رابطه میان مفاهیم «مردسالاری از نوع پدرسالاری» و «ناسیونالیسم» در عصر امروز بارها مورد توجه و بررسی بسیاری از منتقدان نظام سلطه جنسیتی و فمینیستها بوده است. انگاره «ناموس» که به «زن و خاک» ارجاع میدهد در ناسیونالیسم، به همراه تقدیس مفهوم غیرت «در کنترل زن» و «کنترل مرز» از مهمترین مفاهیم موازی هستند که ریشههایشان در استعاری شدن زبان مردسالاران و ناسیونالیستها جستوجو میشود. «وطن» در بسیاری از انگارههای ناسیونالیستی یا «پدری مقتدر» است، یا «ناموسی زن» که باید در جنگها از «تجاوز به آن»، که خود استعارهای از خشونت جنسی و جنسیتی است، جلوگیری کرد.
«سیاستمداران ناسیونالیست در حین تحریک احساس «مورد تهدید واقع شدن» مردان را تشویق میکنند که از «ملیت» خود دفاع کنند. این موضوع شامل همان محتواییست که دانشمندان فمینیست آن را «مردانگی نظامیگرایانه» میخوانند: این تصور شامل این ایده است که «مردان واقعی» کسانی هستند که از «سرزمین پدری» خود دفاع کنند. در کشورهای مختلف این مساله نمودهای متفاوتی دارد، اما چیزی که در همه آنها مشترک است این تمرکز به قدسی کردن نظامیگری و مردانگی ناسیونالیستی است.» این قسمتی از یک مقالهی بلند از آنابل چپمن، روزنامهنگار «اکونومیست» است، که در آن با ارجاع به نظریههای انتقادی فمینیستی، نسبت به ناسیونالیسم، رابطه بین نقشهای جنسیتی در شیوههای مختلف بروزهای متفاوت ناسیونالیسم در برخی از کشورها را بررسی میکند.
مساله اقلیتهای اتنیکی در ایران، مسالهایست که با دو مفهوم «ناسیونالیسم تهاجمی ایرانی» و «ناسیونالیسم اتنیکهای تحت ستم» در پیوند مدام است. گرچه باید میان جایگاه قدرت ناسیونالیسم در قدرت و ناسیونالیسم اقلیتهای اتنیکی تفاوت قائل شد، اما آنچه نگاه ناسیونالیستی را در هر دو گروه به هم نزدیک میکند، مولفههایی مثل پا فشاری بر «تقدیس مرزهای زمینی»، «تقابل با اتنیکهای دیگر»، «تعیین نقشها و استعارههای حامل کلیشههای جنسیتی» و بالاخره تشویق به نوعی «نظامیگری مردانه» است. در این یادداشت تلاش میکنم با اشاره به رویکردهای فمینیستی تقاطعی، درک ناسیونالیستی از مفهوم ستم اتنیکی را به چالش بکشم و توضیح بدهم که چرا به نظر من این گفتمان از اساس بر انکار رنج دیگری و مردسالاری سوار شدهاست. در این یادداشت از مفهوم «اتنیک» به عنوان گروههای اجتماعی که بر اساس زبان، فرهنگ، تاریخ در مناسبات اجتماعی و سیاسی از گروههای مشابه خود قابل تفکیک هستند استفاده میکنم. همچنین در همین رابطه از مفهوم «تک اتنیکگرایی» به عنوان گرایشی در گروههای متفاوت اتنیکی یاد میکنم که بر اساس آن همزیستی مسالمتآمیز و حق بر سرزمین گروههای متفاوت اتنیکی در یک منطقه به رسمیت شناخته نمیشود. مفهوم «اتنیک محوری» نیز به معنای برتریجویی یک اتنیک نسبت به اتنیکهای دیگر است.
درک رقابتی از ستم به نفع کیست؟
دو مساله واقعیت عینی زندگی اقلیتهای اتنیکی ساکن جغرافیای سیاسی ایران یا برآمده از آن است. اول، احساس تحقیر شدگی و جدا افتادگی از «مرکز» یا «هویت ایرانی» یا «هویت فارس». دوم، جدا افتادگی از درک شرایط عینی و ظلم سازماندهی شدهای که باقی اتنیکها و گروههای اجتماعی تجربه میکنند.
در بسیاری از صورت بندیهای «فعالان اتنیکی» نسبت به مساله نژادپرستی و اتنیک محوری (اتنوسنتریسم) دو بحران جدی قابل مشاهده است: اولا عدم دسترسی به ترمینولوژیهای دقیق زبانی و مفهومی که ویژگی ستمی را که به آنها می رود، با مشخصههای قابل بررسی توضیح بدهد و تبیین کند. دوم اینکه نوعی از تحلیل شرایط خود نسبت به مرکز که در آن ویژگی ستمی که بر یک اتنیک میرود همراه با فهمی از رنج دیگر اتنیکها و گروههای اجتماعی دیگر تحت ستم از جمله زنان، اقلیتهای جنسی و جنسیتی، کارگران و باقی گروههای تحت ستم نیست.
حاصل این شرایط چیزی نیست جز آشفتگی بیانی که به مردسالاری میانجامد. این آشفتگی در بیان ستم به خاطر فهم یکسویه خود از مفهوم رنج که شامل رنج دیگر اتنیکها نمیشود، حامل پیامی مردسالار میشود که قادر به صحبت کردن از رنج خود به شکلی که حامل انکار رنج دیگری نباشد، نیست. عدم دسترسی به بیان سیاسی و مفهومی وضعیت خود، در رابطه با اتنیکها، وضعیتی را ساخته است که رنج خود دائم در مقایسهای غیر همدلانه با دیگر اتنیکها بیان میشود. مثلا گزاره «ستمی را که ما تجربه کردیم، هیچ اتنیک دیگری و هیچ گروه اجتماعی دیگری به این شدت تجربه نکرده است»، تقریبا از همه اقلیتهای اتنیکی آمده یا ساکن جغرافیای سیاسی ایران میشنویم.
به نظر میآید که همه به «بیشخاصی» وضعیت خود ارجاع میدهند. آنچه مشکل ساز است ایناست که با نوعی رویکرد به بیشخاصی وضعیت خودشان غالبا در دام انکار وجوه پیچیده ستم به «دیگری» و از قضا موقعیت «خاص» دیگر گروههای تحت ستم میشوند.
بدتر یعنی چه؟
ناسیونالیسم تکاتنیکگرا در بسیاری از فعالان اتنیکی شرایطی را بارور میکند که در آن توضیح و تبیین ستم به خود، از طریق فهم ستم به دیگری ممکن نباشد. تکاتنیکگرایی ناسیونالیستی موجود در بیان بسیاری از فعالان مرد اقلیتهای اتنیکی به جای تبیین ستم به خود در یک بستر اجتماعی که قادر به توضیح ستم مذهبی، جنسی و جنسیتی و همینطور طبقاتی و سیاسی باشد، برای سوالهای پیچیده در همتنیده مربوط به این لایههای پیچیده ستم دنبال یک راه حل ناسیونالیستی مردانه میگردد: «دفاع از مفهوم مرز و ناموس» و همینطور ارجاع به «گذشته تاریخی غالبا پرشکوه» که حامل پیشٰرویهای سرزمینی بوده است. این رویکرد موزاییک چند اتنیکی حاضر در ایران را معمولا و از قضا با تاثیرپذیری از ناسیونالیسم مرکز در نظر نمیگیرد و برای همین به جای بحث رفع تبعیض و ستم به دام مقایسهها و جنجالهای بینا اتنیکی مخرب و مقایسهای میافتد.
به عنوان مثال: وقتی گفته میشود که هویت ایرانی در شکل ناسیونالیستی تهاجمی خود دو دیگری «اصلی» برای خود ساخته است که این دو دیگری شامل دیگری «عرب» و «ترک» میشوند (چون این نوع از ناسیونالیسم از اساس هویت این دو گروه را از حالت انسانی خود خارج کرده و از طریق کلیشههای نژادپرستانه به انسانیتزدایی محض این دو رسیده است) برداشت نمیتواند این باشد که ستمی که بر ترک و عرب میرود از ستم بر «گیلک و کرد» رفته «بدتر» است. چرا که از طرف دیگر، همگونسازی فرهنگی که گیلک تجربه کرده است او را به «نیستی» و «هیچبودگی» در میان اتنیکها رسانده است. همینطور با توجه به سرکوب سازماندهی شده کردها و بلوچها در ایران که کار را به نوعی از بیارزشی جان بلوچ و گیلک رسانده که «کولبر و سوخت بر نکشید» تبدیل به یکی از شعارهای فعالان رسانهای و مدنی آنها شده است، وضعیت وخیم این دو اتنیک را از لحاظ احساس کیفیت ستمی که تجربه میکنند به ما نشان میدهد. همچنین کلیشههای ترکستیز همیشه بخشی از ساز و کار سیستم حاکمیت امروز در ایران بوده است، اما ارجاع به ادعای عدم ستم اتنیکی به ترکها در ایران بارها توسط دیگر اتنیکها به کار گرفته شده تا مثلا رنج خود را با رنج ترک مقایسه کنند و به این نتیجه برسند که «وضع ما بدتر است».
این بدترین و مردسالارترین نوع نگاه به ستمهای پیچیده و درهمتنیده در بستر اجتماعی سیاسی حاکم بر ایران است و از اساس با مفهوم «درهمتنیدگی ستم» در میان گروههای اجتماعی متفاوت در تعارض است. این فهم مردسالارانه است چون موقعیت پیچیده «ستم به گروههای متفاوت» از طریق فهم «ستم به کناردستی» را درک نمیکند و یک «غایت» در تبیین ستم به خودش میسازد که با هیچ ستم دیگری قابل مقایسه نباشد. در این مقایسه لاجرم نوعی «دیگری اتنیکی» ساخته میشود که علاوه بر مرکز باید «دربرابر او» نیز قد علم کرد و از مرزهای سرزمین «فرضی» آینده در برابر او با پاسداری از «مام وطن یا ناموس» دفاع کرد.
اگر از اغلب کسانی که اینطور ستم به خودشان را «غایت ستم» فرض میکنند سوال بپرسید که «کجا تا به حال شما حرفی از جرمانگاری همجنسگرایی، هویتی که به واسطه جرمانگاری اش انسان همجنسگرا تماما مورد جرمانگاری واقع شده، زدهاید؟» اغلب حرفی برای زدن ندارند. به همین ترتیب اگر از همین فضای مردانه گروههای اتنیکی فعال بپرسید که چرا با وجود اینکه خود ماهیت ستم و حذف شدن را درک میکنید، فضاهای مردانه دارید و از عدم توازن جنسیتی میان خودتان وقتی که بحث میکنید رنج نمیبرید، غالبا چیزی جز توجیه و بی توجهی نخواهید شنید. مرد فعال اتنیکی که اگر خود به سخن نیاید، هزاران در را میزند و هزاران بحث را پیش میکشد که «حذف شده است»، بارها خود در موقعیتی بوده است که در آن زنان اقلیتهای اتنیکی نیز به سخن نیامدهاند و او مطلقا یا غالبا هیچ نگفته است. این آن واقعیت عینی تلخ و همزمان مضحک پیش روی ماست.
فمینیسم تقاطعی نمیتواند و نباید درگیر رمانتیک کردن ناسیونالیسم مردسالار درون گروههای اتنیکی اقلیت شود، چرا که این رمانتیزه کردنها معمولا به قیمت حذف صدای پیشروترینها انجام میشود. فمینیسم تقاطعی از حقوق زبانی و اتنیکی اقلیتهای اتنیکی دفاع میکند نه از پیشروی مردسالار گفتمانهای ناسیونالیستی و تک اتنیکگرا در آنها.
صدایی باید در میان اتنیکها بلند شود و فریاد بزند: «دست از نسبی کردن ستم به یکدیگر برای پیشبردن بحثهای خود بردارید.» تلاش برای مقایسه و برای اندازهگیری محتوای ستم، تلاش رهایی بخشی نیست. همینطور بی توجهی به ستم به دیگری به خاطر «بیشخاص دسته بندی کردن ستم به خود» نیز محتوای رهایی بخشی نیست. بیشخاصی یک موقعیت قابل تبیین است و نه یک «ستم ارزشگذاری شده». از اساس برخی از لایههای ستم به قدری پیچیده هستند که تنها با عامل اتنیک، یا طبقه، یا جنسیت، یا گرایش جنسی یا هویت جنسیتی قابل اندازهگیری نیستند. مرد دگرجنسگرای همانجنسیتی اتنیک تحت ستم همان کیفیت از ستم را تجربه نمیکند که زن همجنسگرای ترنس اتنیک تحت ستم. در نتیجه یک قالب اندازهگیری دقیق برای اندازه گرفتن ستم به ترک، عرب، بلوچ، گیلک، کرد و دیگر هویتهای اتنیکی اقلیت وجود ندارد. خصوصا که غالبا این ستمها با مساله طبقه اجتماعی نیز در میآمیزند و مساله آنجا اهمیت ویژه پیدا میکند که فهمیده شود که کجا رقابتی کردن فضای این گروههای تحت ستم، به انباشت «سرمایه» بیشتر برای حاکم، یعنی ناسیونالیسم مرکز، منجر میشود.
یهودیان ضد فاشیست برلین چند سال پیش در مانیفستی در دفاع از فلسطینیهای تحت فشار و ستم نوشتند که «یهودیان زمانی رها خواهند شد که فلسطینیها رها شوند». این آن حلقه گمشده ماجراست، گروههای اتنیکی تحت ستم ممکن است در موقعیتهای خاصی نسبت به هم ممتاز و در موقعیتهای دیگری نسبت به هم در وضعیت فرودستتری قرار بگیرند. آنچه روشن است اما ایناست که رهایی همهشان در گرو رهایی یکدیگر است و تا زمانی که از منطق مردسالار رقابتی میان خود خارج نشوند، تنها گفتمان حاکم را پروار میکنند.
نویسنده با به کار بردن واژه ها و جملاتی پست سر هم از ستم های جنسیتی و ..سعی در عادی سازی ستمهای اتنیکی غالب در ایران می کند . گروههای هویت گرا حداقل در حوزه جغرافیایی آذربایجان ایران رفع ستم از زنان این خطه را هم در رهایی از ستم مرکز گرایی ایران باستان می داند . رفع ستم طبقاتی را هم در گرو رفع این مرکزگرایی فاشیستی می داند . این ستمها تودرتویی دارند امکان مجزا سازی آنها فقط برای نادیده گرفته شدن نقطه مرکزی می کوشد . البته قابل انکار نیست در حوزه هویت گرایی هم لایه های مختلف فکری و ..هست اما نقطه مرکزی رفع ستم و حل مسایل به رسمیت شناختن هویت همه جانبه شهروندان ساکن هر منطقه می باشد
حسین / 10 November 2021
این مقاله یکی از بهترین مقاله هایی بوده که من تا الان خوندم درباره مباحث اتنیکی ایران. این تحلیل چنان سطحش بالاست که اگر درک و فهم حداقلی و بدور از تصعصب از مفهوم ستم، اتنیک، اینترسکشنالیتی، تضایف ستم و بازتولید نداشته باشیم، فهیم درست منظور نویسنده میسر نمیشه. این متن برای من که اتنیکی درون یک اتنیک دیگه محسوب میشم واقعا ملموس هستش و امیدوارم روزی همه ما قادر به درک این مطلب باشیم چون همونطوری که نویسنده هم اشاره کرده: رهایی تو میسر نیست جز با رهایی من
آرکان / 11 November 2021