«روزها و شبهای جنگ و عشق» نوشته ادواردو گالیانو و به ترجمه کوشیار پارسی (نشر آفتاب) برای درک وضعیت دهشتباری که «کودتا» و «انقلاب» در گذار از اصلاحات ارضی به مدرنیته در جامعه ایجاد میکند بسیار اثر قابل تأملی است. این اثر در فاصله بین سطرها ارتباط فکری و فرهنگی نیروهای چپ در ایران و آمریکای جنوبی را هم به خوبی آشکار میکند.
گالیانو از پیروان نظریه «وابستگی» بود که اعتقاد داشتند و دارند که مدرنیته در عمل به استعمار کشورهای «پیرامونی» میانجامد. به یک معنا، بر اساس این نظریه که در اواخر سالهای دهه ۱۹۵۰ بیش و کم همزمان با اصلاحات ارضی در ایران پدید آمد، گذر از جامعه سنتی به جامعه مدرن تنها از طریق وابستگی به کشورهای توسعه یافته میسر است و به سبب همین وابستگی هم نظام اقتصادی «مرکز – پیرامون» پدید میآید و مشکلاتی را به کشورهای فقیر تحمیل میکند که انواع کودتاها و انقلابها فقط بخشی از پیامدهای آن است. به تعبیر کوشیار پارسی در مقدمه این کتاب «فقر یکی همیشه به ثروت دیگری میانجامد.» رد روشنی از این اندیشه را در «روزها و شبهای جنگ و عشق» میتوان سراغ گرفت. برای مثال گالیانو مینویسد:
«زمانی رسید که ارزش یک گاو کمتر از یک جفت کفش شد و در حالی که کارخانههای کوچک ورشکست میشدند، الیگارشهای نفتی – پیروزمند – پوشیده در لباس گدایی در روزنامهها و تلهویزیون فریاد کشتن و سوزاندن سر دادند. اصلاحات ارضی تبدیل شد به ببر کاغذین و راههای خروج سرمایهی ملی به خارج از کشور بیهیچ مانعی باز شد و باز ماند.»
دوران بعد از کودتا با خردهروایتهایی پراکنده
«روزها و شبهای جنگ و عشق» شرحی است از دوران بعد از کودتا در اوروگوئه در سال ۱۹۷۳.
در سال ۱۹۸۳ روند مردمسالاری در اوروگوئه آغاز شد. اما کشور فقیر شده بود. کوشیار پارسی مینویسد: از سال ۱۹۶۸ حدود یک میلیون نفر – نزدیک به یک سوم جمعیت – اوروگوئه را ترک کرده بودند. نخست به دلیل اقتصادی و بعد به دلایل سیاسی. به این شمار باید کشته و ناپدیدشدگان قهری را هم افزود.
داستان را یک روزنامهنگار که عملاً صدای نویسنده را بازتاب میدهد و بر رویدادها اشراف کامل دارد در دو سطح عاطفی و تحلیلی روایت میکند. بنابر این میتوان این رمان را تأملات ادواردو گالیانو به شمار آورد. خردهروایتهایی پراکنده و به ظاهر بیربط با هم روایت میشوندو در آن میان تأملات نویسنده و اندیشههای او و نقلهایی که از دیگران میآورد، ارتباط درونی بین این خردهروایتها را برقرار میکند.
گالیانو که به باریکبینی شهرت دارد و جملاتی از آثار او هنوز هم نقل محافل است، بر اساس واقعیتهایی که مشاهده کرده و گفتوگوهایی که با رهبران سیاسی داشته، پرسشهای بسیار مهم و تمثیلهای ماندگاری به دست میدهد که از رمانتیسم انقلابی هم بیبهره نمانده. یک مثال میآورم:
در فصلی از اثر یک فعال سیاسی متواری به زنی تنفروش پناه میبرد. بعداً معلوم میشود که زن با نیروهای اطلاعاتی همکاری میکرده اما چون دلباخته این مرد است به او پناه داده. زن صبحی از خواب بیدار میشود و روی بالش این یادداشت را میبیند:
«راستش دوست داشتم یکی از دستهات را با خود ببرم. یکی از دستکشهات را با خودم میبرم. منو ببخش. ازت خداحافظی کرده و خیلی زیاد ازت تشکر میکنم.»
نکته اینجاست که زن ناخنهایی جویده و دستی به زیبایی دستان دختران خردسال دارد. کنایهای از معصومیت تباه شده و به تاراج رفته؟
قبل از آن نویسنده – راوی باریکبین این پرسش را مطرح میکند: اتحاد ملی آیا میتواند از طریق و به یاری مبارزه طبقاتی شکل بگیرد؟
اگر میخواهی گنجشکها را راحت شکار کنی
این پرسش به گفتوگوی او به عنوان یک روزنامهنگار با پرون در پاییز ۱۹۶۷ راه میبرد بر اساس تمثیلی از چینیها که میگویند اگر میخواهی گنجشکها را راحت شکار کنی اجازه نده آنها روی شاخه درخت بنشینند، آنقدر خسته میشوند که قلبشان میایستد و میمیرند.
چرا جامعه مدنی در ایران قوت نمیگیرد؟ چرا با وجود مبارزات واقعاً بیوقفه زنان ایرانی اندیشه رهاییبخش برای زنان در جامعه نهادینه نشده؟ چرا کانون نویسندگان و سایر تشکلات صنفی بیش از نیم قرن است که با وجود انواع سرکوبها فعالیت میکنند اما اندیشه سندیکایی در ایران شکل نگرفته؟ چرا حزب موثر سیاسی و فرهنگ حزبی نداریم؟ چرانویسندگان تبعیدی در نسل اول نتوانستند ادبیات ایران را جهانی کنند؟
پاسخ ساده است. به زبان پرون: «میدونی چینیها برای کشتن گنجشک چه میکنند؟ نمیگذارند روی شاخه درختان بنشیند.»
در کمتر صفحهای از «روزها و شبهای جنگ و عشق» ردی از این تأملات و اندیشههای بلند را نمیتوان سراغ گرفت.
دیکتاتور کارمند دولت است
گالیانو در بیان همدستی مذهب و سرمایهداران بزرگ در غارت مردم، از دو روستا در نزدیکی کیتو در سربالایی کوه مثال میآورد. دو روستا، همنام هستند و هر دو پوکارا نام دارند. مردم دو روستا هم از هم نفرت دارند. میان دو روستا کلیسایی قرار دارد با کشیشی که دارد از گرسنگی میمیرد. کشیش تندیس چوبی مریم را خاک میکند و روی آن نمک میپاشد و گوسفندها هنگام چرا زمین را میکاوند و تندیس بیرون میافتد. مردم گمان میکنند معجزهای اتفاق افتاده است. هر دو روستا برای کشیش لباس و زیوآلات و غذا میآورند و در مقابل از کشیش تمنا دارند که برای مرگ مردان روستای دیگر دست به دعا بردارد. کشیش فربه میشود و در همان حال مردم که دار و ندارشان را به پای تندیس ریختهاند، از هستی ساقط میشوند. بر ویرانههای دو روستا، در ساحل، هتلی چندملیتی سربرمیآورد. این یک مرکز گردشگری است.
از مشاهده تصویر خمینی در ماه تا غارت منابع طبیعی ایران مگر چقدر فاصله است؟
گالیانو مینویسد: این پیرزن وطن ماست.
گالیانو در سال ۱۹۴۰ در روستایی در اورگوئه متولد شد و در سال ۲۰۱۵ در همان روستا درگذشت. در سال ۱۹۷۳ با وقوع کودتا در کشورش ناگزیر به تبعید در آرژانتین رفت و با وقوع کودتا در آنجا هم به اسپانیا گریخت. بنابراین میتوان گفت بخش عمدهای از زندگی او با تجربه تبعید و کودتاهای پیاپی درآمیخته است.
در اواخر رمان مینویسد:
«شکنجهگر کارمند دولت است. دیکتاتور کارمند دولت است. بوروکراتهایی که اگر کارشان را درست انجام ندهند بیکار خواهند شد. همین است و نه جز این. غولهای بی شاخ و دم نیستند. غول شرف دارد بر اینان.»
و از نگاه یک تبعیدی است که مینویسد:
«فرهنگ برای ما تمامی نداشت در تولید و مصرف کتاب، نگاره، سمفونی، فیلم و نمایشنامه. […] درک ما از فرهنگ ایجاد فضایی بود که آدمها در آن با یکدیگر دیدار میکنند و برای ما همهی نمادهای هویتِ همگانی بود و فرهنگِ حافظهی جمعی: شهادت بر اینکه ما چه هستیم.»
و چند سطر پایینتر به فرازی از نامه یک زندانی سیاسی برمیخوریم:
«میخواهم چیزی از کاکاییها بگویم تا تو دیگر آنها را با اندوه یکسان نبینی.»
گالیونو در «روزها و شبهای جنگ و عشق» پیامآور تخیل است و شهادت میدهد بر تلاش انسانهای تبعیدی، شکنجهشده و آزاردیده که میخواهند خودشان باشند. استخوان بسیاری از آنها احتمالا پوسیده و با این حال اثر گالیونو زنده و همچنان الهامبخش است.
«توپ گرد است و دروازه همه جا هست» از آثار مشهور او در غرب است.
«روزها و شبهای جنگ و عشق» را میتوانید در این نشانی (+) از طریق نشر آفتاب (در نروژ) تهیه کنید.