مانتی وایلدهورن (با بازی مورگان فریمن)، نویسندهای الکلی که روی ویلچر زندگی میکند در صحنهای درخشان از فیلم جادوی جزیره بِل (راب راینر ۲۰۱۲) به دختر کوچکی که درس داستان نویسی از وی میگرفت، هنگام خداحافظی میگوید: “هرگز جستجوی آنچه را که آنجا نیست متوقف نکن.”
مهمترین درس این داستاننویس که در جریان آشنایی با یک مادر در حال طلاق و سه دخترش منقلب میشود، الکل را کنار میگذارد و به دنیای داستان نویسی باز میگردد؛ آن است که تخیل مهمترین نیاز داستاننویس در دنیای روزمره است تا روایتی دلچسب برای مخاطبانش فراهم آورد.
سکوی پرش این تخیل تجربیات و مشاهدات روزانه و متن وسیاق آن حوزه عمومی است؛ اما داستان نویس در مشاهدات و تجربیاتش به جای تکیه بر آنچه هست به طرف دیگر قضیه یعنی “آنچه نیست” میپردازد.
دعوت به توقف تخیل
وضعیت فعالان سیاسی و اجتماعی و حقوق بشر نیز که میخواهند تغییری در وضعیت موجود ایجاد کنند، بسیار شبیه به داستاننویسهاست. آنها نخست جامعهای را که آنجا نیست تصور میکنند و بعد میکوشند آن را در عالم واقع محقق سازند، نه در اثری هنری و ادبی که البته کار داستاننویس است.
وضعیت فعالان سیاسی و اجتماعی و حقوق بشر شبیه داستاننویسهاست. آنها نخست جامعهای را که آنجا نیست تصور میکنند و بعد میکوشند آن را در عالم واقع محقق سازند.
آنها که میخواهند همه چیز را در قاب پنجره خیال تغییر دهند، میشوند انقلابی و آنها که به تغییرات جزئی اما پیوسته باور دارند، میشوند اصلاحگرا. آنها که در انجام تغییرات مردم را دخالت میدهند، میشوند دمکرات و آنها که نمیدهند، میشوند اقتدارگرا. آنها که روش غیر خشونتآمیز را ترجیح میدهند، میشوند “مدنی” و آنها که به خشونت توسل میجویند، میشوند “طرفدار براندازی مسلحانه”.
اصلاحطلبان بدون تخیل
اما دستهای هم هستند که اصولا تخیل خود را به وادی “آنچه آنجا نیست” بر نمیکشند. آنها تنها به تصویر میدان یا خیابانی که در برابر چشم آنهاست و توسط ولیفقیه و نیروهایش قرق شده نگاه میکنند و از آنها میخواهند که کمتر قساوت به خرج دهند یا جایی نیز بدانها برای حکومت در این خیابان بدهند
این است حکایت اصلاحطلبانی که تنها می خواهند در همین تصویر موجود دستکاریهایی کوچک انجام دهند. آنها که از تخیل و تصور “آنچه آنجا نیست” (آزادی و دمکراسی و حقوق بشر در ایران روز) خسته شدهاند؛ دیگران را به توقف فکر کردن به آنچه آنجا نیست دعوت میکنند یا مخاطرات آن را به رخ میکشانند.
تخیلاتی ساده و معمولی
آزادیخواهان جامعهای را تصور میکنند که در آن حجاب اجباری نیست، زنان میتوانند بدون چادر یا مانتو همراه با دیگر اعضای خانواده در دریا شنا کنند یا آفتاب بگیرند، دختران میتوانند دوچرخه سواری کنند، دختران و پسران در خیابان میتوانند همدیگر را ببوسند، رهبر کشور در مصاحبههای مطبوعاتی به سوالات خبرنگاران پاسخ میدهد، هر کس میتواند در انتخابات نامزد شود، مغازهها سیدیهای موسیقی و فیلمهای ویدیویی را آزادانه میفروشند، برای انتشار کتاب لازم نیست گروهی کتاب شما را قبلا بخوانند، هر کس میتواند شبکه تلویزیونی یا رادیویی تاسیس کند، در استفاده از ابزارهای فنی محدودیتی نیست و صدها موضوع دیگر که “آنجا نیستند” اما ما میتوانیم آنها را تصور کنیم؛ حتی اگر در پنج قاره دنیا آنها را ندیده بودیم در حالی که دیدهایم.
نکته ای که اصلاحطلبان ایرانی به طور کلی مغفول گذاشتهاند، آن است که مشی اصلاحطلبی تنها در جامعهای معنی دارد که مجرایی برای تحول تدریجی وجود داشته باشد.
هیچ یک از اینها خواستههایی بزرگ و پر هزینه و دست نیافتنی نیستند. در اکثر کشورهای دنیا این خواستها محقق شداند. کسانی که از ما میپرسند چرا این تصورات را به خود راه میدهیم، باید بگویند چرا خود را در تخیل این تصورات متوقف میکنند. چرا باید تخیلات انسانها را قفل کرد؟ چرا باید به زندانبانان مجال داد که یک کشور را به زندانی بزرگ برای همه تبدیل کنند؟ حتی بیش از تمامیتخواهان، این اصلاحطلبان دلبسته به جمهوری اسلامی هستند که مدام از دیگران میخواهند تخیل خود را متوقف یا محدود کنند تا بتوان با زندانبانان کنار آمد، نه برای آزادی و دمکراسی بلکه برای صرف کنار آمدن.
اصلاحطلبی فراموش شده
اصلاحطلب کسی است که چشمانداز تغییر دارد اما برای پرهیز از خشونت ناشی از براندازی حکومت موجود به روش تدریجی و بدون خشونت رو میکند. پیش فرض اصلاحطلبی امکان تغییر است.
اما در ایران امروز اصلاحطلبی غیر ممکن است چون حکومت، اصلاحطلبی را کودتای نرم تلقی میکند و با آن به همان گونه برخورد میکند که با کودتای نظامی. اصلاحطلبان ایرانی برای پرهیز از این اتهامات مدام تکرار میکنند که برانداز نیستند و در این تکرار چشمانداز خود را که تغییر وضعیت موجود بوده، فراموش کردهاند.
گروهی هستند که اصولا تخیل خود را به وادی “آنچه آنجا نیست” بر نمیکشند. آنها تنها به تصویر میدان یا خیابانی نگاه میکنند که توسط ولیفقیه و نیروهایش قرق شده است.
قرار بر این بوده که آنها در روش به دنبال اصلاحطلبی تدریجی باشند اما چشماندازهای بلند داشته باشند؛ قرار بر این نبود که چشمهای خود را بر افقهای دور ببندند. اکثر اصلاحطلبان امروز در ایران و خارج از ایران حتی با خوردن به در بسته (نگاه کنید به سخنان خاتمی در سه ماه اخیر) چشمانداز تغییر اصولی را از منظر خود پاک کردهاند. به همین دلیل است حکومت خیالش از جانب آنها راحت است و به سادگی اعلام میکند که آنها را در انتخابات پیش رو رد صلاحیت میکند.
امتناع اصلاح و اصلاحطلبی با وجود حکومت موجود
نکته ای که اصلاحطلبان ایرانی به طور کلی مغفول گذاشتهاند، آن است که مشی اصلاحطلبی تنها در جامعهای معنی دارد که مجرایی برای تحول تدریجی وجود داشته باشد. در ایالات متحده برای لغو جداییهای نژادی نیازی به سرنگونی رژیم نبود چون با فعالیت سیاسی و تمسک به دولت فدرال و قوه قضاییه مستقل و رسانههای آزاد میشد شرایط را تغییر داد. همچنین زنان و همجنسگرایان برای رسیدن به حقوق مساوی نیازی به براندازی رژیم نداشتند، چون در چارچوب آن میتوانستند اهداف خود را دنبال کنند و به پیروزیهایی دست یابند.
اما در ایران همه راهها به رم (مرکز قدرت) منتهی میشود و مرکز قدرت نیز محکم در برابر هر گونه اصلاح ایستاده است چون با تجربهای که از اتحاد جماهیر شوروی دارد، میداند که روند اصلاحات ناگزیر به سوی پایان جمهوری اسلامی است.
در جامعهای که همه راهها برای اصلاحات بسته است، آیا حکومت راهی به جز براندازی برای رسیدن به “چیزهایی که آنجا نیست” در پیش پای مخالفان میگذارد؟
وقتی دو رئیس جمهورسابق کشور میگویند “بدون اينکه رهبری بخواهند و بدون هماهنگی با ايشان مشکلات حل نخواهد شد” و “اصلاح این وضعیت بدون هماهنگی آقای خامنهای امکان پذیر نیست” (به ترتیب محمد خاتمی، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲؛ و اکبر هاشمی رفسنجانی، سحام نیوز، ۲۷ فروردین ۱۳۹۲) و در کنار آن از تغییرات مثبت ابراز یاس و به فضای امنیتی و حاشیهنشین شدن نخبگان اشاره میکنند، معنی آن این است که رهبر کشور نمیخواهد تغییری مثبت در کشور ایجاد شود.
در جامعهای که همه راهها برای اصلاحات بسته است، آیا حکومت راهی به جز براندازی برای رسیدن به “چیزهایی که آنجا نیست” در پیش پای مخالفان میگذارد؟ در ایرانی که اصلاحطلبان باورمند به نظام و قانون اساسیاش مفسد فیالارض (برچسب ارگان رسمی ولایت فقیه برای محمد خاتمی، کیهان، ۹ اردیبهشت ۱۳۹۲) و عملگراترین سیاستمدارانش پیشگو و ایجاد کننده فتنه (وزیر اطلاعات در باب اکبر هاشمی رفسنجانی، کیهان، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲)، عامل امریکا (محمد خامنهای برادر علی خامنهای در باب هاشمی، تابناک، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱) و خائن (سخنان شجونی در مورد هاشمی، تابناک، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲) خوانده میشوند (تنها به خاطر این که گفته “نمیتوانم بگویم نمیآیم”) آیا راهی برای تغییر غیر از سرنگونی جمهوری اسلامی باقی میماند؟
آیا آنها که سرنگونی جمهوری اسلامی را کنار می گذارند مجبورنیستند همه “چیزهایی را که آنجا نیست” تصور نکنند یا اصلا تصور نکنند چه چیزی آنجا نیست؟
تحلیل شما به حق منطقی است،.اما ملتی که نانی در سفره ندارد، به نظر شما رمقی برای تخیل کردن “آنچه آنجا نیست دارد”. دولت مردان یک کشور تصویری واضح از مردمان آن کشورند، آیا تفاوتی بین هاشمی و خاتمی یا غیره با مردم می بینید. سیاست رژیم هم همین است از پا انداختن نیروهای اجتماعی که به نظر من تا حدودی موفق شده است. آیا شما تصور نمی کنید اگر خاتمی یا هاشمی مواضعی شبیه بزرگوارانی مثل موسوی و کروبی بگیرند اتفاقی جز حصر برایشان می افتد، فکر می کنید جنبشی در کشور برای آزادی آنها تشکیل می شود؟خیر، مگر برای موسوی ایجاد شد که برای این دو نفر بیافتد. تنها را برای شکست سلطان نفوذ در حریم اوست. انتخاب هاشمی در حال حاضر بهترین راه برای تضعیف این ولی وقیح است که نه دین برای ایران گذاشته است و نه معیشتی ومدام دست بر دعا منتظر منجی شان هستند.
روزبه / 15 May 2013