چند روزی بود که بازیِ آمدن یا نیامدن هاشمی در شبکههای اجتماعی، دنیای مجازی و محافل خصوصی فعالان سیاسی ایران بسیار پر طرفدار شده بود. هاشمی رفسنجانی بعد از روزها زمینهچینی و در اضطراب نگاه داشتن لایههایی از اصلاح طلبانِ معتقد به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری، عاقبت عصر آخرین روز مهلت ثبت نام کاندیداها وارد ساختمان وزارت کشور شد و خبرهایی با عناوین «بالاخره آمد» به سرعت در محافل خبری پخش شد.
سلسلهای از شوکهای خبری توانسته است بسیاری از مردم در ایران را تحت تاثیر خود قرار دهد. «هاشمی آمد»، «مشائی هم ثبت نام کرد»، «سعید جلیلی آمد». حالا لیست پر و پیمانی از افراد کامل شده است و برای انتخاب اولیه به شورای نگهبان ارسال شده است. از فتوا دهندگان قتلهای زنجیرهای تا سرتیم مذاکرات هستهای با پنج قدرت برتر دنیا، از رئیس و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گرفته تا شهردار تهران و بعضی اقوام رهبر ایران، همه جور آدمی در این لیست وجود دارد. خبرنگاران در تکاپو هستند و میلیونها توئیت و استاتوس در این باره نوشته میشود.
اما آیا این تب و تاب در بین مردم عادی کوچه و بازار نیز وجود دارد؟
مجموعهای از شنیدهها را در زیر گرد آوردهایم.
مگر باقالی فروشها چه چیزی کم دارند که نفهمند؟
گاری دستی خود را کنار یک پارک نگاه داشته و با یگ لنگ پاره و کثیف عرق پیشانی و گردن خود را پاک میکند. هم اسم یکی از فرزندان هاشمی رفسنجانی است و به ظاهر هم سن و سال اوست. از یاسر میپرسم:
● از انتخابات چه خبر؟
●● سلامتی.
● هیچ خبری نداری؟
●● چه خبری؟
● اینکه چه کسی ثبت نام کرده؟ اتفاق جدیدی افتاده یا نه؟
●● خبر ندارم.
● هاشمی و مشائی نیم ساعت پیش کاندید شدند.
●● به سلامتی.
● به چه کسی رأی میدهی؟
●● فرقی ندارد.
● چند کلاس سواد داری؟
●● فکر میکنی نمیفهمم؟ مگر باقالی فروشها چه چیزی کم دارند که نفهمند؟
● ناراحت نشوید قربان. دیدم سرحال نیستید و علاقهای به انتخابات ندارید گفتم بحث را عوض کنم.
●● دیپلم دارم. دنبال دردسر نیستم. از کل نفت مملکت سهم من یک گاری شکسته است و این همه گرانی و تورم و گرفتاری. انتخابات است دیگر. بالا و پایین پریدن ندارد. چهار نفر میآیند، یکی را اعلام میکنند و میرود پی کارش. نه جایی به حساب میآییم، نه کارهای هستیم. رأی میدهم فقط به خاطر اینکه یارانهام قطع نشود.
خسته شدیم
محمدرضا جانباز ۴۵ درصد است. در هر دو نوبت قبلی انتخابات به محمود احمدینژاد رأی داده است. از طریق پیام کوتاه با خبر شده که هاشمی رفسنجانی ثبت نام کرده است. خوشحال است و اعتقاد دارد:
●● آنکه مردم مَلِکش میخوانند / قول ما نیز همین است که او آدم نیست!
● این تعریف است یا تخریب؟
●● چطور؟
● شعر دو پهلو است. نظر شما مثل بقیه این است که “ملک” است یا اینکه “آدم نیست”؟
●● به ادبیات علاقه دارید؟
● تا حدودی.
●● این از زیبائیها و قدرت کلام پارسی است. میتوان حرف را گفت و نگفت.
«خبر داشتم که میآید. ماهواره میگفت که قرار است بیاید! خاتمی جا خالی کرد. باز خوب است که هاشمی آمد. از مشائی میترسم. احمدینژاد تا آخر بازی میکند. همه جا از مشائی حرف میزنند. معاون اولش و چندتا وزیر هم آمدهاند.»
و ادامه میدهد: «اشتباه کردیم. سرمان کلاه گذاشتند. یک مثال معروفی است که گنجشک را جای قناری رنگ میکنند و به مردم میفروشند. هیچ کس فکر نمیکرد احمدینژاد با مملکت این کار را بکند. اگر هاشمی تأیید صلاحیت شود تحریمها را بر میدارند. رابطه هاشمی از اول با انگلیسیها خوب بود. حرف هاشمی را قبول دارند. تازه به دوران رسیدهها حریف هاشمی نیستند. فرجی میشود برای اینکه این وضع عوض شود. زندگی مردم دارد از هم میپاشد».
چه جنگی بشود!
حامد در کیوسک روزنامه فروشی کار میکند. میگوید:
«پیش پای شما ۲۰:۳۰ نشان داد. همه هستند. گردن کلفتها و اصل کاریها گذاشتهاند دقیقه نود که بگویند با بقیه فرق دارند. رقابت اصلی بین مشائی و هاشمی است. مشائی از دولت است. هاشمی پیش رهبر برش دارد. اینکه مینویسند اختلاف افتاده اینجوری نیست. مملکت را این دو نفر میچرخانند. اختلاف اینقدر نیست که زیر پای هم را بزنند.»
به نظر حامد «احتمال تایید صلاحیت هاشمی زیاد است. مشائی کمتر. هاشمی از قبل خبر دارد در کشور چه خبر است. دلشان نمیخواهد یک نفر از بیرون بیاید و خبردار شود. اوضاع خراب است. تحریم است. یک سری تحریم توی راه است. هر کدام را رد کنند درگیری میشود. با هم تایید شوند شلوغ میشود. چه جنگی بشود. دوباره میآیند تلویزیون و مدرک علیه هم نشان میدهند.»
دریغ از خون جوانانی که بیهوده به زمین ریخت
دبیر ادبیات است. در سالهای پایانی خدمت آموزشی به سر میبرد. گفتوگو را با این سؤال آغاز میکنم:
● اخبار انتخابات ریاست جمهوری را پیگیری میکنید؟
●● در جریان اخبار روزهای گذشته هستم. هنوز به خانه نرفتم تا اخبار امروز را بخوانم.
● در انتخابات پیش رو به چه کسی رأی میدهید؟
●● اول باید مشخص شود چه افرادی تایید صلاحیت میشوند.
● هاشمی، مشائی، جلیلی، جوانفکر، رحیمی، روحانی، عارف، فلاحیان، پزشکیان، زاکانی، ابوترابی و افراد زیاد دیگری ثبت نام کردهاند. از بین اینها کسی نظر شما را جلب نمیکند؟
●● پس بالاخره هاشمی آمد!
● حالا چی؟ به او رأی میدهید؟
●● نظر دیگران درباره او چیست؟
● نمیدانم. بعضی موافق هستند و بعضی مخالف.
«احتمال تایید صلاحیت هاشمی زیاد است. مشائی کمتر. هاشمی از قبل خبر دارد در کشور چه خبر است. دلشان نمیخواهد یک نفر از بیرون بیاید و خبردار شود. اوضاع خراب است. تحریم است. یک سری تحریم توی راه است. هر کدام را رد کنند درگیری میشود. با هم تایید شوند شلوغ میشود. چه جنگی بشود. دوباره میآیند تلویزیون و مدرک علیه هم نشان میدهند.»
● منطق و استدلال موافقان هاشمی چیست؟
● اینکه تنها گزینه است. امکان رفع تحریمها به وجود میآیند و اینکه تنها راه نجات کشور از این وضعیت است.
●● آنکه مردم مَلِکش میخوانند / قول ما نیز همین است که او آدم نیست!
● این تعریف است یا تخریب؟
●● چطور؟
● شعر دو پهلو است. نظر شما مثل بقیه این است که “ملک” است یا اینکه “آدم نیست”؟
●● به ادبیات علاقه دارید؟
● تا حدودی.
●● این از زیبائیها و قدرت کلام پارسی است. میتوان حرف را گفت و نگفت.
● شما خسته نشدهاید؟
●● از چه چیزی؟
● از این وضعیت. اینکه بخواهید فردی بیاد و کمی وضعیت بهتر بشود.
●● سیاه پوستی در این جهان زندگی کرده است که گفته ارزشمندی دارد. “گرفتن آزادی از مردمی که نمیخواهند برده بمانند سخت است اما دادن آزادی به مردمی که میخواهند برده بمانند سخت تر است”. لوترکینگ.
● مارتین لوترگینگ؟
●● بله. رهبر سیاه پوست آمریکا که برای زدودن نابرابریهای نژاد سیاه و سفید مبارزه میکرد.
● فکر میکنید چند درصد مردم در انتخابات شرگت کنند؟
●● اگر رفسنجاني، مشايي و بقیه تایید بشوند فکر میکنم حدود ٤٠ ميليون نفر در انتخابات شرکت کنند. مردم ایران انتخابات دوست دارند. دریغ از خون جوانانی که بیهوده به زمین ریخت و پایمال شد. خون دل میخورند پدر و مادرهایی که جوان رعنایشان ناکام به سینه خاک میرود. وای از این جهل و تیره روزی.
دعوای دزدها
جعفر راننده تاکسی است. از آن راننده تاکسیهایی که دنبال گوش مفت هستند و با قدرتی مانند قدرت رادیو سخن میگویند. لازم نیست از او سؤالی پرسیده شود. نطق انتخاباتی او با بسته شدن در ماشین شروع میشود:
«عصری مسافر سوار کردم. میگفت هاشمی آمده و چه میدانم، وضع درست میشود و از این حرفها. به خدا این هاشمی بدبخت و بیچارهها را به هیچ جایش حساب نمیکند. به حضرت عباس میزند این یارانهها را هم قطع میکند و دست ملت میماند روی دستشان. خاک تو سر این ملت اگر اکبر شاه دوباره بیاید. کِی مردم میخواهند بفهمند باید دندان این آخوندها را بکنند و بیندازند دور؟»
«این کشور، کشور مافیاهاست. هر کسی ثبت نام کرده برای انتخابات مافیا است. جنگ، جنگ مافیاهاست. دعوا، دعوای دزدهاست. امان از دست این آخوندها که سیر نمیشوند. رفیقدوست دزدی کرد، شهرام جزایری دزدی کرد، منصور آریا دزدی کرد. بدون دادن حق و حساب به دولت و دولتیها دزدی نمیشود کرد. الآن من بخواهم دزدی کنم چرا نمیتوانم. بخواهم وام بگیرم اما پس ندهم، چرا نمیشود؟ یک میلیون وام دست مردم میدهند کلی ضامن و سفته میگیرند. بچهبازی نیست چند هزار میلیارد دزدی کنی و آب از آب تکان نخورد. از رئیس جمهور و وزیر و وکیل و قاضی و پلیس باید به همه رشوه بدهی. اوس کریم، ۳۵ ساله داریم خاری میکشیم کَرَم کُن ما زنده باشیم ببینیم خواری این آخوندها را! حداقل این جیگرمون خنک بشه!
عصری مسافر سوار کردم. میگفت هاشمی آمده و چه میدانم، وضع درست میشود و از این حرفها. به خدا این هاشمی بدبخت و بیچارهها را به هیچ جایش حساب نمیکند. به حضرت عباس میزند این یارانهها را هم قطع میکند و دست ملت میماند روی دستشان. خاک تو سر این ملت اگر اکبر شاه دوباره بیاید. کِی مردم میخواهند بفهمند باید دندان این آخوندها را بکنند و بیندازند دور؟
احمدینژاد را ببین. آخوندها را آدم حساب نمیکند. از آن که بزرگشان است تا بقیه. توی تلویزیون چقدر خفت داد هاشمی را. کی جرات داشت به هاشمی بگوید بالای چشمت ابرو؟ خودش را و جد و آبادش را از گور در میآورند و زندانی میکردند. […] سگِ مصاحبه کرده بود که خانه معمولی زندگی میکند و هیچ چیزی ندارد. اِ، اِ، اِ! نگاه کن تو را به خدا ۱۰ میلیارد برای بچهاش سند گذاشته. سند را از سر قبر پدرت آوردی دروغگو؟
«مردم زود یادشان میرود. آدمها چهار ساله فراموش میشوند. همین امروز با یکی از همکارانم دعوا کردیم. اعصابم سر همین ماجرا به هم ریخته است. با هم مرخصی میگرفتیم و در راهپیمائیها شرکت میکردیم. میخواهد به هاشمی رفسنجانی رأی بدهد. به او گفتم پس موسوی و کروبی که در زندان هستند چه میشوند؟ گفت بین بد و بدتر مجبور هستیم بد را انتخاب کنیم. اینقدر باید در انتخابات شرکت کرد تا همه چیز کم کم عوض شود.»
خودش و بچههایش پاسپورت کانادا دارند. آن موقع میگفتند باید ۱۰۰ هزار دلار ببری خارج تا قبولت کنند. مردم میگفتند شهرک ساخته برای دخترش. پسته شده کیلوئی ۷۵ هزار تومن. این همه باغ پسته دارد آلان ثروتاش به آسمان رسیده. قیافه موش مردهها را در میآورد. آی حرصم میگیرد».
اینقدر دزدیده که سیر شده!
مصطفی صاحب یک سوپر مارکت نسبتاً مدرن است. شبها قبل از خواب کانالهای ماهواره را بالا و پایین میکند تا کمی خبر گوش کند. بیشتر ساعات روز و شب را در مغازه است. یک تلویزیون ۱۴ اینچ را کنج سقف مغازه کار گذاشته است. نیم نگاهی به اجناس و مشتریها دارد و نیم نگاهی به برنامههای تلویزیون. میگوید:
«من به هاشمی رأی میدهم. هاشمی دزدیهایش را قبلاً کرده است. همه بچههایش پولدار شدهاند. دیگر احتیاجی به دزدیهای کوچک و بی ارزش ندارند. سن هاشمی بالاست. به نظرم تلاش میکند چهره خوبی نشان بدهد که آخر عمرش مردم دیگر به بچههایش بدببین نباشند. فکر کنم اگر هاشمی زنده نباشد بچههایش نتوانند از خودشان دفاع کنند. اگر مردم به هاشمی رأی بدهند بچههایش به پشتوانه رأی پدرشان یک مقدار قدرت میگیرند.
فکر کنم بهتر باشد هاشمی بیاید. کسی از جمع این کاندیداها دلش برای مردم که نسوخته. برای منافع خودشان بازار گرمی میکنند. احمدینژاد از یک طرف خوب بود. جلوی بالاییها ایستاد. خیلی از مسائل برای مردم روشن شد. از یک طرف بد بود چون این افرادی که آمدند نوکیسه بودند. به هیچ چیز رحم نمیکنند. دست انداختهاند روی منابع بانکی، گمرگ و خرید و فروش. اینطوری که نمیشود کشور را اداره کرد. میخواهند کل بودجه کشور برود توی جیب خودشان. برای همین است که صنعت و تجارت خوابیده و وضع مردم بد است».
مشائی گفته خط احمدینژاد است!
زینت و علی، جفت جوانی هستند که به همراه کودک نوزاد خود از میهمانی بر میگردند.
علی میگوید: «ماهواره یک چیزهایی میگفت. اینقدر شلوغ بود که نفهمیدم چی شد. مثل اینکه همه امروز ثبت نام کردهاند. من به مشائی رأی میدهم. این مدت صحبت زیاد بوده، میگویند رد صلاحیت میشود. احمدینژاد اهل کوتاه آمدن نیست. باید ببینیم چه میشود. مشائی گفته خط احمدینژاد است! »
«مطمئن باشید اگر موسوی و کروبی به خاطر مردمی که در خیابان بودند پایداری نمیکردند الآن زندان نبودند. شرکت میکردند و در این انتخابات رأی میآوردند. من نمیتوانم خودم را راضی کنم. هر شکلی به قضیه نگاه میکنم خیانت است. به نظرم باید یاد بگیریم سر حرفهایمان بایستیم. به بقیه کاری ندارم. من سر رأی خودم و حرف خودم در سال ۸۸ میمانم.»
زینت معتقد است: «الآن مهمترین چیز یارانه است. حساب و کتاب یارانهها را مشخص نمیکنند تا مردم نترسند. روزنامهها نوشته بودند که مجلس میخواهد یارانهها را نصف کند. احمدینژاد مخالفت کرده و اجازه نداده. اگر مشائی بیاید یارانهها را بالا میبرند. هر کس دیگری بیاید از یارانهها کم میکند. مردم ضرر میکنند. همه مردم روی یارانهها حساب میکنند. بدون یارانه که ما نمیتوانیم زندگی کنیم.»
ما احمدینژادی هستیم!
انسیه خانم نزدیک به ۶۰ ساله است. از خانه دخترش بر میگردد. میگوید: «نوهام سواد اینترنت دارد. عکسها را نشانم داد. احمدینژاد دست مشاری [مشائی] را بالا گرفته است. ما از اول گفتیم احمدینژادی هستیم. به سیاست کاری نداریم. طرفدار رژیم نیستیم. به ما خیلی خدمت کرد. چند سال است داخل آدم شدهایم و زندگی میکنیم. این آخری، یکی و دو سال است که نمیگذارند. آمریکا اذیت میکند. مجلس سنگ اندازی میکند اما بنده خدا سر وقت یارانهها را میدهد. الهی به حق پنج تن دشمنانش ذلیل شوند. احمدینژاد در سایت نوشته برای مشاری [مشائی] ۱۴ هزار صلوات نذر کرده و سه روز روزه. من هم نذر کردم. قند و فشار دارم نمیتوانم روزه بگیرم. به جایش ۲۰ هزار صلوات نذر کردم. جلوتر میفرستم شاید خدا رحمش بیاید و انتخابات دست دشمنان احمدینژاد نیفتد.»
یادم نرفته است!
مسعود کارمند یک بانک خصوصی است. خسته و بی حوصله است. خیلی سریع حرفهایش را میزند و میرود:
«می دانید چرا هیچ سیاستمداری در کشور ما اینقدر شجاعت ندارد که کار مهمی انجام بدهند؟ برای این است که مردم زود یادشان میرود. آدمها چهار ساله فراموش میشوند. همین امروز با یکی از همکارانم دعوا کردیم. اعصابم سر همین ماجرا به هم ریخته است. با هم مرخصی میگرفتیم و در راهپیمائیها شرکت میکردیم. میخواهد به هاشمی رفسنجانی رأی بدهد. به او گفتم پس موسوی و کروبی که در زندان هستند چه میشوند؟ گفت بین بد و بدتر مجبور هستیم بد را انتخاب کنیم. اینقدر باید در انتخابات شرکت کرد تا همه چیز کم کم عوض شود.
من حرفی ندارم. هر کس عقیده دارد برای خودش. از این نارحت هستم که چرا به خیابان رفتیم. اگر قرار است در انتخابات شرکت کنیم سال ۸۸ باید قبول میکردیم. اگر ما به خیابان نمیرفتیم آلان موسوی و کروبی در زندان نبودند. آلان میتوانستند در انتخابات شرکت کنند. آنها به خاطر ما زندانی شدند. ما حق نداریم هر کجا دلمان میخواهد کسی را مجبور کنیم دنبال ما راه بیاید؛ وقتی هزینه داد فراموش کنیم.
من آدم متعصبی نیستم. فقط فکر میکنم این طوری منطقیتر است. اگر من معتقد بودم که همه چیز انتخابات است نباید به خیابان میرفتم. اگر مردم به خیابان نمیرفتند موسوی و کروی بیانیه نمیدادند و آلان زندان نبودند. آلان دوباره شرکت میکردند. مردم از احمدینژاد بیشتر متنفر شدهاند مطمئن باشید اگر موسوی و کروبی به خاطر مردمی که در خیابان بودند پایداری نمیکردند الآن زندان نبودند. شرکت میکردند و در این انتخابات رأی میآورند. من نمیتوانم خودم را راضی کنم. هر شکلی به قضیه نگاه میکنم خیانت است. به نظرم باید یاد بگیریم سر حرفهایمان بایستیم. به بقیه کاری ندارم. من سر رأی خودم و حرف خودم در سال ۸۸ میمانم.»
فرد فرهیخته ای سال بعد از دوم خرداد که نیروهای اصلاح طلب سعی در تخریب هاشمی داشتند به من گفت که رفسنجانی یکی از ارکان و ستون های نظام است و وجودش برای حفظ تعادل لازم است. ولی نیروهای اصلاح طلب خیلی روی خاتمی حساب باز کرده بودند و فکر می کردند که او به وعده هایش عمل خواهد کرد ولی غافل از آنکه مانند ابو موسی اشعری انگشتر خلافت را به دست معاویه خواهد کرد. نتیجه اینکه نیروهای اصلاح طلب از اینجا رانده و از آنجا مانده شدند! نه تنها خامنه ای را مهار نکردند بلکه رفسنجانی را هم از دست دادند! این ضربه هولناکی بود که تنها از سر اعتماد به وعده های دروغین خاتمی به رفسنجانی وارد آمد. از آن به بعد قدرت رفسنجانی رو به افول گذاشت
آدم با عرضه! / 12 May 2013
با ورود رفسنجانی انتخابات فرمایشی تبدیل به یک جنبش اجتماعی گسترده خواهد شد
آدم با عرضه! / 12 May 2013
ما باید به عقاید کسانی که انتخابات را تحریم می کنند نیز احترام بگذاریم. آنها زمینه ای برای اطمینان ندارند و حق هم دارند. آنقدر سر این انتخابات رودست خورده اند که جلب اعتماد دشوار است. شاید هم راست بگویند و رفسنجانی هم از گردونه خارج شود و ما هم به آنها بپیوندیم!
سیامک / 12 May 2013
رفسنجانی سیاست مدار زیرکی است فقط حیف که کمی خود خواه است! این حرکت نیم ساعت به آخر او حرف نداشت! دست و پای خامنه ای را دقیقا توی حنا گذاشت. چون خامنه ای الان دو سه ماه است که چشمش به حرکت رفسنجانی بوده است و روز آخر هم عقربه های ساعت از 12 گذشت دیگر خیالش راحت بوده که او برای ثبت نام نمی رود! ناگهان در دقایق پایانی ناگهان عبا را پوشیده و به عفت گفته من می رم سر کوچه ماست بگیرم! و از آن طرف بدو بدو خودش را به وزارت کشور رسانده و ثبت نام کرده است
سیامک / 12 May 2013
هیچ کس خاطره خوشی از رفسنجانی ندارد ولی راه دیگری برای مردم ایران وجود ندارد. در بهترین حالت یک مقدار زمان برای مردم خریده می شود و قدرت سیاسی در ایران متکثر خواهد شدو در فضای تکاثر قدرت , نیرو های آزادیخواه فرصت رشد و سازمان دهی خواهند داشت. رفسنجانی هم از گذشته درس گرفته است و مسلما رفسنجانی سابق نخواهد بود. اگر هم تقلب صورت گیرد و یا هر اتفاق دیگری باز مردم عکس العمل لازم را نشان داده اند و هزینه اش را تحمیل خامنه ای کرده اند
اتوبوس دو طبقه! / 12 May 2013
من به اونایی که نمیخوان رأی بدن احترام میگذارم اما انتخاب بین بد و بدتره: از یک طرف هاشمی رفسنجانی و از طرف دیگه اصولگراها از افراطی هاشون گرفته مثل جلیلی و لنکرانی تا فرمانده سابق خاتم الانبیا (قالیباف)
خی اگه قرار باشه اصولگراها رأی بیارن فکر می کنم همین باقی مانده ایران هم محو میشه!!!
سعید / 13 May 2013
رای دادن ملت هیچ فایده ای ندارد، چون هر کسی را که رهبر انتخب کند رئیس جمهور می شود. دیکتاتوری محض
aعلی / 14 May 2013