این متن پیاده شدهی گفتاری است از سلسله نشستهای وبیناری «روایتهای عصر چهارشنبه»، لندن در تاریخ دهم فروردین سال ١٣٩٩.
در ابتدای بحث لازم است اشاره کنم که شاید حرفهایم قدری پراکنده باشد. بخشی از این عدم انسجام، لکنتِ من است و بخش دیگر ناشی از عدم انسجامی است که در واقعیت وجود دارد، آن پیچیدگی و هرجومرجی که ناگزیر، هرگاه در مورد مسائل روز صحبت میکنیم، بویژه در شرایط بحرانی، به زبان و گفتههای ما کشیده میشود. بههرحال، در این حجم بالای تنهایی و درقرنطینهبودن، فرصت حرفزدن بیش از هر زمان دیگر مغتنم است.
فلسفه و علم، خواهناخواه، مثل هرچیز دیگر همواره تحت تأثیر واقعیتاند و نمیتوانند خود را از آن جدا کنند. امروزه همۀ نهادها در برابر این پرسش ـــ گویی در برابر صدای آخرالزمانیِ خودِ هستی ـــ قرار دارند که چه کردید که، بعد از قرنها ادعای پیشرفت، به این وضع دچار شدیم، وضعیتی که در آن دهها هزار انسان کشته میشوند و از شرق تا غرب دنیا، از چین تا آمریکا، هیچ راهحل مشخصی برای نجات انسانها از مرگ ناخواسته وجود ندارد. در این فرصت کوتاه میکوشم نشان دهم ریشۀ این اضطراب و هرجومرج کجاست و از درون چه مناسباتی سر برآورده است. برای آغاز بحث به بخشی از درسگفتار یازدهم میشل فوکو در مارس ١٩٧۶ ارجاع میدهم:
«از قرن ١٩ بدینسو، ما زیستْ قدرتی داریم که بالاتر از حق حاکم بر زندگی و مرگ بهوجود آمده است. این مازاد زیست-قدرت زمانی ظاهر میشود که انسان از نظر تکنولوژیک و سیاسی علاوه بر مدیریت زندگی قادر میشود آن را تکثیر کند، مادۀ زنده خلق کند، هیولا بیافریند، و نهایتاً ویروسهایی بهوجود آورد که کنترلناپذیرند و میتوانند تمام هستی را ویران کنند. برخلاف قدرت اتمی، این امتداد هراسناک زیستقدرت آن را به فراسوی کل حاکمیت بشری خواهد برد.»
با شروع از این قطعۀ کوتاه باید این پرسش را مطرح کرد که واقعۀ کووید١٩ در جهان امروز، و بالأخص در حوزۀ حاکمیت سیاسی، نشاندهندۀ چیست؟ پیداست که این واقعه همچون نورافکنی به وضعیت، تابانده شده و مشخص کرده است که آنچیزهایی که ظاهراً سر جایشان بودند و درست کار میکردند مشکلاتی دارند، مشکلاتی که حالا به گفتهها و نوشتهها راه یافته و از خیابانها تا گورستانها را درنوردیده است. حتی رهبران بهظاهر خونسردی مثل ترامپ در سخنرانیهای خود اضطراب دارند و این اضطراب همهجا هست. نخستوزیر ایتالیا بهصراحت میگوید ما از کرونا عقب ماندهایم و بهدنبالش حرکت میکنیم و نمیتوانیم جلویش را بگیریم؛ نخستوزیر انگلستان از چنددههراز کشته میگوید و آمار ٢٠ هزار مرگ را قابلقبول میداند. همۀ اینها نشان میدهند که کرونا هم در سطح حاکمیت (sovereignty) هم در سطح حکومت (government) اموری پنهان را علنی کرده است. ما بحث را با توضیح و جداکردن این دو سطح پی میگیریم.
١.
در قرون وسطی نظریه یا دانش سیاسی محدود بود به اندرزنامههایی خطاب به پادشاه، شهریار یا امیر با این مضمون که چطور میتوان حکومت کرد و اتباع را فرمانبردار خود نگه داشت. از نیمۀ قرن ١۶ تا اوایل قرن ١٩ رسالههایی تولید شد و پارادایم جدیدی شکل گرفت که میتوان آن را هنر حکومتکردن نامید. مسألۀ اصلی این رسالهها حکومت بر خود بود و این موضوع تحت تأثیر ایدههای رواقی شکل گرفت. در اواسط قرن ١۶ رنسانس اتفاق افتاده بود، کلیسا کمکم ضعیف میشد و ایدههایی بهوجود میآمد دربارۀ اینکه یک سیستم چگونه میتواند خود را اداره کند. نهاد خانواده و نقشی که پدر در اداره، مدیریت و رهبری این نهاد دارد الگوی اصلی شد. هدف از هنر حکومتکردن این بود که الگوی پدر در خانواده، با همان دقت و ظرافت، به حکومت منتقل شود. بدینترتیب اهمیتِ شخصِ شاه و امیر تا اوایل قرن ١۶ جای خود را به اهمیت شیوۀ حکومتکردن داد. شهریار ماکیاولی متن مهمی بود که در این دوره مورد نقد قرار گرفت. مسألۀ اصلی ماکیاولی این بود که شهریار یا حاکم چگونه باید قدرتش را تثبیت کند و بتواند امیرنشین را تحت کنترل درآورد و اداره نماید. مسألۀ اصلی حفظ قلمرو بود که رابطهای تکین، یگانه، بیرونی و متعالی با پادشاه داشت. در واقع پادشاه نه بخشی از این قلمرو بلکه بیرون از آن بود و جایگاه او را هیچ شخص و نهادی نداشت. او بهکمک قانونهایی حکومت میکرد که خود مشمول آن نبود و یکجور استثنا بر قلمروِ خویش بهحساب میآمد. این قلمرو مدام مورد تهدید بود، چه از سمت کسانی که میخواستند جایگزین پادشاه شوند و بهدنبال تسخیر قلمرو بودند و چه از سمت اتباع داخل کشور که بدون هیچ میانجی و امر متافیزیکی و ماتقدم سلطۀ امیر را پذیرفته بودند. به همین خاطر هدف رسالۀ ماکیاولی چیزی نبود جز اعمال قدرت برای حفظ و تقویت امیرنشین. شهریار ماکیاولی به یک معنا هنر ادارۀ نیروهایی بود که به امیر یا شهریار امکان میداد بهگونهای عمل کند که قلمروش در رابطه با اتباع قابل محافظت باشد.
هنر حکومتکردن جایگزین این پارادایم سیاسی شد که مسئلهاش قدرتمندترکردن حاکم بود و افزودن بر ثروت او. فوکو در بررسیهای خود در نظریۀ حکومتش متنی از گیوم دو لا پریر، فیلسوف فرانسوی قرن ١۶، پیش میکشد با نام آینۀ سیاست، شیوههای گوناگون حکومتکردن (١۵۵۵)، تا بهمیانجی این متن معنای هنر حکومتکردن را توضیح دهد. متن پریر با نقد رسالۀ ماکیاولی آغاز میشود. او مینویسد، «حکومتکننده را میتوان به هر فرمانروا، امپراتور، شاه، امیر، ارباب، صاحبمنصب، اسقف اعظم، قاضی و امثالهم اطلاق کرد». در پارادایم جدید به نظر میرسد یک امیر و حاکم نداریم. حاکمان در حوزههای مختلف متعددند. در واقع پادشاه جایگاه تکین و متعالیاش را از دست میدهد. حالا مسألۀ این است که تمام امیران و فرمانروایان و حاکمان در درون جامعه و دولت قرار گرفتهاند و چیزی بیرون از آن نیستند. نظریهپردازان از قرن ١۶ تا اوایل قرن ١٩ سه سطح را برای هنر حکومتکردن مد نظر داشتند: ایدۀ حکومتکردن بر خود که همان اخلاقیات است؛ ایدۀ حکومتکردن بر خانواده که همان اقتصاد است؛ و ایدۀ حکومتکردن بر دولت که همان سیاست است. اینها در ارتباطی درهمتنیده با هماند و پیوستگیشان بهوضوح قابل مشاهده است. در هنر حکومتکردن کسی میتواند حاکم دولت باشد که در ابتدا بتواند بر خود حکومت کند و اخلاقیات را رعایت کند، بتواند خانواده را اداره کند و اقتصاد بداند. این در حالیست که در نظریۀ ماکیاولی «شهریار» از بقیۀ ارکان جامعه و قدرتمندان جدا بود و اتفاقاً قدرت حاکم از طریق افتراق و بیرونبودگیاش از همۀ قدرتهای جزء معنا مییافت. اقتصاد در متنهای این دوره به معنی تدبیر منزل بود، یعنی شیوۀ ادارهکردن خانواده. چنانکه اشاره شد، مسألۀ اصلیِ این پارادایم این بود که چگونه الگوی پدر را، با همان دقت، ظرافت، شفقت و قدرت، به دولت منتقل کنیم و در حکومت احیا کنیم. حکومتکردن بر دولت از نظر این پارادایم نوعی بهکاربستن اقتصاد بود، به معنای تدبیر منزل در سطح دولت. یعنی اعمال شکلی از مراقبت و کنترل بر اهالی و ساکنان امیرنشین، به همان دقتی که پدری یک خانواده را اداره میکند. از سدۀ هجدهم به بعد اقتصاد از درون همین مفهوم به معنای امروزی متولد شد.
دو لا پریر مینویسد، «حکومت چیدمان درست چیزهایی است که مسئولیتشان را بر عهده گرفتهایم تا بهسمت هدفی شایسته هدایت شود». این «چیزها» برخلاف ایدۀ حاکمیت ماکیاولی، مجموعۀ تمام موضوعات و مسائل و مناسبات مرتبط با انسان است. در اینجا ادارۀ حکومت به ادارۀ کشتی میماند. حاکم یا ناخدای کشتی غیر از جان مسافران، ملوانان، ملاحان، کادر نظافتی و غیره، باید حواسش به هوا و طوفان و دریا و لنگر و تمام چیزهای مرتبط با کشتی باشد. مسألۀ حکومتکردن مرتبط است با ثروتها و منابع، ارزاق، مرزها، اقلیم، آداب و رسوم، و مشکلاتی نظیر قحطسالی و بیماریهای واگیردار. اینجاست که حکومت معنای گستردهای مییابد و دیگر مسئلهاش صرفاً حفظ قلمرو نیست. نکتۀ دیگر در نوشتۀ دو لا پریر حرکت بهسمت هدفی شایسته است که باز با نظر ماکیاولی تفاوت دارد. هدف حاکمیت در قرون وسطی خیر و صلاح عموم و رستگاری همگان بود و این رستگاری از طریق رعایت قانونهای الهی و عرفی محقق میشد، از طریق اطاعت مطلق از حاکم. این موضوع ریشۀ الهیاتی نیز دارد: در نامۀ دوم پطرس در انجیل به مؤمنان توصیه شده است که موقع رنج و بلا و بیماریهای فراگیر فقط از حاکم اطاعت کنند. بدینسان اطاعت از حاکم جایگزین اطاعت از خدا میشود و مفهوم سایه و جانشین خدا در طول تاریخ بهمیانجی کلیسا قوام مییابد. اما، پس از قرون وسطی، آنچه در هنر حکومتکردن رشد یافت و در رسالهها منعکس شد نه خیر و صلاح عموم بلکه هدفی شایسته بود که لزوماً منجر به رستگاری همگان نمیشد، مثلاً بیشترشدن ثروت، ازدیاد جمعیت، یا استعمار. پس آنچه در این تلقی اهمیت دارد، در وهلۀ نخست، نه اطاعت از قانون و شخص حاکم بلکه چیدمانیست بهمنظور ساختهشدن سیستمی برای حکومتکردن. هرچند مسألۀ اطاعت از حاکم یا قانون کنار نمیرود، مسائلی جدید بدان اضافه میشوند.
درحالی که هدف حاکمیت در خودش، یعنی در قانون بود، در مدل جدید هدف حکومت در چیزهاییست که اداره و هدایت میکند، یعنی در تاکتیکها. این گسستی مهم در تغییر از حاکمیت به حکومت بود و بخش عمدهای از این تغییرِ پارادایم تحت تأثیر بیماریهای همهگیر و مرگهای فراوان صورت گرفت. در طول تاریخ هرگاه تعداد کشتهشدهها زیاد بوده، چه در سلسلههای حکومتی چه در ساحت ذهن و در ایدهها، انقلاب یا تغییرات عمدهای رخ داده است. از زلزلۀ لیسبون تا طاعون و وبا و جنگهای جهانی، همیشه تلّ جنازهها خبر از تغییراتی در حوزۀ معرفتی و عینیِ جامعه دادهاند. به همین خاطر است که در دنیای جدید مرگ را از سطح جامعه جمع کردهاند و مورد کرونا استثنایی بر این قاعده است. هرساله عدۀ کثیری بر اثر آنفولانزا و سرطان و سکته و مریضیهای دیگر، تحت فشارهای عصبی، در تصادفها یا از آلودگی هوا، در اثر حادثه یا بهطور تدریجی، کشته میشوند لیکن ما با نظامهایی مواجهیم که مرگ را در خانهها و بیمارستانها پنهان میکنند. حکومتها میدانند که اگر جامعه، مرگهای زیادی را بهچشم ببیند، یعنی اگر مرگ از حوزۀ خصوصی به حوزۀ عمومی بیاید، بقایش به خطر خواهد افتاد.
نکتۀ دیگر اینکه دو لا پریر معتقد است حکومتها باید سختکوش باشند و دارای شکیبایی و حکمت. منظور او از شکیبایی عدم استفاده از زور است، چه به معنای اعمال قدرت برهنه و چه برای برقراری عدالت و برابری. به نظر او حکومت تا جای ممکن نباید از زور استفاده کند بلکه باید حکمت داشته باشد و بداند که چیزها را چطور در جای مناسب خود قرار دهد. ایدۀ هنر حکومتکردن که از میانۀ قرن ١۶ به بعد مطرح شد، مسألۀ مصلحت دولت را پیش کشید که ریشۀ دولتهای مدرن امروز است. مصلحت دولت یعنی وجود عقلانیتی فارغ از قواعد متعالی، الگوهای کیهانشناختی یا آرمان فلسفی که ذاتیِ حکومت است و حکومت میکوشد از آنها استفاده کند. این عقلانیت، اگرچه میتواند از سوی امر الهی هم تأیید شود، بیشتر از طریق دانش و بهویژه «آمار» صورتبندی میشود. بیدلیل نیست که در زبانهای اروپایی واژۀ آمار (statistics) قرابت زیادی با واژۀ دولت (state) دارد. بههرحال این تغییرات تا پیش از قرن ١٨، شاید بهخاطر فرم سلطنت یا بحرانهای عظیم قرن ١٧، عملی نشد و تحققِ هنر حکومتکردن به قرن ١٨ به بعد و مرکانتیلیسم موکول شد. عقلانیسازی حکومت در این دوره اتفاق افتاد، اما نکته اینجاست که مرکانتیلیسم بهنوعی احیای ایدۀ حاکمیت ماکیاولی نیز بود. ایدۀ حاکمیت از ابتدای قرن ١٩ بار دیگر مطرح شد و در نوشتههای متفکرانی چون ژانژاک روسو، که مفهوم قرارداد اجتماعی را عنوان کرد، ترکیبی از حاکمیت و حکومت شکل گرفت که بعدها با نام حکومتمندی (governmentality) شناخته شد. هدف مرکانتیلیسم استفاده از ابزارهایی مثل قوانین و مقررات و فرمانها برای افزودن بر توان حاکم بود. در مرکانتیلیسم سعی شد هنر حکومتکردن در ساختار ذهنی حاکمیت نهادینه شود. این بود که حاکمیت، هیأت حاکمه و حاکم دوباره اهمیت یافتند، اما اینبار با پذیرش هنر حکومتکردن.
به همینخاطر است که در فلسفۀ سیاسی مدرن دولت و حاکم و هیأت حاکمه، و انتخابات و دموکراسی بیاندازه مهماند. هیأت حاکمه میتواند تصمیم نهایی را بگیرد، قانون بگذارد و جامعه را هدایت کند، اما فقط بهدنبال این نیست که بر قدرت و ثروت خود بیفزاید بلکه جنبههایی از هنر حکومتکردن، یعنی ادارۀ جامعه، را هم در نظر دارد. روسو در قرن ١٨ بهدقت تشریح میکند که حاکم باید چهکار کند تا حکومتش کارآمد باشد. در این قرن، افزایش جمعیت که افزایش ثروت و تولیدات کشاورزی را بههمراه داشت یکی از عوامل تغییر شکل حکومت شد. حالا حکومت ترکیبی بود از حاکمیت و هنر حکومتکردن. خانواده رفتهرفته جای خود را به جمعیتی بزرگتر داد و دیگر نه یک الگو بلکه قطعهای در کلی بزرگتر بود و البته، همچنان مهمترین قطعه بهحساب میآمد چون حکومت از طریق خانواده بر افراد اعمال قدرت میکرد. در قرن ١٨ «جمعیت» هدف نهایی و معیار و محور تمام سیاستها و پروژههای حکومت شد و علم سیاست به معنای مدرن بهوجود آمد، اقتصاد سیاسی شکل گرفت و در متن قرارداد اجتماعی روسو اصل عمومی حکومت ارائه شد، اصلی که هم جا برای حاکمیت باز میکند هم برای عناصری که بر اساس آنها میتوان هنر حکومتکردن را تعریف کرد. اینجاست که ماکیاولی دوباره اهمیت مییابد و انضباط به جزئیات و نکات ریز، از جمله نهاد آموزش، وارد میشود و دیگر فقط در سطح فراخواندن بدنها برای محاکمه و عبرتگرفتن باقی نمیماند. ایدۀ حکومت بر خود احیا میشود، افراد میکوشند مراقب رفتارهایشان باشند و فرمانبرداری را، بدون نظارت دولت، درونی کنند، و تاکتیکهایی اهمیت مییابند که اینبار نه با سوژۀ انسانی و نه حتی با خانواده بلکه با جمعیت سروکار دارند. حاکمیت از طریق حکومت بر جمعیت موشکافتر و دقیقتر میشود و سهضلعیِ حاکمیت-حکومت-انضباط شکل میگیرد.
اصطلاح حکومتمندی در واقع یادآور همین فرایند است که اروپای مدرن از دولت قرون وسطایی تا ترکیب حاکمیت و حکومت طی کرده است. میتوان گفت حکومتمندی مجموعهای از نهادها، رویهها، تحلیلها، تأملات، محاسبهها، تاکتیکها، مناسبات و اَعمال است که اِعمال پیچیدۀ قدرت را ممکن میسازد، در نسبت با جمعیت است، دانش اصلیاش اقتصاد سیاسی است و ابزارش انضباط و امنیت. امروزه این مجموعه دولتها و حکومتها را به مهمترین نهاد تبدیل کرده که بر تمام قدرتها و دانشها و دستگاهها و حتی بر سوژۀ انسانی برتری دارد.
٢.
همان طورکه اشاره شد، یکی از عوامل تغییر پارادایم از حاکمیت به حکومت و سپس از حکومت به حکومتمندی بحرانهایی بود که، از بلایای طبیعی تا کشتارهای گسترده و بیماریهای همهگیر، در میان جمعیتهای انبوه در تمام این دوران اتفاق افتاد و گاه با انقلابهایی نظیر انقلاب فرانسه همراه بود، قیامهایی علیه حاکمیتی که هنر حکومتکردن نداشت. وقتی آدمی مرگ را بهچشم خود میبیند و ترس از مرگ به جانش میافتد، شروع میکند به فکرکردن و پیبردن به اینکه وضعیتی که تا پیش از این طبیعی جلوه میکرد بههیچوجه طبیعی نیست. بدینسان هژمونی موجود فرومیریزد و حتی باور آدمها به خدایی که، برای مثال، نمیتواند از کلیسای خودش یا مؤمنانش محافظت کند سست میشود.
کرونا در عصر پساسرمایهداری، یا به تعبیری نئولیبرال، در زمانهای که حکومتمندی در بالاترین حد خود اعمال میشود و انگار هیچ راه فراری از این وضعیت نداریم، ماهیت حکومتمندی متأخر را در چند سطح نشان میدهد. این بیماری نشان داده است که امروزه حاکمیتهای سیاسی ضعیفاند، تا آنجا که حتی شخص حاکم و طبقۀ حاکم، از مسئولان ایران تا بوریس جانسون در انگلستان، نیز نتوانستهاند از دست بیماری خلاص شوند. این یعنی یگانگی و تکینبودن و شهریاریِ حاکم دود شده و به هوا رفته است. او دیگر بیرون از دایرۀ قوانین و اجتماع و مسائل و مشکلات جامعه نیست. ممکن است دچار بیماری شود یا، برای مثال، ملزم به رعایت توافقهای دیپلماتیک و قوانین اقتصادی و عمومی حاکم بر اتحادیههای بینالمللیست. حاکم دیگر یک واحد مستقل نیست که بتواند بیقیدوشرط تصمیم بگیرد، قدرت تام ندارد و باید فرمانهایی را اجرا کند که به او دیکته میشود. مثلاً دولت فرانسه به کلیتی متصل است آنقدر گسترده که از سیاستهای چین هم در امان نیست، چه رسد به همسایههایش. هرچند در این دولت مدرن هم هیأت حاکمه میتواند از قانونهایی که خود تصویب کرده بیرون بماند اما همزمان، در مقیاسی کلیتر، درون قانون دیگریست. به عبارت دیگر، جای خالی و حیاطخلوتی وجود ندارد که حاکم بیرون از آن باشد. او ضعیف است، قلمروِ خاصی ندارد و اعمال قدرتش بر اتباعش نیز پراکنده است. هرچند هنوز در برخی کشورها مانند چین حاکمیت قدرت دارد و تمامیتخواهی که شیوهای از ماکیاولیسم است در آنها دیده میشود، حاکمیت در حکومتمندیهای جدید، بهخاطر فرایندهایی که طی کردهاند، ضعیف و شکننده شده است.
از طرف دیگر، امروزه با اپیدمی کرونا همۀ سیاستها و مناسبات مبتنی بر هنر حکومتکردن در اذهان عموم مورد پرسش جدی قرار گرفتهاند. حکومت، همانطورکه اشاره شد، چیدمان درست تمامی آنچیزهاییست که در ارتباط با انساناند. بیماری فراگیر در این برهه نشان داده که حکومتها نهتنها نتوانستهاند مشکل را کنترل کنند بلکه خودِ چیدمان نظام اقتصادی و معرفتی و نظام بازار و وضعیت عینی اجتماعی و سیاسی که بهوجود آوردهاند عامل تشدید بحران است. امروز ناشایستگیِ هدفهای بهظاهر شایستۀ حکومتمندی آشکار شده است و توسعۀ بازار آزاد، آزادسازی سرمایه و خصوصیسازی دقیقاً به افزایش مرگومیر دامن زده است. ناکارآمدی نظام بهداشت و وضعیت نامناسب بیمه، کمبود تختخواب و بردن پولها بهسمت بخشهای نظامی و ارتش کار را به جایی رسانده که ایدۀ حذف سالمندان بهصراحت مطرح میشود. حکومت برخلاف ایدۀ شکیبایی برای قرنطینهکردن مردم از زور استفاده میکند و عجیب اینکه شهروندان فرهیخته از دولت میخواهند مداخله کند و از زورش استفاده کند. این نشان میدهد که ایدۀ حکومتکردن کار نمیکند. ما پیشتر هم دیده بودیم که دموکراسی بهصورت فعلی نقصان اساسی دارد، به ضد خود بدل شده و چه بسیار که از صندوقهای رأی، نئوفاشیستها بیرون آمدهاند. اما حالا، با همهگیری کرونا، این ایرادها بیش از پیش عیان شدهاند و ما در لحظۀ خاصی از تاریخ ایستادهایم. دولت نئولیبرال با بحران اقتصادیی شدیدتر از سال ٢٠٠٨ مواجه شده و، برخلاف دستورالعملهای حکومتمندیاش، بیش از هر دولت سوسیالیستی در حوزۀ اقتصاد و بازار و بورس مداخله میکند تا بتواند وضعیت را ثابت نگه دارد. در واقع آن عقلانیتی که بر جزئیات نیز کنترل داشت امروز زمام امور را بهدست طبیعت داده و دیگر بر کلیترین امور نیز، که همان مرگ آدمیست، کنترل ندارد. کرونا نشان داده است که در جهان امروز ما نه شهریاری وجود دارد و نه هنر حکومتکردنی که پیش از این از طریق مناسبات اقتصادی و اجتماعی خود را به عنوان عقلانیترین و آخرین شیوۀ ادارۀ حکومت جا میزد. شاید بگویید امکانات این عصر از جمله نظام پزشکی و دولت قادر خواهند بود با داروها و واکسن جلوی پاندمی را بگیرند و این دستاوردی بزرگ است. امیدواریم، اما درمان احتمالی نمیتواند «بحران» موجود و کشتگان را درمان کند. چه سال آینده راهی برای مقابله پیدا شده باشد و چه نشده باشد، در وضعیتی که جهان ما را بدینجا رسانده تأثیری نخواهد داشت، و فقط شاید بتواند وضعیت را به قبل از کووید برگرداند با همین مناسبات و امراضاش. امروزه حکومتمندی این ظرفیت را دارد که از درون فهم و ادراکی که بهصورت جمعی و بهمیانجی کرونا بهوجود آمده شکلی جدید پیدا کند، لیکن ما نمیدانیم که شیوۀ زندگی آدمی به چه سمتوسویی خواهد رفت، آیا باز قدرت حاکم زیاد خواهد شد و شاهد دیکتاتوریهای جدید خواهیم بود یا نه. در ابتدای بحث از قول فوکو گفتیم که حکومتمندی سازوکاری از زیستقدرت است، به این معنا که زندگی افراد را تحت کنترل دارد و بر آن اعمال قدرت میکند. وضعیتی که ما در درون آنیم از مناسباتی برآمده که میخواستند بر سلامت و طول عمر آدمی بیفزایند و زندگی را آسودهتر کنند، اما از درون نظام پزشکی ویروسها شیوع یافتند، از درون نظام پلیسْ جرموجنایت برخاست و از درون دولتْ ستم. تمام آن نهادها و ساختارهایی که قرار بود حیاتی جدید برای انسان محقق کنند ناکارآمدیشان را در اتفاقهای گوناگون نشان دادند و کرونا در واقع شکل عمومی و جهانی این بحران است. کرونا مثل بحران خاورمیانه و بحران عقلانیت و اخلاق سیاسی نیست، مثل بحران مالی ٢٠٠٨ هم نیست، همهگیریِ آن اتفاقی است که تمامی آدمها و سوژههای سیاسی را تحت تأثیر قرار داده و میتواند سرآغاز معرفتها و کنشهای جدید باشد. کرونا بیماری عصر ما را نشان داده است همانطور که طاعون، بیماری دوران خودش را.
اگر نویسنده محترم اصل مقاله را که ایشان ترجمه کرده اند پست کنند خیلی ممنون میشوم، صرف نظر از اینکه برای ما مردم ایران که نان برای خوردن نداریم ، دانستم اینکه غرب در شرف نابودی است میتواند تسکینی برای حماقتی باشد که خود مسبب آن هستیم !
بردیا / 05 November 2021