وقتی دختر جوانی بودم، یک زن فوقالعاده به نام پم که در مقابل خانه ما زندگی میکرد، هفتهای یک بار میآمد تا موهای مادرم را اصلاح کند. پم یک آرایشگر بازنشسته بود که پیش یک آرایشگر معروف آموزش دیده بود.
من این نکته را میدانستم زیرا به صحبتهای او و مادرم گوش میدادم. مادرم زیر سشوار میایستاد؛ در حالی که مقداری پنبه زیر موهایش جمع شده بود تا گوشهایش را از گرما محافظت کند. پم صحبت می کرد و صحبت می کرد: درباره مارگارت تاچر (مادرم طرفدارش نبود) ؛ زندگی گذشته آنها (پم در یورکشایر، مادر من در ناپل) ؛ و درباره بالا و پایینهای زندگی در لندن که همه ما در آن زندگی میکردیم.
این ماجرا از حدود هشت سالگی شروع شد و تا ۲۲ سالگی که از خانه خارج شدم ادامه داشت. من پشت میز غذاخوری مینشستم و مجله میخواندم و بیسکویتهایی را که مادرم برای پم پخته بود میدزدیدم، در حالی که نگاه می کردم که چگونه، اغلب، هیچ یک از این دو زن واقعاً به حرف همدیگر گوش نمیدادند. مادرم منتظر توقفی در مکالمه بود تا بتواند بگوید «دقیقا»، و سپس حکایت خاص خود را که اغلب غیر مرتبط بود تعریف کند. میدیدم که تمام اطلاعات مانند توپهای افتاده از دست میرود: فرصتهای هدر رفته برای اکتشاف بیشتر. پدرم به ندرت در این جلسات حضور داشت، اما در مواقعی که او آنجا بود، با یک نگاه آگاهانه یکی از ابروهایش را بالا میبرد.
در کودکی کلماتی برای بیان احساسم نداشتم و اغلب ساکت بودم. در دوران نوجوانی، متوجه شدم افراد به ندرت سوال میکنند. هنگام بسیاری از وعدههای غذایی تماشا می کردم که اعضای خانواده چطور مکالمات همدیگر را قطع میکنند و راه گفتوگو را مسدود کرده و گپ را به بحث مورد نظر خود میکشانند. در کودکی، من کلماتی برای توضیح احساسم نداشتم و اغلب ساکت میشدم. بنابراین با مشاهده نحوه گوش نکردن دیگران، تصمیم گرفتم متفاوت باشم.
زمانی که در سال ۲۰۰۸ به عنوان مسوول صفحه نامههای خوانندگان منصوب شدم، متوجه شدم که هنوز چیزهای زیادی هست که باید یاد بگیرم. به عنوان بخشی از فرایند پاسخ به نامههای خوانندگان، از متخصصان (معمولاً درمانگران) دعوت میکنم تا در پاسخ دادن با من همکاری کنند. به خاطر بینش آنها در مورد رفتار انسان، همیشه کنجکاو بودم و به زودی فهمیدم که هر مشکلی که دریافت میکنم، به نحوی به ارتباط مربوط است.
متوجه شدم که گوش دادن فقط منتظر پایان صحبت شخص دیگر ماندن، یا پرسیدن سوالات خوب، یا حتی قطع نکردن صحبت نیست. مساله، شنیدن آنچه طرف مقابل می گوید و چرایی بیان آن است: با علاقهمندی، همچنین با کنجکاوی. گاهی اوقات شنیدن بدان معناست که به دنبال مواردی باشید که گفته نشده است، آنچه ناگفته باقی مانده، و شنیدن کلماتی که برای پنهان کردن احساسات استفاده شده است. به همین ترتیب، گوش دادن خوب این است که به آنچه گفته شده نزدیک شوید، طوری که انگار قبلاً آن را نشنیدهاید. به زبان ساده، توجه به موضوع است.
گوش دادن مهارتی است که همه ما میتوانیم با تیز کردن گوشهایمان انجام دهیم. گذشته از همه، در یک سال گذشته، بسیاری از ما دوستی و روابطمان را کاملاً از طریق رسانههای اجتماعی یا پیامک و ایمیل استمرار دادهایم. این فضاها مثل زندگی واقعی نیست و مجبور نیستید در آنها زیاد تمرکز کنید؛ می توانید هر زمان که میخواهید ساکت شوید و برگردید. اما گوش دادن در زندگی واقعی متفاوت است.
من برای یک مجموعه پادکست جدید، از متخصصان معتمدی که در ۱۳ سال گذشته بخشی از ستون من بودهاند، دعوت کردم و از آنها در مجموعهای از مکالمات صمیمانه خواستم تا عصاره اندیشههای خود را به شکل خلاصه بیان کنند. در هسته همه آنها یگ چیز مشترک بود: هنر گوش دادن.
کار کردن بهعنوان روزنامهنگار مشاور، در عرض چند هفته من را تغییر داد. درست بعد از شروع کار، فرزند بزرگترم به دبستان رفت و ناگهان زندگی پیچیدهتر شد. او همانطور که در کتابها گفته شده بود «بازی می کرد»: لجباز و عصبی. من فکر میکردم دارم به حرف او گوش میدهم ، اما در وحشت بودم – خسته بودم، باردار بودم و فکر میکردم پاسخ صحیح این است که به شکل کلیشهای والدین دربیایم و جملاتی مانند: «حق نداری این طوری با من حرف بزنی» و «فکر میکنی با چه کسی صحبت میکنی؟» عباراتی نبودند که معمولاً استفاده میکردم. اما از آن زمان آموختهام که وقتی استرس داریم، اغلب به آنچه قبلا شنیدهایم باز می گردیم. سپس به یاد آنچه در طول همان هفته آموخته بودم افتادم. حاصل صحبت با یک روان درمانگر کودک: به آنچه نمیتوانی بشنوی گوش بده. کارهای او چه چیزی به تو میگوید؟» وقتی با درمانگران صحبت کردم، متوجه شدم که مدرسه او را تبدیل به یک بچه تخس بیادب (ترس من) نکرده، اما او نگران و مضطرب است.
بنابراین به جای تحقیرش گفتم: «به نظر میرسد که واقعاً روز سختی را گذراندهای. نوازش میخواهی؟ » او گفت: «بله ، مامان.» ناگهان نرم شد و عصبانیتش فروکش کرد و به گریه افتاد. اگر به حرفهای کودکان گوش ندهید، به ویژه وقتی «سخت» به نظر میرسند، احساسات منفی آنها از بین نمیرود. فقط بیان احساساتشان به شما آنها را متوقف میکند.
اشتباهی که بسیاری از ما مرتکب میشویم این است که سکوت را با روایات خود پر میکنیم، بدعتها یا بدتر از آن کلیشهها را ارائه میدهیم.
چند هفته بعد، دخترم در مورد مشکلی که داشت با من حرف زد. وقتی به چهره او نگاه میکردم، پنج دقیقه بعد به فهرستی از تجربیاتم و آنچه باید و نباید انجام دهد، وارد شده بودم: نصیحتهایی که برای تقویت آنها را با داستانهای خودم تزئین کرده بودم. او مشتاق گوش دادن بود، اما من آنچه را که نیاز داشت به او نمیدادم. به خاطر آوردم که یک روان درمانگر کودک دیگر به من گفته بود که بچه ها کمتر راهحل میخواهند و بیشتر به همدلی نیاز دارند. شناخت و نامگذاری احساسات کودک (در واقع هرکسی) بسیار مهم است. به او گفتم: «این روزها واقعا سخت به نظر میرسد و میتوانم ببینم چقدر تو را ناراحت کرده.» او گفت: «ناراحتم کرده.» و رفت. آیا واقعاً به این سادگی است؟ نه همیشه، اما به عنوان یک استراتژی از آنچه شما فکر می کنید بهتر است.
کریس میلز ، متخصص روابط، رواندرمانگری است که من اغلب برای ستونهایم با او صحبت کردهام. همیشه تحت تأثیر توانایی او در شنیدن خودم بودهام، نه تنها آنچه میگویم، بلکه آنچه را که خودم هم نمیتوانم بشنوم. او به من آموخت که یک سکوت کوچک پس از صحبت فرد، میتواند باعث شود که کمی بیشتر حرف بزند. این روش را امتحان کنید: در برابر حرف زدن بلافاصله پس از آنکه کسی صحبتش را متوقف کرد، مقاومت کنید و فقط یک کار ملایم و ذهنی انجام دهید: تا ۱۰ بشمارید اما گوش دادن به معنای سکوت نیست. اگر سکوت بیش از حد طول بکشد، میتواند همه چیز را ناخوشایند کند. اشتباهی که بسیاری از مردم مرتکب میشوند (از جمله من) این است که سکوت را با داستانهای خود پر میکنند، دروغ میگویند یا بدتر از آن کلیشه ارائه میدهند: «همه چیز به دلیلی اتفاق میافتد»، آنچه تو را نکشد قویترت میکند» یا بیان داستانهایی مثل اینکه: «اوه، این برای من/ کسی که من هم میشناسم اتفاق افتاده». چنین روایتهایی همدلانه به نظر میرسند و اگر کوتاه باشند، بد نیستند و نکتهای را که طرف مثابل شما قبل از بازگشت به موضوع اصلی میگوید، تقویت میکند. اما انجام این کار بدون فکر «جابجایی» نامیده میشود، زیرا شما مکالمه را میربایید و آن را به خودتان برمیگردانید. شخص مقابل احساس بدی پیدا میکند.
در عوض، سعی کنید پاسخهایی مانند «سخت به نظر میرسد» ، «چه احساسی به تو دست داد؟» یا «چه فشار زیادی را تحمل کردی» مناسبتر هستند. من قبلاً فکر میکردم این حرفها خیلی پیش پا افتاده هستند، تا اینکه یک بار، پس از یک روز پر استرس که در آن مردم سعی میکردند با من همدردی کنند، متوجه شدم که آنها در واقع لیستی از آنچه باید انجام دهم به من پیشنهاد میکنند. اما پسر عموی ایتالیایی من به سادگی با یک کلمه به من پاسخ داد: “Capisco” (من میفهمم). احساس کردم دیده شدم، شنیده شدم، فهمیده شدم. از آن زمان، هرگز قدرت پاسخ کوتاه را فراموش نکردهام.
در مکالمات، اغلب بین زوجین، گوش دادن میتواند متفاوت برداشت شود، زیرا فکر میکنید همه چیز را قبلاً شنیدهاید (اوه ، یک بار دیگر!). یادگیری روش گوش دادن به گونهای که گویی اطلاعات جدیدی به شما داده میشود، برای شنیدن چیزهای متفاوت و حتی بهبود رابطه مفید است. به یاد داشته باشید: شخصی که بارها و بارها یک چیز را می گوید، احتمالاً به این دلیل این کار را میکند که احساس میکند شنیده نمیشود.
گوش دادن جذاب است. اگر احساس میکنید به چیزی خوب گوش دادهاید، شنیدن، شما را به آن شخص دیگر متصل میکند و پیوندتان محکمتر میشود.
نحوه ارائه اطلاعات نیز میتواند میزان شنیده شدن آن را تسهیل کند. خشم، اغلب جزئیات را تحت شعاع قرار میدهد. بنابراین نسبت به نحوه ارسال پیام کمتر اهمیت دارد. اگر به کسی احساس دفاعی بدهید، او به ندرت حرف شما را میشنود، زیرا اطلاعات کمی مبادله میشود و مطمئناً وقتی طرفین از مواضع خود دفاع میکنند هیچ پیشرفتی حاصل نمیشود. اولین درمانگر (شخصی) من، همان کسی که در دوران نوجوانی به سختی پیش او رفتم، گابریل ریفکیند نام داشت. او اکنون کارشناس حل اختلافات است. او به من آموخت که چگونه میتوان از نو به مسائل نگاه کرد: این بدان معناست که به کسی اجازه دهید جنبه آسیبپذیر شما را ببیند و به اندازه کافی پذیرا باشد تا به شریک گفتوگویتان اجازه دهید همین کار را انجام دهد. به نظر می رسد شفقت، همراه ایدهآل هنر گوش دادن است.
گوش دادن، همانطور که آوی شموئلی، روانکاو به من آموخت، نگاهی فراتر از کلمات پوششی غافلگیرکننده مانند «خوب» و «وحشتناک» است. ما از این کلمات زیاد استفاده می کنیم، اما در واقع احساساتمان را توصیف نمی کنند. مراقب به کار بردن آنها باشید و در صورت لزوم، کمی عمیقتر عمل کنید. وقتی همسرتان میگوید روز وحشتناکی را پشت سر گذاشته، منظورش چیست؟ وقتی میگویید «من خوبم» چه چیزی نمیگویید؟ با چه احساساتی میتوانید آن کلمات را جایگزین کنید؟
راشل ملویل توماس، رواندرمانگر کودک و نوجوان، وقتی یکی از قسمتهای پادکستی به نام The Wonder Of The Teenage Brain را ضبط میکردیم، چیز دیگری به من آموخت. او توضیح داد که نوجوانان بدون توجه به آنچه از دهان شما بیرون میآید، چهرههای خنثی را منفی تلقی میکنند. در مقابل این گروه سنی، نه تنها گوش دادن با همه روشهایی که بالاتر توضیح داده شد، مهم است آنچه را که آنها واقعاً شنیدهاند بررسی کنید. نوجوانان همچنین منتظر میمانند تا زمانی که مشغول انجام کار دیگری هستید چیزهای مهم را به شما بگویند – این کار را عمدا انجام میدهند. بنابراین خیلی عجیب نیست. به همین دلیل است که وقتی تماس چشمی برقرار نمی کنید، موضوعات بزرگ را مطرح میکنند – مانند هنگام رانندگی، پیاده روی یا تلاش برای پختن شام.
ممکن است فکر کنید «همه اینها خوب است، اما چه کسی به حرف من گوش میدهد؟» این را میفهمم. گوش ندادن دیگران، دیده نمیشود. پس از مدتی احساس میکنید دچار اختلال شدهاید، کوچک شدهاید. متأسفانه نمیتوانید شخص دیگری را مجبور به گوش دادن به خود کنید. اما آموختهام که اگر کسی که بارها به شما گوش نمیدهد، این کار او میتواند به معنی نوعی کنترل باشد. من در دوران کودکی با چرخاندن چانههایشان، بزرگسالان را مجبور میکردم به سمت من نگاه کنند. انجام این کار در بزرگسالی از نظر اجتماعی قابل قبول نیست و به هر حال، هیچ تضمینی هم برای شنیده شدن به حساب نمیآید. اگر احساس میکنید چیزی شنیده نشده است، اولین قدم این است که با طرف مقابل بنشینید و بگویید (همیشه از عبارت «من» استفاده کنید): «من احساس میکنم گاهی جزئیات مهم را درباره یکدیگر از دست میدهیم. راجع به این موضوع چه احساسی داری؟»
اما آیا بیش از یک دهه پاسخ دادن به سوالات مخاطبان و مشورت با بهترین متخصصان مرا مادر همه شنوندگان کرده است؟ جواب منفی است. اما واقعاً تلاشم را میکنم. شاید مهمترین چیزی که آموختهام این است که به خودم گوش دهم: به صدای درونی، غریزهام، گوش دادن به آنچه نیاز دارم و احساسی که دیگران به من میدهند. قبلاً فکر میکردم اگر نمیتوانم به کسی بگویم که به حرف من گوش نمیدهد، به این دلیل است که احساس میکنم ضعف در اوست. میلز به من آموخت که در واقع، این موضوع مربوط به ضعف در خود رابطه است. دانستن این موضوع به تنهایی ارزش شنیدن داشت.
خبر خوب این است که گوش دادن جذاب است. اگر احساس می کنید گوش کردهاید، گوش کردن شما را به آن شخص دیگر متصل میکند و پیوندها رشد میکند. آنها هم امیدوارند به نوبه خود به حرف شما گوش دهند.
بعد از مرگ پدرم متوجه شدم که چقدر به حرف من گوش میدهد و این چقدر ارزشمند است. او هرگز از من تعریف و تمجید نکرد، اما مرا شنید، کاری که که شاید بزرگترین تعریف از هرکسی باشد.
منبع: گاردین
بسیار آموزنده بود ممنون از شما.
سعید / 05 August 2021