حمید نوری ۶۰ ساله، دادیار سابق قوه قضاییه، زمانی که برای دیدار با اقوامش به کشور سوئد سفر کرده بود، شنبه ۹ نوامبر ۲۰۱۹/ ۱۸ آبان ۱۳۹۸ در فرودگاه بینالمللی آرلاندای استکهلم با حکم دادسرای این شهر به صورت موقت بازداشت شد و یک سال و ۹ ماه در بازداشت موقت ماند. دادستانی سوئد ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱/ ۵ مرداد ۱۴۰۰ در اطلاعیهای تحت عنوان «پیگرد جنایات جنگی در ایران» خبر از تحویل رسمی کیفرخواست حمید نوری به دادگاه داد. بر اساس این کیفرخواست حمید نوری با دو اتهام اصلی روبهروست: جنایت جنگی (نقض حقوق عمومی بینالملل، از نوع سنگین) و قتل. هر دوی این اتهامها به دلیل نقش مستقیم در کشتار بیش از ۱۰۰ تن از مخالفان و زندانیان سیاسی در سالهای پایانی جنگ ایران و عراق (در دهه ۶۰ و مشخصاً سال ۱۳۶۷) علیه نوری مطرح شده است.
بیست و نهمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس جدول از پیش اعلام شده)، روز جمعه ۱۵ اکتبر/ ۲۳مهر برگزار میشود. در این جلسه شاهد دیگری از آلبانی به شکل ویدئویی و آنلاین در دادگاه شهادت داد. سید جعفر میرمحمدی برنجستانکی، زندانی سیاسی سابق و هوادار سازمان مجاهدین خلق در این جلسه به عنوان شاهد و شاکی در دادگاه شهادت داد.
این اولینبار است که طی بیش از سه دهه پس از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، یکی از متهمان به دست داشتن در این جنایت در دادگاه محاکمه میشود.
جلسه بیست و نهم با صحبتهای رئیس دادگاه و معرفی شاهد شروع شد. سپس گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور شاکی (شاهد) به معرفی او پرداخت و گفت که او در ارتباط با اعدام برادرش، عقیل میرمحمدی برنجستانکی شهادت خواهد داد.
وکیل مشاور سپس درباره عقیل میرمحمدی اطلاعاتی به دادگاه ارائه داد و گفت که او هم در زندان اوین بوده است و هم در زندان گوهردشت:
«بعد از بازداشت عقیل، پدر و مادرش مدت زیادی دنبال او میگشتند و در نهایت سال بعد از بازداشتش یعنی در سال ۱۳۶۱ او را در زندان اوین پیدا کردهاند؛ در حالی که به دلیل شکنجه تغییرات زیادی در او قابل مشاهده بوده. والدین او در زندان گوهردشت هم با او ملاقات کردهاند.»
وکیل مشاور درباره خود جعفر میرمحمدی هم گفت که او در سالهای آغازین دهه ۶۰ تحت تعقیب بوده و زندگی مخفی داشته و در نهایت سال ۶۲ از کشور خارج شده است:
«او در نهایت در سال ۶۷ با خانوادهاش تماس میگیرد و در جریان قرار میگیرد که با خانوادهاش تماس گرفتهاند و گفتهاند برای تحویل گرفتن وسایل عقیل که اعدام شده است، مراجعه کنند.»
وکیل مشاور توضیح داد که جعفر میرمحمدی نمیداند پدر و مادرش زندهاند یا نه، اما احتمال میدهد درگذشته باشند. او همینطور از سرنوشت برادر و خواهرهایش هم اطلاعی در دست ندارد.
پس از صحبتهای گیتا هدینگ وایبری، به عنوان وکیل مشاور، توماس ساندر، رئیس دادگاه از دادستان خواست که روند بازپرسی از جعفر میرمحمدی را آغاز کند. او به شاکی (شاهد) هم اطلاع داد که روند بازجویی از او به شکل صوتی و تصویری ثبت و ضبط میشود.
بعد از صحبتهای رئیس دادگاه، دادستان صحبتهایش را آغاز کرد و پس از سلام و احوالپرسی با جعفر میرمحمدی، از او خواست در ارائه شهادتش آنچه را که خودش دیده و آنچه را شنیده تفکیک کند و اگر از موضوعی مطمئن نیست، بگوید که مطمئن نیست. او سپس درباره زمان دستگیری عقیل میرمحمدی، برادر جعفر، سوال کرد.
جعفر میرمحمدی چنین توضیح داد:
«برادرم عقیل ۱۰ اسفند سال ۱۳۶۰ دستگیر شد. او آن زمان ۲۶ ساله بود. دانشجوی دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود و از مسئولان سازماندهنده در جنبش دانشجویی دانشگاه تهران. در برنامههای تبلیغی زمان انتخابات مجلس و ریاست جمهوری که سازمان مجاهدین کاندیدا معرفی کرده بود، فعال بود.»
میرمحمدی در ادامه شهادت خود درباره برادرش گفت:
«اما در فروردین سال ۱۳۵۹ که دانشگاهها به دلیل تهاجم پاسدارها به دانشگاهها تحت عنوان انقلاب فرهنگی بسته شد، عقیل فعالیتش را با جنبش دانشجویی مجاهدین خلق ادامه داد. او بعد از تظاهرات ۳۰ خرداد ۶۰ چون شناخته شده و تحت تعقیب بود، مخفی شد. در شب ۱۰ اسفند ۱۳۶۰ عقیل در خانهاش در منطقه ناصرخسرو تهران بود که پاسدارهای همان منطقه به خانهاش هجوم بردند، او را دستگیر کردند و با خود بردند.»
جعفر میرمحمدی که در سالنی در یک مجتمع قضایی در آلبانی و در حضور مقامهای قضایی این کشور نشسته و شهادت میداد، در ادامه گفت:
«من همان شب، یکی-دو ساعت بعد از دستگیری عقیل، برای دیدنش به همان خانه رفتم که صاحبخانه به من گفت پاسدارهای کمیته بازار آمدهاند و او را با ضرب و شتم و در حالی که میگفتهاند منافق، منافق، با خود بردهاند.»
دادستان از جعفر میرمحمدی پرسید: «شما آن زمان کجا زندگی میکردید؟»
او در پاسخ گفت:
«من خودم در آن زمان عضو تشکیلات سازمان مجاهدین خلق در تهران بودم و چون تحت تعقیب بودم، مخفی زندگی میکردم. پدر و مادرم هم در شهر قائمشهر در شمال ایران زندگی میکردند. من با آنان تماس گرفتم و تلفنی به ایشان اطلاع دادم که عقیل را دستگیر کردهاند و آنها باید برای پیگیری و نجات عقیل به تهران بیایند.»
دادستان نام پدر جعفر میرمحمدی را پرسید و او گفت که اسم پدرش «سید میران» است.
دادستان سوال کرد که بعد از اینکه او به پدر و مادرش زنگ زد چه شد؟
جعفر میرمحمدی توضیح داد:
«یکی دو روز بعد پدر و مادرم به تهران آمدند. ابتدا به کمیته ناصرخسرو رفتند تا ببینند چه بر سر عقیل آمده است. پدر و مادرم به مدت چند ماه بین زندانهای مختلف تردد میکردند و پیگیری تا ببینند پسرشان عقیل در آن زندانها هست یا نه. بعد از چند ماه به آنان خبر دادند که عقیل در زندان اوین زندانی است و به آنان ملاقات دادند.»
دادستان پرسید: «آیا شما هم با برادرتان ملاقات کردید؟»
جعفر میرمحمدی گفت:
«توضیح دادم که من خودم تحت تعقیب بودم و چنین امکانی را نداشتم. اگر میرفتم دستگیر میشدم و اعدامم میکردند.»
داستان سپس گفت:
«آنطور که من فهمیدم، بعدا شما ایران را ترک کردید و تماس با خانواده برایتان دشوار شد، درست است؟»
جعفر میرمحمدی گفت:
«بله، اما من تا قبل از اینکه خارج بشوم -من تا پاییز سال ۶۱ در تهران بودم- اولین تماس تلفنیام درباره عقیل را با خانواده از همان تهران گرفتم که به من خبر دادند وضعیت جسمی او بسیار بد بوده و شکنجه شده. در همان مدت دستگیری بسیار لاغر و استخوانی شده بوده، با سر و صورت مصدوم و پاهایی که به سختی حرکت میکرد و راه میرفت. وقتی من از ایران خارج شدم دوباره با خانوادهام تماس گرفتم و از عقیل پرسیدم. آنها به من گفتند که به ملاقاتش میروند و سربسته گفتند که تماس نگیرم چون تلفنشان کنترل است و آنها را اذیت میکنند.»
جعفر میرمحمدی در ادامه شهادت خود درباره برادرش گفت:
«عقیل تا بهمن ماه سال ۶۶ در زندان اوین بود و پدر و مادرم دستکم ماهی یک بار به ملاقات او میرفتند و مخصوصا مادرم بیشتر با او ملاقات میکرد. در تماسی که من با پدر و مادرم داشتم -در بهار سال ۶۷-، آنان به من گفتند که عقیل را به زندان گوهردشت بردهاند. بعد از آن من دیگر با خانوادهام تماس نداشتم تا اینکه اواخر تابستان سال ۱۳۶۷ با شنیدن خبر اعدامهای گسترده در زندانها نگران شدم و نهایتا در آبان ماه سال ۶۷ با پدر و مادرم تماس گرفتم.»
جعفر میرمحمدی درباره جزییات این تماس در دادگاه حمید نوری گفت:
«پدرم به من گفت که ما چهار پنج ماه به دنبال عقیل بودیم و از او اطلاع نداشتیم چون به ما ملاقات نمیدادند. برداشت من این است که از خرداد ۶۷ ملاقات ندادهاند.»
میرمحمدی در ادامه شهادتش گفت:
«پدرم توضیح داد که مادرم مکرر و مدام جلوی زندان گوهردشت میرفته، اما نمیتوانسته پسرش را ببیند. همراه مادر من مادران دیگری از قائمشهر و شهرهای دیگر هم بودهاند که به همین ترتیب بلاتکلیف بودهاند. در هفته آخر مهر ماه ۶۷ به مادرم یعنی به پدر و مادرم میگویند که بروید جلوی زندان اوین تا آنجا وسایل را به شما بدهند و غیر از این توضیحی به آنان نمیدهند.»
جعفر میرمحمدی همچنین در ادامه گفت:
«پدرم وقتی میرود جلوی زندان اوین، در آنجا مقامات زندان یک ساک حاوی لباس و یک ساعت شکسته به او میدهند که وسایل عقیل بوده است. آنها به پدرم میگویند که پسرت منافق بود و با فتوای خمینی او را کشتیم. این هم وسایلش، بردار و برو!»
جعفر میرمحمدی شهادت خود درباره اعدام برادرش عقیل میرمحمدی را اینگونه ادامه داد:
«پدرم میپرسد خب پیکرش کجاست؟ جسدش را به ما بدهید. پاسداری که آنجا بوده به او میگوید که جسدی در کار نیست و هر چه زودتر بروید. پدرم میپرسد خب کجا دفنش کردهاید؟ آنها در پاسخ به شکلی توهینآمیز برخورد میکنند و میگویند که بروید و حق برگزار کردن مراسم هم ندارید. پدرم برای من گفت همان زمان خانوادههای دیگری هم در مقابل زندان بودهاند که وسایل بچههایشان را در ساکهایشان به آنان تحویل دادهاند و گفتهاند از اینجا بروید.»
جعفر میرمحمدی در بخش دیگری از اظهارات خود به شنیدههایش از یکی از اقوام نزدیکش پرداخت:
«سال ۱۳۷۰ یکی از اقوام نزدیک من -اقوام پدری- به نام سیاوش مقیمی به اردوگاه اشرف در عراق آمد. سیاوش در همان سال به من گفت که از عقیل خبر داشته. یعنی هم از خانواده من شنیده بوده و هم وقتی به ملاقات دو برادرش در زندان اوین میرفته، آنها درباره برادرم با او صحبت میکردهاند. دو برادر او به نامهای کریمالله مقیمی و قدرتالله مقیمی در قتل عام سال ۶۷ در زندان اوین اعدام شدند. قدرتالله پزشک ارتش ایران بود که زندانی شده بود. کریم به سیاوش گفته بود عقیل که تا سال ۶۶ در زندان اوین بوده، بسیار مقاوم بوده و سر موضع. کریم همچنین به برادرش گفته بود که عقیل جزء تشکیلات مجاهدین در زندان بوده و مورد احترام زندانیان. سیاوش هم به من گفت که جسد عقیل را به خانوادهام ندادهاند و در نهایت یک ساک به آنها دادهاند. خبری هم از محل دفنش ندادهاند.»
در اینجا دادستان از جعفر میرمحمدی پرسید: «آیا شما میدانید که برادرتان عقیل حکمی گرفته بود یا نه؟»
میرمحمدی پاسخ مثبت داد:
«بله، عقیل به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود. من دنبال این بودم که بفهمم در سالهای آخر (۶۶ و ۶۷) چه بر او گذشت و چگونه اعدام شد. وقتی زندانیان جان به در برده از اعدامها کمکم آزاد شدند و برخی از آنها به اردوگاه اشرف آمدند…»
دادستان در اینجا صحبتهای جعفر میرمحمدی را قطع کرد و پرسید: «آیا شما میدانید که چرا او به ۱۰سال زندان محکوم شده بود؟»
جعفر میرمحمدی گفت:
«خیر! دقیق اطلاع ندارم اما دوستانش حسین فارسی و مجید صاحبجم که از شاهدان این دادگاه هم هستند و زندانی دیگری به نام محمد سرخیلی که او هم به ۱۰ سال حبس محکوم شده بود، تا سال ۶۶ با عقیل در زندان اوین بودند و در بهمن ۶۶ همراه با عقیل و حدود ۲۰۰ زندانی دیگر از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل شدند. محمد سرخیلی، مجید صاحبجم و حسین فارسی به من گفتند که عقیل در سالهای ۶۵ و ۶۶ در زندان اوین از سرشاخههای مجاهدین و مسئولان تشکیلات در زندان بوده است. او با جعفر اردکانی که اعدام شد، هر دو در زندان از فعالان تشکیلات مجاهدین بودند.»
دادستان پرسید: «آیا اطلاعاتی به تو داده میشود درباره آنچه بر عقیل در زندان گوهردشت گذشت؟»
جعفر میرمحمدی در پاسخ به این سوال گفت:
«بله، عقیل در نوشتن بولتنهای خبری برای زندانیان مجاهد فعال بوده و به همین دلیل معمولا هدف ضرب و جرح قرار میگرفته و شکنجه میشد. در نهایت به دلیل همین فشارها این زندانیان در بهمن ماه سال ۶۶ دست به اعتصاب غذا میزنند…»
دادستان پرسید: «این اعتصاب غذا در زندان گوهردشت بوده است یا زندان اوین؟»
جعفر میرمحمدی پاسخ داد:
«این اعتصاب غذا در زندان اوین بوده است و به دنبال آن افراد اعتصاب کننده از جمله برادر من را هدف ضرب و شتم شدید قرار میدهند و سپس به زندان گوهردشت میبرند. آن سه زندانیای که نام بردم به من گفتند که آنان را همراه عقیل و ۲۰۰ زندانی دیگر از زندان اوین به زندان گوهردشت میفرستند. در ورودی زندان گوهردشت هم آنها را شدیدا کتک میزنند و بعد در فرعیهای مختلف پخش میکنند. طبق گفته مجید صاحبجم که همبند عقیل در زندان گوهردشت بوده و تا مرداد ۶۷ با هم بودهاند، عقیل را ۱۵ یا ۱۸ مرداد -بیشتر نظرش روی ۱۵ مرداد است- به راهروی مرگ بردهاند. مجید گفت که بعد از آن روز دیگر ما عقیل و نفرات دیگری را که همراه او رفتند ندیدیم و شنیدیم که اعدام شدند. حسین فارسی و محمد سرخیلی هم تأیید کردهاند که بعد از این تاریخ دیگر عقیل را در زندان ندیدهاند.»
دادستان سپس پرسید: «بعد از انتقال برادرتان عقیل به زندان گوهردشت، آیا خانواده شما توانسته بود با او ملاقات کند؟»
جعفر میرمحمدی در پاسخ گفت:
«بله! همانطور که ابتدای صحبتم توضیح دادم پدر و مادرم توانسته بودند در زندان گوهردشت هم با او ملاقات کنند و تا خرداد ۶۷ از او خبر داشتند. از ماه خرداد دیگر ملاقاتها قطع میشود.»
دادستان: «آیا پدر و مادر شما گواهی فوت دریافت کردند یا سندی درباره مرگ و محل دفن؟»
جعفر میرمحمدی پاسخ داد:
«تا جایی که من اطلاع دارم مزارش را نگفتند. پدر و مادرم سالها دنبالش بودند و احتمال میدادند در خاوران در تهران دفن شده باشد اما من اطلاعی ندارم. برگه یا گواهیای هم درباره فوت به آنان ندادند.»
دادستان اما سوالش را تصحیح کرد و دوباره پرسید: «سوال من این بود که آیا آنان فهمیده بودند برادر شما کجا اعدام شده است؟»
جعفر میرمحمدی اینگونه پاسخ داد که:
«بله، فهمیده بودند و به زندان گوهردشت میرفتند اما مسئولان زندان از خرداد ماه تا مهر ماه جواب خانوادهها را نمیدادند و جواب سربالا به آنان میدادند. اما در مهر ماه ۶۷ جلوی زندان گوهردشت تلویحا به آنان میگویند که بروید جلوی زندان اوین و وسایلش را تحویل بگیرید.»
پس از این پاسخ جعفر میرمحمدی، دادستان اعلام کرد که سوال دیگری از او ندارد. به این ترتیب رئیس دادگاه بار دیگر فرصت را در اختیار گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور جعفر میرمحمدی قرار داد تا سوالهایش را از او بپرسد.
گیتا هدینگ وایبری به عنوان اولین سوال پرسید:
«چرا به پدر و مادر شما میگویند که بروند وسایل برادرتان را از زندان اوین تحویل بگیرند در حالی که او در زندان گوهردشت زندانی بوده؟»
جعفر میرمحمدی در پاسخ گفت:
«من چون آن زمان میدانستم که برادرم در زندان گوهردشت بوده سوال از پدر و مادرم نکردم اما میدانستم که در مورد کسان دیگری هم همین کار را کرده بودند و وسایلشان را جلوی زندان اوین تحویل داده بودند.»
وکیل مشاور سپس پرسید:
«شما نام مجید صاحبجم را در شهادتت آوردی. آیا منظورت مجید صاحبجم اتابکی است؟»
جعفر میرمحمدی گفت:
«مجید صاحبجم یکی از شاهدان همین دادگاه است که در هفتههای آینده در همین دادگاه شهادت خواهد داد و ساکن اردوگاه اشرف ۳ است.»
وکیل مشاور: «منظورم این است که آیا نام خانوادگی او «اتابکی» هم دارد؟ چون مجید صاحبجم اتابکی موکل من است و او را دیدهام.»
جعفر میرمحمدی: »بله! موکل شماست و شما هم او را دیدهاید.»
وکیل مشاور: «مجید صاحبجم و حسین فارسی چه زمانی برای شما تعریف کردند که برادرتان را دیدهاند؟»
جعفر میرمحمدی: «حسین فارسی ابتدا در سال ۷۴ به من گفت و بعد وقتی من به دنبال گرفتن اطلاعات بیشتر برآمدم، در آلبانی به من جزییات بیشتری داد.»
وکیل مشاور: «شما و این افراد چه زمانی در اردوگاه اشرف در عراق بودید؟»
جعفر میرمحمدی: «حسین فارسی از سال ۷۴ به اشرف آمده بود. اما مجید و محمد دیرتر آمدند. وقتی ما در اشرف در عراق بودیم با هم بودیم و با هم به لیبرتی آمدیم.»
به دنبال این پاسخ، گیتا هدینگ وایبری گفت که دیگر سوالی از موکلش ندارد.
رئیس دادگاه از دیگر وکلای مشاور و مدافع سوال کرد که آیا کسی از جعفر میرمحمدی سوالی دارد؟
در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم کسی از جعفر میرمحمدی سوالی ندارد، اما کنت لوییس، وکیل مشاور که در آلبانی و در محل استقرار شاهد حضور دارد، گفت که سوالی دارد.
پس از اینکه رئیس دادگاه اجازه طرح سوال را به این وکیل مشاور داد، او گفت:
«من تنها یک سوال دارم. شما گفتید که تا سال ۱۳۶۱ در تهران، در ایران بودید و تا آن زمان با پدر و مادرتان ارتباط داشتید. آیا آنان با شما از اتفاقهای دیگری که برای دیگر اعضای خانوادهتان در سالهای ۶۰-۶۱ افتاده است، صحبت کردند؟»
جعفر میرمحمدی در پاسخ به این وکیل مشاور گفت:
«بله! من برادر دیگری دارم به نام سید مهدی. مهدی متولد سال ۱۳۴۴ بود. او در فروردین سال ۶۰ هنگامی که دانشآموز و ۱۵ ساله بود، هنگام توزیع مجله مجاهدین دستگیر شد. این زمانی بود که طبق قانون جمهوری اسلامی اقدامات تبلیغاتی از جمله توزیع نشریه مجاز بود. در قائم شهر اغلب مردم هوادار مجاهدین خلق بودند و ۱۰ هزار نسخه از مجله مجاهد توسط دانشآموزان و دانشجویان در میان مردم پخش میشد.»
کنت لوییس: «بعد از دستگیری مهدی چه اتفاقی برای او افتاد؟»
جعفر میرمحمدی:
«مهدی ۱۵ ساله ما را با تعدادی از دانشآموزان همان زمان به زندان اوین منتقل کردند. او به دلیل اینکه سنش خیلی کم بود، در زندان مخوف اوین بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود. آنها آنجا هم به شکل جسمی و هم روانی تحت شکنجه و فشار قرار گرفته بودند.»
کنت لوییس: «مهدی چه مدت زمانی در اوین بود؟»
جعفر میرمحمدی:
«تا جایی که من اطلاع دارم مهدی از فروردین ۶۰ تا سال ۶۵ در زندان اوین بود. او به دلیل فشارهای وارده بیمار شده بود و در نهایت مجبور شدند سال ۶۵ آزادش کنند.»
کنت لوییس: «آیا اطلاع داری که حکمی به او ابلاغ شده بود یا نه؟»
جعفر میرمحمدی: «تا جایی که من اطلاع دارم خیر.»
با پایان سوالات کنت لوییس و از آنجا که در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم همچنان کسی از جعفر میرمحمدی سوالی ندارد، توماس ساندر، رئیس دادگاه قصد دارد ختم جلسه را اعلام کند، اما خود شاهد (شاکی) خواست که موضوعی را درباره پدر و مادرش بیان کند.
رئیس دادگاه خطاب به او گفت که چون کسی سوالی ندارد و روند بازجویی به پایان رسیده، اگر میتواند مسأله مورد نظرش را خلاصه و به شکلی مختصر و مفید مطرح کند.
جعفر میرمحمدی گفت:
«آخرین تماسی که من با پدرم از عراق داشتم، سال ۹۴ بود. پدرم به من گفته بود که وقتی تو زنگ میزنی، بلافاصله عناصر وزارت اطلاعات با ما تماس میگیرند. تلفنهای ما تحت کنترل است و ما را اذیت میکنند. چون قائمشهر خیلی بزرگ نیست، آن زمان خانوادههای افراد هوادار مجاهدین بسیار اذیت بودند و کنترل میشدند. پدرم در آن زمان ۹۰ ساله بود و مادرم ۸۵ ساله. پدرم میگفت که در زمانهای مختلف روز و شب از طرف انجمنی به نام نجات -وابسته به وزارت اطلاعات- با آنان تماس میگیرند و میگویند که ما سید عقیل هستیم، ما سید جعفر هستیم … یعنی که بچههایتان نجات پیدا کردند.»
در اینجا رئیس دادگاه وارد صحبتهای جعفر میرمحمدی میشود و خطاب به او میگوید که چون در دادگاه استکهلم کسی از او سوال ندارد و نظر به اینکه دادگاه برای رسیدگی به اتهامهای دیگری است، نمیتواند فرصت ادامه صحبت به او بدهد.
جعفر میرمحمدی تشکر کرد و رئیس دادگاه هم همچنین از او به خاطر شرکت در دادگاه و ارائه شهادتش تشکر کرد. او از دادگستری آلبانی هم به دلیل کمک و همراهی تشکر و قدردانی کرد و با آرزوی روزی خوش برای همه حاضران، پایان جلسه را اعلام نمود.
جلسه بعدی دادگاه حمید نوری قرار است دوشنبه ۱۸ اکتبر/ ۲۶ مهر برگزار شود. زمان شروع جلسه ساعت ۱۳:۳۰ بعد از ظهر به وقت محلی خواهد بود. در این جلسه صدیقه حاجی محسن، خواهر یکی از اعدامشدگان سال ۶۷ شهادت خواهد داد.
در جلسه روز جمعه ۱۵ اکتبر/ ۲۳ مهر دادگاه حمید نوری به رئیس دادگاه اطلاع داده شد که این شاهد که قرار بوده از کانادا شهادت بدهد، به استکهلم میآید و خودش در دادگاه حاضر خواهد بود. وکیل مشاور او به رئیس دادگاه اطلاع داد که او روز شنبه (دو روز پیش از برگزار شدن جلسه) در استکهلم خواهد بود.
گروه «دادخواهان خاوران» در روزهای ۲۶ و ۲۷ مهر/ ۱۸ و ۱۹ اکتبر بنا دارد تجمعی در برابر دادگاه استکهلم برگزار کند. این گروه با انتشار فراخوانی اعلام کرد همزمان با شرکت سه تن از اعضای خانوادههای جانباختگان در دادگاه نوری، صدیقه حاج محسن (خواهر حسین حاج محسن) و لاله بازرگان (خواهر بیژن بازرگان) در روزهای ۱۸ و ۱۹ اکتبر و هم چنین عصمت طالبی (خواهر عادل طالبی) در روز ۶ آبان/۲۸ اکتبر ، در روزهای ۱۸ و ۱۹ اکتبر مقابل دادگاه حمید نوری تجمع خواهند داشت. این گروه در ادامه از دیگر خانوادههای دادخواه، فعالان سیاسی، مدنی و حقوق بشری برای شرکت در این دو روز تجمع دعوت بهعمل آوردهاند.
از دوستان حقوقدان خواهش میکنم که یک متن شکایتنامه رسمی علیه خامنه ای, و مطابق قوانین رژیم آماده کرده و روی اینترنت بگذارند تا ما بتوانیم آن را با اسم خود به عنوان شاکی
تکمیل کنیم و به دادگستری تحویل دهیم. این شکایتنامه, میتواند شامل مواردی مانند زیر باشد:
1- عدم کمک رسانی و ایجاد مانع در کمک رسانی به افراد در خطر مرگ در اثر ویروس کرونا
2- کشتار معترضان به بحران بیآبی در خوزستان با وجود ماهیت مسالمتجویانهء اعتراضات
3- عدم وفای به عهد به قولهای داده شده در سال 1357 و زیرپاگذاشتن همهء وعده ها
4- قتل نویسندگان و دگراندیشان در جران قتلهای زنجیرهای
5- ……….
میدانم و میدانیم که با این کار خود را به خطر خواهیم انداخت و در عمل به شکایاتمان رسیدگی نخواهد شد, ولی آنرا برای ضبط در تاریخ انجام خواهیم داد.
farzin.t / 15 October 2021
به نظر من بزرگترین کار الان اینست که اپوزیسیون و ایرانیان فهمیده و ایران دوست همگی متحد و هماهنگ دنبال محکومیت قاضی مرگ یعنی ابراهیم ریسی باشند که این امر هم به اعتبار این پرونده انجام شدنی است
مسعود / 15 October 2021
امید من اینست که با اشراف دادگاهای سوئد به جنایات بیشمار این قاتل ، باب معامله با آخوندها ،از مجازات این جانی چیزی کم نکند.
محمد نامدار / 16 October 2021