآید.
همین شکل از مواجهه سلبی و نفی چندوجهی کنشگری و عاملیت، منجر به «تابو شدن» نام علینژاد نزد چپ شده است؛ به طوری که گهگاه نام بردن مثبت از او و یا انتقاد از مواجهات سلبی و تحقیرآمیز با او، با چنان واکنشی از سوی جریان غالب چپ روبهرو میشود که نقد و مباحثه را به جدل و اتهام زنی میرساند. بدین وسیله است که منتقدانی که میخواهند از دوگانه ستایش/ انکار در مواجهه با پدیده مسیح علینژاد فاصله بگیرند و علی رغم نقد به او سوژگی سیاسی و خلاقیت او را به رسمیت بشناسند، دائما تحت فشار و هجمه قرار می گیرند.
جنسیت زدگی تحلیلی:
سلب عاملیت از زنان عضو کمپینهای ضد حجاب اجباری
اشاراتی همچون «حواریون مسیح» و «ترولهای علینژاد» توسط بخشی از جریان چپ خواسته یا ناخواسته در مسیر سلب عاملیت از زنانی عمل میکنند که در جریان مبارزه هر روزه با رژیم بر سر حجاب اجباری، علینژاد را یک کنشگر تاثیرگذار در مادیت بخشی به صدایشان میدانند. حواری و ترول دانستن این زنان، چیزی جز نفی مبارزه روزمره آنان، عدم همدلی با زنان تحت سرکوب ساکن ایران و ناتوانی در انطباق نظریه و عمل نیست. صحبت از «مردم» در چپ آن زمان به لحاظ نظری قابل تامل است که در عمل نیز ردیابی و به رسمیت شناخته شود. جریان غالب چپ به عنوان عضوی از جنبشی که خود را متعلق به توده میداند باید از خود بپرسد چه شد که به جای تامل بر «انتخاب» بخش قابل توجهی از زنان، هم و غم خود را بر انکار این انتخاب و عاملیت گذاشته است. در نقد منصفانه پدیدارشناسانه مسیح علینژاد طبعا میتوان از او انتظار داشت که به عنوان یک کنشگر تاثیرگذار دموکراسیخواه، امکان تبادلنظرهای انتقادی میان همراهان و منتقدان خود را فراهم کند؛ اما نمیتوان با انکار سوژگی او و حامیاناش، چشم بر مبارزه زنان عضو این کمپینها بست. علاوه بر این حواری و ترول دانستن همراهان علینژاد – که بسیاری از آنان زنان ساکن ایران هستند- از آن رو که آنان را چشم بستگان و فریب خوردگانی فاقد عاملیت میداند، به شکلی مضاعف در سرکوب آنان همراه میشود.
در ادعاهای مطرحشده از سوی بسیاری از منتقدان دوگانهانگار خطاب به علینژاد بار دیگر شاهد تکرار این شکل از تقلیلگرایی هستیم. برای مثال در طرح این ادعا که «قدرتطلبی و فاندگیری و «شهوت دیده شدن» تنها عواملی بودهاند که به مسیح علینژاد در فعالیت کمپینی علیه حجاب اجباری کمک رساندهاند» با این پرسش اساسی مواجهایم: «آیا فقط این مسیح علینژاد است که به منابع قدرت برای مذاکره یا سازماندهی از طریق منابع دسترسی دارد؟» اگر چنین نیست پس چرا دیگر افراد و گروههای اپوزیسیون نتوانستند با مراجعه به این منابع قدرت و پول به این شکل گسترده از سازماندهی و بسیج عمومی دست بزنند؟ حتی رضا پهلوی نیز با وجود دسترسی بسیار بیشتر به این منابع و قدرتها، هرگز نتوانست در «بسیج عمومی» و گفتمان سازی برای عدالت جنسیتی و دادخواهی دخالت عمیقی داشته باشد. در ادعای مربوط به «عطش دیده شدن» نیز باید پرسید چرا این سطح از مخالفت همواره در مواجهه با زنان فعالی است که بیش از دیگران مورد توجه رسانهها قرار گرفتهاند؟ چرا در مورد بسیاری از شخصیتهای مرد در اپوزیسیون، بحث «کیش شخصیت» کمتر مطرح میشود، در صورتی که به طور مجموع حضور رسانهای مردان اپوزیسیون از لحاظ آماری بسیار بیشتر از زنان اپوزیسیون است و میتوان اقتدارگرایی بسیاری از آنان را در جریان مبارزه سیاسی مشاهده کرد؟ به این دلیل مشخص که حضور اجتماعی و سیاسی مردانه عموما محل مناقشه نیست؛ حتی اگر این حضور با خودشیفتگی شدید یا اقتدارطلبی همراه باشد. در مورد مردان «مطرح» سیاست معمولا این محتوای سیاسی آنهاست که موضوع بحثهای مختلف در عرصه سیاسی و اجتماعی است و صرف «حضور سیاسی» آنان کمتر با این حد از نفرت مواجه میشود.
موزونی منطقی و مفهومی نقد نیز به اندازه رتوریکی که نقد از دل آن بیان میشود حائز اهمیت است. بسیاری از مناقشات «انتقادی» در مواجهه با علینژاد در زمینهی تئوریک دوگانهانگارانهای ریشه دارد که این دوگانهسازی را از شخصیت او آغاز کرده و به شیوه کنشگریاش پیوند میزند، بیآنکه به آن زمینهی گفتمانی بپردازد که منجر به فراگیری مجدد کمپینهای ضد حجاب اجباری در یک دهه اخیر شده است.
هرچند در این یادداشت بر شیوه مواجهه جریان ها با علینژاد تاکید میکنیم، اما درعینحال نباید از یاد برد که دگرگونیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود چه نقش مهمی در ظهور و فراگیری گفتمان ضد حجاب اجباری داشتهاند. بهعلاوه علینژاد نیز – همچون بسیاری دیگر- بهعنوان یک کنشگر حوزه زنان از دل چنین دگرگونیهایی برآمده است. کنش روشنفکرانه تنها زمانی که از دوگانههای انکار/ستایش و فرشته/هیولا فراتر رود، قادر است که ضمن در نظر گرفتن این زمینه گفتمانی، موضع سیاسی خود را نیز در مواجهه با هر کنشگری که دستاندرکار جنبش ضد حجاب اجباری در ایران است روشن کند. آنچه بسیاری از نقدها در مواجهه با علینژاد را معنادار و همزمان بی معنا میکند؛ نادیده گرفتن تاثیر فراگیر کمپینهای ضد حجاب اجباری به مثابهی جزئی از یک گفتمان در حال گسترش است. در مقابل بسیاری از نقدها تمرکز خود را بر جزئیات شخصیت یا جزء به جزء کنشهای فردی او قرار دادهاند. این کمپینها، علیرغم ناخشنودی بسیاری، از محبوبیت زیادی در میان بسیاری از زنان ساکن ایران برخوردارند. نادیده گرفتن این کمپینها، تنها نادیده گرفتن علینژاد نیست بلکه انکار حضور خیل عظیم زنانی است که در تلاشند به صدایشان وسعت بیشتری ببخشند. به علاوه، این دوگانهسازی و قرار دادن یک شخص بر دو سر طیف مزدور-مصلح ، بیآنکه بستر اجتماعی مقاومت مردمی را در نظر بگیرد، خطر به فراموشی سپردن عاملیت بسیاری از زنان تحت سرکوب در ایران را در پی دارد. امتناع از تفکیک یک سوژه از یک گفتمان، نهتنها نقد را ناممکن میکند که ممکن است به مقاومت در مقابل آن گفتمانی بینجامد که چهبسا رهاییبخش و برابریخواهانه است. بنابراین نقد به برخی مواضع سیاسی علینژاد باید تمایز روشن خود را از همراهی در گفتمان ضدحجاب اجباری – که او نیز یکی از کنشگران پیگیر آن است- روشن کند.
لازمه چنین مواجههای فراروی از شخصیتمحوری و درمقابل اتخاذ چشم اندازی است که پرسش از شرایط امکان یک وضعیت اجتماعی-تاریخی را امکانپذیر میکند. پرسش از آن سازوکار معنایی که امکان ظهور و بسط گفتمان ضد حجاب اجباری را در این دهه فراهم آورده، پرسشی است که در نهایت به فهم بستر زمانمند دگرگونی زندگی روزمره و درک روند بهسازی آن توسط عاملان اجتماعی منجر میشود. زمانی که «نفرت» از علینژاد به «انکار» تاثیر واقعی کمپینهای ضد حجاب اجباری و چشم بستن بر تغییر شیوه کنشگری زنان در ایران منجر شود، نه تنها همراهی با زنان ایرانی که نقد سیاسی کنشگری چون علینژاد نیز ناممکن میشود. بنابراین همچنان میتوان نقد به گفتمانی که مواضع سیاسی کلانتر علینژاد از آن سربرآورده را محفوظ نگاه داشت بیآنکه این نقد به نفی گفتمان ضد حجاب اجباری – که علینژاد نیز در تجربهی کمپینهایش به فراگیری آن یاری رساند- بیانجامد.
مسیح علینژاد و فریدون فرخزاد:
اینهمانی با دولت و تکرار تاریخی یک مواجهه
اینهمانسازی مسیح علینژاد با پهلوی و یکی دانستن او با سیاستهای جنگی ایالات متحده توسط جریان غالب در چپ حامل نوعی ناموزونی نظری و روش شناختی است. این شکل از اینهمانی، نقش یک کنشگر کمپینی را با نقش حاکمیتها و دولتها – با همه سازوکارهای درونی آنها – یکسان در نظر میگیرد. مقایسهای که نه تنها تقلیلگرایانه و سادهانگارانه است که به لحاظ منطقی ناممکن جلوه میکند. به نظر میرسد که این رویکرد تنها دستاویز و توجیهی برای نفی مطلق کنشگری و تاثیرگذاری گفتمانی علینژاد باشد تا نقدی مستدل به او. بدین معنا با وجود هر تفاوت نظری و رویکردی که میتوان با مسیح علینژاد در این زمینه داشت، به هیچ عنوان نمیتوان او را با دولتها یکی دانست. او در قامت کنشگری که تنها به واسطه فعالیت علیه حاکمیت جمهوری اسلامی، با هزینههایی همچون زندانی شدن برادر، اعتراف اجباری از خواهر، طرد اجباری از سوی خانواده و تهدید به ربوده شدن و قتل خودش روبرو میشود، چگونه میتواند در مقام مقایسه با دولتها و حاکمیتهایی حامل سرمایههای هنگفت مالی و نظامی قرار گیرد؟ آن هم در حالی که قدرتمندان دولتی به ندرت به تحمل چنین هزینهها و فشارهایی مجبور میشوند؛ مگر آن جا که حاکمیتشان یا مقامشان در آستانه فروپاشی قرار بگیرد.
شیوه مواجهه روشنفکری، چپ و بخشی از اپوزیسیون در انکار مسیح علینژاد را به شکلی معنادار میتوان با تجربه فریدون فرخزاد مقایسه کرد؛ چرا که فشارهایی مشابه آن چه علینژاد امروز با آن روبهروست نیز به فرخزاد تحمیل میشد. برخی نقدها را میتوان در برههای از فعالیت سیاسی فریدون فرخزاد به او وارد دانست؛ اما کدام منتقد منصف و مستدل است که امروز نداند یا بخواهد انکار کند، که فریدون فرخزاد در عین زیگزاگهای فکری و خطاهای استراتژیک، به عنوان یک فارغ التحصیل علوم سیاسی، یک هنرمند و یک کنشگر مستقل، در نسبت با این دولتها، خصوصا دولت جمهوری اسلامی، به شکلی به غایت «انسانی» آسیبپذیر بود. میدانیم که خود فریدون فرخزاد نیز چون مسیح علینژاد در برههای به جریانات راست سیاسی نزدیک شده بود و در برههای نیز از آن فاصله داشت. اما در نهایت شیوه قتل فریدون فرخزاد این مساله را برای بسیاری از منتقدان حکومت روشن کرد که فرخزاد با جریانهای سلب سیاسی و دولتها یکی نبود. آیا حتما باید پروژه ربودن و کشتن مسیح علینژاد توسط جمهوری اسلامی «موفق» شود تا عدهای «روشنفکر» و «مترقی» عزت نفس به رسمیت شناختن پتانسیلهای او در این مبارزه را پیدا کنند و با شجاعت از «دستاورد»هایش بگویند؟
چنانچه در مستند «شرقی غمگین» به تهیه کنندگی رادیو فردا مشخص است، بخش زیادی از اپوزیسیون و همینطور جامعه روشنفکری به جای نقد به مواضع یا روش فرخزاد در کنار ستایش تواناییهای منحصر به فرد او، به کینهورزیهای مطلق از طریق انگارههای همجنسگراستیزانه، اتهامهای مالی، بیاعتبارسازی شخصیتمحور و درنهایت عدم همدلی با او در زمانی که طعمه جمهوری اسلامی شده بود، مشغول بود. گویی که پیکر بیجان فریدون فرخزاد ـ تنها از طریق کشته شدن فجیعش ـ توانست ثابت کند که انسانی دارای تواناییهای زیاد و البته بسیار آسیبپذیر در برابر قدرتها بوده است.
تشابه وضعیتی که فریدون فرخزاد با آن مواجه بود با وضعیتی که امروز در مورد مسیح علینژاد قابل مشاهده است، برای ما نویسندگان این متن، خصوصا پس از مشاهده مستند «شرقی غمگین» تکاندهندهتر نیز مینماید. این دو فیگور هر دو از منظر جنسی و جنسیتی مورد تحقیر بخش عظیمی از اپوزیسیون و جامعه ایرانی بوده یا هستند. هر دو لحن بسیار قاطعانهای در برابر حاکمیت جمهوری اسلامی اتخاذ کردند و از طریق روشهای «خلاقانه» به کمپینهای اجتماعی و سیاسی دست زدهاند. هر دو از منظر فکری فراز و نشیبهایی داشتهاند و هر دو برای فرا رفتن از جمهوری اسلامی حاضر به مذاکره با «شیطان» بودهاند.
چنانچه در مستند شرقی غمگین نیز بدان پرداخته شدهاست، جمهوری اسلامی بعضا با تمرکز بر انگارههای همجنسگراستیزانه و تمرکز بر اتهامهای مالی تلاش کرده بود از فریدون فرخزاد اعتبارزدایی کند و برای این کار نیز سرمایه مالی هنگفتی خرج کرده بود. این موارد به نوع حملههای جمهوری اسلامی به مسیح مشابهت دارد. همینطور سوءاستفاده از احساسات فریدون فرخزاد به مادرش در نزدیکی به او و به قتل رساندنش، شباهتی معنادار به تلاش برای ربودن مسیح علینژاد از طریق مادر و برادرش دارد.در نهایت به گواه مستند، نه دولت آلمان پیگیری مسئولانهای در قتل فرخزاد نشان داد و نه جمهوری اسلامی از حذف فیزیکی فریدون فرخزاد منصرف شد. از همین روست که ما برآنیم که امروز و در زمان حیات مسیح علینژاد منصفانه و به دور از کین ورزی با او مواجه شویم. آن زمان که جریان چپ، علی رغم مشاهده چنین فشارهایی ناتوان از همدلی با کنشگر مخالف نظام باشد و به جای آن درصدد انکار و طرد مطلق او برآید با نوعی «انسانیتزدایی» از کنشگر مخالف نظام، در نهایت از منظر گفتمانی در خدمت جمهوری اسلامی قرار میگیرد.
فمینیسم چپ و مسیح علینژاد: چگونه میتوان نقدی فمینیستی را مفصلبندی کرد؟
آن دسته از منتقدان مسیح علینژاد که توانستهاند انتقاد از او را در صورت بندیهای مشخص و مستدلی بیان کنند، غالبا خود از فعالان فمینیست یا زنان متفکر و مترقی بودهاند. همانهایی که بیش از دیگر جریانهای ذکر شده، در بحثهای مورد نظر مسیح علینژاد همچون همآمیزی عدالت جنسیتی و مساله دموکراسی، دغدغهمند بودهاند. اغلب این گروهها و جریانهای فمینیستی بودند که نقد به او را به دور از کلی گویی، توسل به گفتمانهای ضد زن یا تهییج احساسات ضد زن اجتماعی و همینطور پرهیز از سوژگیزدایی سیاسی از او و تقلیل او به داشتن «شهوت قدرت، پول و دیدهشدن» مطرح کردند. تنها چنین نقدی است که به جای حمله، به دنبال روشن کردن «مساله» است. به عنوان مثال منتقدین فمینیست به دیدار علینژاد با پمپئو یا شیوه بازنمایی کمپینی او نقد کردهاند؛ بی آنکه کلیت کار او را زیر سوال ببرند.
در این میان به نظر میرسد که با توجه به «دشمنی» موجود در جریان غالب چپ با مسیح علینژاد و همچنین وجود محیطهای بیشمردانه چپ در فضای سیاسی، معمولا فمینیستم چپ به سویی سوق داده میشود که به جای مواجهه انتقادی و تحلیلگرانه با فیگور مسیح علینژاد، به او «حمله» کند. گویی اگر با خونسردی بتوانند نقدهای نظری و فکری به او را حفظ کرده و در لحظاتی با او همسویی و حتی همدلی کنند، دیگر مورد «تکفیر» چپ قرار میگیرند. از این منظر فمینیسم چپ در فضاهای بیشمردانه چپ تحت این فشار است که ابتدا با «مردان چپ» بیعت کند و سپس به مسائل مربوط به جنسیت بپردازد. چنین نگاهی در شدیدترین حالتهایش یادآور فشاری است که به گفته هما ناطق بر او به عنوان یک زن تاثیر گذار و متفکر چپ ـ و نه حتی فمینیست ـ وارد شد تا تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری در اوایل انقلاب ۵۷ را به گفته خودش «بر هم بزند». سالها گذشت تا هما ناطق با آن شهامت تاریخی خودش اعلام کرد که «غلط کرده است». اگر تجربه هما ناطق، حامل تنها یک درس برای فمینیسم چپ باشد این است که این مواجهه «غلط» نباید تکرار شود. این نکته را نیز نباید از یاد ببریم که فمینیسم چپ، خود از دل نقد به جنبش چپ سربرآورد و منجر به رشد آن شد. همواره باید یادآور شد که «فمینیسم چپ»، ابزار چپ برای فاصله گذاری با نحلههای دیگر فمینیسم نیست. فمینیسم چپ نه فقط به مردسالاری و سرمایهسالاری، بلکه به نوعی نگاه اکونومیستی در چپ که مساله جنسیت را ریشهای نمیبیند، نیز منتقد است و اگر بخواهد بدون استقلال نظری به پدیدهها نگاه کند، با تکرار کمیک آن خطای تراژیکی روبروست که هما ناطق انجام داد.
فمینیسم چپ زمانی میتواند بدون فشار نظری مردانه و بدون تکرار کلیشههای جنسیتزده و همینطور ادبیات جمهوری اسلامی در چپ به نقد مسیح علینژاد دست بزند، که ابتدا خود تکلیفش را با انقیاد جنسیتی و کوری جنسیتی (gender blindness) در تاریخ چپ ایران روشن کرده باشد. حتی اگر روایت غالب در چپ مبنی بر «دزدیده شدن انقلاب ۵۷ توسط خمینی» را پذیرفته باشیم، این نکته را نباید از یاد ببریم که تثبیت جمهوری اسلامی در روند انقلابی، از طریق همدستی بخشی از چپ با ارتجاع و با ادعای ایستادن در برابر «امپریالیسم» و پذیرفتن «حجاب اجباری» انجام گرفت. شاید اکنون باید از خود بپرسیم چگونه میتوان تراژدی تاریخی انقلاب اسلامی را که منجر به انقیاد همه چیز از طریق انقیاد بدن زن شد، این بار به شکل یک کمدی تلخ تکرار نکرد؟
با درود,
پلمیک پر مغز و نغزی بود.
همانگونه که نویسندگان نیز اشاره کرده اند, اکثریت قریب به اتفاق برخوردها و به اصطلاح “نقد”ها به علینژاد فاقد ارزش و چیزی جز حملات شخصی هیستریک, یا پلمیکهای بسیار نازل نیستند.
اما در این میان انگشت شماری نقدهای درونمایه و اساسی از علینژاد نیز وجود دارد.
مانند مقالهء “علیه فمینیسم اپورتونیست” نوشته نیکزاد زنگنه.
ضعیف ترین قسمت این مقاله شاید برخورد در قضیه ای دیدار علینژاد با پمپئو باشد, و فقط اشاره به اینکه ” به عنوان مثال منتقدین فمینیست به دیدار علینژاد با پمپئو یا شیوه بازنمایی کمپینی او نقد کردهاند؛ بی آنکه کلیت کار او را زیر سوال ببرند.”
باید در نظر داشت که شخص پمپئو (بدون هیچ گونه اغراق) تنها چیزی از یک آخوند کم دارد عمامه و نعلین است. او در ظرفیت سیاسی یک مافوق محافظه کار (ارتجاعی) مسیحی در آمریکا تا به حال هر کاری که از دستش برمی آمده است علیه حقوق زنان و از بین بردن تمامی دست آوردهای جنبش های زنان در آمریکا و جهان (فسخ کمکهای دولت آمریکا به برنامه های بهداشت زنان در جهان, زمانی که وزیر امور خارجه بود) انجام داده است.
آیا این ناسازه ای آشتی ناپذیر (irreconcilable paradox) نیست که ما از یک محافظه کار افراطی مسیحی (که بنیان سیاستهایش در آمریکا علیه حقوق و آزادی های زنان است) در خواست همبستگی با زنان ایرانی را داشته باشیم.
فاجعه ای تحریم که به جای خود.
توجیه و استدلال علینژاد برای دیدارش با پمپئو این بود که به ادعای مسیح “این ملاقاتی است از موضع قدرت”!, اما پرسش های بی پاسخ به جای خود باقی است.
آیا چنین دیدارهایی حقانیت و انگیزه های علینژاد را به زیر سوال نمیکشد؟
آیا چنین نوعی از کنشگری خود برخوردی ابزارگرایانه به فنمینیزم و حقوق زنان نیست؟
همبستگی جنبش های زنان در ایران و آمریکا کجای این معادله قرار دارند؟
سپاس
منظر
منظر / 20 December 2021
نوشته ی است باارزش و فکر برانگیز در تحلیل چرایی، خطرات و پی آمدهای برخورد دشمنانه و هیستریک با فعالیت های مسیح علینژاد. نویسندگان، اما، با جای دادن دوگانه ی متقارن “ستایش/انکار” به مثابه ی مقوله ای کلیدی درمرکز نوشته مرکز ثقل بحث را تا حدی به جایی دیگر ورای معضل جدی اپوزیسون (یعنی همانا تشتت فکری، خودشیفتگی و انکار دیگری، دشمنی های کودکانه، عدم همکاری، تهمت زنی و کارشکنی و …) منتقل می کنند. طبیعتا ستایش و تایید یک جانبه ی فعالیت های مسیح علینژاد، یا هر فرد دیگری، نادرست، ابلهانه و حتی بیمارگونه است: بیماری روح ضعیفی که تلاش دارد با یکی شدن با روح یک “دیگری بزرگ” هویتی کسب کند. پرسش، اما، این است: آیا این بیماری (ستایش مطلق) همانا روی دیگر همان سکه ای نیست که انکار مطلق طرف دیگر آن است؟ در واقع، “ستایش مطلق” و “انکار مطلق” دو روی یک سکه اند نه دو کفه ی یک ترازو. به عبارت دیگر، انکار دیگری، به همان میزان، تلاش روح ضعیفی است که سعی می کند با “برنده شدن” در مقابل دیگری خودش را مطرح کند و هویتی به دست آورد، غافل از این که “برنده در واقع بازنده است” (هگل). مقاله با شرحی کوتاه در مذمت “ستایش” مطلق از مسیح آغاز می شود. هرچند که این بخش، در مقایسه با موضوع “انکار” مطلق، سهم کوچکی را به خود اختصاص می دهد، اما این موضوع (ستایش از مسیح) واقعا چگونه مساله ای است؟ صرف آغاز نوشته با بحث دوگانه ی متقارن “ستایش/انکار” از همان ابتدا فضایی “خنثی” ایجاد می کند و باقی نوشته را تا حدودی به موعظه در باب امر خیر و امر شر بدل می سازد. معضل جدی ما اپوزیسیون جمهوری اسلامی همانا دشمنی با/انکار فعالیت دیگری و کارشکنی در کار اوست. برای نمونه همین امروز به دسته بندی های رنگارنگ در حاشیه ی محاکمه ی جلاد جمهوری اسلامی در استکهلم نگاه بیاندازید. مبارزه برای عدالت و دموکراسی در این فضای مسموم و بیمارگونه ی سرشار از خود شیفتگی و تفرعن (همراه با/ناشی ازعقده ی حقارت) بسیار دشوار خواهد بود. لبه ی تیز حمله را می باید در این جا و در انتقاد از مناسبات بیمارگونه ای که در آن به سر می بریم قرار داد. از مسیح علینژاد، و البته دیگران بسیاری که صادقانه و در عمل برای دادخواهی و برقراری عدالت مبارزه می کنند، می باید با برّندگی دفاع کرد. مسیح علینژاد مقدس نیست و نمی تواند مقدس باشد. او باید بتواند مورد نقد منصفانه قرار بگیرد، اما مبارزه برای عدالت و رفع تبعیض مسلما مقدس و قابل ستایش است و همواره مقدس خواهد ماند.
منوچهر حقیقی راد / 21 December 2021
با درود، تحیلل شما بسیار خواندنی بود. به نکته های مهمی اشاره کردید. باید امیدوار بود که روزی روزگاری این گفتمان خانه برانداز ” دیو و فرشته” دیدن افراد، اگر نه ریشه کن، حداقل تخفیف پیدا کند. مقایسه مصائب مسیح علی نژاد با ستمی که از سوی جنبش روشنفکری بر زنده یاد فرخزاد رفت، ستودنی است. هرچند اگر اندکی از شیوه نوشتاری روشنفکری مد روز فاصله بگیرید و سعی کنید مفاهیم را به زبانی ساده تر وقابل فهم تر بیان کنید، بدون شک بیشتر تاثیر گذار خواهید بود. واضح است که شما نویسندگان محترم هم خواهان آن هستید که آن زنان بی ادعا و کنشگران گمنام هم مقاله تان را بخوانند. با سپاس
افرا / 21 December 2021
خانمها مینا خانی، الهام بهرامی من عمدا با نام شهربانو ساسانی این نوشته را امضاء می کنم. البته ما از پیش میدانستیم که با حمله عرب و اسلام بر مردها و پس از قتل بر دخترها و زنهای ایرانزمین چه گذشته. اما این آقای محمد حسین گرگیج با مطرح کردن دوباره ی آن و آنچه بر شاهزاده شهربانو ساسانی راو رفته ما را و خصوصا من زن ۳۳ ساله را گیج کرده و دو سه شب است که خوابم نمیبرد. خوب است شما خانمها که دست به قلمتان خوب است آنرا بنویسید. در اینجا میخواهم از شماها به خاطر قلمتان و تجزیه و تحلیلتان سپاسگزاری کنم و چون نوشته اید که باید منتقد بود بهتان بگویم که انتقاد شما بر اینکه خانم مسیح علینژاد با خانم فرح پهلوی یا مایک پامپئو دیدار کرده وارد نیست. خصوصا که شما مثل من سابقه همه ی چپها حکومت شاه را دارید و به انتقاد گرفته اید. بدبختانه یکی از محصولات چپ ایران از توده ای گرفته تا فدائی و مجاهد همین حکومت اسلام ناب است. بدبختانه در خانواده سببی و نسبی من هم بسیار هستند. حکومت شاه با تمام انتقادهائی که برش وارد است سزاور این همه تهت و بهتان نیست و نبود. آن دو پادشاه کاری کارستان کردند و ایران را از عصر قجری و بخوانید حجری به عصر روشنائی رساندند. هیچ کس نمی توانست آن مدرنیزاسیون پهلوی ها را آن طور اجرا کند که آتنهاذ کردند. آنها پایه گذار جنبشی بودند که خود شما دو زن محصول آن هستیدو گر نه ما اینک وضعمان از افغانستان زیر نعلین و خشتک طالبان هم بدتر بود. چرا که روحانیون ایران به مراتب ارتجاعی تر از طالبان هستند و اگر نمی توانند مثل آنها رفتار کنند وجود مردانی و زنانی چون خود شماها و این سایت ست. در هر حال صرف نظر از این انتقاد کوچک نوشته شما بسیار توانا ست. دستتان درد نکند.
در پایان شماها که در خارج از کشور هستید و دستتان باز است و مدعی فمینست بودن را دارید خوب است مقاله ای در مورد این تجاوز دهشتناک به شهربانو به عنوان تجاوزی نمادین به همه زنهای آن حمله و البته با مراجعه به ویدیوی حجت الاسلام قرائیتی و طالبان که هر دو تجاوز به زن اسیبر توسط مسلمانان را جایز شرعی میداند و حتا او دست بدست گشتن آن زن و دختر اسیر و بینوا را تجویز میکند، بنویسید. مگر اینکه بگوئید او چون شاهزاده بوده پس حتما دست راستی بوده و طرفدار امپریالیستها و دختر یزدگرد ساسانی. اما فغقط فکرش را بکنید که آن شکست قادسیه اتفاق نیفتاده بود. آن وقت…
و دوباره ممنونم از استدلال و قلمتان و از این سایت
شهربانو ساسانی از جنوب شهر تهران
شهربانو ساسانی / 21 December 2021
من هم به نوبه ی خودم قدر این نوشته را میدانم. به ابتکار شهربانو ساسانی و برگزیدن این نام و تحلیلش آفرین میگویم و بسیار به نوشته اش احترام میگذارم. من هم همانند وافر از نویسندگان هم سپاسگزارم و هم درخواست میکنم تا ساده نویسی را هنر بدانند. این یک زیان بزرگ است که اینهمه این نوشته برای مخاطب محدود نوشته شود. این یک مقاله علم دقیق نیست و خصوصا فلسفی و تحقیقی دانشگاه هم نیست. برای تاثیر بر مردمان جامعه است. پس این خانمها میتوانند از خودشان بپرسند چند نفر راحت این مقاله را میفهمند، تازه آنهائی که این مقاله را میفهمند اصلا احتیاجی به خواندن آن ندارند! این مقاله بایستی چنان در دسترس باشد که همه آنرا بفهمند. شما که این مقاله را به عنوان پروژه تز برای دانشگاه ننوشته اید. اگر آسان نویسی کنید اصلا از ارزش کاریتان پائین نمی آید. پس آسان بنویسید. مثلا ببینید چند نفر در ایران معنی «رتوریک» یا «فاند گیری»، و یا حتا «فرافکنی» و «پولیمیک» و یا «اتنیکی» را میدانند و جمله ای که درش این واژه ها باشد را درک میکنند!؟ چرا که ما برای خودمان و خودیهامان نمی نویسیم. خصوصا چنین مقاله ای که باید برای همه نوشته شود. چرا که از دهات و روستاها گرفته تا تهران و حتا در خارجه این مسئله ی همه است.
مسئله ی دیگر نوشته اید «نقض سیستماتیک حقوق بشر در دوران پهلوی» خانمهای گرامی شما که چنین مقاله ای با چنین عمقی مینویسید میدانید که همه چیز نسبی ست. شما که چپی هستید کدام جامعه را چپی میدانید و میتوانید مثلا در کشور کمونیستی و یا سوسیالیستی بروید و راحت آنجا زندگی کنید!؟ و چنانکه نوشته اید کدام کشور فمینستی می شناسید که به زنان مثلا احترام وافر داشته باشند و بگوئید که آنجا مثلا واقعا زنان آزادند. بنده در تهران زندگی میکنم و دو جوان دارم که باید مواظبشان باشم چرا که در کشورهای فمینست دار که فمینیستهاشان از مقنعه و چادر و حجاب و حتا پوشیه و برقعه در حتا استخر ها دفاع میکنند اما یادش رفته که پورنوگرفی و هرزه درآئی در کشورهاشان حد و حدود تمامی تاریخ را درنوردیده. ما که اینجا زیر سایه «مقدس» آن غایب بزرگ زندگی میکنم در چنین وضعی هستیم چه برسد به آن جاها که شما هستید که یا آمریکاست یا اروپا. من واقعا از دست دو جوانم که باید همه ی همم را براشان صرف کنم خسته شده ام. بعد در یکی از سایتها دیدم که در اروپا و آمریکا وضع از این هم خرابتر است.پس خانمهای محترمه حکومت پهلوی دموکراتیک البته نبود و البته نغض سیستماتیک حقوق بشر را هم نداشت. امروز اگر شاپور بختیار یا حتا همین رضا پهلوی در یک محیط آزاد کاندید شوند مردم بله به خاطر همان نسبیتی که گفتم به آنها رای میدهند و نه به خاتمی و موسوی و کروبی و قالیباف و خصوصا و فرخ نگهدار و…. این البته معنی نسبیت و گزینش است. بین عرضه های موجود. در هر حال من مقاله ی شما را مقاله ی نسبتا خوب میدانم. امیدوارم بدتان نیاید.
م ر ش از ایران / 21 December 2021
سیاسی سازی و سیاسی بینی همه ی پدیده های اجتماعی مصیبت بزرگی است که همگی با آن دست بگریبانیم. انتخاب اختیاری نوع پوشش نیاز به مشارکت همه ی نهادهای اجتماعی دارد وعمده سازی وظیفه ی یک نهاد و فراموشی وظایف دیگر نهادها در این رابطه همیشه ما را به دوگانه ی انکار و ستایش می کشاند. لازم است نهاد های اقتصاد، آموزش، دین، خانواده و البته سباست در این مسئله در گیر شوند و با برخورد های نظری و عملی، امر انتخاب اختیاری نوع پوشش را در جامعه نهادینه کنند. در غیر این صورت،کنشگران مدنی و سیاسی همواره بیشترین صدمات را در این رابطه متحمل خواهند شد چرا که گروهی بنا بر باورهای سیاسی خود، تلاش های آنان را نادیده گرفته و یا نابجا و بی فایده می دانند و گروه دیگر به ستایش نا واقع بینانه از کنشگری های آنان می پردازند.
Nima Azadi / 21 December 2021
با سپاس از نویسندگان مقاله و طرح پرسشی به موقع. من در این جا سعی میکنم کوتاه و مختصر اندکی سخنان شما را در رابطه با چپ تکمیل کنم.چپ های ایران گروهی همگن نیستند بلکه طیف بزرگی هستند با برداشتهائی مختلف از چپ بودن، اما در یک چیز مشترکند و آن اینکه با تمام ادعاهائی که برای مترقی بودن و مدرن بودن می کنند شدیدا سنتی هستند. برای این چپ هزار تیکه هم چنان چپ بودن در ترکیبی از ناسیونالیسم، سنت گرائی و مرد سالاری با چاشنی دفاع از محرومان و طبقه کارگر خلاصه میشود. این چپ خود را قیم مردم می داند و به نحوی خود را ولی امر مردم ایران می داند. یک چپ واقعی از نظر آنها هم چنان مردی است با سبیلهائی شبیه ماکسیم گورکی که جدیدا به جای مارکس نیچه هم می خواند. مردی است اخمو در انتظار کشف شدن. برای او دفاع از حقوق زنان امری است مسلم، ولی تعریفی که از زن دارد طبقاتی است. او از زنان کارگر،روستائی و محروم دفاع میکند زنانی که بوی عطر می دهند حالش را بد می کند. این از پوز خند های تاریخ است که این جنبش چپ بود که در ایران برای اولین بار به طور جدی به مساله زنان و حقوق آنان بها داد و حالا با برداشتی مالی خولیائی از حقوق زنان چشم دیدن مسیح علی نژاد را ندارد. من شخصا به نحوه عمل کرد علی نژاد انتقاد های بسیاری دارم ولی بر این باورم که کنش گری است که با کار خود پرسشهای بسیاری را در جامعه مطرح می کند. چپ ایرانی هم زائیده شرایط اجتماعی ایران است. دموکراسی برای او امری است ثانوی و تشنه قدرت است. در دفاع از حقوق زنان نیز آزادی زنان را به شیوه خود تعریف می کند تا بر آنها سیطره داشته باشد. نبودن ازادی های بنیادی در عصر پهلوی هم پدر و هم پسر امکان گفتگو در رابطه حقوق شهروندی را از بین برد و عرصه را برای قدرت گیری مرتجعان آماده کرد. چپ ایرانی هم در چنین شرایطی در محفلهای کوچک خود به مرجعیت در سوسیالیسم نائل شد و هنوز در این مرجعیت غرقه شده است. با آرزوی شکل گیری چپ دموکرات.
شهروند / 22 December 2021
فحاشان و ناسزاگویان به خانم مسیح علینژاد همانهائی هستند که با آخوندان همدست شدند تا این وضع را به وجود آورند. اما من میخواهم پرسشی را مطرح کنم و آن این است که مگر خانم مسیح علینژاد یک نظریه پرداز است مگر ایشون مدعی فلسفه و فلسفیدن است. این خانم فقط یک کنشگر سیاسی و اجتماعی ست با شجاعتی بی نظیر و با حاضر جوابی و منظق محکم. آنهائي که در جای گرم و نرم نشسته اند و در امنیت کاملند نشسته در گوشه آن گوشه و نق می زنند. اگر شما بهتر میکنید بفرمائید کسی راه را بر شما نبسته است. کدام مردانتان و یا زنانتان جرات به میدان آمدن همچون او را دارید!؟ اینکه از او انتقاد بشود معلوم است که از هرکسی میشود انتقاد کرد برای مانع شدن یا برای پیشرفت بیشتر. برای اینکار باید غرض منتقد را در نظر آوریم. این خانها نویسندگان (مشکل نویس) غرضشان پیشبرد کار شجاعانه و جامعه ساز و آزادیبخش خانم مسیح علینژاد است. آما به راستی اگر شما و ما چپها واقعا در پی آزادی جامعه هستید چرا پشت ماجرای شهربانو را نمی گیرید. چرا در روشنگری جامعه این مسئله مهم تاریخ ایران و حمله عرب و اسلام به ایران را بازخوانی نمی کنید. چرا همسانی داستان زن و دختر امروز را، رومینا اشرفی که پدرش سرش را برید و این هزار چهارصد سال گذشته را مورد کن و کاش قرار نمیدهید. برایم باور کردنی نبود که همین پریشب در محفلی مردانه هفت مرد و سه زن که در مورد مرگ سقراط بحث بود و اتفاقا یکی از چپهای تئوری دان که خودش را تئوریسین میدان برای او گریبان چاک میکرد و من سخن محمدحسین گرگیج را مطرح کردم و ازاله بکارتها را و زندگی پر از رنج و درد شهربانو این دخترک جوان را همشان با بهت به من نگاه کردند و آن تئوری دان فقط زیر لب گفت: «شازده خانم شهربانو»!! و این پاسخ برایم آنقدر دردناک بود که میخواستم آن شام زهرآلوده را ترک کنم. و بلافاصله درست مثل کسی که بخواهد سخن مرا مصالحه کند و یا ماسمالی خانمی فرمود: «خب آقای فلانی میگفتی… » و البته دوبار در مرگ سقراط روضه خوانی ادامه پیدا کرد. دوستان باور کنید داستان شهربانو داستان فریدون فرخزاد داستان روح الله زم، داستان مختاری و تفضلی و داستان شاپور بختیار و سروش کتیبه و داستان شهریار شفیق و داستان پوینده و فروهرها و قتلهای گرگان (که من گرگانی هستم) همه اش انسانی ست و نه چپی ست و نه راستی ست. همه چیز چپی سازنده بودن و یا دست راستی معتدل بودن و …وهمه ای در آزادی میسر است و نه در دیکتاتنوری و خصوصا این بوبر آیت الله ها و ملایان و مداحان و طلاب! ما باید و این باید حیاتی ست که در راستای آزادیخواهی داستان اسارت و غنیمت انگاشتن شهربانو ساسانی را بررسی کنیم و مرور کنیم تا به علینژاد برسیم. برای من هم کار «شهربانو ساسانی» با این نام مستعار و پر از معنی کاری پر ارزش است. در ضمن از این سایت هم سپاسگزاری میکنم که مقاله ی این خانمهای ژرف بین را منتشر کرده. اگر چه من نیز به عنوان زن و سوسیالیست و جمهوریخواه با «سیتماتیک» خواندن «نقض حقوق بشر» توسط پهلویها مشکل دارم. اما کل ماجرا را بسیار خوب دیده اند.
خ از جنوب تهران / 22 December 2021
خطاب به شهروند
هرچند توصیف شما از ناهمگونی چپ در ایران درست است, اما ادعای اینکه کلیت چپ ایران هنوز “سنتی, مردسالار, ناسیونالیست, با سبیلهائی شبیه ماکسیم گورکی,…” و غیره, مقدار زیادی نادرست, قدیمی و خود نوعی فرافکنی است.
در دههء اخیر نسل جدیدی از کنشگران چپ به جنبشهای اجتماعی معاصر در ایران پیوسته اند که تقریبا هیچ تشابهی با چپ سنتی مورد نظر شما ندارند.
برای مثال کنشگرانی مانند سپیده قلیان, عسل محمدی, لیلا حسین زاده, ساناز الهیاری,…نه سبیل های گورکی مانند دارند!, نه مرد سالارند, نه ناسیونالیست و نه سنتی. این عزیزان نامبرده شاید آشناترین نامهایی باشند که در رسانه های فارسی بر سر زبانها افتاده است, اما مطمئن باشید که حداقل ده ها و صدها زنان جوان کنشگر چپ نو در ایران فعال هستند.
محافل مستقل چپ نو در ایران نیز یک طیف گسترده ای دیگر است که در روایت شما فراموش شده و از قلم افتاده است, گرایشاتی مانند؛ “سرخط”, “منجنیق”, “اردوی کار”, “راهکار سوسیالیستی”, “حلقهء تجریش”, “گفتمان سوسیالسیتی”, “هستهی سرخ علی مسیو”, “کمیتهی جواد نظری فتحآبادی”, “نشریه گام”, “دیکریشن”و….شایان توجه است که تمامی این محافل مستقل چپ دقیقا در نقد چپ سنتی و در تعارض با ناسیونالیسم و مردسالاری شکل گرفته اند.
علاوه بر تمامی این کنشگران و محافل نامبرده که عمدتا محصول تلاشهای نسل جوان چپ در ایران هستند, جریانات و گرایشات قدیمی تر و با سابقه تری مانند “شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست” و امثالهم نیز کماکان به فعالیتهای خویش ادامه میدهند و بسیار, بسیار با آن تصویر تک ساحتیِ (کاریکاتور مانند) شما تفاوت دارند.
مهمترین عناصر وافرادی که در روایت شما جایی ندارند, کنشگران چپ فعال در جنبش های اجتماعی و نهادهای کارگری هستند.
جنبش های چپ در ایران کماکان محدودیت ها و مشکلات فراوانی در پیش رو دارند.
اما توصیفات کاریکاتوری از این جنبشها فقط تحریفی نابالغانه است و بس, بدون کوچکترین آشنایی با پیچیدگی های کنونی آنان.
آیا شرط اول دموکرات بودن, دیدن حقایق و تحریف نکردن آن بر مبنای سلیقه و تمایلات شخصی نمی باشد؟
منظر / 22 December 2021
خطاب به “شهربانو!!” و “م ر ش”
زبان ما بیان اندیشهء و نمایانگر فرایند فکری ماست.
ساده نویسی در حقیقت امر چیزی نیست جز بیان ساده اندیشی.
یکی از معروفترین ساده نویسان (و محبوبترین نویسندهء دوران خود) در ایران جلال آل احمد بود, که دیدیم با تفکر ساده انگار (و نثری ساده تر) چگونه دروغ بزرگی به نام “غرب زدگی” را وارد فرهنگ سیاسی ایران کرد, که ما هنوز با نتایج و پیامدهای مرگبار ساده انگاری و ساده نویسی او روبرو هستیم.
برگردیم به دورانی دورتر در تاریخ ایران, ۱۵۰, ۱۷۰ سال پیش: آیا فکر می کنید زمانی که امیر کبیر در مکاتباتش از “قنسطیطوسیون” صحبت می کند, دقیقا چند نفر در کٌل جامعه ای ایران آن زمان اصلا روحشان خبر داشت که “قنسطیطوسیون” یعنی چه؟ و فواید قانون اساسی چیست؟
یکی از بزرگترین دست آوردهای انقلاب مشروطیت اتفاقا تحولی بود که در زبان فارسی ایجاد کرد و مقدمه ای شد برای مطرح شدن مفاهیم, مطالبات و واقعیت های جدید در جامعه ای ایرانی.
زبان ما, مانند فرهنگ (و هر پدیدهء اجتماعی دیگری) امر و قضیه ای ایستا, ساکن, راکد و بیحرکت نیست؛ بلکه واقعیتی است دائما در حال تغییر, تحول و تکامل.
ایرانیان امروزی اتفاقا باید خواهان تحول و تغییر و تکامل هر چه بیشتر زبان فارسی باشند, بدین دلیل ساده که زبان امروزی فارسی ما (با وجود تمامی تغییراتی که در آن ایجاد گشته است) کماکان زبانی مردسالار, مذهبی, سنتی و متحجر است.
بسیار مانند نهاد سلطنت و نظام شاهنشاهی.
قرن بیست و یکم, پیچیدگی ها و بغرنجی های زندگانی روزمره در این دوران منحصر بفرد, زبان و بیانی سازگار با این دوره را می طلبد.
زبان و تفکری که هنوز زندانی قرن گذشته و شارموته بازی هایی مانند سلطنت است, مسلما از چنان آینده ی روشنی برخوردار نخواهد بود.
منظر / 22 December 2021
ببخشید من مرد هستم! امیدوارم مرا ترد یا طرد نکنید! اما من فکر میکنم اصلا «منظر» ایده ی “شهربانو!!” و “م ر ش” را نفهمیده، یا نفهمیده اند! اتفاقا آن مرد جلال آل احمد هم مشکل نوپیس بود! فقط آخونداتن و ملاتیان و شریعتیست ها معنی غربقزدگی را فهمیدند! من که بال خانواده اش سروکار داشتم او حتا برای گرم کردن خانه اش از سر کوچه جعبه های میوه و سبزی را از بقالی سر کوچه میگرفت. و اما چندان هم ساده نویس نبود! بدبختانه «منظر» اصلا درنیافته که آن دو زن چه نوشته اند! آنها اصلا نگفته اند که محتوا را عوض کنید! آن زنان همجنس شما نوشته اند همان محتوا را ساده تر بنویسید که وسعتش و گسترشش بیشتر باشد.! شما حتا خوشامد و نکوداشت آن دو زن را در مورد این نوشته درنیافته اید. من اگر جای آنها باشم از این سایت درخواست خواهم کرد تا نظرم را حذف کند!!!. واقعا نوشته شما رنجاور است! انگاری که شما به خهودتانت حق میدهید که از همه انتقاد کنید اما کسی حق ندارد از شما کوچکترین انتقادی بکند! در هر حال من با همه نظرات تقریبا موافقم مگر نظر «منظر». من فکر میکنم بایبستی بسیار هم از نویسندگان نظرات سپاسگزار بود. انگاری آیت الله بودن در وجود همه لانه کرده. الحکم لالله! در پایان من دو دختر دارم و وقتی به چهره معصوم آنها نگاه میکنم و سخنان محمد حسین مولوی گرگیج تفسیرالقرآن را میشنوم چنان عاطفی می شوم که اشکم جاری میشود!
ی از کرج / 22 December 2021
کاربر گرامی منظر
من 38 سال است که از ایران مهاجرت کرده ام و دیگر به ایران نیامده ام. آنچه که من از شرایط ایران می دانم در واقع آن اطلاعاتی است که در رسانه ها می خوانم. به همین دلیل هر نوع اظهار نظری از جانب من در رابطه با چپ های داخل ایران نمی تواند نظری عینی باشد. باید اقرار کنم در نوشتن عجله کردم و نتوانستم منظورم را دقیق تعریف کنم. آنچه که من در زیر عنوان چپ جمع بستم منظورم چپ های ساکن خارج از کشور و مشخص تر اروپا بود. من دانشجو بودم که قیام مردم آغاز شد و همانند بسیاری دیگر از جوانان آن زمان هوادار سازمان فدائیان شدم و بعد از انقلاب در گروه پیشگام فعال بودم. چندین سال در اروپا هم چنان به این هواداری ادامه دادم و به تدریج به این نتیجه رسیدم سازمانهای سیاسی ایدئولوژیک پایشان چوبین است. در این سالها از زندگی در اروپا بسیار آموخته ام و تلاش کرده ام تا دلیل شکست سنگین چپ را در قیام مردم و پس از آن دریابم. نظر شخصی من این است که پاشنه آشیل چپ در ایران عدم باور به آزادی و دموکراسی بود. من دموکراسی را در مفهوم حکومت مردم به کار میبرم که وجود آزادی بیان،مطبوعات و تشکل بخش جدائی ناپذیر آن است.جامعه حقوقی که آزادی هر شهروند را در برابر قانون تضمین کند ضرورت رشد دموکراسی و تعمیق آن است. من هنوز در نزد هیچ یک از سازمانهای چپ دفاع بی قید و شرط از آزادی های بنیادی و ضرورت شکل گیری جامعه حقوقی ندیده ام و اگر هم هست کوتاهی من بوده که پیدا نکرده ام.من احترام بسیاری برای مبارزانی که شما نام برده اید دارم و شخصا در برابر خانم نسرین ستوده سر تعظیم فرود می آورم که شجاعانه از حاکمیت قانون دفاع می کند. شجاعت و پی گیری نرگس محمدی را می ستایم و.. ولی هم زمان آنچه را که بر خانم زهرا رهنورد میرود محکوم می کنم. آزادی خواه کسی است که آزادی را برای مخالف خود بخواهد. من بر این باورم که باید تعریف جدیدی از چپ بودن ارائه داد، تعریفی غیر ایدئولوژیک بر مبنای واقعیت های سیاسی موجود و نیاز زمانه. رسیدن به چنین تعریفی نیاز به رهائی از دید گاه های کلیشه ای گذشته دارد. باید در همه زمینه ها تعاریف جدیدی بنیان بگذاریم. از نظر من نکته کلیدی پذیرفتن آزادی فردی است
شهروند / 22 December 2021
به خانم یا خانمها «منظر»! دوستی مرا خبر کرد تا من هم وارد بحثتان شوم!
پس ایناهاشم!
اصلا چرا اینگونه پرخاشجویانه و عصبی نوشته اید. این دو زن شهربانو ساسانی( و چه نام با مسمائي که میبوسمش) و م ر ش را من خواندم این دو بسیار بر نوشته ی شما ارج گذاشته اند. چرا فقط به فکر دریافت به به و چه چه هستید. چه چیزی را شما شامورته بازی مینامید!؟ اصلا آیا شما همه نوشته های جلال آل احمد را خوانده اید! او اصلا الت دست و ابزار روحانیون و بازاریها شد. اصلا آن چیزی که شما و آنها در مورد او نوشته اند صحت ندارد! او از بد حادثه از جلال آل احمد تبدیل به جلال آل احمدی دیگر شد که اصلا واقعیت ندارد. واقعیت این است که او اصلا دوستدار غرب و «زن دوست» و شربخوار بود. شما بروید قصه های او را بخوانید. من با کسانی که او را می شناختند و حالا پیر و پالند و یا درگذشته اند صحبت کرده ام. اتفاقا اگر چپهای آن زمان معنی چپ را فهمیده بودند و با زبان مردم حرف زده بودند نه در معانی بلکه با معانی خودشان اما به زبان مردم. همچانکه شما نمی توانید به زبان چینی یا روسی برای مردم ایران حرف بزنید حتا اگر بهترین حرفها را بزنید! من بسیار متاسفم که اصلا صداقت در نوشته ی شما(منظر) نیست! من ساکن جنوب شهر تهران هستم چپی هم هستم اما اصلا سخنان نه من و نه دوستانم خانها ذو آقایان…خریدار ندارد! اینرا صادقانه و با درد میگویم. اتفاقا خانم مسیح علینژاد بسیار بسیار مخاطب دارد. ما چه بدمان بیاید و چه خوشمان تمامی مردم میدان شوش و اطرف که من و دوستم بنا به شغلمان با آنها سروکار داریم او را میشناسند ولی از بسیاری از چپها و خصوصا فرخ نگهدار متنفرند! این واقعیت است. شما از گرایشاتی مانند؛ “سرخط”, “منجنیق”, “اردوی کار”, “راهکار سوسیالیستی”, “حلقهء تجریش”, “گفتمان سوسیالسیتی”, “هستهی سرخ علی مسیو”, “کمیتهی جواد نظری فتحآبادی”, “نشریه گام”, “دیکریشن”و….نام برده اید من البته همه ی اینها را نمی شناسم. اما همین امشب با دوستی که هم بسیار عادل است و هم مطلع است پرسیدم. اینها یعنی آنهائي را که او می شناسد در حد چند نفری هستند. امروز مردم ایران تشنه جشن هستند، تشنه تفریح هستند، تشنه رقصند، تشنه شراب و آب جو و آزادی و آتش بازی هستند. باور کنید صادقانه میگویم من خودم هم از این بابت و خصوصا پیش از این رنج میبردم. اما وجدانن وضع اینطور است. من نمی دانم شماها کجا زندگی میکنید اما من در جنوب تهران هستم. مردم اگر فقیر هم هستند بدبختانه یا خوشبختانه چپی نیستند! آنها اگر بتوانند همشان به آمریکا و انگلیس خواهند رفت و نه به کوبا و حتا چین! باید اینرا برسمیت بشناسیم که چپ را باید از نو معنا کرد! باید یک معنای مدرن و دوستداشتنی و شاد ازش ساخت! باور کنید اگر همین امروز آزادی صددرصد به وجود آید و چپها بتپوانند آزادانه حرف بزنند باز هم کسی حرفشان را نمی شنود! این واقعیت و حقیقت ماجرا ست! اتفاقا حان مسیح علینژاد برای همین است که اینهمه طرفدار دارد. امروز رژیم خونخوار حکومتی که در ایران به او ضد بشر میگویند از چپ اصلا نمی ترسد! اما زهره اش از آدمی همچون مسیح علینژاد آب است. ازط روح الله زم هم همینطور. اگر چپ را از نو معنا نکنیم، من و شما در جامعه ی ایران هیچ جائي نداریم. یکی از ویژه گی های خانم همجنس من و شما مسیح علینژاد همین نه چپ بودن و نه راست بودن و آزادیخواهی اوست و نقظه!
من برای این سایت و برای شما همتان و برای نظر دهندگان احترام دارم و تعظیمتان میکنم اما شرافتن واقعیتهای ایران را تند تند و پس از ۹ ساعت کار در این چند خط مختصر کردم. شاید باید در ایران جنبش : «من هم شهربانو ساسانی هستم» به وجود آید.
من هم شهربانو ساسانی هستم از تهران / 22 December 2021
من هم بنویسم که جلال آل احمد بسیار هم نویسنده ی خوبی بود و یکی از ترکیبات جامعه ایران آن روز. او خب مثل بسیاری از مردم ایران شاید مادر بزرگهایش به روز شهربانو ساسانی افتاده ومسلمان شده بودند و یا اصلا به روز او افتاده بودند و اسلام آورده بودند. سید جلال آل احمد بسیار گویا ست! اسلام آوردن، مثل بالا آوردن یک چیز که خورده باشی! و اما «سنگی بر گوری» واقعا درخشان است و حتا امروز هم خواندنیست و کهنه نشده. و کتابهای دیگرش…در مورد جنبش های چپ و به عنوان یک چپ زاده تهرانی که رشتی از سوی مادر و تبریزی از سوی پدر هم هست و راه و نیمه راه این سه شهر و همه شهرهای سر راه، باید بگویم که چپ برای همیشه در ایران شکست خورده. و حالا چرا!؟ پاسخ این است که اصولا چپ ایران بی بضاعت بود. مینویسم بود ـ در گذشته بی سرمایه و بی بضاعت بود. چرا که فقط آن زمان یعنی از ۶۰ ـ۷۰ سال پیش لازم بود که بضاعت و سرمایه علمی داشته باشد و نداشت. و نه امروز! با خواندن و یا ورق زدن یک کتاب یا یک مقاله طرف چپی میشد…اگر بیشتر وارد ماجرا بشوم می آیند به سراغم! اما امروز چپ ایران برای همیشه شکست خورده و یا هضم شده. این البته هم خبر خوبی ست و هم خبر بدی! خبر بد برای اینکه خب چپ باید در جامعه وجود داشته و حیف از این نابودن!
و اما خبر خوبی ست برای اینکه چپ ایران با همه ی وانمود کردن اینکه نو شده و نوبنیاد شده اما عصبی و سطحی ست و باز هم بی بضاعت. این بی بضاعتی حکما و ضرورتن معنی مثلا بی سوادی نیست خب الان ما کسانی را داریم که بسیار درس خوانده فلسفه دانند و حتا خودشان خودشان را فیلسوف میدانند چنانکه مد است امروز. اما همچنانکه دیگران هم نوشته اند هنر ارتباط برقرار کردن را با طبقه ای که مدعی دفاع از آنها هستند را نه داشتند و نه دارند. از همه مهمتر اینکه دوران چپ و کمونیسم و سوسیالیسم با معانی قرن بیستمی به صورت ریشه ای به سرآمده. این البته در سطح جهانی به خاطر نرمش زندگی سازی ست که سرمایه داری برای ادامه حیات خودش آفریده و هر روز و هر ساعت بکار میبرد. تعطیلات آخر هفته، مرخصی ها، بیمه، تعطیلات سالانه، بالزنشستگی و حقوق آن … در همین کشور بلا زده و وبازده و اسلام ذلیل ما هم با یارانه و تخدیر ها پخش غذا و امام حسین بازی و گدا پروریهای دیگر صورت گرفته و میگیرد.
و نتیجه گیری کنم که امروز کسانی مثل خانم مسیح علی نژاد، روح الله زم، و اگر زنده بود فریدون فرخزاد، به خاطر اینکه هم زبان مردم را میفهمند و هم مردم زبان آنها را میفهمند و هم با نشاطی مفرط خواهان آن آزادی ای هستند که درشان بسیاری چیزها نهفته است جایگاه بلندی دارند و آینده ی میدان داری از آنِ آنها ست. اینکه از او ایراد بگیریم که رفته با شهبانو فرح عکس گرفته و یا رضا پهلوی گفتگو کرده و یا با مایک پمپئو خب ایرادها میتواند وارد باشد اگر از مثلا از بیحجابی مادر من و یا خواهر من و یا بینواتر از ما دفاع نمی کرد و مصاحبه نمی کرد. اما او اینکار را میکند. اصلا مسیح علی نژاد تخصصش همین کاری ست که میکند. در هر حال ایکاش دهها مسیح علی نژاد داشتیم. دوستان چپی من روح الله زم را صدرصد مامور نظام مقدسش می نامیدند و حتا شکی هم بر گفته شان روا نمیداشتند. حالا اصلا نمیخواهند در مورد زخم زبانهاشان حتا یادآوری شود. این است وضع ما در ایران. خانمی که از چند گروه نام برده به ایشان یادآور شوم که اینها واقعا و بدبختانه «هیچ» هم نیستند. امروز چنانکه نظرنویسان دیگری هم نوشته اند مردم فقط به فکر آزادی و شادیند. اتفاقا حکومت اسلام ناب با چپی ها برخوردش آشتی جویانه تر است تا با آنهائی که ضد حجابند و ضد حجاب اجباریند و یا با شریعت مشکل دارند و با دین ناسازگارند…
آموزگار از تهران / 23 December 2021
خدمت جناب شهروند با عرض سلام و احترام,
اتفاقا بسیاری از انتقادهای شما به چپ سنتی در ایران صحیح است و انتقاداتی معتبر و موثق می باشند.
مشکل کامنت شما در اینجا نوعی کلی گویی و تعمیم دادن چنین انتقادهایی به کلیت چپ موجود کنونی است, وانگهی تعداد قابل توجهی از گرایشات چپ سنتی نیز اکنون با نظریات سیخکی سابق فاصله گرفته اند. پس بدین علت, و بسیاری دلایل دیگر, بد نیست که ما هم در هر برخورد انتقادی با جنبش چپ در ایران تمامی چنین جوانب مختلف و سایه روشن های متفاوت را در نظر داشته باشیم.
در مورد ارزش نهادن به اهمیت عمومی آزادی در فرهنگ چپ نمونه ی “رزا لوکزامبورگ” شایان توجه است؛ برای رزا لوکزامبورگ: “آزادی به طور اخص آزادی فردی است که اندیشه ای متفاوت دارد” اما چنین تفکری در میان ما ( چپ و همچنین فرهنگ عمومی مذهبی در ایران), احترام گذاشتن به حقوق اقلیتها, چندان جایی نداشت.
بد نیست در اینجا یادآوری شود که اصل “دفاع از آزادی های بی قید و شرط سیاسی, اجتماعی” اتفاقا از آن اصولی است که تعداد قابل توجه ای از گرایشات چپ در ایران از همان روز اول مطرح کرده و مصرانه بر چنین اصلی پافشاری کرده اند: از “سازمان وحدت کمونیستی”, تا “حزب کمونیست ایران”, تا راه کارگر, و …
تا جایی که مربوط به برخوردهای انتقادی به گذشته می باشد, به قول مارکس: “انقلابهای پرولتری مدام از خود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه که انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر بگیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گویی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد…” که البته برای اکثریت چپ در ایران, تازه پس از چندین دهه آرام آرام دارند عادت می کننند که به انتقاد ریشه ای و اساسی از اشتباهات و محدودیت های گذشته بپردازند.
به نظر شما پاشنهء آشیل (چشم افراسیاب) و نقطه ضعف اصلی چپ در “عدم باور به آزادی و دموکراسی بود”, که البته چنین اشتباه استراژیکی یک محدودیت و اشکالی اساسی و پایه ای است. اما بد نیست از خودمان بپرسیم آیا اگر تمامی نیروهای چپ نیز اعتقادی اصولی و غیر ابزار گرایانه به آزادی و مردمسالاری داشتند, آیا واقعا ممکن بود که چپ پیروز گردد؟
پرسشوارهء پوپولیسم و افلیج ایدئولوژیکی که با مغلطهء “غرب زدگی” گریبانگیر نیروهای مترقی در ایران شده بود (و نه فقط چپ) فقط با درک صحیحی از مقولاتی آزادی و دموکراسی از بین نمی رود.
حتی میتوان به درستی ادعا کرد که پس از ۴۲ سال گذشتن از بحران ۱۳۵۵-۱۳۵۷ ما هنوز درک درستی از “انقلاب ۵۷” نداریم و غیر از فقط دو نویسنده در کل ایران (آقایان محمد قائد و محمد رضا نیکفر) هنوز هیچکس تحلیلی جامع و درست از پیچیدگی های بحران ۱۳۵۵-۱۳۵۷ به دست نداده است.
پس از ۴۲ سال تکرار مکررات شاید وقت آن باشد که با نگاهی آسیب شناسانه, مجهز به هرمونتیک سوظن, با تاکید بر وجه ایجابی و نه وجه سلبی امور, و پرهیز از هر گونه ساده اندیشی پیش به سوی بازسازی چپ و سازماندهی تفکر و پراکسیسی نوین در جنبش های اجتماعی در ایران برویم.
در جامعه ای ایده آل آتی ما, پس از جمهوری اسلامی, هر کسی؛ از رادیکال ترین آنارشیستهای چپ, تا ملی, تا حزب الله, تا سلطنت طلب,…تا زمانی که به حقوق دیگران صدمه ای نرسانده, و آزادی دیگران را از بین نبرده, و برای پیشبرد مقاصدش دست به اسلحه نبرده و خشونت ورزی نکرده است, از آزادی های بی قید و شرط سیاسی, اجتماعی برخوردار است. و اکثریت در جامعه وظیفهء اینرا دارد که از حقوق اقلیت ها دفاع کند.
به امید چنین روزی.
منظر / 23 December 2021
خطاب به “ی”
گفتمان شارلاتانی “غرب زدگی” زهری بود که در کلیت فرهنگ سیاسی ایران رسوخ پیدا کرد و بخشی از فرهنگ عمومی کشور شد.
شوربختانه این شما هستید که هنوز درکی درست از ابعاد نفوذ فکری چنین مفهوم قلابی و مسخره ای ندارید.
مضاعف بر اینکه با گفتن “فقط آخوندها و ملایان و شریعتیست ها معنی غرب زدگی را فهمیدند”, شما بصورت مستقیم و غیر-مستقیم خود را در کنار آخوندها قرار می دهید.
حمل بر گستاخی نشود, اما من با تمامی آثار جلال آل احمد بسیار آشنا هستم, و با نوشته های امثال آل احمد و سیمین دانشور بزرگ شده ام. در دوران دبیرستان, از طریق برخی دوستان خانواده, با “انتشارات آبان” همکاری می کردم. شمس آل احمد, در آن دوران قبل از ۵۷, کتابهایش توسط “انتشارات آبان” چاپ می شد.
شما مطمئن باشید که بسیار بیش از شما با خانواده آل احمد و تاریخ آنان آشنایی دارم.
ساده نویسی و ساده اندیشی آل احمد را در بسیاری از آثارش می توان مشاهده نمود و فقط مختص افتضاحات “غرب زدگی” نیست. برای مثال در کتاب “سه مقاله” حین بازدید جلال از توربین یکی از سد های تازه احداث شده که می رسیم, تحلیل آل احمد به جای پرداختن به فرایند مدرنیته, تجدد, فن آوری, و غیره در ایران, و ارزیابی از پی آمدها و عواقب آن, نویسنده شروع می کند به مقایسه ای ناستالژیک بین ایستگاه توربین سد با آتشکده های باستانی در ایران و افسوس از شکوه از دست رفته ی ایران باستان و …
یا نگاهی کنید به ارزیابی محمد علی سپانلو از سبک داستان نویسی آل احمد در مجموعه ی “بازآفرینی واقعیت” و انتقادهای او به نثر آل احمد به مثابه “وقایع نگاری.”
یا “شاهکار” او در جلسهء کانون نویسندگان با اصرار بر اینکه غرق شدن صمد بهرنگی در ارس را به حساب ساواک معرفی کنند!
به هر حال ما با آل احمد بزرگ شده ایم و با تمامی انتقاداتی که می توانیم به درستی بر او بگیریم, وی کماکان مانند یک عموی نابخرد خانواده است, که تا آخر عمر با ما باقی خواهد ماند.
اما اشتباهات و افتضاحات جلال فقط در ساحت اندیشه و سیاست نبود و برخی اوقات در حیطه ای زندگانی شخصی وی نیز اتفاق می افتاد. شما را رجوع میدهم به نامهء سیمین دانشور به جلال در باره رابطه ای جنسی که جلال با “هیلدا نامی” در سفرش به اروپا داشت. طنز خلیل ملکی به بهترین وجه یاوه بافی های جلال و اَبسوردبودن چنین رابطه ای را بیان می کند: ” جلال غربزدگی نوشته، اما در غرب به یک زن غربی پناه برده!”
شما نیز چنانکه تمایل به “عاطفی” شدن و گریه کردن دارید, بد نیست گریه کنید به حال آن ملتی که هنوز که هنوز است برایشان چرندیات امثال شریعتی پر فروش ترین اثر در بازار کتاب می باشد, و محبوبترین فمینستش همان کسی است که در کنار یک بنیاد گرای مذهبیِ مسیحیِ افراطی, خندان و با افتخار عکس گرفته و ادعا دارد که یکی از ضد زن ترین سیاستمداران آمریکایی از حقوق زنان ایرانی دفاع خواهد کرد.
منظر / 24 December 2021
خطاب به “من هم….”
شما به حداقل دو معنا “بانوی…”هستید, هم با معرفی خود بدین نام, و از آن مهمتر, تکرار تقریبا لغت به لغت و ملال آور همان تبلیغات و تلقینات هیستریک ضد چپ.
پرسش کرده اید که: ” چه چیزی را شما شامورته بازی مینامید!؟”
برای پاسخ بدان می توان با دو سه مثال آغاز کرد, اگر کافی نبود, تقاضا نمایید و نمونه های بیشتری میتوان آورد.
یک نمونهء شارموته بازی زمانی است که سلطنت طلبان دو آتشه برای رو کم کنی مدافعان دو آتشهء امثال آل احمد و مقولات هجوی مانند “غرب زدگی” می شوند. یک نمونه ای دیگرش در پایین ذکر شده است؛ زمانی که “محبوبترین” فمینست ایرانی در کنار یک بنیاد گرای مذهبیِ مسیحیِ افراطی, خندان و با افتخار عکس گرفته و ادعا می کند که چنین حیوانِ ضد-زنِ شبه-فاشیستِ از حقوق زنان ایرانی دفاع خواهد کرد. نوع دیگرش گرفتن حقوقهای چند صد هزار دلاری از رسانه های دولتی آمریکا (به نام حمایت از زنان ایران) است , در آن واحدی که همسرت یکی از اعضای کلیدی لابی ج.ا. در آمریکاست.
شما چه نامی را برای این نمونه ها مناسب می دانید؟
تمامی صفتهایی که برای آل احمد آورده اید هیچکدام منکر این حقیقت نمیشود که وی با محبوبیت بخشیدن و مورد پسند کردن “غربزدگی” بزرگترین و بیشترین خدمت را به ج.ا. کرد, بیشتر از شریعتی و تمامی ملاها و آخوندهای ایران. در ساحت ایدولوژیک, سیاسی ج.ا. بدون غالب بودن گفتمان “غربزدگی” بر فرهنگ سیاسی کشور یک روز هم قادر به ادامهء حیات و بازتولید خود نبود. البته هیچ بعید نیست که اگر جلال زنده مانده بود, در ج.ا. هم نهایتا سرنوشتی مشابه عاقبت برادرش شمس آل احمد پیدا می کرد؛ اول کار با مقداری ادا و احترام یک مسند درجه دو یا درجهء سه فرهنگی به او می دادند و یا حتی بدتر. اما سلطنت طلبان عزیز در اینجا فعلا مشکلشان رو کم کنی است, پس آل احمد قرار است “متفکری عمیق” باشد و هر چه گفته صحیح است!
چپ های ایران بسیار, بسیار, بسیار بیشتر از آنی که حتی به ذهن سلطنت طلبان برسد با مردم و زبان مردم و زندگانی روزمرهء مردم آشنا هستند و عمیقترین و استوارترین پیوندها را از طریق ادبیات شان (ادبیاتمان) با مردم برقرار کرده ایم. برجسته ترین نمونهء چنین موفقیتی احمد شاملو است, که اکنون پس از گذشت ۲۰ سال از گذار نهایی اش, شعر ها و ابیات او چاشنی تمامی تظاهرات و اعتصاب ها و اعتراضات مردم در ایران است. از کوی دانشگاه (۸۸) تا جنبش سبز, تا دیماه ۹۷, آبانماه ۹۸ و یا تظاهرات و اعتصاب های معلمان در دو هفتهء گذشته. برای نمونه های درخشان دیگر از موفقیت های بی نظیر چپ در حیطهء ادبیات فارسی شما را رجوع میدهم به کانون نویسندگان ایران. ناآشنایی شما با فرهنگ پویا و متحول چپ فقط نشانگر بی اطلاعی محض شما از ادبیات معاصر ایران است.
آن “دوست عادل” شما نیز در بارهء محافل چپ در ایران آماری کاملا دروغین و ساختگی به شما داده است. شما فقط لازم است مقداری به خود زحمت بدهید و سری به رسانه های اجتماعی این محافل بیندازید تا ببینید که واقعیت از چه قرار است و از خواب خرگوشی بیدار شوید؛ برای مثال کانال تلگرامی “سرخط” ۶۵۵۱ کاربر دارد, یا کانال تگرامی “منجنیق” ۴۰۷۳, کانال “نقد اقتصاد-سیاسی” ۶۲۵۸ (صفحات فیسبوک و اینستاگرام هر کدام از این رفقا تعدادش حتی بیشتر است, به دلیل به راحتی دسترس بودن فیسبوک و اینستاگرام), اما نکته مهم و گوهر مطلب, جنبه کیفی, و تعداد کاربران چندین هزار نفرهء این محافل نیست, بلکه کیفیت قضیه و اتوریته و مرجعیتی است که اکنون چپ ایرانی در تحلیل از تمامی ساحت ها و جوانب زندگی در ایران دارد, علاوه بر مداخلهء روزمره در مبارزات سیاسی کشور. برای مثال هیچ اتاق فکری دیگری مانند سایت “نقد اقتصاد-سیاسی” در طی ۲۰ سال گذشته نتوانسته است تحلیل هایی منسجم و پیگیر از تحولات اقتصاد-سیاسی در ایران داشته باشد. در این زمنیه نیز مانند ادبیات فارسی این شما می باشید که بسیار نیازمند به کسب اطلاعات بیشتر هستید.
اینکه مردم ایران تشنهء خوشی و جشن و شادمانی هستند مانند گفتمان آن “حکیم خردمند” است که فرموده بود: “آب رود کارون تر است, بار گاه گاهی بر دوش خر است!” مسلم است که مردم خواهان شادی و سرور هستند, کدام مردمی خواهان شادی و سرور نیستند؟
اتفاقا اگر کوچکترین آشنایی با مباحث چپ معاصر ایران داشتید می دانستید که پرسمان و مقوله های “خواست شادی”, “زدودن روان افسردگی” و “کارزار علیه افسردگی ملی” و برپایی جنبشی همه گیر علیه افسردگی ملی, بحث هایی است که اکنون در محافل مختلف چپ در جریان است (با الهام گرفتگی از افکار ژولیا کریستوو در “جنبش ۶۸”). باز هم میبینیم که این کنشگران چپ می باشند که بسیار دقیقتر و مشخصتر, با زبانی قابل فهم, اما با دوری و پرهیز آگاهانه از ساده اندیشی و عوام فریبی های پوپولیستی در حال پرداختن به مسایل مبرم جامعه هستند, نه سلطنت طلبان با عقده های تاریخی زندانی در “دوران طلایی” پنجاه سال پیش و دو هزار سال پیش. تا زمانی که آیندهء شما بر مبنای احیا ی “شهر بانو” های دو هزار سال پیش است, مطمئن باشید که هیچ آینده ای در این مملکت نخواهید داشت.
در مورد مطلوب بودن آمریکا و انگلیس هم باز کاملا اشتباه فرموده اید و حقیقت امر چیز دیگری است, بسیاری از کارگران مکزیکی که آمریکا برایشان مقصدی مطمئن بود, این روزها حاضر به تحمل فقر در کشورشان هستند و به شمال نمیروند, علاوه بر اینکه احتمال بروز جنگی داخلی در آمریکا و رشد روزمرهء جنبش های فاشیستی و نژاد پرست در آنجا کل قضیهء مهاجرت را زیر و رو کرده است. در انگلستان نیز پس از افتضاح برگزیت بسیاری از مهاجرین اروپایی که ده بیست سال ساکن انگلیس بوده اند در حال بازگشت به کشورهایشان هستند. مقصد ایده ال کنونی برای مهاجرین کشورهای اسکاندیناوی هستند و دلیل نیز عمدتا به خاطر برنامه ها و ساختار های دولت رفاه (باقی مانده از دوران اوج سوسیال دموکراسی) می باشد. دست آوردهای اجتماعی-تاریخی چپ در اروپا .
مفاهیمی مانند آزادی و حقوق بشر کاتاگوری هایی جهانشمول و یونیورسال هستند, نمی توان ادعا کرد که در ایران خواهان آزادی و حقوق بشر هستیم اما در آمریکا بغل شبه-فاشیستهای نژاد پرست ضد-زن خندان و خوشحال عکس های افتخاری بگیریم.
حتی شما نیز میتوانید تضاد و تناقص در چنین رفتاری را ببینید.
منظر / 24 December 2021
منظر خانم لطفا بفرمائيد «خطاب به “من هم….”» منظورتان کیست؟! حتما شما بابت غنیمت گرفته شدن مهر بانو و خواهر جوانش شهربانو اعتراض دارید، ندارید ؟ و هم بفرمائيد «بانوی…» یعنی چه؟ در ضمن من هم چپ گرا هستم و آنچه خانمهائي که خودشان را به احترام این دو دختر و بخوانید دختر بچه یزدگرد مهربانو و شهربانو نامیده اند موافقم و ایکاش جنبشی از این دست به وجود آید. آن وقت کتابهای شریعتی را هم کسی نخواهد خواند! آنچه را آنها در مورد چپ گفته اند تا اندازه ای تائيد میکنم. اما پرسش این است که مگر ما باید حتما موید سددرسد نظرات هم باشیم. میتوانیم به قول شما بی آنکه هیسریک باشیم سخنان یکدیگر را گوش کنیم و بخوانیم و یا گوش نکنیم و نخوانیم اما میتوانیم این هیستریک نبودن را از خودمان شروع کنیم. آنچه را شما در مورد شریعتی نوشته اید بسیار درست است. دخترها و پسرش را من در تهران می شناسم. دخترش میگوید که تزش در مورد تئوری وجود امام زمان نوشته، خب این هم نظری ست اما گویا بیشتر پاورقیش سخنان گهربار پدر «شهیدش» است. در مورد غربزدگی جلال آل احمد من فکر میکنم که این تقصیر حاج جلال نبود! خب چنانکه میدانید امثال جلال آل احمد در تمامی کشورها و جوامع هست. اینکه این به قول شما «زهر» و یا علف هرزه اینهمه گل کرد و بوی گندش همه جا را گرفت تقصیر جامعه عصر حجری قجری بود که چه بخواهیم و چه نخواهیم پهلویها اقداماتی در راستای بهبود آن کردند. و امیدوارم مرا با چوبی که سلطنت طلب ها را میرانید نرایند. من جمهوریخواه لائيک و سوسیالیست هستم و دموکراسی طلب و جامعه ی ایران هم همینطور. من نوشته ی آن خانمها ر ا هم خواندم و هیچ کدامشان را سلطنت طلب نیافتم! اتفاقا چنانکه شما هم شنیده اید رضا پهلوی هم حتا اگر آبکی باشد مدعی جمهوریخواهی شده. و البته اگر هم نشان از جمهوریخواهی او نباشد دست کم نشان از جمهوریخواهی مردمی ست که این خواست را به یک شاهزاده هم سرایتش داده است. در هر حال من بی آنکه هیستریک باشم با جوهر نوشته ی شما «منظر» و آنها «شهربانو»ها موافقم، حتا اگر با نوع ادبیاتتان موافق نباشم.
اصولا در انداختن طرحی که در این سایت میبینم و تضارب آرائی که درش هست بسیار مفید است و در مجموع با آن موافقم. امیدوارم ادامه پیدا کند.
ماندانا از حومه تهران / 25 December 2021
خطاب به “ماندانا”, شما به پرسش خودتان پاسخ داده اید. پرسشی که باقی می ماند شاید این باشد که این چه نوع “چپ گرایی” است که وقتی به دوران امپراتوری ساسانیان و انحطاط تمدن ایران باستان میرسد, به جای توجه و احترام به اصیل ترین جنبش چپ در ایران باستان, یعنی جنبش مزدکیان, سمپاتی و دغدغه اش با شاهزادگان, نخبگان و اشراف است, همان اقشار منحطی که مستقیما مسئول سقوط جامعه ی ساسانی بودند و با غلبه کردن فساد, تباهی و ظلم بر جامعه ی ساسانیان آن دوران, دروازه را برای لشکر اسلام گشودند.
تنها دلیل پیروزی شمشیرهای زنگ زدهء اسلام بر ارتش امپراتوری ساسانیان فساد, پوسیدگی و عفونتی بود که در تار و پود طبقهء حاکمه ی ساسانی رخنه کرده بود.
این چه نوع “چپی” است که باید برایش چنین حقایق بدیهی تاریخی را دوباره یادآوری کرد؟
چپ سلطنتی؟!
شما تحجر و ابتذال دربار پهلوی را بسیار ناشیانه و به صورتی خنده آور و مضحک به گردن قاجار می اندازید, اما دقتی ندارید که چگونه “فرزانه”هایی مانند سید حسین نصر “فیلسوفان” رسمی دربار پهلوی بودند و در اشاعه “بازگشت به خویش” و غربزدگی” دست کمی از حماقت محض آل احمد نداشتند.
فکر میکنید در ایران دوران پهلوی شخصی خرافی تر و مذهبی تر از خود شاه موجود بود؟
آیا خاطرات شاه را خوانده اید که چند بار خودش نوشته است که بدست حضرت عباس و حضرت علی از مرگ نجات یافیه است؟
آیا سلطانی ابله تر این این میتوان یافت؟
“پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد” امروز بخشی از روایت نعمت میرزازاده از جلسه جلال آلاحمد در منزل محمدتقی شریعتی, در مهشد, را منتشر کرده است, که بد نیست اگر دوستان وقت کردند نگاهی بدان بیندازند. شما نیز بخوانید و ببینید که اتفاقا چگونه دقیقا آل احمد بیشترین خدمت را به ج.ا. کرده است.
شما خیلی خوشحال و مفتخر هستید از این که رضا پهلوی هم مثلا “جمهوریخواه” شده است. آیا آخوندها و ملایان نیز “جمهوریخواه” نیستند؟ آیا استالینسیتها و حزب توده نیز “جمهوریخواه” نیست؟
هر گرایش استبدادی و عوام فریب در جامعه به راحتی می تواند پشت نقاب “جمهوری خواه” چهره کریه و واقعی خود را پنهان نماید, اما این وظیفهء شما, مسئولیت من نوعی و تکلیف کل ملت و مملکت است که ببینید پشت این نقاب چه نهفته است. چنین مهمی نیز فقط با بینشی نقادانه, با نگاهی آسیب شناسانه, مجهز به هرمونتیک سوظن, با تاکید بر وجه ایجابی و نه وجه سلبی امور, و پرهیز از هر گونه ساده اندیشی انجام پذیر است.
منظر / 30 December 2021
منظر خانم بفرمائيد شما در کجا زندگی میکنید. شما اصلا از نظر ایرانیان در کوچه و خیابان و بازار و حتا حتا مسجد و حسینیه خبر ندارید. امروز اگر کارل مارکگس، چگووارا ، لنین استالین و پلپوت و سین پینگ و…و البته محمد رضا شاه و رضا پهلوی و فرخ نگدار و سید محمد خاتمی و کروبی و موسوی و هر کس دیگری که شما معرفی کنید اما در این حالت مردم به محمد رضا شاه رای خواهند داد. من البته بسیار بسیار از این بابت متاسفم اما وضع این چنین است. من عزا دار چنین فضائی هستم اما باور کنید وضع اینچنین است. «رضا شاه روحت شاد» را من در مسافرکشی های خودم بسیار بسیار بسیار شنیده ام. خدا رحمت کند شاه را، شاه خدا بیمرز را و…. حالا شما شاه را ابله بخوانید. اتفاقا مردم هم همین انتقاد را بر شاه دارند که شما هم دارید اما نه با اینگونه ادبیات . او را خرافاتی میدانند. اما کارهای بسیار مهم او را هم ارج مینهند. وضع این چنین است. حالا تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال. خوب است که ما چشمانمان را باز کنیم و گوشهامان را شنواکنیم. امیدوارم صراحت مرا ببخشائيد. اصلا و ابدا در فضائی که شما هستید مردم نیستند. من از خوانند گان این سایت نیستم چرا که فرصت آنرا ندارم اما به اصرار دوستی آمدم. مقاله، مقاله ی نسبتا خوبی ست نظرات هم بسیار خوب است. اما ببخشیدم من با نه نظر شما و نه ادبیاتتان موافق نیستم. به دوست عزیزم و سفارش کننده هم میگویم که مسیح علینژاد به اندازه صد مرد عمل میکند. من عاشقانه دوستش میدارم و برایش آرزوی موفقیت دارم و اتفاقا کار خوبی کرده که رفته نزد خحانم فرح پهلوی هم. و برای اینکه بسیجیان او را متهم نکنند میگویم مسیح را برادرانه دوست میدارم!
سین از تهران / 01 January 2022
آقای سین به یاد داشته باشید که در اعتراضات مردم در کف زاینده رود این بسیجی های چفیه به گردن بودند که پس از چند دقیقه کتک زدن مردم برای خط گم کردن و منزجر کردن ملت از اعتراضات برحق مردم اصفهان چفیه هایشان را برداشتند و شروع کردند به شعارهای رضا شاهی دادن.
اما شما و دیگر “دوستان” سلطنت طلب در اینجا (که تمامی آنها به طرز مضحکی کاملا مانند یکدیگر مینویسند و فکر میکنند!؟)کاری به این جزئیات ندارید؛ حرف مرد یکی است. فاشیزم سلطنتی خیلی هم خوب بود, چون سلطنت طلبان دست باز در دزدی و کشتار داشتند, ج.ا. خوب نیست چون این امتیازات را از فاشیستهای سلطنتی گرفته است. حالا بماند که فردوست سازمانده اصلی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود و حجاریان با کمک فردوست تمام کارمندهای بازنشستهء ساواک را به استخدام آخوندها درآورد.
هذیانات تبلیغات رضا شاهی نیز اگر شما را شادمان کرده و شما را در شب به خواب میبرد پیشکشتان, نگه اش دارید؛ اما معلمان و آموزگاران ایرانی, بازنشستگان کشور, کارگران هفت تپه, کارگران فولاد اهواز, کارگران ماشین سازی تبریز, کارگان هپکو, مردم خوزستان, دانش آموزان و دانشجویان کشور, زنان معترض و هیچکدام از اقشاری که هر روزه در کف خیابان ها برای بدست آوردن مطالبات و حقوق خود مبارزه میکنند, خواستار بازگشت یک دیکتاتور تریاکی فاشیست نیستند.
حالا شما آزاد هستید در مسافر کشی های تخیلی خود, هر صحبت تخیلی از مسافران تخیلی خود بشنوید؛ اما به زبان عوام دوران این خالی بازی ها و خالی بندی ها خیلی وقت است که گذشته.
موفق باشید!
منظر / 02 January 2022
دوستان واقعا خجالت آور است. دوستی میگفت که نظری نوشته که حتما به زعم کسانی خوش نیامده و آنرا منتشر نکرده اید. خب شما صاحب اخیارید. اما این خانم منظر واقعا درایت و خرمندی را به اوج رسانده. من اگر فاشیست و نازیست بودم و به این واژگان برمیخوردم بسیار خوشحال میشدم که این خانم با این جملاتش به صورت خردمندانه ای برای فاشیسم اعاده حیثیت کرده. البته آن دوستی که نظرش منتشر نشده میگوید که اتلاف وقت است. اما باشد. به این واژگان توجه کنید. این خانم نوشته« فاشیزم سلطنتی … سلطنت طلبان دست باز در دزدی و کشتار داشتند, ج.ا. خوب نیست چون این امتیازات را از فاشیستهای سلطنتی گرفته است… هذیانات تبلیغات رضا شاهی نیز اگر شما را شادمان کرده و شما را در شب به خواب میبرد پیشکشتان, نگه اش دارید؛ اما معلمان و آموزگاران ایرانی, بازنشستگان کشور, کارگران هفت تپه, کارگران فولاد اهواز, کارگران ماشین سازی تبریز, کارگران هپکو, مردم خوزستان, دانش آموزان و دانشجویان … هیچکدام از اقشاری که هر روزه در کف خیابان ها برای بدست آوردن مطالبات و حقوق خود مبارزه میکنند, خواستار بازگشت یک دیکتاتور تریاکی فاشیست نیستند.» واقعا خانم محترم می بینم که شما بسیار تحصیل کرده و کارکشته و ادیب هستید. و خواننده توجه کند که این جمله ی این خانم نشان میدهد که اصلا انتقادهائی که از چپ میکند دروغین است و این نیز همکار و همراه حکومت اسلام ناب است. توجه کنید بی کم و کاست میفرماید :« فاشیزم سلطنتی خیلی هم خوب بود, چون سلطنت طلبان دست باز در دزدی و کشتار داشتند, ج.ا. خوب نیست چون این امتیازات را از فاشیستهای سلطنتی گرفته است.» از خواننده درخواست میکنم تا با قدرت عدالتخواهانه ای دارد قضاوت کند و لنگ خروس را از جیب مانتو این خانم غرب نشین بازشناسد. من نیز و کس دیگری که نظری نوشته جزو یکی از گروههای چپی هستم که اتفاقا این خانم بسیار محترم نام برده. اما اصلا سخنان این خانم را قبول ندارم و قبول نداریم. امیدوارم که دست کم این خانم از روی صداقت اینهمه ناصادق باشند. البته خانم محترم منظر، بنده با خرافات شاه و با اسلامپناهیش بسیار مشکل دارم و اصلا هم سلطنت طلب نیستم، و البته براین مهم نیست که شما باز مرا با چوب سلطنت طلبی براندیدم. البته اگر شما این اجازه را بدهید. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم محمدرضا شاه و رضا شاه خدماتی بسیار بسیار ارزنده هم به ایران و ایرانی کردند و اشتباهات مهلکگی نیز مرتکب شدند. هنوز اگر ایران و ایرانی زنده است و هست از لطف بسیاری از کارهای آنها ست. شما در مورد اینکه «رضا شاه روحت شاد» و شعار «کشور که شاه نداره حساب کتاب نداره» دروغ میگوئید. من به عنوان یک چپگرا که شاهد بسیاری از تظاهرات ها هستم سخن شما را تکذیب میکنم. داستان چپیه شما صددرصد دروغ است٬ بسیار متاسف هستم که مردم در اثر ظلم این حکومت اسلام ناب به چنین شعارهائي رسیده اند. اما واقعیت اکثریت مردم ایران امروز اینچنین است. من دو نفر از نظر نویسان این مقاله را شخصا میشناسم یکی نظرش منتشر شده و دیگری نشده. انسانهائي بسیار راستگو و درست کردارند. من واقعا در حیرتم که سرکار خانوم منظر با چنین ادبیاتی و با چنین عصبیتی مطلب مینویسند و نوشته اند. و متاثفتر اینکه نظر دوست من منتشر نشده. با احترامات کامله. در خاتمه از دوستان تقاضا میکنم تا البته این مقاله را بخوانند و چنانکه آن شب دیدم دیدیم حتا چاپ هم بکنند اما پاسخی بر نظرات این خانم ندهند. با سپاسگزاری از این سایت محترم.
جمشید از تهران / 03 January 2022
جناب آقای جمشید, با سپاس بسیار از اینکه باری دیگر اثبات نمودید هیچ فرق گوهری و اساسی بین سلطنت طلبان و حزب الهی ها نیست (یا به قول مردم شاه الهی و حزب الهی دو روی یک سکه هستند).
برای سلطنت طلبان (که در حقیقت امر باید گفت سلطنت باختگان) آیندهء شما بر اساس افسانه و آرزوهایی عقده مانند از گذشته است, دقیقا مانند حزب الهی ها. اگر امت حزب الهی بدنبال دوران طلایی امام و صدر اسلام هستند, سلطنت باختگان نیز بدنبال دوران طلایی آدولف رضا خان و شاهزاده های ساسانی می باشند. یعنی شما آینده ای در این کشور ندارید, و تنها چیزی که برایتان باقی مانده است مشتی آرزوپردازی های عقده وار و مقداری تخیلات نابالغانه در بارهء گذشته ای است که دقیقا منشا و خاستگاه شوربختی ها و ناکامی های امروز شماست.
بخشی دیگر از این رفتار به غایت کودکانه و گستاخ بر چسب دروغگو بر مخالفان زدن است, ولی شما در برابر منطق ساده و حقایق بدیهی هیچ حرفی برای گفتن ندارید. همانگونه که قبلا نیز عرض شد: “معلمان و آموزگاران ایرانی, بازنشستگان کشور, کارگران هفت تپه, کارگران فولاد اهواز, کارگران ماشین سازی تبریز, کارگران هپکو, مردم خوزستان, دانش آموزان و دانشجویان … هیچکدام از اقشاری که هر روزه در کف خیابان ها برای بدست آوردن مطالبات و حقوق خود مبارزه میکنند, خواستار بازگشت یک دیکتاتور تریاکی فاشیست نیستند.”
شما نیز قادر نیستید حتی یک نمونه یا مدرک نشان دهید که چنین امری صد در صد حقیقت ندارد, چون گرایشات ضد سلطنتی و ضد فاشیستی معلمان و آموزگاران ایرانی, بازنشستگان کشور, کارگران هفت تپه, کارگران فولاد اهواز, کارگران ماشین سازی تبریز, کارگران هپکو, مردم خوزستان, دانش آموزان و دانشجویان,…صد در صد حقیقی است و سنت و سابقه ای طولانی دارد.
آدولف رضا خان نیز هم تریاکی بود و هم فاشیست.
در این مقاله اشاره شده است که چگونه خانم علینژاد هدف روند های مختلف فرافکنی قرار گرفته است.
متاسفانه خود شخص شما نیز از فرافکنی های خاص خویش رنج می برید.
شوربختانه این فقط خود شما و تمامی دیگر کشته مرده های رضا شاه و شاهزادگان ساسانی (که همگی کاملا عین یکدیگر می نویسید و دقیقا مانند یکدگر عصبی و دلخور می شوید; آیا معلم ادبیات همهء شما یک نفر بوده؟ یا تمامی این افراد از کیبوردی واحد استفاده می کنند؟!) هستید که عصبانیت, خشم و برآشفتگی خود را در جملات ناتمام, عبارت های نامفهوم و اشتباه نویسی نشان می دهید.
آسیب شناسی چنین فرافکنی های ناشیانه نیز واضح تر از آنست که نیازی به گفتن داشته باشد.
در خاتمه نیز محترمانه باید تذکر داده شود که خیلی سنگین تر می بود اگر خود شما قبل از توصیه به دیگران دربارهء چگونگی برخورد به نظریات این حقیر مبنی بر اینکه ” پاسخی بر نظرات این خانم ندهند” خودتان چنین رفتاری می داشتید.
اما تکرار مکررات ملال آور “چپ” های سلطنتی در اینجا چنان قابل پیشبینی و مضحک و مسخره شده است, که به راحتی میتوان پیش بینی کرد که پس از این کامنت, یک “چپ” سلطنتی دیگر با پیشوند “از تهران” (که در حقیقت یعنی از لندن) کوششی عصبی, عبث و بیهودهء داشته باشد برای ساختن آینده ای بر اساس یک گذشته ای دروغین و افسانه ای, پر از جملات ناتمام و عبارت های نامفهوم و نادرست.
منظر / 04 January 2022
بحث خوبی بود و ممنون از نویسندگان ولی بنظرم نویسندگان درک روشنی از چپ ندارند و بسیاری از انتقادات فمینیستهای چپ در باره مسیح را ننوشته اند.چپ یک دست نیست و انسجام ندارد .ایرادات بکار مسیح شامل مواردی غیر از آنچه گفتید می شود.از نظر من بزرگترین ایراد او آویزان شدن به قدرتهاییست که مساله شان حقوق زن و بشر نبوده است،از جمله رضا پهلوی و پمپئو و هرگز این انتقادات از طرف او پذیرفته نشد.مقاومت در باره انتقادات عاقبت به طردانکار عمل او می انجامد.ایراد بسیار مهم دیگر در باره ایشان را در دوربین ما اسلحه ما می بینیم.متاسفانه ایشان همه زنان محجبه را در قالب دشمن می بیند. در بسیاری از خانواده ها بویژه اقشار کمتر برخوردار زنان بسیاری هستند که مذهبی اند و به حجاب بشدت اعتقاد دارند .آنها دشمن نیستند و رو در رو قرار گرفتن زنهای جامعه دودستگی را افزایش می دهد.تلقی مسیح از مساله تبعیض علیه زنان که قدمتی به عمر بشر دارد بسیار سطحی است و با اینگونه شور و هیجان رد و بدل کردن حرفهای تند حل نمی شود .بنظرم حجاب اجباری فعلی ما در پاسخ به کشف حجاب زوری رضا شاه بود. تغییر وضعیت اجتماعی،فرهنگی و اقتصادی خانواده ها عموما به تغییر نگرش اعضا خانواده و کاهش فشار به زنان و برآورده شدن حقوق آنان میشود.
بسیاری از این فعالیتهای خارج از کشور را پروژه های حقوق بشری میدانم و بنظرم موجب تغییر و تحولی در داخل نخواهد نشد.یادمان نرود به برنامه های دم دستی مسیح که در ساحل با اینه راه می افتاد و از زنان مایو پوشیده می پرسید که بدنت را ببین و بگو چه ایرادی می بینی ؟ در کشور من زنها نمی توانند با مایو دریا بروند. برخوردش با مریل استریپ هنرپیشه معروف هالیوود را بیاد آوریم ،زنی که من تا بحال بجز اشاره اش به دستمزد کمتر زنان هنرپیشه،نکته ای در باره زنان از او نشنیدم، او را بغل کرده و میگوید شما مرا یاد مادرم می اندازند !!!!.زنان کشورم نمی توانند بی حجاب باشند. یا به مجله بسیار تاپ مد و فشن “ وگ” رفت و بعد از چاپ شدن عکسش در روی مجله انرا در مسیر حقوق زنان دید.همه این موارد می رساند این که مسیح مسائل و تبعیضات زنان را با فانتزی قاطی کرده.و با آنها لاس میزند. اگر بجای این خنجره پاره کردنها کمی در باره جنبشهای زنان در ایران،ترکیه مصر و عراق میخواند مطمئنا اینقدر و جنجالی با مسائل زنان مواجه نمی شد و قطعا مورد پذیرش بیشتری واقع می شد .او باید نگاهش را از صاحبان قدرت مثل سردمداران امریکا و شازده و مادرش به مردم برگرداند و از تجربه زیسته آنها در مبارزه با مردسالاری در طول تاریخ بیاموزد.
در انتها بدش که گفتم خوبش را هم می گویم .من همیشه مدافع تلاش مسبح در صدا دادن به خانواده های کشته شدگان آبان بودم که نویسندگان این مقاله انرا حذف کردند. بنظرم اگر روی این بخش بیشتر متمرکز شود و چشم امیدش را از افرادی چون پمپئو بردارد بهتر است. چند ماه از کاری که امریکا با افغانستان کرد نمی گذارد و یادمان نرود که این کشورها هرگز برای آزادی به دیگر کشورها کمک نمی کنند.ممنون از حوصله تان .
اکرم / 06 January 2022
نکته مهمی که فراموش کردم این است که آیا عکس گرفتن مسیح با شازده به معنی تایید کشف حجاب پدربزرگ ایشان است؟ چرا ایشان هیچوقت در مورد آن کشف حجاب زوری و آمرانه اظهار نظر نمی کند؟ چرا نویسندگان این مقاله اشاره نکردند که در همه این ۹۰ سال فمینیستهای چپ هرگز کشف حجاب رضا شاه را جشن نگرفتند و آن را اقدام رهایی بخش زنان نام نهادند؟ چرا چنین واقعه تاثیر گذاری ،کشف حجاب رضا شاه، که به گذاشتن حجاب توسط ج.ا انجامید در این مقاله مورد غفلت قرار گرفته؟ اساسا ارتباطی بین این دو اقدام آمرانه می بینند؟
اکرم / 07 January 2022
اکرم خانم محترم اگر رضا شاه نبود امروز تمامی زنان ایران در عصر حجر میزیستند! کار رضا شاه کار بسیار مهم و بزرگی بود. من با نظرات زنانی که با نام شهربانو ساسانی امضاء کرده اند نه کالا و تماما تا اندازه ای موافقم. بدبختانه چپها اکثرا با اسلام تحت نرد می بازند. اگر چه مطمئن نیستم اما شاید با درخواست این سایت محترم بتواند این برنامه ی بسیار مهم را که آدرسش را میگذارم منتشر کند:
عنوانش:
جزای مرتد در اسلام است
آدرسش اینجاست:
***
در این برنامه به حقوق زن در اسلام پرداخته شده.
من واقعا خواهش میکنم تا بر اساس اضطرار و ضرورت این برنامه را منتشر کند.
در پایان خانم اکرم درست میگوید که چپها متفرقند و اما واقعا این تفرق تنها کمبودشان نیست. مهمترین کمبودشان همین است که ما فکر کگنیم که باید ساعتهایمان را به وقت چادریها میزان کنیم! نه! در تمامی خانواده های امروز جوانانی هستند که در چادریها اثر و نفوذ بسیار دارند. پس کار چپی ها، اگر وجود داشته باشند این است که خوراک و اثر به این اثرگذاران برسانند.
با احترام از ایران
م خ از ایران / 11 January 2022
خانم محترم از روز نخست چادر و حجاب را به زور بر سر زنان کردند. رضا شاه کار بسیار خوبی کرد. من هم مثل شما زن هستم. اگر نکرده بود وضع زنان ما امروز بسیار دردآورتر بود. رضا شاه فقط در برابر روحانیون به اندازه لازم قدرتمندانه کار نکرد. من ضد سلطنت هستم اما شجاعانه کارهای مثبت او را سپاس میگزارم. اینکه امروز زنان شجاعانه خواهان آزادی هستند بخش مهمی از آن بر میگردد به کار رضا شاه. واقعا من نمی فهمم که چرا ما از یک تجزیه و احلیل مستقل بیمناکیم و پرهیز می کنم. باید ما در داوریمان حتا مستقل از ایدئولوگی خودمان رفتار کنیم. رضا شاه خدمات بسیار مهم و تاثیرگذاری را برای ایران و ایرانی انجام داد. دانشگاه و راه آهن و بسیاری کارهای دیگر. من بنا به سن و سالم بسیاری از کارهای او را و اثرات اولیه اش را از مادرم که اتفاقا کشف حجاب کرده بود را آموخته ام. بعد هم در دبیرستانها هم به عنوان ناظم و هم به عنوان دبیر دیده ام. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم چه سلطنت طلب باشیم یا مشروطه خواه و جمهوریخواه نه میتوانیم و نه شایسته است که دوران رضا شاه را و هم محمد رضا شاه را همین طور فله ای دور بریزیبم. ما باید در داوری دادگری را در نظر داشته باشیم.
خانم بازنشسته / 12 January 2022
با احترام به دوست آموزگار و مهربانم «خانم بازنشسته» و آروزی عمری بلند و پربارتر برایش. و عزیزم باور کن با اشک مینویسم.
من این زن نجیب و درستکار فریبا عادلخواه و هم مسیح علینژاد می شناسم. فریبا عادلخواه اما ساده دل را در ایران به همراه یکی دو تا اروپائی در یک نشست دانشِ انسانی دیده و شنیده ام. میگویم ساده دل برای اینکه او فکر میکرد راه برون رفت از طریق همین نظام که واقعا به مراتب بدتر از نظام هیتلری ست چرا که هیتلر دست کم به لباس و ظاهر مردم کاری نداشت. اما این نظام حتا به ملکولهای ظاهر و باطن انسان هم نظر دارد و مسخواهد کنترل کند. من بنا به توصیه ی دوستی رفتم و مقاله ی نسبتا خوبی را در مورد خانم مسیح علینژاد خواندم. می گویم نسبتا خوب چرا که آن دو خانم که نامشان را فراموش کردم متوجه کل و تمام کار سترگ مسیح نیستند. مسیح علینژاد را باید در مجموع سنجید. به نظر من خانم علینژاد کارش از یک کار سیاسی بسیار مهمتر است. او سیاست را زیر گرفته بر بلندائي دیگر قرار دارد. او یک تنه چنان کاری را انجام داده که هیچ کس دیگر نکرده و رژیم را گیج کرده تا جائی که هر چه میکند به ضرر خودش است و نه ضرردار برای مسیح. کار دختر ها و زنهائی که به نام شهربانو ساسانی امضاء کرده اند کاری بسیار مهم و نوعی دِکًنستروکشن فلسفی تاریخی (Hisorical and photographic deconstruction) ست. که اصولا حجاب و ضدیت با زن را نشانه گرفته. اگر چه با خانم منظر از جهتی موافقم اما به هیچ وجه ادبیات عصبی و هیستریکش را نمی فهمم. این در حالی ست که او دیگران بدون کوچکتریتن توجهی با هیستری تام، هیستریک و سلطنت طلب میداند. این کار او واقعا ضد زایائی ست و عقیم کننده. چپی واقعی کسی ست که کیفیت حتا دشمنش را هم برسمیت بشناسد. چه برسد به اینکه اینان خودشان میگویند که ما به عنوان چپی قدردان کاری بسیار تاریخی و مثبت رضاشاه و محمد رضا شاه هم هستیم اما همچنان خواهان سلطنت نیستیم. به این خانم فریبا عادلخواه برگردم. ایشون قربانی دو تسویه حساب است. یکم تسویه حساب به اصطلاح اصولگرایان با به اصطلاح اصلاحطلبان. چرا که در ریشه هیچ فرقی با هم ندارند و اصولا اسلام رحمانی یک دروغ خالص است، و چون این خانم خودش را به اصلاحطلبان نزدیک کرده بود حال سپاه دارد از آنها با زندگی فریبا عادل خواه انتقام میگیرد. تسویه حساب دوم تسویه حساب رژیم اسلام ناب است با فرانسویها و اروپائي هاکه دستش را برای ترور در فرانسه و در اروپا باز بگذارد. و البته طبق تاریخ فرانسویها همیشه با تروریسها کنار آمده و خواهند آمد، همچنانکه با نازیها و امروز با اسلامیون که دارند فرانسه را اشغال میکنند و حتا یک خانم فرانسوی مقیم تهران که جدیدا شوهر درگذشت اینرا بارها برای ما با لخجه زیبایش به فارسی گفته است. او برای مثال برای ما گفت که:
« شما فاقط فکر بکن که یک گروه مسیحی یا فرانسوییا اروپائي در تهران در اسلام آباد در عربستان در کابل در هر کشور که هست مسلمان کشتارهای مسلم ها در فرانسه را انجام دهد آن وقت میفهمی که فرانسویها بالا از تولرانس همبازی کن با مسلمهای تروریست هستند. اگر در ایران بشود حتا یک اروپائي را زنده نخواهند گذاشت…» آمار ترورهای فرانسه و پاریس پرشمارند. از آنجا که من از مسیح علینژاد نام بردم این نظر را در بخش نظرات مقاله مذکور نیز می آورم. در اینجا یادآور میشوم که حکومت اسلامی دشمن فقط چپها نیست دشمن همه نحله های سیاسی و فکری ایران است، دشمن ایران است. بنا بر این نباید افراد به خاطر مشروطه خواهی یا چپ گرائي یا ملی گرائی از گفتگو بیرون راند. ایران همه ی اینها را در خود دارد. به نظر من که در این ایران اسلامزده زندگی میکنم و در چند کارِ نه مهم از نظر اقتصادی و سیاسی و مرتبتی، بلکه مهم و بسیار مهم از نظر رابطه با مردم هستم باید بگویم امروز برای مردم ایران واقعا بیدینی، سکولاریسم و لائیسیته و دموکراسی و حقوق بشر و خصوصا تمامیت ارضی ایران مهم است و نه نام و عنوان حکومت! و عجیب است که لائيسیته اینطور در مدت زمان بسیار کوتاه به نظر من ۵ ساله اینطور در میان مردم گسترش یافته. بنا بر این خوب است چپها رادیکال و شاه پرستان رادیکال فرشگردی ها پر مدعا و بی محتوا مواظب عصبیت های هیستریک خود باشند. امروز خوشبختانه جامعه ایران در یک چندصدائي بسیار هوشیار و غنی و اندیشه ورز قرار دارد. پس این خانم منظر باید بیشتر و عمیق تر و با آرامش بیشتر بنویسد.
من فکر میکنم که آدمهای با نزاکت و ملی ای در این سایت هستند. من کم می آمدم اما حالا وقت کنم بیشتر می آیم.
با ادب و احترام
مهوش نام مستعار از میدان شوش تهران
مهوش از میدان شوش تهران / 14 January 2022