از سال ۲۰۱۱ به این سو، پوشش رسانه‌ای خیزش‌های اعراب بر جنگ قدرتِ بین رژیم‌های سنتی و محافظه‌کار، کنشگران لیبرال دموکراسی‌خواه و جنبش‌های اسلام‌گرایانه‌ای نظیر اخوان المسلمین متمرکز بوده است؛ اما اتحادیه‌های کاگری و سازمان‌های چپ‌گرا نیز نقش مهمی را در مبارزات سیاسیِ کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه ایفا کرده‌اند. 

از جنبش سندیکایی مصر گرفته تا اعتصابات خودسرانه مصر و انجمن مشاغل حرفه‌ای سودان، آکسیون‌های کارگریِ سازمان‌یافته اغلب نقشی حیاتی را در مبارزات آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه بازی کرده‌اند. هر زمان نیروهای ضدانقلاب ابتکارعمل را در دست گرفته‌اند، سازمان‌های کارگری اولین گروه‌هایی بوده‌اند که از پیامدهای موحش سرکوب ضربه خورده‌اند.

جوئل بینین یکی از مهم‌ترین تاریخ‌نگارانِ خاورمیانه و نویسنده کتاب «کارگران و دزدان: جنبش‌های کارگری و خیزش‌های مردمی در تونس و مصر» است. او در مورد سابقه و عملکرد چپ در کشورهای عربی و سازمان‌های کارگری در طول دهه پرماجرای گذشته با ژاکوبین به گفت‌وگو نشسته است.  

▪️ شما گفته‌اید که سازمان‌های کارگری و چپگرا بیشتر از آنچه رسانه‌های غربی گمان می‌کنند در خیزش‌های مردمی یک دهه اخیر در کشورهای عربی نقش داشته‌اند. می‌توانید از نقشی که این نیروها در تونس و مصر ایفا کرده‌اند بیشتر برایمان بگویید؟

جوئل بینین: در وهله اول باید گفت که مصر و تونس دو مورد بسیار متفاوت‌اند، چراکه فدراسیونِ اتحادیه‌های کارگری مصر از سوی دولت و در سال ۱۹۵۷، یعنی پنج سال پس از کودتایی که به سقوط جمال عبدالناصر انجامید، تأسیس شد. از آن زمان تا کنون، این فدراسیون عملاً یکی از بازوهای دستگاه دولت بوده است. در نتیجه، هر اعتصابی که تا به حال در مصر رخ داده، به‌استثنای یکی دو مورد، به‌قولی اعتصاب‌های ناگهانی و غیررسمی بوده که در جریان مبارزات گوناگون به‌صورت محلی سازماندهی شده‌اند. از سال ۲۰۰۴ تا سقوط مبارک بیش از ۲۷۰۰ اعتصاب کارگری در مصر صورت گرفته و پس از آن نیز این روند شیب افزایشی تندی داشته است. در جریان خیزش مردمی مصر نیز، فدراسیون اتحادیه‌های کارگریِ مستقل تأسیس شد که به دولت یا فدراسیون کارگریِ موجود ارتباطی نداشت.

تمامی اینها پس از کودتای سوم ژوییه سال ۲۰۱۳ و روی‌کارآمدن عبدالفتاح سیسی تقریباً به‌کلی سرکوب شد. با نگاه به آنچه طی پانزده سال گذشته در مصر روی داده، باید گفت که ما شاهد شکل‌گیری جنبش اجتماعیِ تأثیرگذاری از جانب کارگران بوده‌ایم که پتانسیل دموکراتیک و حتی انقلابی فراوانی داشته که متأسفانه سرکوب شده است. و این ناشی از این بوده که کارگران نتوانستند فراتر از یک کارخانه یا محل‌کار خود را سازماندهی کنند. 

مورد تونس خیلی فرق می‌کند. فدراسیون ملیِ اتحادیه‌های کار تونس، که تحت عنوان UGTT شناخته می‌شود، یک دهه پیش از استقلال این کشور در سال ۱۹۵۶ تأسیس شد. دامنه فعالیت این فدراسیون از سوی نخستین رئیس‌جمهور تونس، حبیب بورقیبه، به‌شدت محدود شد و جانشین وی، بن علی، حتی این محدودیت‌ها را سفت‌وسخت‌تر نیز کرد. با این حال، سندیکا همیشه در تونس وجود داشته، قانونی بوده و بر سر مسائلی نظیر دستمزد و شرایط کار و… چانه‌زنی کرده است. در زمان وقوع خیزش مردمی تونس، سندیکا از مشروعیت بسیار بالایی برخوردار بود.

رهبران UGTT در سطح ملی تا سال‌ها از طرف رژیم انتخاب می‌شدند و فقط خواهان آن بودند که نیروهای امنیتی خشونت کمتری را بر جنبش اعمال کنند. اما در سطوح پایین‌‌تر، یعنی در سطح مناطق و بخش‌ها، رهبران همواره حامی جنبش بودند. پس از سقوط بن علی نیز سه تن از اعضای فدراسیون به مقام وزارت رسیدند. فدراسیون در ادامه نیز نقش پررنگی در تدوین قانون اساسی تونس داشت، قانون اساسی‌ای که، دست‌کم به‌طور صوری، دموکراتیک است. 

در حال حاضر و با توجه به بحرانی مالیِ پیش‌روی تونس، این کشور در حال مذاکره برای یک وام دیگر با صندوق بین‌المللی پول است. صندوق بین‌المللی پول نیز طبق معمول شرایط سختی را برای کاهش مخارج دولت تحمیل خواهد کرد. در این بین، فدراسیون در حال مذاکره با دولت است تا بتواند دست‌کم حداقل حقوق را برای برخی از کارگران افزایش دهد. این یعنی فدراسیون در تمام تدابیرِ و       اقدامات نئولیبرالی‌ای که دولت تحت‌فشار صندوق بین‌المللی پول در آینده اتخاذ خواهد کرد، شریک خواهد بود. همان‌طور که می‌بینید اوضاع چندان خوب نیست، اما فدراسیون همچنان از جایگاه بالایی نزد عموم برخوردار است و برای سازماندهی آکسیون‌های آینده نیز می‌توان روی آن حساب کرد.

▪️ شما تمایز بین مصر و تونس را توضیح دادید، اما تمایز بسیار پررنگ‌تری نیز بین این دو کشور و سوریه و لیبی وجود دارد. در سوریه و لیبی، واقعاً نمی‌توان گفت که سازمان‌های کارگری نقش مشابهی را در خیزش مردمی سال ۲۰۱۱ ایفا کرده‌اند. شاید اینکه در هر دوی این کشورها نیز کار سریع به جنگ داخلی کشید، بی‌ارتباط به این موضوع نباشد. به نظر شما علت غیاب نیروهای چپگرا و کارگری در این کشورها چه بوده است؟

جوئل بینین: نخست آنکه، در هر دو مورد شما با رژیم‌هایی سروکار داشته‌اید که بسیار بسیار بیشتر از رژیم بن علی در تونس و مبارک در مصر سرکوبگر بوده‌اند. در لیبی طبقه کارگر بسیار کوچک است و به صنعت نفت و زیرساخت‌های وابسته به آن محدود می‌شود. پس در واقع، کارگران زیادی وجود نداشتند که بتوانند در قالب اتحادیه‌ها سازماندهی شوند. هر نوع سازمان کارگریِ مستقل نیز سرکوب می‌شد و اصولاً رژیم قذافی اپوزیسیون سیاسیِ سازمان‌یافته‌ای نداشت. همه در تبعید بودند.

سوریه کمی فرق می‌کند. چون در این کشور ما هیچ وقت یک جنبش سندیکایی نداشتیم، بلکه فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوریه را داشتیم که از بعد از روی‌کارآمدنِ حزب بعث در سال ۱۹۶۳ کاملاً دست‌نشانده دولت بوده است. 

عنوان رسمی حزب بعث، حزب سوسیالیستیِ رنسانسِ عربی است. آنها سوسیالیست‌های مخالف مارکسیسمی بودند که با وجود این در دهه ۱۹۶۰ برنامه کلاسیکِ صنعتی‌سازی جایگزین واردات، اصلاحات ارضی و بازتوزیع نسبیِ درآمد را اجرایی کردند. آنها تمامی نیروها را مجاب کردند که در قالب یک جبهه‌ ملی‌ به رهبری این حزب به آنها ملحق شوند. 

موقعیت سوریه شبیه مصر بود، چراکه در مصر نیز سندیکاها اغلب باور داشتند که برنامه دولت جمال عبدالناصر نسبت به آنچه پیشتر داشتند بهتر است و بنابراین می‌گفتند: «خب، با همین فدراسیون غیردموکراتیکی که رژیم دارد تأسیس می‌کند تا می‌کنیم و کنار می‌آییم.» در سوریه نیز، اکثر رهبران سندیکاها، با درنظرگرفتنِ اینکه بدیل پیش‌ِ رو فقط سرکوبی خشن خواهد بود، می‌گفتند: «خب، با همین تا می‌کنیم.»

اما از بعد از مرگ حافظ اسد در سال ۲۰۰۰، پسر او، بشار اسد، سیاست‌های اقتصادی‌ای را در پیش گرفت که مانند سیاست‌های تحمیلیِ مؤسسات مالی بین‌المللی در سایر کشورهای عربی بودند. قرارداد اجتماعی در اینجا نیز مانند مصر زیر پا گذاشته شد. 

دلیل برای اعتراض فراوان بود، اما سی سالی می‌شد که رژیم بر کل دم‌ودستگاه سندیکایی کنترل کامل داشت و درنتیجه، هیچ راهی برای سازماندهی وجود نداشت. جنبش دموکراسی‌خواهی سوریه در فوریه ۲۰۱۱ از مناطق بسیار غیرقابل‌انتظاری سربرآورد: مثلاً درعا، شهر نه‌ چندان بزرگی در جنوب‌شرقی کشور. و در واقع سرکوب خشونت‌آمیز رژیم بود که این اعتراضات بدواً مسالمت‌آمیز را به جنگ داخلی تبدیل کرد. البته نه فوراً، بلکه به‌تدریج.

▪️ در خاورمیانه بزرگ، کشورهایی وجود دارند که عرب نیستند اما با سیاست کشورهای عرب مرتبط هستند. برخی از این کشورها جنبش‌های چپگرایانه مهم خودشان را دارند، مثل ترکیه. درون خودِ دولت ترکیه نیز اکتیویسم چپگرایانه قدرتمند کردها را داریم. آیا هیچ گونه برهم‌کنش یا تأثیرگذاری‌ای بین حرکت‌های چپ‌گرایانه اخیر ترک یا کرد و جنبش‌های چپگرایانه اعراب وجود دارد؟ یا اینکه این دو در دو سپهر فرهنگی کاملاً جداگانه هستند؟

جوئل بینین: تا جایی‌که من خبر دارم چنین ارتباطی در بین نیست و نبودِ آن هم چندین دلیل دارد. یکی آنکه، خصوصاً در جایی مانند مصر، ترکیه را دولت جانشینِ امپراتوری عثمانی می‌دانند که از ۱۵۱۷ تا ۱۹۲۲ بر مصر حاکم بود. در زبان و لغت‌نامه ملی‌گرایی قرن بیستم عثمانی‌ها مترادف نیروی اشغال‌گر خارجی بودند. اما واقعاً نمی‌توان گفت مصری‌ها در طول آن چهارصد سال چنین نظری نسبت به عثمانی‌ها داشتند. در حقیقت، مردم آنها را یک امپراتوری اسلامیِ مشروع می‌دانستند و به سلطان وفادار بودند.  

رژیم فعلی ترکیه تحت رهبری حزب عدالت و توسعه یک سیاست خارجی به‌اصطلاح نوعثمانی اتخاذه کرده است. فکر می‌کند رهبرِ بی‌شائبه مناطق سابقاً تحت‌سلطه عثمانی، ازجمله مصر، تونس، سوریه و غیره، است. کشورهای عربی اصلاً این را خوش ندارند. این به معنای آنست که موانع فرهنگی و سیاسی مهمی بر سر راه هرگونه همبستگی‌ وجود دارد. 

علاوه‌ بر این، مسئله کردها، که حالا واقعاً در کانون مسائل چپ ترکیه جای دارد، ماجرا را در جهان عرب پیچیده می‌کند. خصوصاً در مراکش و الجزایر، اقلیت‌های بزرگ بربرها یا آمازیغ‌ها را داریم و در هر دوی این مکان‌ها در میان آمازیغ‌ها خیزش‌هایی رخ داده است. این نوع اختلاف بین ترک و کرد چیزی نیست که ملی‌گرایان عرب علاقه‌ای به آن داشته باشند.

در سوریه، این موضوع روز است، چراکه کردها در سوریه به‌لحاظ سیاسی با کردهای چپگرای ترکیه هم‌سویی دارند. آنها مؤثرترین نیرو هم در مقابل دولت اسلامی و هم در برابر رژیم بوده‌اند. اگر به فکر وحدت و یکپارچگی دولت سوریه باشید ‒که چیزی است که رژیم سوریه حتماً در فکر آن است‒ مسلماً نمی‌خواهید در مورد کردها چیزی بشنوید.

▪️ یکی از دیگر کشورهای عرب خاورمیانه اسرائیل است. رابطه با اسرائیل از ده‌ها سال پیش منشاء تعارض‌های و مناقشات گوناگون در سیاست اعراب بوده است. مسئله فلسطین چه نقشی را در شیوه اندیشیدن و کنشگریِ جریان‌های چپ‌گرای معاصر در جهان عرب ایفا می‌کند؟

جوئل بینین: فدراسیون اتحادیه‌های کارِ تونس بیانیه‌ای مطبوعاتی صادر کرد و چیزی را که آن را «توافق‌نامه شرم» می‌خواند محکوم کرد، یعنی همان توافق‌نامه عادی‌سازی روابط بین اسرائیل، امارات و بحرین. همه احزاب چپ‌گرا در سرتاسر جهان عرب می‌گویند که از حق مردم فلسطین حمایت می‌کنند. این همواره یکی از ارکان بلاغیِ تمامی احزاب چپ از آغاز تا اکنون بوده است. 

مطمئناً، این ایده محبوب مردم است. مثلاً، تونسی‌ها و مراکشی‌ها در سال ۱۹۴۸ برای مبارزه در کنار فلسطینی‌ها داوطلب شدند. اما این قضیه به مدت‌ها پیش مربوط می‌شود و از اواسط دهه ۱۹۷۰ به این سو چنین شور و اشتیاقی در بین مردم دیده نشده است. از یک سو، در تقریباً تمام کشورهای عربی همدلیِ اصیلی با مردم فلسطین در بین بخش‌های گسترده مردم وجود دارد و چپ نیز پی آن را می‌گیرد. از سوی دیگر، این حمایت عملاً نمی‌تواند در دستور کار سیاسی جایی داشته باشد.  

ترجمه و تلخیص از: ٰژاکوبن