زنگبار که از سال ۱۸۹۰ تحتالحمایه انگلستان بود، در ۱۰ دسامبر ۱۹۶۳ جزو کشورهای مشترکالمنافع درآمد و به سلطنت مشروطه تبدیل شد. یک ماه بعد با عزل سلطان جمشید بن عبدالله در ۱۲ ژانویه ۱۹۶۴ و در جریان انقلاب زنگبار، سلطان به تبعید رفت و سلطاننشین زنگبار به جمهوری خلق زنگبار تغییر کرد. در روند این انقلاب بیش از ۲۰ هزار نفر کشته شدند. در آن زمان عبدالرزاق قرنح (قورنه، گورنه، گورنا/ Gurnah ) نویسنده آفریقایی که موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی در سال ۲۰۲۱ شده است هجده سال داشت. انقلاب زنگبار و تجربه پناهجویی زندگی و آثار او را تخت تأثیر قرار داده است. او در مصاحبه با نیویورکتایمز گفته است:
«آنچه که مرا به نوشتن وامیداشت، ایده از دست دادن جایگاهم در دنیا بود.»
مفهوم وحشت
برای درک این معنا میبایست به مقالهای مراجعه کرد که عبدالرزاق قرنح در سال ۲۰۰۱ در گاردین منتشر کرده بود. او مینویسد:
«من از زنگبار به بریتانیا آمدم، از جزیرهای کوچک که در سال ۱۹۶۴ با یک شورش خشونتآمیز مواجه شده بود. هزاران نفر قصابی شدند، بسیاری از روستائیان از خانه و کاشانه خود رانده شدند و صدها نفر را هم بازداشت و در زندانها محبوس کردند. سپس در ویرانههایی که از شورش به جای ماند، حکومت وحشت با میل به انتقامجویی برقرار شد. در هجده سالگی، یک سال بعد از اتمام تحصیلات دبیرستانی من فرار کردم. بسیاری دیگر از هموطنانم هم فرار کرده بودند و برخی از آنها بازداشت و مفقود شدند. بسیاری هم خود را به ساحل امنی رساندند.»
قرنح در ادامه این مقاله درباره تجربه پناهجویی که برای ایرانیان تبعیدی هم آشناست مینویسد:
«من با قایق شکسته به بریتانیا نیامدم. من و برادرم سوار هواپیما شدیم و با ۴۰۰ پوند که میبایست هزینه شهریه دانشگاه میکردیم خود را به بریتانیا رساندیم. غافل از آنکه در وسط موج پناهجویی هستیم. گمان نمیکنم خیلی به این فکر بودیم که چه چیزی در انتظار ماست. ما فقط میدانستیم که باید از زنگبار خارج شویم و وحشت هم همین است: به این فکر میکردم که باید فرار کنم و نه به جایی که به آن وارد میشوم.»
احساس شرم و انزجار از یک انقلاب دهشتبار
در آثار عبدالرزاق قرنج «دریا» یک مفهوم نمادین دارد. دریا، راهی است که استعمارگران را به مستعمرات و استعمارشدگان را به استعمارگران میرساند. قرنح در ادامه مقاله گاردین در سال ۲۰۰۱ مینویسد:
«من هرگز خود را پناهجو یا پناهنده نمینامیدم. من از کشورم خجالت میکشیدم، از وحشیگریها و وحشتهایی که در آنجا حاکم بود. پس از ورود به انگلستان، ماهها و حتی سالها با کسی در مورد آن صحبت نکردم (…) کشف انزجاری که در آن گرفتار شده بودم تکاندهنده بود: از نگاه، تمسخر، کلمات و حرکات مردم کشور میزبان، از گزارش های خبری، از واکنش معلمان و دانشجویان. هرکس کار خود را انجام داد و فکر کرد که اهل مدارا هم هست. اگر جایی بود که میتوانستم به آنجا بروم، میرفتم. اما من در کشور خودم قانون را نقض کرده بودم و راه بازگشتی هم وجود نداشت.»
قرنح که ۷۲ سال دارد بعد از تونی موریسون (۱۹۹۳) اولین نویسنده سیاهپوست است که موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی میشود. پیش از او وله سوینکا از نیجریه در سال ۱۹۸۶، نجیب محفوظ از مصر در سال ۱۹۸۸ و نادین گوردیمر و جان مکسوِل از افریقای جنوبی به ترتیب در سالهای ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳ برنده این جایزه شدند. دوریس لسینگ نویسنده بریتانیایی-زیمباوهای نیز در سال ۲۰۰۷ موفق به کسب نوبل ادبیات شد.
برخی از مهمترین رمانهای قرنح
تبعید و هویت از مهمترین مضامین آثار قرنح به شمار میآیند. در رمانهای «خاطره عزیمت» و «سکوت تحسینبرانگیز»، «کنار دریا» تجربه پناهجویی نمود بیشتری دارد.
خاطرهی عزیمت (۱۹۸۸)
اولین رمان قرنح که در سواحل شرق آفریقا اتفاق میافتد، داستان مرد جوانی است که قبل از این که برای زندگی با عموی ثروتمندش به کنیا فرستاده شود، تحت رژیمی تمامیت خواه مبارزه میکند. منتقد نیویورکتایمز این اثر را “مطالعهای قانعکننده از تلاش یک فرد برای یافتن هدفی برای زندگی خود، و تصویری شگفتانگیز از فروپاشی جامعه سنتی تحت فشار فقر و تغییرات سریع» نامیده است.
بهشت (۱۹۹۴)
داستان این رمان که نامزد جایزه بوکر در سال ۱۹۹۴ شد، پیش از جنگ جهانی اول و در شرق آفریقا آغاز میشود. این داستان، سرگذشت یوسف ۱۲ ساله را دنبال میکند که به عنوان خدمتکاری سنددار به یک تاجر ثروتمند تحویل داده شده است. در طول کتاب، یوسف سفرهای خود در سراسر قاره را همراه با زندگی طبیعی، اقوام دیگر و تهدیدهایی که با آنها روبرو میشوند، بازگو میکند. منتقد نیویورک تایمز این اثر را “مراقبهای تلخ در مورد ماهیت آزادی و از دست رفتن معصومیت، نه تنها برای پسری حساس بلکه برای تمام یک قاره» نامیده.
سکوت تحسینبرانگیز (۱۹۹۶)
یک راوی ناشناس در دهه ۱۹۶۰ از زنگبار فرار میکند و به انگلستان میرود. او خیلی زود عاشق یک زن انگلیسی شده و تشکیل خانواده میدهد. همانطور که او با نژادپرستی در کشور میزبان مبارزه میکند، به دلیل تلاشهایش برای جوش خوردن با دیگران، با احساس نفرت از خود دست و پنجه نرم میکند. قرنح در این اثر به طرز ماهرانهای رنج و عذاب مردی را نشان میدهد که بین دو فرهنگ گرفتار شده است و هر یک از آن دو فرهنگ به دلیل ارتباط او با فرهنگ دیگر، او را از خود میرانند.
کنار دریا (۲۰۰۱)
صالح عمر، بازرگان ۶۵ سالهی اهل زنگبار، برای فرار از بیقانونی و فساد، از انگلستان درخواست پناهندگی میکند. این کتاب پس از آن که صالح سرانجام به یک شهر ساحلی آرام منتقل میشود، با جزئیات کامل به بیرحمیهای گاه و بیگاه مقامات مهاجرت بریتانیایی و دیوان سالاری پاد آرمان شهری میپردازد، که مقدمهی تلاش برای اسکان مجدد است. او به طور اتفاقی با پسر مردی آشنا میشود که رنج بزرگی به صالح و خانوادهاش وارد کرده بود، و در نهایت دوستی آن دو، پیشینهی خانوادگی آنها را با هم آشتی میدهد. منتقد نیویورک تایمز مینویسد: این که صالح عمر پناهگاه خود را در رابطهای دوستانه، و پناهگاهی ساخته شده از تجربه مشترک پیدا میکند، تکاندهنده است.
فرار از خدمت سربازی (۲۰۰۵)
دو داستان عاشقانهی محکوم به شکست، در این رمان به هم پیوند میخورند: در سال ۱۸۹۹، یک ماجراجوی انگلیسی که ضد سلطنت است توسط یک مغازهدار اهل شرق آفریقا به دام افتاده و پس از این که عاشق ریحانه، خواهر مغازهدار میشود، رسوایی به بار میآید. چند دهه بعد، یکی از دانشگاهیان زنگبار، داستان غم و اندوه خانواده خود را بازگو میکند: این که چگونه برادرش عاشق نوهی ریحانه شد.
قلب شنی (۲۰۱۷)
سلیم که در زنگبار بزرگ شده، هرگز دقیقا نمیفهمد که چرا خانوادهاش از هم پاشیدند یا همانطور که او در ابتدای رمان میگوید «چرا پدرم من را نمیخواست.» بعدها، پس از این که او در تحصیلاتش موفق میشود این امکان را به دست میآورد که برای ادانه تحصیل به انگلستان بیاید. او اما نمیتواند تحت فشار انتظاراتی که خانوادهاش از او دارند، تاب بیاورد. نیئیورک تایمز مینویسد: «حتی شخصیتهای کوچک این رمان دارای تاریخچهای غنی هستند که کوچکترین تعاملات آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. این موضوع یکی از دوست داشتنی ترین لذتهای این کتاب است و انتخابی است که جهان این داستان را به طرز فوقالعادهای پر میکند.»
اندرس اولسن، رئیس کمیته اعطای جایزه نوبل در نشست خبری پنجشنبه هفته گذشته گفته بود:
«قرنح بهعنوان یکی از برجستهترین نویسندگان پسااستعماری جهان شناخته میشود. او پیوسته و با شفقت فراوان به فهم اثرات استعمار در شرق افریقا و تاثیر آن بر زندگی پناهندگان و پناهجویان پرداخته است. شخصیتهای رمانهای قرنح در شکاف بین فرهنگها و قارهها کنش داستانی دارند: میان زندگیای که پشت سر گذاشتهاند و زندگی کنونیشان که با نژاپرستی و تبعیض درآمیخته است.»
تانزانیا در آفریقا دارای کمترین نرخ بیسوادی است اما با اینحال سرانه کتابخوانی در این کشور هم مثل ایران پایین است. تانزانیاییها بیشتر به کتابهای علمی و شبهعلمی از جمله روانشناسی مثبت علاقمندند.
تانزانیا هم مانند ایران تابعیت دوگانه را به رسمیت نمیشناسد. کسانی که در جریان انقلاب زنگبار از کشور گریختند و تابعیت کشور دیگری را به دست آوردند سلب مالکیت شدند. توفیق ادبی عبدالرزاق قرنح ممکن است سبب شناسایی تابعیت دوگانه در زنگبار شود. آنگاه پناهجویان میتوانند داراییهای مصادره شده خود را مطالبه کنند.