صاحب این قلم در نوشتاری پیشین برخی از مهم‌ترین ایده‌های ویل کیملیکا و سو دونالدسون در کتاب زوپلیس: یک نظریه سیاسی برای حقوق حیوانات (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۱) را شرح داده و همین طور نقد اما پلانینک، پژوهشگر دانشگاه نوتردام آمریکا، بر کتاب مزبور را که با تکیه بر آرا افلاطون و ژان ژاک روسو در نظریه سیاسی و در باب دموکراسی طراحی شده بود، بیان کرده است. نوشتار حاضر اینبار حاوی پاسخ‌های کیملیکا و دونالدسون به نقدهای اما پلانینک است و خصوصا بر ردیه این دو به تمایز افلاطونی-روسویی میان انسان خردمند و حیوان وحشی متمرکز است.

منبع ما در این نوشتار بیش از همه مقاله‌ای است با عنوان «جانوران بی‌بندوبار: حیوان-شهروندان و تهدید تیرانی» (۲۰۱۴) از کیملیکا و دونالدسون[1].

مدعای اصلی نظریه شهروندی حیوانات کیملیکا و دونالدسون این است که حیوانات خانگی و اهلی را باید به عنوان شهروند در یک پلیس یا دولتشهر دموکراتیک انسانی-حیوانی محسوب کرد؛ شهری که در آن حیوانات نه تنها حق حیات تضمین شده دارند، بلکه از حقوق شهروندی عضویت، نمایندگی و مشارکت برخوردارند و در آن حقوق شهروندی، ورای انسان، به جامعه حیوانات اهلی هم توسعه می‌یابد.

هدف این مقاله، مانند نوشتار قبلی، بیشتر ارائه گزارشی از نظریه حقوق حیوانات کیملیکا و دونالدسون و واکنش‌های ایجاد شده در مورد آن در آکادمیا است تا قضاوت نهایی در مورد اینکه در جدال با منتقدان حق با نویسندگان زوپلیس است، یا طرف منتقد. شاید بشود گفت از جهاتی حق با کیملیکا و دونالدسون است، از جهاتی (خصوصا آنجا که کیملیکا و دونالدسون تمرکز خود را بجای حیوانات وحشی و در معرض انقراض در طبیعت بر حیوانات اهلی و دست‌پرورده بشر قرار می‌دهند) حق با منتقدان.

حیوانشهر؛ خلاصه نظریه شهروندی حیوانات

در نوشتار قبلی توضیح دادیم کیملیکا و دونالدسون نظریه خود را نوعی نظریه شهروندی حیوانات می‌نامند و نام حیوانشهر یا زوپلیس که بر کتاب‌شان برگزیده‌اند هم ناظر به همین ابتکار است. مدعای اصلی نظریه شهروندی حیوانات کیملیکا و دونالدسون این است که حیوانات خانگی و اهلی را باید به عنوان شهروند در یک پلیس یا دولتشهر دموکراتیک انسانی-حیوانی محسوب کرد؛ شهری که در آن حیوانات نه تنها حق حیات تضمین شده دارند، بلکه از حقوق شهروندی عضویت، نمایندگی و مشارکت برخوردارند و در آن حقوق شهروندی، ورای انسان، به جامعه حیوانات اهلی هم توسعه می‌یابد.

Sue Donaldson & Will Kymlicka, Zoopolis: A Political Theory of Animal Rights,  Oxford University Press, 2011
Sue Donaldson & Will Kymlicka, Zoopolis: A Political Theory of Animal Rights, Oxford University Press, 2011

ویل کیملیکا و همسرش دونالدسون به طور مشخص این مباحث را در بخش اول کتاب زوپلیس با عنوان «یک نظریه بسط یافته‌ی حقوق حیوانات» (An Expanded Theory of Animal Rights) تبیین می‌کنند. استدلال ایشان آنست که حقوق حیوانات به طور سیستماتیک از سوی انسان‌ها نقض می‌شود، و رابطه انسان و حیوان خانگی که برای سده‌ها به صورت از بالا به پایین و سلسله مراتبی و مبتنی بر سلطه بوده باید، حداقل در جامعه‌ای آرمانی، به صورتی رادیکال در جهت رابطه‌ای افقی و برابری‌خواهانه متحول شود. به بیان دیگر همانطور که انسان‌های سفیدپوست غربی به هنگام ورود به قاره آمریکا حقوق انسان‌های بومی آن مناطق را نقض کردند و اکنون نوبت حق‌خواهی است، حقوق حیوانات هم برای سده‌ها از سوی بشر نقض شده و باید در موردش حق‌خواهی صورت گیرد.

کیملیکا و دونالدسون می‌گویند اینکه انسان‌ها و حیوانات خانگی‌شان در محیطی مشترک زندگی می‌کنند، و رابطه‌ای مبتنی بر اعتماد و احترام و حس تعلق مشترک میان‌شان برقرار است، زمینه را برای بدست دادن نظریه‌ای که در آن حقوق سیاسی شهروندی به حیوانات هم توسعه داده می‌شود و حیوانشهری بنا می‌شود ممکن می‌کند. پس هدف کتاب زوپلیس آنست که نظریه سیاسی شهروندی دموکراتیک و برابری پیش‌فرض گرفته شده در آن تنها در عالم انسانی نماند و به عالم حیوانات هم گسترش یابد. این لب لباب بخش مهمی از کتاب است.

دو نقد بر نظریه شهروندی حیوانات

نظریه حقوق حیوانات کیملیکا و دونالدسون، چنانکه از رادیکالیسم مدعیات اصلی آن قابل حدس زدن است، بحث و جدل فراوانی در ده سالی که از انتشار زوپلیس می‌گذرد برانگیخته است.

در طول این سال‌ها نقدهای متعددی بر این نظریه نوشته شده و نویسندگان هم در عوض کوشیده‌اند با انتشار مقالاتی علمی-پژوهشی به منتقدان پاسخ دهند. در یک تقسیم کلان دو نقد عمده بر نظریه شهروندی حیوانات کیملیکا و دونالدسون وارد شده است که فقط خلاصه‌وار بدانها اشاره می‌کنیم.

• نقد اول؛ حیوانات را محدود نکنید

نقدهای دسته‌ی اول از سوی برخی مدافعان حقوق حیوانات، بطور مشخص نرس و ریلند (در مقاله‌ی «پرسشی درباره شهروندی»، ۲۰۱۳) [2]، و همچنین پالمر («گربه‌های همراه یا شهروندها؛ چند نکته در مورد زوپلیس دونالدسون و کیملیکا»، ۲۰۱۴)[3]ارائه شده است. این منتقدان این سئوال را به صورت جدی مطرح می‌کنند که: آیا اصولا «شهروند» محسوب کردن حیوانات برای ایشان «خوب» است و در راستای خیر حیوان می‌باشد یا نه؟

در نظر این گروه اگرچه کیملیکا و دونالدسون نظریه خویش را همچون یک پروژه رهایی‌بخش برای دفاع از منافع حیوانات می‌بینند، درواقع ناخواسته روشی جدید برای «رام کردن» حیوانات و سازگار کردن آنها با اصول و آداب و شیوه‌های بشری بدست داده‌اند که با عالم حیوانی بیگانه است و در نهایت به از خودبیگانگی حیوانات از طبیعت‌شان منجر می‌شود.

بر اساس این نقد از آنجا که رابطه شهروندی در فلسفه سیاسی یک رابطه «هنجارین» (normative) است، انتساب شهروندی به حیوانات هم چیزی بیش از شیوه‌ای جدید برای کنترل رفتار آنها و متناسب ساختن سبک زندگی ایشان با آرمان‌های جامعه انسانی نیست. حیوانشهر کیملیکا و دونالدسون شیوه جدیدی برای توجیه دستکاری و تحمیل انسانی بر جامعه حیوانات است و بر نافهمی و بی‌احترامی به تفاوت‌های حیوان و انسان مبتنی است و در عمل به اعمال محدودیت‌های غیر قابل قبول بشرساخته بر سر شکوفایی و رشد حیوانات می‌انجامد.

خلاصه این نقد آنست شهروند شدن نه تنها به نفع حیوانات نیست، برای ایشان مضر است و در نتیجه مردود است.

کیملیکا و دونالدسون در مقاله‌ای با عنوان «حیوانات و مرزهای شهروندی» کوشیده‌اند به این نقد به طور مبسوط‌ دهند.[4]

• نقد دوم؛ آزادی حیوانی مغایر دموکراسی عقلگراست

ما در مقاله‌‌ی قبلی این سری این نقد را بصورت مبسوط شرح دادیم و اینجا تنها خلاصه‌ای از آنرا یادآوری می‌کنیم. این دسته نقدها از منظر کسانی مطرح شده که دغدغه دموکراسی دارند و معتقدند اعطای شهروندی به حیوانات بر خلاف مبانی دموکراسی است. این نقد را چنانکه گفتیم از همه بهتر اما پلانینک استاد نظریه سیاسی دانشگاه نوتردام در مقاله‌ای با عنوان «دموکراسی، مستبدان و گرگ‌ها؛ در باب خطرات حیوان-‌شهروندهای زوپلیس» تبیین کرده است.

خاستگاه فلسفی پلانینک دیدگاه‌های عقل‌گرایانه افلاطون و روسو در تاریخ اندیشه سیاسی است. بر اساس این نقد حیوانات را نمی‌توان به عنوان اعضای دموس و دارای حقوق شهروندی در یک نظام دموکراتیک محسوب کرد چون حیوانات فاقد قابلیت‌های اساسی لازمه‌ی شهروندی دموکراتیک همچون اختیار، حس خودآیینی اخلاقی (moral autonomy) و عقلانیت هستند. اگر منتقدان دسته‌ی اول می‌گفتند شهروندی حیوانات برای خود حیوانات مضر است، این نقد دوم می‌گوید شهروندی حیوانات برای انسان هم مضر است، چون به دموکراسی صدمه می‌زند.

در نظر پلانینک حیوانشهر محیطی ضدانسانی است که به جانوران مستبد و جانورخویان طرفدار استبداد میدان می‌دهد و در نهایت انسانگرایی عقل‌گرایانه را در خود فرو می‌بلعد؛ همه اینکارها را هم به قیمت نابودی یا تضعیف «قانون و نظمی» انجام می‌دهد که اساسش خرد و عقل است و حفظ آزادی‌های دموکراتیک بشری همیشه به آن متکی بوده است. بی‌سبب نیست که گرگ در ادبیات قدیم بسیاری ملل جهان استعاره سویه وحشی و رام نشده و تاریک و عصیانگر بشر است. بی‌سبب نیست که توماس هابز می‌گفت «انسان گرگ انسان است.»

بر اساس این نقد میدان دادن به کنشگران غیرعقلانی، چنانکه زوپولیس کیملیکا و دونالدسون از ما می‌خواهد، درب جنبه‌های «تعدیل نشده، وحشیانه و استبدادی» وجود بشری را به دموکراسی باز می‌کند. این دسته از منتقدان و بطور مشخص پلانینک با تکیه بر خوانش خویش از اندیشه‌های افلاطون و روسو در تاریخ فلسفه سیاسی می‌گویند فساد در آزادی‌های دموکراتیک دقیقاً وقتی رخ می‌دهد که کاری را انجام دهیم که زوپلیس از ما می‌خواهد انجام دهیم، یعنی «وارد کردن یکسان کنشگران عاقل و غیرعاقل، و اهل اندیشه انتقادی و نااهلان آن»، به حوزه عمومی و دستکاری در دموکراسی به نحوی که به آزادی حیوانی به همان اندازه آزادی انسانی میدان بدهد. بر اساس این نقد با افراط گسترش سپهر آزادی و عدالت به عالم حیوانات، زوپلیس یا حیوانشهر بچه را با جایش می‌برد (به تعبیر عامیانه در زبان فارسی)، و «همان دموکراسی را که قصد عادلانه کردنش را دارد» نابود می‌کند. (پلانینک، صص. ۲۰-۱۹)[5]

پاسخ کیملیکا-دونالدسون به نقد دوم بر اساس رد دوگانه سنتی انسان-حیوان در فلسفه سنتی غربی و اسلامی است.

کیملیکا و دونالدسون می‌گویند مخالف دوگانه انسان و حیوان در فلسفه غربی و فلسفه سنتی اسلامی و ادیان ابراهیمی هستند که نتیجه آن این باور سنتی است که حیوانات بی‌بندوبار هستند و قاعده‌گریز. دیدگاه افلاطونی و روسویی که مورد اشاره پلانینک و منتقدان دسته‌ی دوم است، در واقع بخشی از سنت فلسفی غالب غرب و عالم اسلام است است که مرزی قاطع میان «طبیعت»‌های انسان و حیوان ترسیم می‌کند. (البته کیملیکا و دونالدسون مستقیم و شخصا بحث خود را به عالم اسلام گسترش نداده‌اند، ولی این نتیجه سخن ایشان است.)

بر اساس انسان‌شناسی سنتی اگرچه انسان در جنبه‌های خاصی از طبیعت خویش (اموری چون حس خوردن، شهوت و یا از سر گذراندن احساسات غلیظ) با حیوانات مشترک است، این باشنده یک ویژگی استثنایی دارد که حیوانات ندارند و آن توانایی برای «اندیشه منطقی، کنترل تکانه‌های احساسی، تأمل اخلاقی، و رفتار بر اساس اصول» است. در واقع این ویژگی‌هاست که داشتن‌شان ویژگی‌های دسته اول، یعنی ویژگی‌های حیوان‌ماب، را کنترل می‌کنند و بر آنها مهار می‌زنند. سعدی در این ابیات بخوبی این دیدگاه را در قالب سنت ایرانی-اسلامی شعر قرن سیزدهم میلادی نشان می‌دهد:

خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به درآی تا ببینی طیران آدمیت[6]

بر اساس دیدگاه سنتی بر حیوانات می‌شود از بیرون مسلط شد، ولی آنها به سبب نداشتن ظرفیت تأمل عقلانی و عاملیت (agency) اخلاقی قادر به کنترل خودشان نیستند و چون سیاست چیزی جز گردهمایی افراد دارای حس خودکنترلی و خویشتنداری (self-rule) نیست، حیوانات باید از سیاست کنار گذاشته شوند و فراتر از آن، لازمه ورود به سیاست مدنی کنار گذاشتن و کنترل احساسات حیوانی خویش از سوی بشر است. (به تعبیر اسلامی تقوی در معنی کنترل خود و خویشتنداری در مورد حیوانات معنی ندارد و آنها نمی‌توانند مخاطب پیام‌های الهی قرار گیرند.)

کیملیکا و دونالدسون با استناد به اندیشه‌های ماری میدگلی (Midgley)، فیلسوف انگلیسی مدافع حقوق حیوانات، و به طور مشخص مقاله‌ای از او با عنوان «مفهوم جانوری» (۱۹۷۳) نگاه سنتی به تمایز انسان و حیوان را نقد می‌کنند.[7] میدگلی در مقاله مزبور می‌گوید «افسانه جانور بی‌بندوبار قانون‌گریز» که در متون ادبی و فلسفی باستان و سده‌های میانه حضور پررنگ داشته، وجود خارجی ندارد. او در مقاله مورد نظر به طورمشخص نگاه سنتی به درنده‌خویی گرگ، و ادبیات چوپان و گرگ شرور را نقد می‌کند. میدگلی به مطالعات جانورشناسانی استناد می‌کند که دریافته‌اند گرگ‌ها، بر اساس همین معیارهای انسانی، موجوداتی «قاعده‌مند و صاحب فضیلت» هستند؛ «همسران و والدینی مهربان و باوفا»، وفادار به بقیه گرگ‌ها و دارای شجاعت و استقامت زیاد در برابر مشکلات پیش رو. و دیگر آنکه گرگ‌ها و کلا حیوانات مصرف‌گرا نیستند و «به ندرت چیزی [حیوان دیگری] را که برای شام بدان احتیاج ندارند می‌کشند.» (میدگلی، «مفهوم جانوری»، صص. ۱۱۸-۱۱۳) (به این نکته در پایان مقاله باز خواهیم گشت.)

کیملیکا و دونالدسون با یادآوری نقد میدگلی بر دوگانه سنتی انسان-حیوان ما را دعوت می‌کنند حیوانات درنده‌خوی افسانه‌ا‌ی زاییده عالم خیال مان را کنار بگذاریم تا بتوانیم حیوانات واقعی را درست ببینیم و در مورد توانایی ایشان برای شهروند شدن همدلانه‌ اندیشه کنیم.

نقد عقل‌گرایی افراطی

در نظر کیملیکا و دونالدسون نه انسان‌ها کاملا عقل‌گرا هستند و نه اساس شهروندی فقط عقل است. اخلاق و منش انسانی گسست شدیدی با منش حیوانی ندارد. حیوانات – به ويژه حیوانات اجتماعی و خصوصا حیوانات اهلی – دارای انواع ویژگی‌ها و ظرفیت‌های لازم برای زندگی مدنی روزمره هستند که در انسان هم مشترک است. اخلاق انسانی هم بر پایه‌ی «عواطف اخلاقی» (مانند عشق، دغدغه‌مندی و شجاعت) و «رفتار سازگار با اجتماع» (مانند همکاری، اعتماد، دیگردوستی (altruism)، مقابله به مثل کردن (reciprocity)، حل تعارض (conflict resolution)، و حساسیت به هنجارها) بنا شده که در میان بسیاری حیوان‌ها هم قابل ردگیری و مشاهده است. (کیملیکا و دونالدسون، «جانوران بی‌بندوبار»، صص. ۲۹-۲۸)

نویسندگان زوپلیس می‌پذیرند که شهروندی دموکراتیک مستلزم خویشتنداری و واکنش نشان دادن به هنجارهای مشترک است، اما تاکید می‌کنند این ویژگی‌ها را نباید (بر خلاف منتقدانی چون پلانینک) به صورتی سراسر عقلگرا درک کرد که حیوانات از آن بیرون گذاشته شوند.

حداقل دو دسته پژوهش بنیاد کار زوپلیس است:

یکی پژوهش‌های جدید در مورد حقوق شهروندی معلولان ذهنی، که بر اساس آنها روابط مدنی بین شهروندان انسانی نه فقط در تأملات عقلانی و تأیید خردورزانه گزاره‌های اخلاقی، بلکه همینطور در رفتارهای شهودی مبتنی بر عادتی ریشه دارد که می‌شود منطق‌شان را از شهروندان ناتوان ذهنی به حوزه حیوانات (غیرانسان) هم توسعه داد.

دوم شواهدی است که در جانورشناسی جدید به دست آمده‌اند (و دیدیم مورد اشاره کسانی چون میدگلی هم هستند) و بر اساس آنها، بر خلاف تصور برخی، حیوانات اهلی در استفاده از آزادی‌شان شکل‌ناپذیر، آموزش‌نا‌پذیر و وحشی نیستند، بلکه دارای توانایی یادگیری، تامل و استدلال مبتنی بر عقل عملی هستند؛ یعنی حیوانات هم درجه‌ای از احساسات اخلاقی دارند، و هم گرایش‌های اجتماعی آموزش‌پذیر دارند.

حیوانات حریص نیستند؛ توشه به قدر نیاز خود بر می‌دارند

نکته پایانی که با تکیه بر جوابیه کیملیکا و دونالدسون می‌خواهیم بر آن تاکید کنیم آنست که مقایسه میان طبیعت‌های انسان‌ و حیوان لزوما کفه را به نفع انسان‌ها سنگین نمی‌کند. به بیان دیگر وقتی بحث تمایز حیوان و انسان پیش می‌آید، انسان همیشه برتر نیست، بلکه برعکس حیوانات ویژگی‌هایی دارند که گاهی سرآمد بر انسان است. از مهم‌ترین این ویژگی‌ها حریص و مال‌اندوز نبودن اکثر حیوانات است.

کیملیکا و دونالدسون به نقل از مارتا نوسباوم فیلسوف سیاسی انسانگرای آمریکایی در مقاله‌ای با عنوان «شفقت در انسان و حیوان»[8] می‌گویند ما در مقایسه طبیعت اخلاقی خود با حیوانات، بدان تمایل داریم که بر «تفاوت‌های خوب» (good discontinuities) متمرکز شویم و از «تفاوت‌های بد» (bad discontinuities) چشم بپوشیم. یکی از جالب‌ترین مثالها در این زمینه رذیله‌ی «حرص و آزمندی» است (آنچه یونانیان به آن پلونکسیا pleonexia می‌گفتند)، یعنی «میل به داشتن بیشتر از دیگران» و در این راه فراوان انباشت کردن.[9]

از نظر ارسطو، فیلسوف فرزانه یونان باستان، آزمند و حریص بودن پایه‌ی رذیلت بی‌عدالتی است و بیشترین تهدید استبداد برای دولت‌شهر ناشی از این حرص و آزمندی است. جالب توجه آنکه طماع بودن و میل به انباشت صفتی است که در میان حیوانات به ندرت یافت می‌شود و برعکس در میان انسان‌ها بسیار شایع است.

شواهد زیادی در حیوان‌شناسی متاخر نشان می‌دهند که حیوانات، بر خلاف غالب انسان‌ها، عموما میل به رفتارهای افراطی چون خشونت یک طرفه و یک‌جانبه، اشتیاق به جنگ و جنگ‌افروزی، احتکار و میل به انباشت، و مصرف‌گرایی ورای میزان نیاز و حد یقف سیری‌ از خود نشان نمی‌دهند.

البته سبب این خویشتنداری در بسیاری موارد محدودیت‌های حیوانات و از جمله در اختیار نداشتن تکنولوژی است تا با تکیه بر آن بتوانند محیط زیست را به استعمار خود درآوردند. در نقطه مقابل، انسان بواسطه خرد ابزاری خویش بخوبی فهمیده که چگونه می‌تواند کره زمین را به طرز چشمگیری به نفع خود دستکاری کند، و آنرا به استعمار خود درآورد. (کیملیکا و دونالدسون، «جانوران بی‌بندوبار»، ص. ۳۶)

به بیان دیگر این انسان است، و نه حیوانات، که بواسطه تکنولوژی برتر خویش به نیرویی مهارناشدنی در عرصه محیط زیست تبدیل شده و با اشتهای سیری‌ناپذیر و آزمندی‌ مصرف‌گرایانه‌اش در حال نابودی کره زمین است. و کره‌زمین تنها در حال حاضر تنها نقطه‌ای از جهان در دسترس ما است که در آن حیات وجود دارد و ما و فرزندان‌مان می‌توانیم برای بقا در آینده بدان دل ببندیم.

ملاحظه‌ی پایانی

رد دوگانه سنتی انسان-حیوان جالب توجه است و حداقل از دوران داروین بدین سو شواهدی متعددی در حمایت از آن وجود دارد. منتهی به نظر می‌رسد از این ردیه به تنهایی توجیهی برای نظریه شهروندی حیوانات ارائه شده در زوپلیس بدست نمی‌آید. مقدمات دیگری باید به نقد نظریه سنتی اضافه شوند تا بشود حیوانات خانگی را، چون کیملیکا و دونالدسون، شهروند محسوب کرد. برخی از این مقدمات جدید، چنانکه منتقدان هم گفته‌اند، شدیدا مناقشه‌انگیز هستند. و همین اجماع بر سر نظریه شهروندی حیوانات کیملیکا و دونالدسون را بسیار دشوار می‌کند.


پانویس‌ها

[1] بنگرید به:

Will Kymlicka & Sue Donaldson, “Unruly Beasts: Animal Citizens and the Threat of Tyranny”, Canadian Journal of Political Science / Revue canadienne de science politique 47:1 (March/mars 2014) 23–45.

[2] در این زمینه بنگرید به:

Nurse, Angus and Diane Ryland. 2013. “A Question of Citizenship,” Journal of Animal Ethics, 3, pp201–207.

[3] بنگرید به:

Palmer, Clare. 2014. “Companion Cats as Citizens? Some Comments on Donaldson’s and Kymlicka’s Zoopolis”, Dialogue First View: 1–9.

[4] بنگرید به:

Donaldson, Sue and Will Kymlicka. 2014. “Animals and the Frontiers of Citizenship.” Oxford Journal of Legal Studies, DOI.

[5] بنگرید به:

Planinc, Emma. 2014. “Democracy, Despots and Wolves.” Canadian Journal of Political Science. DOI

[6] بنگرید به غزلیات سعدی، به عنوان نمونه در گنجور.

[7] بنگرید به:

Midgley, Mary. 1973. “The Concept of Beastliness: Philosophy, Ethics and Animal Behaviour.” Philosophy 48: 111–35.

[8] بنگرید به:

Nussbaum, Martha. 2012. “Compassion: Human and Animal.” In Species Matters: Humane Advocacy and Cultural Theory, ed. Marianne DeKoven and Michael Lundblad. New York: Columbia University Press, p. 143.

[9] در این زمینه همچنین بنگرید به:

Williams, Bernard. 1981. Moral Luck. Cambridge University Press, p. 83.