حمید نوری ۶۰ ساله، دادیار سابق قوه قضائیه، زمانی که برای دیدار با اقوامش به کشور سوئد سفر کرده بود، بعد از ظهر شنبه ۹ نوامبر ۲۰۱۹ برابر با ۱۸ آبان ۱۳۹۸ در فرودگاه بینالمللی آرلاندای استکهلم، با حکم دادسرای این شهر به صورت موقت بازداشت شد و یک سال و ۹ماه در بازداشت موقت ماند. دادستانی سوئد ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ (۵ مرداد ۱۴۰۰) در اطلاعیهای تحت عنوان «پیگرد جنایات جنگی در ایران» خبر از تحویل رسمی کیفرخواست حمید نوری به دادگاه داد. بر اساس این کیفرخواست حمید نوری با دو اتهام اصلی روبهروست: جنایت جنگی (نقض حقوق عمومی بینالملل، از نوع سنگین) و قتل. هر دوی این اتهامها به دلیل نقش مستقیم در کشتار بیش از ۱۰۰ تن از مخالفان و زندانیان سیاسی در سالهای پایانی جنگ ایران و عراق (در دهه ۶۰ و مشخصاً سال ۱۳۶۷) علیه نوری مطرح شده است.
محاکمه حمید نوری با نام مستعار حمید عباسی، دادیار سابق قوه قضائیه و شکنجهگر زندان گوهردشت در دهه شصت، به دلیل دست داشتن در کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت و مشخصاً تابستان سال ۱۳۶۷، سهشنبه ۱۹ مرداد / ۱۰ اوت آغاز شد.
پنجشنبه ۱۶ سپتامبر / ۲۵ شهریور شانزدهمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری (با نام مستعار عباسی) در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم به شهادت مهدی اسحاقی، زندانی سیاسی سابق و از جانبهدربردگان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ به عنوان شاکی و شاهد اختصاص داشت.
این اولین بار است که طی بیش از سه دهه پس از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، یکی از متهمان به دست داشتن در این جنایت در دادگاه محاکمه میشود.
از ابعاد مهم شهادت مهدی اسحاقی این است که او در ایران زمانی که در زندان بود، اولین فردی بود که هویت «حمید عباسی» را به عنوان «نوری» شناسایی کرده است.
جلسه شانزدهم با تاخیر آغاز شد و رئیس دادگاه گفت این تاخیر به دلیل یک اتفاق ناگوار بوده، اما توضیحی نداد این اتفاق ناگوار چه بوده است.
وکیل مشاور (مدافع) اسحاقی سپس به ارائه شرحی کوتاه در معرفی مهدی اسحاقی پرداخت. وکیل مشاور گفت مهدی اسحاقی متولد سال ۱۹۶۲ است و هنگامی که در سال ۶۱ بازداشت شد، کلاس چهارم دبیرستان و در آستانه گرفتن دیپلم بود. او ۱۰ سال بعد از زندان آزاد شده است. اسحاقی در سال ۶۷ یک بار به راهروی مرگ برده شده و همان زمان هم به ملاقات هیأت مرگ رفته است.
وکیل مشاور همچنین اشاره کرد مهدی اسحاقی کسی است که هویت حمید عباسی را به عنوان حمید نوری شناسایی کرده است. او همچنین به برادران دیگر مهدی اسحاقی اشاره کرد که یکی از آنها (محسن اسحاقی) پیش از این شهادت داده است و دیگری (منوچهر اسحاقی) در جلسات آینده شهادت خواهد داد. پس از صحبتهای وکیل مشاور، دادستان صحبتهایش را آغاز کرد. او روند پرسش و پاسخ از مهدی اسحاقی را توضیح داد و گفت که این جریان چگونه پیش خواهد رفت (ابتدا با سوالات دادستان و سپس روایت خود اسحاقی).
دادستان سپس به طرح سوال از مهدی اسحاقی پرداخت. او درباره سال دستگیری اسحاقی پرسید (سال ۶۱) و اینکه او چگونه حکماش را در اختیار دارد؟ اسحاقی گفت جمهوری اسلامی در دورهای این “خطا” را انجام داده و احکام را به شکل کتبی به زندانیان ابلاغ کرده است، اما بعد خواسته آنها را پس بگیرد:
«من به یک آیندهای فکر کردم و حکمام را نگه داشتم. آن را در دسته ساکی که همیشه همراهم بود جاساز کردم و امروز آن را در اختیار دارم.»
مهدی اسحاقی در ادامه در پاسخ به سوال دادستان درباره انتقالش از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت توضیح داد. او به سالنها و بندهایی اشاره کرد که در آنها زندانی بوده است. اسحاقی توضیحی هم درباره واحدها و بندهای زندان قزلحصار داد و در ادامه درباره ویژگی زندانها گفت:
«اصطلاحی درباره زندانها وجود دارد به این ترتیب: زندان باز، زندان بسته و زندان نیمهبسته. زندان باز مثل زندان قزلحصار است. میتوان راحت آسمان را دید. فضای کلی در اختیار زندانی است و مانعی در مقابل او نیست. اما زندان گوهردشت زندان بسته است. زندانی در سلولش هیچ راهی به بیرون ندارد. در هواخوری هم فضای محدودی در اختیار اوست و حتی یک کلاغ هم ممکن است از فراز سرش نگذرد.»
در ادامه دادستان از مهدی اسحاقی خواست که ماجراهای زندان گوهردشت را از تیر ماه ۶۷ و پس از انتقالش به بند جهاد شرح دهد.
مهدی اسحاقی:
«اتفاق خیلی خاصی نمیافتاد. زندانیان ناراحت بودند. روبهروی بند جهاد، بند زندانیان عادی بود. یک روز ناصریان (محمد مقیسه) داشت میرفت سراغ بند زندانیان عادی که یک زندانی که به نظر من کوتهفکر بود، او را صدا کرد و داد زد که ما اینجا ناراحتیم و خجالت میکشیم (به دلیل نزدیکی به زندانیان عادی). ناصریان در پاسخ گفت که هر کس ناراحت است بیاید بیرون. من از اول مخالف بودم با این موضوع اما حدود ۶۵ نفر رفتند توی صف ایستادند که خیلی از آنها اعدام شدند. من به برادرهایم گفتم که نروند توی آن صف. محسن حرف من را گوش نداد و رفت چون نمیخواست در بند جهاد بماند، اما منوچهر حرف من را گوش کرد و ماند. جایی که آنها را بردند از دسترس ما خارج بود. من برای اینکه از حال محسن با خبر بشوم یک قرص مسکن بردم دادم به یک پاسدار به نام پهلوانی و گفتم که این را بده به برادرم. او لبخندی زد و گفت که میخواهی بدانی حال برادرت خوب است یا نه؟ من گفتم که بله، نگرانش هستم. او گفت که پسفردا شیفتش است و به من خبر خواهد داد. پسفردا که شد آمد و گفت که حال برادرم خوب است اما من نمیدانستم که آیا میتوانم این را باور کنم یا نه اما به هر حال یک دلخوشی بود برایم…»
مهدی اسحاقی در ادامه به ماجراهای مرداد سال ۶۷ پرداخت. او گفت روزی در اواسط مرداد پاسدار کمسن و سالی به نام محمدرضا آمده و او را به این ترتیب صدا زده:
«مهدی، نعمت …. (یعنی مهدی فرزند نعمت)، وقتی یک زندانی را به این ترتیب صدا میکردند یعنی داستان ترسناکی وجود داشت چون به طور معمول زندانی را با نام و نام خانوادگیاش صدا میزدند/میزنند. وقتی نام پدر را میگویند یعنی تو را از جایی خواستهاند. یک همبندی به من گفت که مهدی دارند به تو عفو میدهند. من گفتم که من ندیدم اینها به کسی عفو بردار. در اتاقی بودم که البته هیچ شباهتی به این اتاق که الان در آن هستیم نداشت، اما بالاخره میشود شبیهسازی کرد. آنجا افرادی جلوی من نشسته بودند. از من پرسیدند که از چه زمانی منافق شدی؟ گفتم که من هیچوقت منافق نشدم. یک نفر دیگر گفت که حاجآقا! اینها منافق نیستند، سگ منافقند. بعد پرسیدند که چقدر حکم گرفتی. گفتم که ۱۰ سال اما اشتباه شده. گفتند یعنی میگویی دادگاه انقلاب اسلامی اشتباه میکند؟ (در گفتوگوی درونی که با خودم داشتم گفتم که مهدی، اوضاع خراب است) گفتم که نه! یعنی من به حاجآقا ناصریان گفتهام که ما را ول کند برویم دنبال کارمان. ناصریان عصبانی گفت که تو کی این را گفتی؟ گفتم که آن روز، دم بند چهار …. [حسینعلی] نیری این گفتوگو را قطع کرد و گفت که حاضری ندامتنامه بنویسی؟ گفتم بله. گفت حاضری مصاحبه کنی؟ گفتم بله. گفت حاضری در مسجد محلتان مصاحبه کنی و هممحلیهایتان ببینند؟ گفتم بله. گفت حاضری در صداوسیما مصاحبه کنی همه مردم ببینند؟ گفتم بله. بعد نیری به ناصریان گفت که این را ببرید و یک کاغذ به او بدهید. ناصریان من را برد و یک کاغذ داد دستم که روی آن نوشته بود من گروهکها و … را محکوم میکنم و فلان و فلان. اول به من خودکار ندادند و من گفتم خودکار بدهید. برای گرفتن خودکار هم فرصت پیدا کردم که کمی چشمبندم را بالا بزنم. خلاصه خودکار را دادند و امضا کردم. بعد ناصریان من را رها کرد طوری که میتوانم بگویم هر جا میخواستم میتوانستم بایستم. من هم رفتم خودم را نزدیک کردم به برادرم که آنجا ایستاده بود ….»
در ادامه دادگاه حمید نوری دادستان از مهدی اسحاقی میپرسد: «چرا انزجارنامه را امضا کردید؟»
اسحاقی: برای اینکه میخواستم زنده بمانم. برای اینکه خودم را دوست داشتم. برای چه باید کشته میشدم.
مهدی اسحاقی در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان، جزییات بیشتری از حضورش در راهروی مرگ، پس از ملاقاتش با هیأت مرگ ارائه داد. او همچنین درباره گرفتن کبریت و خودکار از پاسدارها توضیحاتی داد. در ادامه جلسه شانزدهم مهدی اسحاقی به مواردی اشاره کرد که با حمید عباسی (حمید نوری) برخورد داشته است. او از جمله به حضور نوری در راهروی مرگ اشاره کرد. همچنین گفت که نوری دایی او را (که از خودش کوچکتر است) از زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل کرده است.
مهدی اسحاقی در شهادتش از همراهی حمید نوری با محمد مقیسه (با نام مستعار ناصریان) گفت و رفتارها و برخوردهایی که این دو با زندانیان داشتهاند. اسحاقی توضیح داد که ناصریان اولین بار با نوری آمده است و او را به عنوان یکی از افراد مسئول در دادیاری به زندانیان معرفی کرده است.
مهدی اسحاقی در پاسخ به دادستان به مواردی از جمله برخورد با یکی از مسئولان زندان به نام “عرب” اشاره کرد و در توضیح مناسبات قدرت در زندان گوهردشت از ناصریان به عنوان نفر اول و عباسی (حمید نوری) به عنوان نفر دوم یاد کرد. او در بخش دیگری از شهادتش به تنبیه “اتاق گاز” در واکنش به ورزش زندانیان اشاره کرد و برخوردش با حمید نوری به دنبال برده شدن به این اتاق:
«هر بار بعد از ورزش و شکنجه (من را ۳ بار به اتاق گاز بردند)، حمید نوری در اتاقش نشسته بود و منتظر بود تا ما برویم و تعهد بدهیم. بعد از تعهد هم پاسدارها منتظر ما بودند تا کتکمان بزنند. ما با چشمبند میرفتیم توی اتاق او اما میدیدیمش. ضابطه این بود که زندانی بیرون بندش چشمبند بزند. او هم میدانست که ما میبینمش اما اهمیتی نمیداد. من یک بار در اتاق حمید عباسی بودم. او مجبور بود برای کاری به لیست مقابلش که لیست زندانیها بود نگاه کند و مستقیم من را نگاه نمیکرد. من در این فاصله فرصت داشتم که او را خوب ببینم. او هم متوجه بود اما اهمیتی نمیداد.»
مهدی اسحاقی در بخش دیگری از شهادتش در پاسخ به دادستان چنین گفت:
«من حتی اگر نابینا بشوم میتوانم حضور ناصریان را حس کنم، حضور لشکری را حس کنم، حضور عرب را حس کنم. اینها یک خشونت آشکاری داشتند اما در مورد حمید نوری اگر نابینا باشم حتما باید صدایش را بشنوم. … او حتی بعضیوقتها لبخند میزد ….»
مهدی اسحاقی در بخش دیگری از شهادتش از “لشکری” به عنوان یک «آدم الدنگ» یاد میکند که بازوی نظامی حمید عباسی (حمید نوری) و ناصریان (محمد مقیسه) بوده است: «او درشت هیکل بود و معمولا لباس سازمانی یا کماندویی میپوشید.»
اسحاقی در واکنش به دادستان که گفت او گفته حمید نوری خوشتیپ بود گفت:
«من نگفتم خوشتیپ بود. گفتم تر و تمیز بود. خوشتیپ از نظر من کس دیگریست. نوری همین شکلی بود که الان در دادگاه هست فقط کمی سفیدتر شده [احتمالا اشاره به موهایش].»
او سپس به یک خاطره دیگر از زندان اشاره کرد:
«یک بار پاسدارها داشتند من را میبردند که متوجه شدم دو پاسدار دارند جعفر ما (داییام) را کتک میزنند. من دویدم به سمت داییام. پاسدارهایی که با من بودند داد زدند چه کار میکنی؟ من توجهی نکردم و رسیدم به داییام و [نفس عمیق میکشد] مانع شدم که او را کتک بزنند. بعد پاسدارها ریختند سر من و من را زدند. بعد هم بردندم پیش حمید نوری. نوری همانجا تا به من رسید یک سیلی زد توی گوشم و گفت کارت به جایی رسیده که دست روی برادران پاسدار انقلاب اسلامی بلند میکنی؟ من گفتم دست روی کسی بلند نکردم و فقط مانع شدم دو پاسدار داییام را که چشمبند داشت کتک بزنند. بعد حمید_نوری به من گفت که میاندازمت انفرادی و ممنوعالملاقاتت میکنم. من را حسابی تهدید کردید و در نهایت هم آن را اجازه ندادند والدینم را ملاقات کنم اما من را به سلول انفرادی نبردند.»
مهدی اسحاقی در ادامه در پاسخ به سوال دادستان گفت که پس از اعدامهای سال ۶۷ هم باز با حمید نوری برخورد داشته است. او گفت این برخورد به پس از انتقال او از زندان گوهردشت به زندان اوین برمیگردد و از دادگاه اجازه میخواهد تا درباره این برخورد به شکل مفصلی توضیح بدهد. دادستان از مهدی اسحاقی خواست که این ماجرا را شرح دهد. اسحاقی گفت:
خرداد سال ۶۸ در زندان اوین پس از مرگ خونآشام جلاد، [روحالله] خمینی (در اینجا رئیس دادگاه به مهدی اسحاقی تذکر میدهد که احترام دادگاه را حفظ کند و چنین واژههایی را به کار نبرد؛ احتمالا در واکنش به اعتراض حمید نوری.
اسحاقی پذیرفت و ادامه داد:
«تلویزیون میخواست از خمینی یک فیلسوف و اندیشمند بسازد که نبود. بعد از مرگ او تلویزیون داشت شعری را که گفته میشد او سروده پخش میکرد و من مسخره میکردم. این ادامه پیدا کرد تا اینکه یکی از همبندیها رفت و من را لو داد. مدتی بعد آمدند و من را صدا زدند که با وسایلت بیا بیرون. من پایم را که از بند گذاشتم بیرون ریختند سر من و شروع کردند به زدنم و توهین کردن به من. من را بردند به اتاق حمید عباسی (حمید نوری). آنجا خود نوری هم اضافه شد و من را گرفتند زیر چک و لگد. میگفتند خون “امام” هنوز خشک نشده که تو این حرفها را میزنی …. در این حین من همانطور که کتک میخوردم متوجه شدم که “عرب” نیست …. نوری هم خسته شده بود و یادم است که هوا خیلی گرم بود. گرمش شده بود. کتش را درآورد و پرت کرد سمت صندلی پشت میزش که اینجا کارت شناسایی از جیبش افتاد و من زیر کتک نام واقعیاش را دیدم. عباسی به من میگفت میدهم اعدامت کنند. باید بگویی که چه توهینی کردهای ….»
مهدی اسحاقی در ادامه گفت:
«در نهایت من را منتقل کردند به انفرادی. شاید پنج ماه در انفرادی بودم و کسی سراغم نمیآمد. تنها بودم و مورچهها همسلولیهایم بودند. بعد آمدند و من را بردند به بند …. عوض شده بودم و موها و ریشهایم بلند شده بود. وضعیت برایم جالب بود …. در چنین شرایطی معمولا همبندیها میآیند و مو و ریش فرد را کوتاه میکنند، اما عباسی (حمید نوری) آمد، خندید و گفت خوشتیپ شدی! ما تا حالا زندانی با ریش نداشتیم. اگر ریشهایت را کوتاه کنی دوباره میفرستمت انفرادی. ما از ریش متنفر بودیم چون نماد اینها بود. من همان روز ریشهایم را زدم.»
مهدی اسحاقی در ادامه شهادتش و در پاسخ به سوال دادستان به ماجرای دیدن کارت شناسایی حمید نوری بازگشت. او توضیح داد وقتی کارت روی زمین افتاد در فاصله ۲۰-۳۰ سانتیمتری او قرار گرفت و او روی کارت را خواند که نوشته شده بوده “برادر شهید حمید نوری:
«برادر شهید آن زمان یک “تایتل” بود. شاید برادر حمید نوری در جنگ کشته شده باشد یا یک چنین چیزی. اما کارت شناسایی او با کارتهای شناسایی امثال ما فرق داشت. آن کارت شناسایی مجوز ورود او به زندان و … بود.»
مهدی اسحاقی در پاسخ به سوال دادستان تأکید کرد روی کارت را دیده و آن را خوانده است.
مهدی اسحاقی: خمینی دستور کشتار را داد.
در بخش دوم روز شانزدهم دادگاه حمید نوری، دادستان از مهدی اسحاقی پرسید وقتی متوجه شد حمید عباسی اسم اصلیاش حمید نوری است آیا برای کسی این موضوع را تعریف کرده است؟
مهدی احساقی گفت:
«نه، برای من مثل یک راز بود و دلیلی نداشت برای کسی بگویم تا اینکه از زندان بیرون آمدم. در آلمان بودم که متوجه شدم ایرج مصداقی شروع کرده به نوشتن درباره وقایع زندان، از آنجایی که میدانستم ایرج حافظه خوبی دارد و میدانستم که چه عواقب دیگری هم پیش خواهد آمد، به سوئد آمدم و ایرج مصداقی را ملاقات کردم. به او گفتم یک چیز جالب برایت دارم، میدانی اسم واقعی حمید عباسی چه بود؟ گفت نه، وقتی به او گفتم لبخند روی لبهاش پدیدار شد. گفت از کجا فهمیدی؟ ماجرا را برایش تعریف کردم.»
دادستان: چه زمانی برای ایرج تعریف کردی؟
اسحاقی: ۱۷ سال پیش فکر کنم ۲۰۰۳ اینها دقیق یادم نیست. اصراری روی تاریخش ندارم میدانم خیلی سال پیش بود.
دادستان: به غیر از ایرج مصداقی برای کسی دیگری گفتی؟
مهدی اسحاقی: نه، به جز اعضای خانوادهام.
دادستان: چرا تعریف نکردی؟
مهدی اسحاقی: دلیلی نداشت، فقط ایرج بود که مینوشت. یا حداقل من نمیدانستم کس دیگری هم مینویسد. حتی ایرج گفت چرا خودت شروع به نوشتن نمیکنی؟ گفتم من تواناییاش را ندارم.
دادستان: حمید عباسی که در گوهردشت دیدی، همان عباسی است که در اوین دیدی؟
مهدی اسحاقی: بله
دادستان: چه چیزی باعث میشود اینقدر مطمئن باشی؟
مهدی اسحاقی: ما کسی دیگری کنارمان نبود، دادستار و دستیار دادستان اینها بودند فقط. شاید حتی خوابهای ما هم مثل هم باشد.
دادستان: چه زمانی متوجه شدی در سوئد تحقیقات مقدماتی در این باره شروع شده؟
مهدی اسحاقی:
«سال ۲۰۱۹. من یک بار دیگر به سوئد آمده بودم و در یک مهمانی ایرج مصداقی را دیدم، به سمتم آمد و گفت مردم به تو بدهکار هستند، گفتم منظورت را نمیفهمم، گفت از آن سازهاست که بعدا صدایش در میآید. همسر ایرج مصداقی گفت خب به او بگو، بعد ایرج گفت نه الان وقتش نیست. من هم کنجکاوی نکردم، تا اینکه چند هفته بعد ایرج تماس گرفت و گفت یک خبر خوش دارم، گفت گرفتیمش، گفتم کی؟ گفت حمید عباسی، حمید نوری… من حس عجیبی داشتم، اول باورم نمیشد، خوشحالی، درد، غم، رنج، تمام آن تصاویر زشت و زیبا آمد سراغم، احساسی که نمیشود برای آن اسمی پیدا کرد. این مکالمه به پایان رسید، برادرم یک عکس برایم در واتساپ فرستاد، من این عکس را بلافاصله شناختم. برادرم گفت این عکس را میشناسی؟ گفتم معلومه این حمید نوری است. عکس فقط از صورتش بود و نمیدانم از کجا آمده بود.»
دادستان: باز هم عکس در اینترنت دیدی؟
مهدی اسحاقی:
«راستش را بخواهید من پرهیز میکنم اخبار حمید نوری را دنبال کنم. ایرج مصداقی دوست من است، اما من کتابهای او را نخواندهام، من خودم یکی از هنرپیشههای آن داستان هستم، چه چیزی را بخوانم؟ اعتراف میکنم که تحمل خواندنش را ندارم، چون خیلی عصبی میشوم. من بیش از یک سال تراپی رفتم تا بتوانم بخوابم و مانند آدمهای نرمال زندگی کنم. شما همه میدانید که یک روانشناس یا روانکاو نمیتواند معجزه کند. فقط میتواند کمی کمک کند.»
دادستان: من دیدم چند بار وقتی درباره نوری صحبت می کنی برمیگردی او را نگاه میکنی، وقتی او را میبینی چه حسی داری؟
اسحاقی: همان حسی که گفتم، نمیتوان نوشتش، من باورم نمیشود جای ما عوض شده است و او محاکمه میشود. من جایی نشستم که همه دوست دارند بنشینند. من از خشونت و انتقام بیزارم، اما اعتقاد دارم هرچقدر بکاری همان قدر درو میکنی.
دادستان: این شخص را میشناسی (اشاره به حمید نوری)؟
مهدی اسحاقی: بله رنگ چشمهایش، حالت دستهایش که در هم فرو برده و….
بعد از اینکه دادستان پرسشهایش از مهدی اسحاقی به پایان رسید، وکیل مشاور او برخی سوالهای کنترلی از او پرسید. وکیل مشاور گفت اولین باری که حمید نوری را دیدی سال ۶۵ بود، ولی خودت گفتی سال ۶۶ بود، کدام درست است؟ اسحاقی گفت اصراری بر تاریخها ندارد چون آنها اسفند ۶۵ وارد گوهردشت شدند و ممکن است اواخر سال ۶۵ یا اوایل سال ۶۶ بوده باشد.
وکیل مشاور: چند بار حمید نوری را در گوهردشت ملاقات کردی؟
مهدی اسحاقی:
«من دهها بار حمید نوری را ملاقات کردم، مثلا وقتی در بند میآمد مشخصا با من برخورد نمیکرد، اما قدم میزد. هم با چشمبند و هم بدون چشمبند او را دیدم. در اوین هم به همین صورت، ما گاهی در بند بدون چشمبند بودیم و فکر میکنم دو سه بار در اوین او را دیدم.
مهدی اسحاقی در ادامه درباره آسیبهایی که در دوران زندان به او متحمل شده و رفتن پیش روانشناس برای معالجه صحبت کرد:
«سال ۲۰۰۰ وارد آلمان شدم. ابتدا در آلمان شرقی بودم، آنجا همچنین امکانی وجود نداشت، بعد که به سمت آلمان غربی آمدم آنجا موسسهای بود که از زندانیان شکنجه شده حمایت میکرد. آنها روانکاو داشتند، من رفتم خودم را معرفی کردم و روانکاو گفته بود هر زمان نیاز داشتی با من حرف بزنی بدون وقت قبلی میتوانی بیایی. این روند تا یک سال و نیم ادامه داشت. این موسسه کمک مالی از دولت میگرفت، بعد از قطع شدن کمکهای دولتی دیگر نمادند. من با کسی که صحبت میکردم رابطه خوبی داشتم، برای همین راحت نبودم با کس دیگری صحبت کنم. بعدش مشغول کارهای سخت شدم و این کمی به من کمک کرد. ولی فکر می کنم برای این درد درمانی نیست. مدتها بود میتوانستم شبی دو سه ساعت بخوابم. از وقتی ماجرای حمید نوری شروع شده یک ساعت هم نمیخوابم. من دارو مصرف میکنم که بتوانم آرام باشم. من درمانگر اجتماعی هستم، کار من با آدمهاست، برای همین باید قوی باشم، من هر روز میجنگم.»
اسحاقی همچنین توضیحات بیشتری درباره شغلش در آلمان برای دادگاه ارائه داد. وکیل مشاور به دوران زندان مهدی اسحاقی بازگشت و از او خواست در زمان اعدامها حس خود را بیان کند.
مهدی اسحاقی:
«بعد از اینکه ما را به بند جهاد برگرداندند روزهای سختی برای ما شروع شد. من هر روز دوش آب سر میگرفتم و دوشهای دیگر را باز میکردم که کسی صدای من را نشنود، چون من آدمی بودم که در طول زندان شاد بودم، آواز میخواندم و دلم نمیخواست کسی گریه من را ببیند. هنوز هم دلم نمیخواهد. فقط یک بار خندیدم، همین اخیرا که از خواب بیدار شدم با قهقه، همین امروز که حمید نوری مقابل من متهم است، بی اختیار خندهام گرفت، ولی چون قرص مصرف میکنم توانستم دوباره به تختخواب بروم، خوابم نمیبرد ولی آرام هستم.»
وکیل مشاور: در دوره اعدامها شکنجه جسمی شدی؟
مهدی اسحاقی:
«یادم هست روی پاهای من خارش میگرفت، گویی که آتش گرفته است. درست است که بین بچههای زندان دکتر هم بود، ولی دکتر پوست نداشتیم، من هم تغییری روی پوست پام نمیدیدم، فقط همانطور که گفتم یک شوک به پاهایم وارد میشد، بعد از یک مدت تمام شد. در طول اعدامها کسی من را شکنجه نکرد.»
یکی دیگر وکلای مشاور شاکیها و شاهدین تعدادی اسم را برای مهدی اسحاقی خواند و از او خواست بگوید آیا آنها را میشناسد:
«حمزه شلاوند بروجردی، محمود میمنت، علی حاجینژاد، سید عقیل محمدی برنجستانی، عادل طالبی.»
مهدی اسحافی گفت فقط محمود میمنت را شنیده و برایش آشنا است. یکی دیگر از وکلای شاکیها گفت آیا همایون کاویانی را در آن مدتی که اعدامها انجام میشد میشناخته و تماسی با او داشت است؟ اسحاقی گفت کاویانی را در راهروی مرگ دیده است و توضیح داد یک اسم را در بازپرسی پلیس یک اسم را اشتباه گفته، دو برادر به نامهای مجید و حمید مشرف که او به اشتباه گفته «مبشری».
سپس وکلای مدافع حمید نوری از مهدی اسحاقی سوالاتی را مطرح کردند. اولین سوال درباره کتابهای ایرج مصداقی بود، وکیل مدافع نوری گفت اسحاقی در بازجویی اولیه گفته پلیس کتاب ایرج مصداقی را خوانده، اما اکنون در دادگاه میگوید نخوانده است و از اسحاقی خواست در این باره اگر توضیحی دارد ارائه دهد.
مهدی اسحاقی:
«ایرج مصداقی در یکی از کتابهایش اسم من را میبرد، باز هم تاکید میکنم من کتابهای ایرج را نخواندم، ولی بچههای دیگری که کتابهای ایرج را خوانده بودند برای من تعریف کردند. بنابراین بخشی از این کتاب ایرج مصداقی را بچهها برای من تعریف کردند. فکر میکنم جواب سوالتان را گرفتید.»
وکیل مدافع نوری: شما کتابهای ایرج را در خانه دارید؟
مهدی اسحاقی: بله، ولی جرات خواندنش را ندارم، میتوانید نگاه کنید لای کتاب باز نشده، کاملا نو هستند. من پرهیز میکنم چون اذیت میشوم.
وکیل مدافع نوری پرسید آیا درباره بازجوییهایی پلیس با دوستانش یا دیگر شاهدها صحبتی داشته است؟ اسحاقی تاکید کرد به هیچ عنوان و تاکید کرد موضوع بازداشت حمید نوری خیلی سر و صدا کرد و همه درباره آن صحبت میکردند. وکیل مدافع حمید نوری از دادگاه اجازه خواست بخشی از صحبتهای مهدی اسحاقی در بازجویی اولیه پلیس را بخواند، زیرا با صحبتهای او در دادگاه همخوانی ندارد.
مهدی اسحاقی هم توضیح داد که برخی صحبتها بالاخره بین همه رد و بدل میشد، اما جزئیات بازجوییها را برای هم نگفتهاند. اسحاقی چندین بار تاکید کرد که هیچ کدام از شاهدها درباره بازجوییها با هم صحبت نکردهاند. اسحاقی بار دیگر در پاسخ وکیل مدافع نوری توضیح داد که او با دیگر زندانیان در تماس است، آنها درباره مسائل و خاطرات زندان صحبت میکنند، اما این که به هم بگویید چه بگویند یا نگویند چنین چیزی نبوده است.
وکیل مدافع حمید نوری از مهدی اسحاقی خواست به موکلش (حمید نوری) خیره نشود.
وکیل مدافع حمید نوری اعدامها و شکنجه در «اتاق گاز» را «ادعا» خواند. در ادامه وکیل مدافع حمید نوری درباره چشمبند سوالاتی از مهدی اسحاقی پرسید و تاکید داشت برای او مهم است بداند چه نوع چشمبندی داشته است، آیا چشمبند خود او بوده یا چشمبندی که زندانبان به او داده است.
وکیل حمید نوری تصویری را در دادگاه نمایش داد که مهدی اسحاقی پیشتر در اداره پلیس کشیده بود و محل دادگاه که هیأت مرگ در آن حضور داشت را نشان میداد. مهدی اسحاقی توضیحاتی ارائه داد و گفت که زیاد خوب نمیتواند نقاشی بکشد.
آخرین پرسش وکیل مدافع حمید نوری از مهدی اسحاقی درباره چگونی دیدن حمید نوری و ناصریان (قاضی مقیسه) از زیر چشمبنده بوده است. وکیل حمید نوری با استناد به برخی صحبتهای اولیه اسحاقی در بازجویی پلیس تاکید داشت که او تنها از گردن به پایین نوری و ناصریان را دیده است، اما همزمان مهدی اسحاقی گفت که صورت آنها را دیده و احتمالا مترجم در روز بازجویی برخی نکات را درست ترجمه نکرده است.
با ارائه شهادت مهدی اسحاقی، جلسه شانزدهم از دادگاه حمید نوری در شهر استکهلم به پایان رسید. جلسه هفدهم دادگاه روز جمعه ۱۷ سپتامبر / ۲۶ شهریور با شهادت علیاکبر بندعلی، زندانی سیاسی و از جانبهدربردگان اعدامهای سال ۶۷ به عنوان شاکی و شاهد، آغاز خواهد شد.