فیلم آرام و ضد جنگ گراناز موسوی بر اساس واقعیت‌های جاری و ساری در افغانستان در دوران قبل از اشغال مجدد این کشور توسط طالبان، در خیابان‌های کابل فیلم‌برداری شده است. بخشی از تأمین مالی آن توسط جشنواره فیلم آدلاید صورت گرفته است؛ همچنین مراحل پس از تولید آن در آدلاید انجام گرفته است.

«وقت جیغ انار» چشم‌انداز متفاوتی از دیگر فیلم‌های جنگی محبوب در فرهنگ غربی، ارائه کرد. فیلم‌های جنگی مانند «بازمانده تنها» و «سه پادشاه» (که در عراق اتفاق می‌افتد) تصویری از خاورمیانه را ترسیم می‌کنند که تلاش دارد با بازیگران نقش اصلی غربی و هر موقعیت وحشتناکی که در آن قرار می‌گیرند، همدردی کند. «وقت جیغ انار»، سعی می‌کند این روایت را تغییر دهد و با تسلطی خونسردانه، موفق به انجام این کار می‌شود.

«وقت جیغ انار» به نویسندگی و کارگردانی موسوی (کارگردان فیلم تهران من، حراج)، پسر ۹ ساله‌ای به نام هیواد (عرفات فیض) را دنبال می‌کند که برای تأمین خانواده‌اش، هر روز در خیابان‌های کابل کار می‌کند.

پوستر وقت جیغ انار، ساخته گراناز موسوی، محصول استرالیا

هیواد، که برادر و پدرش هر دو “شهید” شده‌اند، کار سختی را بر دوش گرفته است؛ او گاری‌های زهوار در رفته را به بالای خیابان‌های شیب‌دار و مملو از شکاف‌ها و چاله‌ها هل می‌دهد. او در طول مسیر سعی می‌کند هرگونه سرگرمی کودکانه‌ای را که برایش میسر است تجربه کند، اما هرگز فراموش نمی‌کند که یک خواهر کوچک‌تر در خانه دارد که مسئولیتش با اوست.

فیض، که بازیگری جوان و آموزش‌ندیده است، در نقش اصلی، درخشان ظاهر می‌شود؛ تماشای او به عنوان بچه‌ای که سریع صحبت می‌کند و در برخورد با مشکلاتی که در سطح شهر برایش پیش می‌آید، باهوش عمل می‌کند، همه‌ی زوایا را سنجیده و همه‌ی احتمالات را می‌بیند و سعی می‌کند تا از هر روزش استفاده ببرد، لذت‌بخش است. او برای پیشرفت، با هر کسی که می‌تواند معامله می‌کند و رویای تبدیل شدن به یک ستاره سینما را در سر می‌پروراند. کسی که بهترین فرصت را در اختیار او می‌گذارد، یک عکاس جنگ استرالیایی (اندرو کویلتی) است.

در طول روزهایی که هیواد در خیابان است و برای زندگی بهتر تلاش می‌کند، برخی از جنبه‌های زیبای فرهنگ شهر به نمایش گذاشته می‌شود: از اجتماعات و بازارها گرفته تا ساخت تعویذ‌های پر از انار، نوعی جواهر که تصور می‌شود در برابر ارواح شیطانی محافظت می‌کند. جنگ تا حد زیادی نادیده گرفته شده است، به جز دو صحنه که صدای محو انفجار را در پس‌زمینه می‌شنویم.

افغانستان در نوری ترسیم شده که عموماً توسط مخاطبان غربی دیده نمی‌شود و این خود تغییری خوشایند است. دیدن شاد بودن این افراد در فرهنگ خود، علیرغم آنچه در جامعه‌ی اطرافشان می‌گذرد، زیباست.

فیلم‌برداری خیره کننده‌ی بهروز بادروج، نماهایی دور (لانگ شات) را به تصویر می‌کشد و هیواد را در جاده‌ها و مسیرهای ناهمواری دنبال می‌کند که باید گاری زهوار در رفته‌اش را در آن‌ها هل بدهد. نماهای دیگر، تا مدت‌ها پس از خروج سوژه از صحنه به طول می‌انجامند و مطمئناً هدف از این کار، تفکر در مورد آن چیزی است که در زندگی این کودک، خانواده‌ی او و سایر کودکان جامعه گم شده است. در حالی که این لحظات متفکرانه، تأثیرگذار هستند، اما باعث می‌شوند فیلم کمی کندتر از آنچه که باید اتفاق بیفتد.

موسوی، فارغ‌التحصیل دانشگاه فلیندرز آدلاید، مدارک تحصیلی زیادی در زمینه‌ی سینما دارد، و واضح است که تلاش‌های او برای کسب این مدارک، نتیجه داده است. او به عنوان کارگردان، توانسته به طرز درخشانی نقش‌آفرینی‌های خارق العاده‌ای را از بازیگرانی آموزش ندیده بیرون بکشد و در عین حال فضایی را ایجاد کند که به شکلی موفقیت‌آمیز روایت‌های موجود در خاورمیانه را به چالش می‌کشد. توانایی‌های او به عنوان نویسنده، حتی قوی‌تر است؛ او توانسته است داستانی پیرامون قهرمان اصلی بسازد و همه‌ی احساسات موجود را از این داستان بیرون بکشد.

موسوی داستان این فیلم را، که بر اساس واقعیت ساخته شده است، زمانی که به عنوان مترجم در بازداشتگاه مهاجرتی استرالیا کار می‌کرد، شنیده بود. این روایت در عین روشنگری و تازگی، پر از اندوه است و با آن نتیجه‌گیری خیره کننده‌اش، سالنی پر از تماشاگر را متواضع ساخته و آن‌ها را در سکوتی کامل، رها می‌کند.

این فیلم را استرالیا به عنوان نماینده خود به اسکار معرفی کرده است و نمایش عمومی آن در کانبرا آغاز شده و در سایر شهرهای استرالیا هم در سال آینده میلادی به نمایش درمی‌آید.