… صدای شيخ شعيب بود كه الماس تيرهی شب را خط كشيد.ــ “ميدونسم كه عاقبت اينطور ميشه.” و حالا شده بود و ديگر عطر گس نخلستان با بوی شرجي قاطی نبود و سايهی دگل فولادی بلندی كه در متن آبی آسمان نشسته بود، رو چينهی گلي خانهی ما میشكست و ميافتاد تو حياط دنگال …
… شب كه پدرم از قهوهخانه برگشت، لب و لوچهاش آويزان بود و به خواج توفيق كه ازش پرسيد «چه بود» گفت «ميخوان خونهها رو خراب كنن… ميگن برا اداره بازم زمين میخوان…» ومن خيال كردم كه ميدانگاهی جوع دارد و دهان نفتی خود را باز كرده است كه ريزه ريزه شهر را ببلعد …
شهر کوچک ما، احمد محمود، سال انتشار: ۱۳۵۰
چرا مردم حین یک همهگیری مرگبار، با به جان خریدن تهدید ابتلا به ویروس جدید کرونا در خیابان دست به اعتراض میزنند؟ آنها چه طور میتوانند تحت چنین شرایطی برای مواجهه با گلولههای جنگی آماده باشند؟ شاید قدیم میشد با توسل به قدرت اعتقاد و شجاعت و مبارزهجویی و آرمانخواهی توضیحهایی برای این پرسشها داد. اما معترضان در خیزشهای معاصر در ایران و برخی نقاط دیگر جهان در حیطههای متفاوت هرچند مرتبطی دائماً با «مرگ» احتمالی در جریان مبارزه رویارو میشوند. آدم باید از خود پرسشی ظاهراً بدیهی را دوباره بپرسد: آیا واقعاً چیزی بدتر از مرگ وجود دارد؟
از آبان ۹۸ و کشتار نیزار چیز زیادی نگذشته و حالا عربهای معترض به بیآبی در خوزستان هدف گلوله و سرکوب قرار میگیرند. چه در این اعتراضها، چه در عراق، چه در لبنان، ردیفای که انگار در انتهای هر قدم از این حرکتها فریاد زده میشود، چنین است: «اگر وضع اینگونه ادامه پیدا کند، ما به هر حال میمیریم!» به بیان دیگر، این نظم مستقر موجود است که باید مرگبار تلقیاش کرد و اعتراضهایی که تحت چنین شرایط مرگباری رخ میدهند، اعتراضهایی برای تغییر، جهت حفظ زندگی هستند.
امروز، مرگسیاست[1] هم اجماع حکومتها است و هم حکم حکومتی. حکومتها در سطحهای مختلف، نواستعماری و استعمار داخلی، بر سر این تصمیم میگیرند که کدام بخش از جمعیت ارزش زنده ماندن دارد و کدام بخش نه.
جهانیشدن این مرگسیاست همین حالا قرنها مبارزه جمعیتهای بومی گوناگون را به مبارزههای معاصر فقیران شهری گره زده است. مبارزه مردمی که از زمیناش در برابر نیروهای استثمار و محرومسازی محافظت میکند، با یک نسبت بنیادین تعریف میشود، با انتخابی بین دو قطب غایی، با یک «یا این … یا آن»: یا زیستبومی را که مرا زنده نگه میدارد نگه میدارم، یا زندگی من ناممکن خواهد شد، یا از شکلِ حیاتام[2] حفاظت میکنم یا به هر روی میمیرم. این منطق غیردیالکتیکیای است که به مبارزهی بومیان، خصیصه ضدیت با مرگسیاست را میبخشد. فقیران بهحاشیهرانده شهری نیز در اعتراضهایشان در برابر گلولهها همین را میگویند: یا با ادامه این وضعیت به هر حال میمیرم یا وضعیت را به نفع زندگی تغییر میدهم.
مردی عرب در یکی از ویدئوهای منتشرشده فریاد میزند: آب را به روی ما بستید، سیل به زمینهایمان انداختید که ما را کوچ دهید، اما ما نمیرویم، این سرزمین آباء و اجدادی ماست.
اعتراض او و دیگر عربهایی که در خیابانهای شهرهای خوزستان با شعارهایی چون «کلا کلا للتهجیر» راهپیمایی میکنند، مقاومت در برابر مرگسیاست و سیاستگذاریهای مرتبط با آن است. دولتی را که چنین میکند، «دولت انتحاری» میخوانیم: وضعیتی که در آن جنگ بر سر محیط، به جنگی علیه محیط ــ طبیعت و جامعه ــ بدل میشود. دولت انتحاری به جای گرفتن قلمرو، دست به نابودکردن قلمرویی ــ و حیات اجتماعی و طبیعی آن ــ میزند که در آن حضور دارد.[3]
در روایت عقیل دغاقله از دیدار با خانواده حاج مجید و پسرانش جاسم و حسن میخوانیم: «حسن که گویی این را خفت میدانست گفت “آخر کسی زمینت را میگیرد، آب را بر تو میبندد و خوار و ذلیلت میکند، بعد برویم کارت فعالش را بگیرم و برایش حمالی کنم.”»
خوزستان کنونی تجلی بدترین و سبعانهترین سویههای «دولت انتحاری» در جمهوری اسلامی است. عدم سرمایهگذاری بر زیرساخت و رفاه، نابودکردن زیستبوم و شرایط حیات، تولید «جمعیت مازاد» و محرومسازی فزاینده، و بالاخره، چهره اصلی نئولیبرالیسم در ایران را باید در آنجا جست.
درست است که تمام خوزستان تشنه است اما این جمله شکافهای مبتنی بر تبعیض نظاممند علیه عربها و دیگر اقلیتهای اتنیکی را نادیده میگیرد. تبعیضی که مکانیسم مادی آن بهحاشیهرانی و محرومسازی است و با عدم نمایندگی و عدم بازشناسی در عرصه سیاست و بازنمایی همراه میشود. حاشیه در برابر مرکز؛ حاشیهای که خود مرکز و حاشیه را بازتولید میکند؛ و آنگاه، دیگر گرفتن رد جمعیتهایی که هر چه بیشتر و بیشتر در این فرآیند چند لایه به حاشیه رانده شده اند، دشوار نیست. آنها غالباً عرب هستند.
تنها با این بازشناسی تفاوت است که همبستگی واقعی ممکن میشود؛ همانطور که بازشناسی تفاوت دیگر اقلیتهای اتنیکی از «فارس شیعه اثنری عشری» به عنوان بنیان هویت تخیلشده و تحمیلشده ملی نیز مهم است؛ و همانطور که بسیاری از همبستگیهای نشاندادهشده فعلی از بازشناسی این تفاوتها خبر میدهند.
تحریف «مدیریتی»
منتقدان دوآتشه وضع خوزستان در میان نومحافظهکاران ایرانی از سیاستهای تبعیضآمیز در گفتارهایشان پرده برداشته اند اما با نادیدهگرفتن لایههای تبعیض نظاممند در این سیاستها، میخواهند همهچیز را به یک مشکل حواله دهند: مدیریت.
مسأله تبعیض نظاممند و نژادپرستی ساختاری با «مدیریت» حل نمیشود. مبارزه جمعیت بومی بهحاشیهراندهشده و مازادانگاشتهشده یک مبارزه اساساً سیاسی برای برابری و آزادی است و این عنصر سیاسی را نمیتوان با مدیریت تمرکزگرای بهتر ــ و همزاد آن، سرکوب خشنتر ــ رفع و رجوع کرد. مدیریت نام عملیات سرپوشگذاشتن بر تضادهای واقعی است.
نخست آنکه مسأله به چند سال گذشته بازنمیگردد. اولین بار در دوران محمدرضا شاه پهلوی بود که نخستین تونل انتقال آب، آب کارون را به زایندهرود فرستاد. پس از آن، با بر سر کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی، راههای انتقال آب تکثیر شده اند: آب خوزستان علاوه بر مسیرهای جدید به اصفهان، مسیرهایی از جمله به قم، یزد و کرمان هم دارد.
و از انتهای قاجار و به ویژه دوران پهلوی بود که شکل استخراجگرانه سرمایهداری شروع به بلعیدن نخلزارها و تالابها و خانههای بومیان کرد و به تدریج «جوع»اش شدت گرفت. (به آن چند خط ابتدایی از داستان «شهر کوچک ما» محمود نگاه کنید: «ميدانگاهی جوع دارد و دهان نفتی خود را باز كرده است كه ريزه ريزه شهر را ببلعد»).
دوم آنکه تلاش نواصولگرایی در راستای «خارجی»کردن شر و چسباندن آن به یک گروه در میان هزارتوی نخبگان حاکم است. بارزترین نمود آن را باید در کسی مثل محمود احمدینژاد دید که اوضاع جاری را در نهایت منطقاش به «شیطان» و خواست او ربط میدهد. این تحت اللفظیترین شکل خارجی کردن شر در گفتار ظاهرا اومانیستی و اخلاقیاتگرایانه اوست. راهحل عمل نکردن به خواست شیطان هم «مدیریت بهتر» میشود که قرار است تمام مشکلات را حل کند. سیاست به مثابه مقاطعهکاری؛ روشی که سپاه پاسداران از مدتها پیش پی گرفته است.
این گفتارها معترضان را در کلی همگون و یکپارچه به عنوان «مردم خوزستان» و «ملت ایران» یکپارچه میکنند، تو گویی تفاوتی در میان گروههای جمعیتی این مردم وجود ندارد و سازوکارهای خود حکومت از این تفاوتها برای قطعهسازی اجتماعی و بهرهکشی بهره نبرده است. خارجی کردن شر و ربط دادنش به مدیران نالایق به علاوه رفع مسئولیت از خود است.
اما شر در همان شکافی است که به خاطر وجود آن، قدرت ــ حتی در سرکوبگرانهترین شکلها ــ وقتی علیه یک «اقلیت» از دید سیستم اعمال میشود، تفاوتی ماهوی دارد با اعمال همان قدرت سرکوبگرانه علیه «اکثریت» از دید سیستم. این تفاوت ماهوی ماباِزاهای مادی فراوانی دارد: از نحوه برخورد در زندانها و با زندانیان و با خانوادههای زندانیان، تا نحوه برخورد با اعتراضها، تا مکانیسمهای مختلف سیاستگذارانه و تبلیغاتی در بهحاشیهراندن و بهرهکشی و استخراج ارزش بدون ارزش قائل شدن. این نکتهی مهمی است که باید به رسمیت شناخته شود.
تحریف «طبیعی»
در مقابل، استدلالی میخواهد تمام مشکلات در خوزستان را به طبیعت و تغییرات اقلیمی ناشی از گرمایش زمین و خشکسالی ربط دهد.
نخستین آموزهای که تغییرات اقلیمی به همراه دارد، بعد کاملاً بشرساز طبیعت است. از ابتدا مشخص بود که وضعیت اضراری اقلیمی ناشی از گرمایش زمین به اجتماعهای بهحاشیهراندهشده، فقیران و آسیبپذیرترینها بیشتر آسیب را وارد خواهد کرد. این اجتماعها در وهله نخست به این خاطر در برابر با چنین تهدیدی قرار گرفتند که قدرتی تمرکزگرا آنها را به حاشیه راند یا هدف بهرهکشی و تبعیض قرار داد. سویه اقتصاد سیاسی مرگسیاست تولید جمعیتهایی است که «مازاد» انگاشته میشوند.
یک وجه دولت انتحاری سرمایهگذاری بر سلاح و دستگاه امنیتی و سازوکار سرکوب به جای سرمایهگذاری بر بهداشت و مسکن و امکانات اولیه است. در حالی که صدها روستا و به ویژه مناطق عربنشین از دسترسی به آب محرومند و حکومت از سرمایهگذاری در برخی مناطق به طور خاص سر باز زده و وضعیت بهداشت و بیکاری و آموزش بدتر شده است، پایگاههای نظامی ایران در خوزستان به سلاحهای پیشرفتهتر و بیشتر مجهز میشوند و نیروی زمینی سپاه و بسیج و غیره در خوزستان مانور نظامی برگزار میکنند.
مقابله با تغییرات اقلیمی نیاز به سرمایهگذاری گسترده برای افزایش تابآوری دارد. آنهایی که به خیابان آمده اند، از کمترین امکانات برای زندگی در همین ابتدای این وضعیت اضطراری اقلیمی برخوردار نیستند، چه برسد به زمانی در آینده نه چندان دور که دیگر بحران اقلیمی از کنترل خارج شده باشد. به طبیعت ربط دادن چنین وضعیتی محال است.
ربط مشخص آن به تبعیض نژادی است؛ تبعیض نژادی با این تعریف ساده ساختاری: گذران زندگی یک گروه جمعیتی به بهای زندگی گروه جمعیتی دیگری. این اقتصاد سیاسی با مکانیسمهای طرد و دیگریسازی و بهحاشیهراندن در حیطههای حقوقی و سیاسی و اجتماعی ممکن میشود.
ساختن سدها، انتقال آب، سوزاندن پوشش گیاهی برای استخراج نفت و دیگر مسائل مرتبط با استخراجها، پاشیدن مالش نفتی، استقرار صنایع غیرپایدار در منطقه و همزمان استخدامنکردن نیروهای بومی در آنها، … اینها سیاستهایی هستند که با نادیدهگرفتن گروهی از جمعیت که شکل حیاتشان لاجرم به زیستبومشان گره خورده است، ممکن میشوند[4].
طبقه و همبستگی
این حرفها به معنای نادیده گرفتن طبقه نیست. به معنای این است که باید وقتی از «منافع طبقاتی» حرف می زنیم، بدانیم که تفاوتها و شکاف های درونی بر اساس خطوط نژاد و جنسیت داخل طبقه ایجاد شده و این تقسیمکردن و قطعهوارکردن نیروی مولد بخشی از سازوکار عمومی کاپیتالیسم است. تنها با به رسمیت شناختن این واقعیت میتوان همبستگی ورای این قطعهوارگی تحمیلشده بر جامعه را محقق کرد. و چنین طغیانهایی فرصتی یگانه برای جوانهزدن این همبستگی است.
مسیر یافتن بالقوگیهای این همبستگی از دل دیدن مکانیسمهای دیگری در سرمایهداری متأخر میآید که هرچه بیشتر و بیشتر به قطعهوارکردن و تقسیمبندیکردن نیروی مولد و بازتولیدی جامعه انجامیده است.
ایجاد خطوط صلب که برای این قطعهوارکردن حاد ترسیم میشوند، بر دو مکانیسم استوار است. یکی مکانیسم طرد و تقسیمبندی کلان سیستمی است که بر اساس جنسیت و سکسوالیته، نژاد و قومیت، و بالاخره طبقه کار میکند. دیگری مکانیسم تقسیمبندی خُردی است که از خلال شکلهای جدید قرارداد، کارهای متزلزل و موقت، بهرهکشیهای نوظهور در بخش خدمات و فضای آنلاین، برونسپاری پیمانکاری و تکثیر کارفرما، ایدئولوژیهای «انعطافپذیری» و «نوآوری» و «کارآفرینی» و … جلو میروند.
این دو مکانیسم هر دو سلسلهمراتبها و در نتیجه حاشیهها و جمعیتهای مازاد خودشان را تولید میکنند. شکافهایی که این مکانیسمهای سیستمی در دل نیروی مولد و بازتولیدی جامعه میاندازند، از یک سو برای مدیریت انتزاعی بهتر و از سوی دیگر برای جلوگیری از شکلگرفتن هر گونه همبستگی ورای این تقسیمبندیهاست.
اعتراضهای خوزستان باید بتواند ما را نسب به مکانیسمهای دسته نخست آگاه کند. همانطور که بیش از یک ماه اعتصاب فراگیر کارگران پروژهای شرکت نفت که با هزارتویی از انواع قراردادهای متزلزل و شرکتهای پیمانکاری و شیوههای بهرهکشی مواجه هستند، ما را نسب به مکانیسمهای دسته دوم آگاه کرده. همبستگی بالقوه میان این دو مبارزه و خصلت طبقاتی هر دو آنها از دل فهمیدن این مکانیسمها ممکن میشود.
جاشوا کلاور در «طغیان، اعتصاب، طغیان»[5]، هر دو شکل اعتراضی اعتصاب و طغیان را نهایتاً مبارزههایی در عرصه بازتولید اجتماعی میداند. به عبارت دیگر، وقتی امکان بازتولید اجتماعی برای مردم از دست میرود و امکانات بنیادین همچون غذا و آب و برق و مسکن و پوشاک و آموزش و بهداشت هرچه گرانتر و کمتر میشوند، آنها از طریق اعتصاب یا طغیان برای بازگرداندن امکان بازتولید دست به مبارزه میزنند.
کلاور البته تمایزی بین «طغیان» و «اعتصاب» بر اساس موقعیتیابی آنها در نظام ارزشافزایی و چرخه سرمایه ارائه میدهد، هرچند نهایت منطقشان را مبارزه برای بازتولید میداند:
«اعتصاب یک شکل کنش جمعی است که برای تعیین قیمت نیروی کار مبارزه میکند، از خلال هویت کارگر متحد میشود و در بستر تولید ظهور میکند. طغیان برای تعیین قیمت در بازار مبارزه میکند، اتحادش از خلال خلع مالکیت مشترک است و در بستر مصرف ظهور میکند. اعتصاب و طغیان را میتوان به ترتیب، به عنوان تاکتیکهای راهبرنده درون مقولههای عام مبارزههای مربوط به تولید و عرضه از هم تمییز داد. ما اکنون میتوانیم این تاکتیکها را این گونه بار دیگر ارائه و توضیح دهیم: هر یک مجموعهای از عملها هستند که وقتی مردم بازتولیدشان به خطر میافتد، از آنها استفاده میکنند. اعتصاب و طغیان مبارزههای عملی بر سر بازتولید درون به ترتیب، تولید و توزیع هستند … آنها استفادههای ساختارمند و بداههوار از قلمروی مفروض خود میکنند اما نه این قلمرو را ساخته اند و نه آن را انتخاب کرده اند. طغیان یک مبارزه عرصه توزیع است چون هم سرمایه و هم خلعمالکیتشدگانش در جستجوی بازتولید به این عرصه رانده میشوند».
تغییر چشمانداز به بازتولید اجتماعی باعث نمیشود که بتوان طغیان را تنها اقتصادی و به این معنا، غیرسیاسی فهمید ــ آنطور که حامیان گفتارهای حول سوء مدیریت یا طبیعت میخواهند. کلاور این مسأله را چنین توضیح میدهد:
«طغیان که مجموعه جهتداری از عملها علیه تهدیدها برای بازتولید اجتماعی است، نمیتواند سیاسی نباشد… اگر توسعه فراگیر انقلاب صنعتی مازادهای ضروری برای توسعه دستگاههای مدرن نظامی و پلیسی را فراهم میآورد، میتواند مازادهایی هم فراهم کند که در راستای خرید صلح اجتماعی به کار رود. با دود شدن و به هوا رفتن این مازادها و در عوض بدل شدن بخشهای فزاینده جمعیت به مازادهای اقتصاد، دولت هر چه بیشتر و بیشتر سبک مدیریتیاش را به استفاده از تهدید و اجبار تغییر میدهد: دستمزد اجتماعی سازشکاری کینزی به نفع اشغال پلیسی اجتماعهای طردشده کنار گذاشته میشود.»
دولت انتحاری دولتی است که به جای خرید صلح اجتماعی و تضمین بازتولید اجتماعی، به کنترل پلیسی ــ نظامی جمعیتهایی میپردازد که خود «مازاد»شان کرده و در عوض، بودجه نظامیاش را پی در پی بالا میبرد.
هرچند بخشهای زیادی از آنچه کلاور تحلیل میکند، به فهم وضعیت در خوزستان یا در اعتصاب فراگیر کارگران پیمانی صنعت نفت کمک میکند، یک نکته را باید در مورد آن به چالش کشید. کلاور این مبارزهها را در نهایت در قلمروی سرمایه و در راستای بازتولید هم اجتماع بهحاشیهراندهشده و هم نظام سرمایه میبیند. او آنها را به لحاظ ساختاری در بخشهای تولید و توزیع در چرخه کلی ارزشافزایی سرمایه قرار میدهد.
اما اگر این مبارزهها مبارزه بر سر بازتولید هستند، آیا لزوماً نسبت سرمایهدارانه را هم باید بازتولید کنند؟ آیا مازادی وجود ندارد که بدون بازتولید این نسبت اجتماعی، به دنبال شکل دیگری باشد؟ آیا جمعیتهای مازادی که به لحاظ سیستمی طرد میشوند و به حاشیه رانده میشوند و در حکم مرگسیاست زندگیشان بیارزش تلقی میشود، اساساً قابل موقعیتگذاری در نظام ارزشافزایی هستند؟
در مورد خوزستان، کسانی در خیابان در حال اعتراض هستند که سیستم روی آنها «سرمایهگذاری» نکرده، یعنی از دید سیستم «بیارزش» تلقی شده اند. مسأله ارزش در مورد این شکل از جمعیت مازاد به کل متفاوت میشود. چرا که خواست نژادمحور سیستم برای هرچه کمتر شدن امکان بازتولید آنها، شکل ارزشافزایی سیستمی از خلال آنها را نیز تغییر میدهد. فرآیند پرولترزدایی و موقتسازی و تزلزل هر چه بیشتر نیروی کار در جایی مثل صنعت نفت و پتروشیمی ایران نیز لزوماً عدهای را به سمت خارج شدن از چرخه ارزشافزایی هل میدهد و «ارتش ذخیره» میسازد.
تأکید بر به رسمیتشناختن این شکافها و مکانیسمها، تأکید بر بازشناسی به حاشیهراندن این یا آن گروه ملی یا اتنیکی یا جنسیتی یا مولد، از قضا گام اول برای ایجاد همبستگی در مقابله با سیستمی است که میخواهد این شکافها و تقسیمبندیها پابرجا بماند. این کار ضرری برای همبستگی ندارد، ضرورت همبستگی است.
تعاون و همبستگی
استخراجگری به یک خصیصه هژمونیک سرمایهداری معاصر بدل شده است. فلیکس گتاری، فیلسوف فرانسوی باور داشت که «خود سوبژکتیویته به مهمترین هدف عینی در جوامع سرمایهدارانه بدل شده است». در اقتصاد سیاسی به ویژه در سنت چپ اتونومیست و پست اتونومیست ایتالیایی، این به معنای هژمونیک شدن کار غیرمادی، و تسخیر قوای خلاقه غیرمادی بشر به عنوان ابزار تولید ارزش است.
اگر ابزار تولید قوای خلاقه باشند، پس این تغییر همچنین به معنای گذار از پارادایم ارزشافزایی با سود (که نیازمند دخالت مسقیم سرمایه در فرآیند تولید است) به پارادایم ارزشافزایی با رانت یا اجاره است که ارزش مازاد را بدون دخالت در تولید استخراج میکند.
مارینا ویشمیت، پژوهشگر نظریه ارزش و بازتولید اجتماعی، دو فهم از سرمایه را با دورههای متفاوت اتونومیستی و پست اتونومیستی ایتالیا متناظر میگیرد[6]: «سرمایه به مثابه نسبت اجتماعی» و «سرمایه به مثابه نسبت انگلی». اما این دو نسبت با یکدیگر سرمایهداری معاصر را توضیح میدهند.
سرمایه همانطور که مارکس میگوید، یک نسبت اجتماعی است که با نهادهای بازتولید آن بقا مییابد. همزمان، سرمایهداری معاصر فعالانه محدودههای ابزار تولید و منطقههای استخراج ارزش را قلمروزدایی کرده و شرایطی را به وجود آورده که میتواند مرکز تولید ارزشاش را از سودآفرینی با مداخله مستقیم در تولید، به نوعی تسخیر انگلوار ارزش مازاد به مثابهی رانت استخراجشده تغییر دهد. برای این کار، سرمایه باید زمینه تعاون هر چه بیشتر بین بدنهای مولد و بازتولیدی را فراهم آورد و همزمان این تعاون را کنترل و حدگذاری کند.
با وجود این فرآیند که نتیجه منطقیاش گتوسازی و قطعهوارگی هر چه بیشتر برای کنترل تعاون است، عقلانیت تودهای یا هوش جمعی باز هم بیشتر از حد توان تسخیر سرمایه رشد میکند و هرگز به تمامی قابل ضبط نیست.
در این مازاد تعاون جذبنشده در فرآیند بازتولید سرمایه است که میتوان به ورای خطوط صلب قطعهوارکردن بدن اجتماعی، به همبستگی گذار کرد و به شکلی از بازتولید اجتماعی اندیشید که لزوماً نسبت اجتماعی مستقر را بازتولید نمیکند.
سرمایهداری استخراجگر به هر دو شکل متعارف و معاصرش در ایران حضور دارد. یکی، استخراج نفت و گاز و دیگر انواع ثروتهایی که از زمین استخراج میشوند. در مورد خوزستان، استخراج نفت و گاز یک عامل اصلی نابودی زیستبوم است و ثروت ناشی از آن نیز در اجتماعهای بومیان زمینهای نفتخیز بازتوزیع نمیشود. دیگری، استخراجگری از خلال سرمایهداری مالی (بورس، موسسههای اعتباری، …) و از خلال کارگرزدایی و متزلزلسازی کار و ظهور کسبوکار آنلاین است[7].
در این شکلهای استخراجگر سرمایهداری معاصر است که میتوان آنچه را ساسکیا ساسن، جامعهشناس انتقادی هلندی ــ آمریکایی «بیرونراندن جمعیتها در لبههای سیستمی» میخواند[8]، مشاهده کرد. ساسن این بیرونراندگی در لبههای سیستمی را از جمله در دینامیکی در سرمایهداری معاصر تشخیص میدهد که با لفظ «جمعیت مازاد» به آن اشاره میشود. ساسن مینویسد:
«مخلوطی از شرایط وجود دارند که اغلب با لفظ ظاهراً خنثی “جمعیت مازاد رو به افزایش” به آنها اشاره میشود. یک شرط بنیادین این “مازاد”، گسترش روزافزون قلمرویی است که به دلیل فقر و بیماری، انواع گوناگون نزاع مسلحانه، شرکتهای خارجی، دولتهای ازکارافتاده به خاطر فساد شدید یا رژیم بدهی فلجکننده بینالمللی،… نابود میشوند.»
ساسن این وضعیت نوظهور را «ازدستدادن حاد زیستبوم» میخواند و آن را «بیرونراندگی از مکان زندگی ــ هم برای آدمها، هم برای زمین و آب» توصیف میکند که حاصل فرآیندهای استخراجگرانهی به گفته او «سرمایهداری پیشرفته» معاصر است.
بنابراین، از منظر «دشمن واحد» نیز ــ یعنی شکل خاص سرمایهداری نئولیبرالی در حکومت تکسالارانه تئوکراتیک ایران ــ مبارزههای به راه افتاده در حیطههای مختلف از اعتراضهای تابستان ۱۴۰۰ گرفته تا اعتصاب کارگران نفت و انواع اعتراضهای دیگر کارگری و زیستمحیطی امکان همبستگی دارند، زیرا شکلهای متفاوت از رویههای سیستمی یکسانی به وضعیت فعلی کارگران و بهحاشیهراندهشدگان، ویرانی حیات اجتماعی و ویرانی زیستبوم طبیعی انجامیده اند.
آنهایی که با عربها و دیگر بهحاشیهراندهشدگان مسأله ملی (کردها، بلوچها، …) اعلام همبستگی نمیکنند یا به مقابله با آنها برمیخیزند، در واقع در حال پاسخ به این هراس سیستمی هستند که قرار است امتیازهای ویژهشان را به عنوان سوژههای نزدیک به مرکز از دست بدهند. درست همان تکانهای که جنبشهای راست افراطی در اروپا را بعد از به اصطلاح «بحران مهاجرت» قوت بخشید: هراس از دست دادن امتیاز سفید بودن، هراسی که سیستماتیک تولید میشود تا روند ناعادلانه بازتوزیع ثروت را بقا بخشد.
سفید / رنگین پوست در گفتار تحلیل یک موقعیت، دو موضع سوبژکتیو هستند که میتوانند خود را در هر بستری از جمله ایران بازتولید کنند. به همین دلیل همبستگی برای مقابله با سیاست هویتای که دولت مرکزی با تکیه بر “هویت ملی” به راه میاندازد، و برای مقابله با شکافهای تحمیلشده حاصل از این سیاست که بخشی از تاکتیکهای کنترل جمعیت حاکمیت هستند، و برای دورماندن از دور باطل رقابت هویتی ضروری است.
به «شهر کوچک ما» احمد محمود برگردیم. موسی سرمیدانی با کاردش میخواست «اون فرنگی دیلاغ» را آش و لاش کند. میگفت: «اول از همه سر او فرنگی رو من گوش تا گوش میبرم» چرا که نمیدانست چه جای دیگری میتواند برود: «من کجا برم زندگی کنم؟ … عمری خون جگر خوردم تا این چاردیواری رو درس کردهام».
مبارزه ضداستعماری مردم بومی اکنون به مبارزه فقرای شهری و اقلیت بهحاشیهراندهشده علیه استعمار داخلی بدل شده است. کلا کلا للتهجیر.
و این جمعیت مازادشمردهشدهای که خانهها و زیستبومشان ویران میشود، در هر دو مورد با منطق «یا این … یا آن» علیه مرگسیاست مبارزه میکنند، و هر بار با زندان و گلوله مواجه میشوند:
يدالله رومزی را برده بودند نظميه، همانطور كه خواج توفيق را برده بودند و پدرم را برده بودند و ناصر دوانی را برده بودند و باباخان را… و هنوز پيشين نشده بود كه نورمحمد آمد، با پوزهی باريكش و نینی چشمانش و مادرم اشكش رو گونههاش بود كه حرف نورمحمد را شنيد. ــ “خواهر به خواج توفيق، يا اگه نيس، به بچههاش بگين كه بيان جسد آفاق رو تحويل بگيرن.” ـ “جسد آفاق؟” ـ “آره خواهر، ديشب، پشت نخلستون تير خورده.”
شهر کوچک ما، احمد محمود، سال انتشار: ۱۳۵۰
پانویسها
[1] Necropolitics: برای آشنایی بیشتر با این مفهوم به کتاب آشیل امبمبه رجوع کنید:
Achille Mbembe. Necropolitics. Trans. Steven Corcoran. Durham and London: Duke University Press, 2019.
[2] Form of life: مفهومی که به طور خاص جورجو آگامبن در کارهایش بر آن تمرکز کرده است.
[3] پل ویریلیو ابتدا مفهوم دولت انتحاری را برای سرمایهداری معاصر بسط میدهد. پس از او، و به ویژه با توجه به وخیمشدن وضعیت اضطراری اقلیمی، این مفهوم از سوی پژوهشگران انتقادی دیگر نیز برای فهمیدن شکل معاصر دولت سرمایهدارانه و نیز حاکمیت جهانیسازیشده سرمایه به کار میرود.
[4] گزارش گاردین با عنوان «چگونه خوزستان از آبادی تالابها به هرزآباد بدل شد؟» به بخشی از این سیاستها اشاره میکند. افشاگریهای نماینده نواصولگرای اهواز در برنامه تهران ۲۰ و نیز محمود احمدینژاد در پیام ویدئوییاش بخشی دیگر از این سیاستها را فاش میکنند، حتی اگر بخواهند آنها را نتیجه «سوء مدیریت» و عاملشان را مشتی «مدیر نالایق» بدانند.
[5] Joshua Clover. Riot. Strike. Riot: The New Era of Uprisings. London and New York: Verso, 2016.
[6] Marina Vishmidt, Couter (Re-)Productive Labour. Link
[7] برای اطلاع بیشتر از شکلهای استخراجگرانه سرمایهداری معاصر، نگاه کنید به:
Michael Hardt and Antonio Negri. “Chapter 10” in Assembly. New York: Oxford University Press. 2017, 159 – 178.
Verónica Gago & Sandro Mezzadra. A Critique of the Extractive Operations of Capital: Toward an Expanded Concept of Extractivism, Rethinking Marxism, 2017, 29:4
Sandro Mezzadra and Brett Neilson. On the multiple frontiers of extraction: excavating contemporary capitalism. Cultural Studies, 31:2-3, 2017, 185-204.
[8] Sassen, Saskia. “At the Systemic Edge: Expulsion”. Resisting Biopolitics: Philosophical, Political, and Performative Strategies. Ed. S. E. Wilmer and Audronė Žukauskaitė. New York and London: Routledge, 2016
آقای دکتر نیکفر عزیز حدس می زنم با حوصله بسیاری از یادداشت های
مرا خواندید و تلاش کردید که نظرات نامتعارف من گرفتار گرداب سکوت
نشوند. موفق بودن یا نبودن این تلاش، ارزش اخلاقی این تلاش را از بین
نمی برد. از شما این نکته مهم را آموختم که تاثیر فکر بر جهان مادی
محدود و تدریجی است و باید پیوسته تلاش کرد. پذیرفتن این نظر می تواند
تا حدی مانع ناامیدی روشنفکر شود. زندگی از دید من جستجوی حقیقت،
آزادی، عدالت و زیبایی است. البته می توان به این فهرست ارزشهایی را افزود یا
کم کرد. در عمل بیشتر به جستجوی حقیقت پرداختم تا ارزشهای دیگر و فکر
می کنم تا آخر عمرم جستجوی حقیقت برای من مهمترین فعالیت باشد با
جان استوارت میل موافقم که سقراط ناخشنود بودن بهتر از نادان خشنود
است، به بیان دیگر معرفت می تواند غم انگیز باشد. ممکن است
بعضی وقت ها فکر کنم که نوشتن ام در این سایت می تواند مفید باشد و
تصمیم می گیرم بنویسم . لازم است اعتراف کنم که حتی در این سایت هم
نتوانستم از شر خودسانسوری به نحو مطلوب خلاص شوم و خیلی وقت ها
در حین نوشتن، احساس می کردم خلاقیت ام سرکوب شده است. از کارکنان
این سایت بی نهایت ممنونم که این فرصت را فراهم آوردند تا به قول
اگزیستانسیالیست ها بتونم هستی خودم را آشکار کنم.
جوادی / 09 August 2021